- 519
- 1000
- 1000
- 1000
بلاها و شرور؛ زمینه امتحانهای جدید، جلسه چهارم
سخنرانی از آیت الله محمد تقی مصباح یزدی با موضوع «بلاها و شرور؛ زمینه امتحانهای جدید»، جلسه چهارم، سال 1398
اگر ما باید جهات خیر و شرّ اشیاء را بشناسیم و رفتارهایمان را برای رسیدن به خیرها و مصونیت از شرور تنظیم کنیم، هرکسی باید مصالح و مفاسد را در هر مورد بشناسد تا انتخاب کند و چنین چیزی برای انسانهای عادی میسر نیست، زیرا عقل انسانها برای شناختن همه مسائل جزئی زندگی و شناختن جهات خیر و شر آنها کافی نیست. از سوی دیگر، تجربه نشان میدهد که انسانها از لحاظ درک عقلی کاملاً مثل هم نیستند، و چیزهایی را هم که با عقل میتوان فهمید نیاز به مقدمات و استدلالاتی دارد که برای همه میسر نیست. پس از یک طرف، از لحاظ درک عقلی که یک درک طبیعی و عادی تلقی میشود، انسانها یکسان نیستند، و از طرف دیگر، تکمیل این معرفت بوسیله وحی اگر بخواهد برای هر انسانی مستقیماً انجام بگیرد باید همه مردم پیغمبر باشند، و واضح است که همه انسانها لیاقت دریافت وحی را ندارند. از اصول مسلّم ما این است که تعداد انبیاء در طول تاریخ خیلی محدود بوده و حداکثر عددی که گفته شده 124000 نفر است. همچنین هیچ پیامبری نمیتواند وظایف فردفرد امتش را مستقیماً به ایشان ابلاغ کند. مگر ممکن است که یک انسان وظایف روزانه صدها میلیون انسان دیگر را مستقیماً برای ایشان بیان کند؟! تنها راهی که باقی میماند این است که وظایف مردم در قالب عناوینی کلی بیان شود، چیزی که در همه ادیان واقع شده و همه عقلا برای بیان مقاصد اجتماعی، همینگونه عمل کردهاند. مثلاً گفته میشود: همه انسانها باید در روز چند رکعت نماز بخوانند و حد نصابش هم برای همه تعیین میشود، مثلاً نماز صبح را دو رکعت بخوانند. باید این عدد باشد تا عموم مردم بتوانند این عمل را با ویژگیهای خاصش انجام دهند. اما گاهی اتفاق میافتد که بعضی نمیتوانند حتی همین عمل را انجام دهند. در این صورت، مطلب را بطور عام بیان میکنند و با تخصیص متصل یا منفصل، استثنا میزنند.
از طرف دیگر، گاهی حکمی روی یک عنوانی ثابت است و مصلحتی دارد که بوسیله آن رفتار تأمین میشود، اما شرایطی پیش میآید که انجام دادن این کار مفسدهای به بار میآورد که نمیشود اینها را از هم جدا کرد و کار را به گونهای انجام داد که آن مفسده را نداشته باشد. هم مصلحت دارد بخاطر عنوان مصلحتدار، و هم مفسده دارد بخاطر عنوان جدیدی که عارض آن شده و مستلزم مفسده گردیده است. در این گونه موارد هم هر کدام از مصلحت و مفسده که قویتر و مهمتر باشد ملاک حکم قرار میگیرد.
همه اینها مربوط به مقام ثبوت است. اما از کجا بفهمیم که آیا این حکم عام واقعاً تخصیص زده شده یا نه؟ و این بیان بظاهر مطلق، واقعاً قیدی دارد یا نه؟ یا در مورد دو عنوان متزاحم، کدامیک از آنها دارای ملاک مهمتری است و باید آن را مقدم داشت و مقتضای آن را حکم فعلی دانست؟ گاهی ممکن است مکلف یقین به تخصیص یا تقیید یا اهمیت یکی از دو ملاک متزاحم پیدا کند، ولی چنین یقین، بلکه اطمینانی هم همیشه میسر نیست و ممکن است حتی متخصصین و اهل فن هم نتوانند اطمینان و علم عرفی پیدا کنند، و ناچار باید به ظنون معتبر اکتفا کرد.
عقلا برای این کار روشی دارند و آن این است که در چیزهایی که تخصص ندارند به متخصص رجوع میکنند؛ چیزی که ما در فقه به نام تقلید از آن یاد میکنیم. در امور اجتماعی و سیاسی هم فرمان ولی امر حجت است، گو اینکه عقلاً محال نیست که اشتباه کند. اینها مواردی است که در شرع عیناً مثل امور عرفی، روشهای عقلا مورد امضای شارع مقدس قرار گرفته است، و همان روشهایی که برای تشخیص مصلحت و مفسده یا خیر و شرّ یا راه وصول به خیر و شرّ بین عقلا مرسوم است، مورد قبول شارع واقع شده است، و در نتیجه، تکالیف ظاهری افراد با هم متفاوت میشود.
اصل این است که احکام واجب برای تأمین مصالح واقعی است، و منهیات و محرمات برای اجتناب از مفاسد واقعی است؛ ولی ممکن است گاهی مصلحت دیگری در کار باشد، مثلاً منظور این باشد که آمادگی شخص برای عمل کردن به هر دستور سختی آزموده شود، چنانکه درباره حضرت ابراهیم علینبیناوآلهوعلیهالسلام اتفاق افتاد، در آنجا که به فرزندش اسماعیل (ع) فرمود: «إنّی أریٰ فِی الْمَنامِ أنّی أذْبَحُکَ فَانْظُرْ ماذا تَریٰ قالَ یا أبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنی إنْ شاءَ اللهُ مِنَ الصّابِرین».
به عنوان مقدمه عرض میکنم وحیی که به پیامبران میشد گاهی به این صورت بود که ملک وحی میآمد و کلامی را به آنان القاء میکرد، مثل نزول آیه «بسم الله الرحمن الرحیم» و سایر آیات قرآن کریم بر پیامبر اسلام (ص)؛ و گاهی مطلبی به ذهن پیامبر القاء میشد که مثلاً این کار باید انجام شود؛ و گاهی هم به صورت رؤیایی مجسم میشد و پیامبر در رؤیای الهی میدید که مشغول انجام کاری است و میفهمید که باید آن کار را در خارج انجام دهد. حضرت ابراهیم خواب دید که جناب اسماعیل را خوابانده و آماده بریدن سر اوست! حضرت ابراهیم تصور کرد که باید او را ذبح کند «إنّی أریٰ فِی الْمَنامِ أنّی أذْبَحُکَ»، در صورتی که این رؤیا یک امتحان الهی بود و مصلحت آن این بود که آمادگی وی برای انجام چنین کار عظیمی بدون چون و چرا به ظهور برسد، تا به عالیترین مراتب عبودیت و قرب الهی نائل گردد.
پس کار مصلحت بزرگی داشت، اما نه آن مصلحتی که عادتاً بر خود کار مترتب میشود؛ و اصطلاحاً گفته میشود که این گونه دستورات «اوامر امتحانی» است. البته همه احکام شرعی به یک معنا امتحانی است، و به زبان خودمانی، خدای متعال میخواهد ببیند که ما به دستوارتش عمل میکنیم یا نه، دستوراتی که عمل به آنها مصالح فردی و اجتماعی، و دنیوی و اخروی انسانها را تأمین میکند. ولی در اوامر امتحانی به معنای خاص، منظور این است که آمادگی مکلف به ظهور برسد، هرچند آن عمل انجام نگیرد، یا حتی مصلحتی هم در انجام آن نباشد، چنانکه ذبح حضرت اسماعیل (ع) ظاهراً مصلحتی نداشت، اما کمالی که برای یک پدر پیر در اثر آمادگی برای ذبح فرزند جوانش حاصل میشود ــ بدون اینکه بگوید: مگر اسماعیل چه گناهی کرده که من در این سن پیری باید او را ذبح کنم ــ مصلحت بینظیری است که با همین امر امتحانی حاصل میشود. عجیبتر این است که حضرت ابراهیم بعد از دهها سال عبادت و تجربه و فکر و دریافت وحی، این آمادگی را پیدا کرد، ولی نوجوانی که قطعاً سن او زیر بیست سال بوده، وقتی به او گفته شد: «إنّی أریٰ فِی الْمَنامِ أنّی أذْبَحُکَ»، جواب داد: «یا أبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ»؛ دستور خدا را عمل کن! و چون احساس میکرد که نگرانی پدر این است که در حال انجام وظیفه، رفتار فرزند موجب اشکالی شود، اضافه کرد: «سَتَجِدُنی إنْ شاءَ اللهُ مِنَ الصّابِرین»؛ من کاملاً تسلیم و مطیع هستم و رفتار نگران کنندهای انجام نخواهم داد!
اشتباه در فهم وحی به این معنی که خدا بخواهد چیزی را به پیامبر بفهماند و او غیر از آن را استنباط کند، امکان ندارد و پیغمبر مصون از چنین اشتباهی است. اما مقصود خدای متعال از این رؤیای ابراهیم علیهالسلام این بود که او را وادار به اقدام کند، که آن را فهمید و انجام داد؛ چنانکه قرآن کریم میفرماید: «قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا». آن حضرت علاوه بر فهم تکلیفش، تصور کرد که این کار موجب ذبح کردن و کشتن اسماعیل میشود، که این تصور، خارج از محتوای وحی و رؤیای ابراهیم بود، و منافاتی با عصمت پیامبر در فهم تکلیف الهی و انجام آن نداشت.
در واقع اینجا به چند مطلب باید توجه شود: اول، منظور از اینکه راه وحی و بیانات پیامبران علیهم السلام ضعف و نقص ادراکات عقلی را جبران میکند، این نیست که با آمدن انبیا علت تامه برای فهم حقایق و شناخت تکالیف حاصل میشود و دیگر جهل و خطایی در این زمینهها باقی نمیماند؛ بلکه منظور این است که خدای متعال برای هدایت انسانها به دادن عقل اکتفا نکرده و راه گستردهتری بر آن افزوده است، ولی به هر حال، همانگونه که استفاده از عقل شرایطی دارد، بهرهمندی از هدایت وحیانی هم شرایطی دارد که بعضی از آنها باید با اختیار فراهم شود.
جهت دیگر این است که خود این جهل وسیله میشود برای امتحان و انتخاب جدیدی که به نوبه خود زمینه تکامل بیشتری را فراهم میکند. وقتی میبایست کسانی تلاش کنند تا مفاد صحیح وحی را بفهمند، خود این امر، تکلیفی برایشان میشود که زمینه تکامل دیگری برای آنها پیش میآورد، و عمل به آن موجب ثوابهای فراوان میگردد. در واقع، این ندانستن مقدمه برای امتحان دیگری میشود که آیا برای شناختهای لازم، تلاش کافی و سعی لازم را انجام میدهند، یا تنبلی و هوای نفس، باعث بقای جهل و انحراف از حقیقت میشود؟
نکته سوم این است که اگر کسانی تلاش لازم را برای کشف حقیقت کردند و به دلایلی موفق نشدند، همین تلاششان عبادتی با اجر فراوان است که محرومیت از مصالح تکلیف را جبران میکند.
آثار سوئی که بر گناه و تمرد و طغیان مترتب میشود چند نوع است:
یکی آنکه ارتکاب گناه شخص را مستعدّ تکرار آن گناه میکند، و حتی زمینه را برای ارتکاب گناهان بزرگتر فراهم میکند، تا آنجا که ممکن است موجب عاقبت شرّ و ابتلا به شک و شبهه در دین و سپس منجر به کفر و الحاد گردد و شخص از سعادت ابدی به کلّی محروم شود. این شرور، لازمه طبیعی رفتار خود شخص است و میتواند به عذاب ابدی منتهی شود، و چنانکه قبلا اشاره شد لازمه انتخابگری انسان است.
دوم اینکه گناهی موجب ضرر مادی به دیگران شود، مانند غصب اموال و قتل نفوس. در این موارد، اولا خدای متعال برای کسی که مورد ظلم قرار گرفته، حق دفاع و قصاص قائل شده است تا ضرر وارد شده را جبران کند، و اگر موفق نشد که حقش را بگیرد، خدای متعال از فضل و کرم خودش آن را در دنیا یا آخرت جبران میکند. ثانیاً، همین ظلم زمینه تکامل جدیدی را برای شخص مظلوم فراهم میکند که قبلاً فراهم نبود، یعنی موضوع جدیدی برای تکالیف تازه و امتحانات و انتخابهای دیگر پدید میآورد: آیا از حقش دفاع میکند یا نه؟ آیا به زبان خوش نصیحت و امر به معروف و نهی از منکر میکند یا نه؟ آیا درصدد انتقامگیری از ظالم برمیآید یا نه؟ آیا آبرویش را میریزد یا نه؟ و سایر تکالیفی که زمینه رشد بعدی را برای شخص مظلوم فراهم میکند.
فرض سوم این است که گناه شخصی موجب ضررهای معنوی و محرومیت از ثوابهای اخروی دیگران شود، یعنی رفتار کسی موجب ضعف اعتقادات دینی و فسادهای اخلاقی و رفتاری دیگران شود. روشن است که چنین گناهانی زمینه امتحان و انتخاب را برای افراد و گروهها و قشرهایی از جامعه فراهم میکند، و یکی از ابعاد شروری است که بالتبع یا بالعرض در نظام احسن منظور میشود و مسائل گوناگونی را در پی خواهد داشت که قبلاً به بعضی از آنها اشاره شد؛ از جمله آنکه زمینه آزمایشهای فراوانی برای گمراهشدگان و دیگران فراهم میشود، ابواب وسیعی از رحمت الهی را به روی کسانی که به تکلیف خود عمل کنند میگشاید، و آثار گوناگونی برحسب مراتب اختیارشان به بار میآورد. هیچ امر غیر اختیاری، موجب مؤاخذه و مجازات نخواهد شد.
اگر ما باید جهات خیر و شرّ اشیاء را بشناسیم و رفتارهایمان را برای رسیدن به خیرها و مصونیت از شرور تنظیم کنیم، هرکسی باید مصالح و مفاسد را در هر مورد بشناسد تا انتخاب کند و چنین چیزی برای انسانهای عادی میسر نیست، زیرا عقل انسانها برای شناختن همه مسائل جزئی زندگی و شناختن جهات خیر و شر آنها کافی نیست. از سوی دیگر، تجربه نشان میدهد که انسانها از لحاظ درک عقلی کاملاً مثل هم نیستند، و چیزهایی را هم که با عقل میتوان فهمید نیاز به مقدمات و استدلالاتی دارد که برای همه میسر نیست. پس از یک طرف، از لحاظ درک عقلی که یک درک طبیعی و عادی تلقی میشود، انسانها یکسان نیستند، و از طرف دیگر، تکمیل این معرفت بوسیله وحی اگر بخواهد برای هر انسانی مستقیماً انجام بگیرد باید همه مردم پیغمبر باشند، و واضح است که همه انسانها لیاقت دریافت وحی را ندارند. از اصول مسلّم ما این است که تعداد انبیاء در طول تاریخ خیلی محدود بوده و حداکثر عددی که گفته شده 124000 نفر است. همچنین هیچ پیامبری نمیتواند وظایف فردفرد امتش را مستقیماً به ایشان ابلاغ کند. مگر ممکن است که یک انسان وظایف روزانه صدها میلیون انسان دیگر را مستقیماً برای ایشان بیان کند؟! تنها راهی که باقی میماند این است که وظایف مردم در قالب عناوینی کلی بیان شود، چیزی که در همه ادیان واقع شده و همه عقلا برای بیان مقاصد اجتماعی، همینگونه عمل کردهاند. مثلاً گفته میشود: همه انسانها باید در روز چند رکعت نماز بخوانند و حد نصابش هم برای همه تعیین میشود، مثلاً نماز صبح را دو رکعت بخوانند. باید این عدد باشد تا عموم مردم بتوانند این عمل را با ویژگیهای خاصش انجام دهند. اما گاهی اتفاق میافتد که بعضی نمیتوانند حتی همین عمل را انجام دهند. در این صورت، مطلب را بطور عام بیان میکنند و با تخصیص متصل یا منفصل، استثنا میزنند.
از طرف دیگر، گاهی حکمی روی یک عنوانی ثابت است و مصلحتی دارد که بوسیله آن رفتار تأمین میشود، اما شرایطی پیش میآید که انجام دادن این کار مفسدهای به بار میآورد که نمیشود اینها را از هم جدا کرد و کار را به گونهای انجام داد که آن مفسده را نداشته باشد. هم مصلحت دارد بخاطر عنوان مصلحتدار، و هم مفسده دارد بخاطر عنوان جدیدی که عارض آن شده و مستلزم مفسده گردیده است. در این گونه موارد هم هر کدام از مصلحت و مفسده که قویتر و مهمتر باشد ملاک حکم قرار میگیرد.
همه اینها مربوط به مقام ثبوت است. اما از کجا بفهمیم که آیا این حکم عام واقعاً تخصیص زده شده یا نه؟ و این بیان بظاهر مطلق، واقعاً قیدی دارد یا نه؟ یا در مورد دو عنوان متزاحم، کدامیک از آنها دارای ملاک مهمتری است و باید آن را مقدم داشت و مقتضای آن را حکم فعلی دانست؟ گاهی ممکن است مکلف یقین به تخصیص یا تقیید یا اهمیت یکی از دو ملاک متزاحم پیدا کند، ولی چنین یقین، بلکه اطمینانی هم همیشه میسر نیست و ممکن است حتی متخصصین و اهل فن هم نتوانند اطمینان و علم عرفی پیدا کنند، و ناچار باید به ظنون معتبر اکتفا کرد.
عقلا برای این کار روشی دارند و آن این است که در چیزهایی که تخصص ندارند به متخصص رجوع میکنند؛ چیزی که ما در فقه به نام تقلید از آن یاد میکنیم. در امور اجتماعی و سیاسی هم فرمان ولی امر حجت است، گو اینکه عقلاً محال نیست که اشتباه کند. اینها مواردی است که در شرع عیناً مثل امور عرفی، روشهای عقلا مورد امضای شارع مقدس قرار گرفته است، و همان روشهایی که برای تشخیص مصلحت و مفسده یا خیر و شرّ یا راه وصول به خیر و شرّ بین عقلا مرسوم است، مورد قبول شارع واقع شده است، و در نتیجه، تکالیف ظاهری افراد با هم متفاوت میشود.
اصل این است که احکام واجب برای تأمین مصالح واقعی است، و منهیات و محرمات برای اجتناب از مفاسد واقعی است؛ ولی ممکن است گاهی مصلحت دیگری در کار باشد، مثلاً منظور این باشد که آمادگی شخص برای عمل کردن به هر دستور سختی آزموده شود، چنانکه درباره حضرت ابراهیم علینبیناوآلهوعلیهالسلام اتفاق افتاد، در آنجا که به فرزندش اسماعیل (ع) فرمود: «إنّی أریٰ فِی الْمَنامِ أنّی أذْبَحُکَ فَانْظُرْ ماذا تَریٰ قالَ یا أبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنی إنْ شاءَ اللهُ مِنَ الصّابِرین».
به عنوان مقدمه عرض میکنم وحیی که به پیامبران میشد گاهی به این صورت بود که ملک وحی میآمد و کلامی را به آنان القاء میکرد، مثل نزول آیه «بسم الله الرحمن الرحیم» و سایر آیات قرآن کریم بر پیامبر اسلام (ص)؛ و گاهی مطلبی به ذهن پیامبر القاء میشد که مثلاً این کار باید انجام شود؛ و گاهی هم به صورت رؤیایی مجسم میشد و پیامبر در رؤیای الهی میدید که مشغول انجام کاری است و میفهمید که باید آن کار را در خارج انجام دهد. حضرت ابراهیم خواب دید که جناب اسماعیل را خوابانده و آماده بریدن سر اوست! حضرت ابراهیم تصور کرد که باید او را ذبح کند «إنّی أریٰ فِی الْمَنامِ أنّی أذْبَحُکَ»، در صورتی که این رؤیا یک امتحان الهی بود و مصلحت آن این بود که آمادگی وی برای انجام چنین کار عظیمی بدون چون و چرا به ظهور برسد، تا به عالیترین مراتب عبودیت و قرب الهی نائل گردد.
پس کار مصلحت بزرگی داشت، اما نه آن مصلحتی که عادتاً بر خود کار مترتب میشود؛ و اصطلاحاً گفته میشود که این گونه دستورات «اوامر امتحانی» است. البته همه احکام شرعی به یک معنا امتحانی است، و به زبان خودمانی، خدای متعال میخواهد ببیند که ما به دستوارتش عمل میکنیم یا نه، دستوراتی که عمل به آنها مصالح فردی و اجتماعی، و دنیوی و اخروی انسانها را تأمین میکند. ولی در اوامر امتحانی به معنای خاص، منظور این است که آمادگی مکلف به ظهور برسد، هرچند آن عمل انجام نگیرد، یا حتی مصلحتی هم در انجام آن نباشد، چنانکه ذبح حضرت اسماعیل (ع) ظاهراً مصلحتی نداشت، اما کمالی که برای یک پدر پیر در اثر آمادگی برای ذبح فرزند جوانش حاصل میشود ــ بدون اینکه بگوید: مگر اسماعیل چه گناهی کرده که من در این سن پیری باید او را ذبح کنم ــ مصلحت بینظیری است که با همین امر امتحانی حاصل میشود. عجیبتر این است که حضرت ابراهیم بعد از دهها سال عبادت و تجربه و فکر و دریافت وحی، این آمادگی را پیدا کرد، ولی نوجوانی که قطعاً سن او زیر بیست سال بوده، وقتی به او گفته شد: «إنّی أریٰ فِی الْمَنامِ أنّی أذْبَحُکَ»، جواب داد: «یا أبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ»؛ دستور خدا را عمل کن! و چون احساس میکرد که نگرانی پدر این است که در حال انجام وظیفه، رفتار فرزند موجب اشکالی شود، اضافه کرد: «سَتَجِدُنی إنْ شاءَ اللهُ مِنَ الصّابِرین»؛ من کاملاً تسلیم و مطیع هستم و رفتار نگران کنندهای انجام نخواهم داد!
اشتباه در فهم وحی به این معنی که خدا بخواهد چیزی را به پیامبر بفهماند و او غیر از آن را استنباط کند، امکان ندارد و پیغمبر مصون از چنین اشتباهی است. اما مقصود خدای متعال از این رؤیای ابراهیم علیهالسلام این بود که او را وادار به اقدام کند، که آن را فهمید و انجام داد؛ چنانکه قرآن کریم میفرماید: «قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا». آن حضرت علاوه بر فهم تکلیفش، تصور کرد که این کار موجب ذبح کردن و کشتن اسماعیل میشود، که این تصور، خارج از محتوای وحی و رؤیای ابراهیم بود، و منافاتی با عصمت پیامبر در فهم تکلیف الهی و انجام آن نداشت.
در واقع اینجا به چند مطلب باید توجه شود: اول، منظور از اینکه راه وحی و بیانات پیامبران علیهم السلام ضعف و نقص ادراکات عقلی را جبران میکند، این نیست که با آمدن انبیا علت تامه برای فهم حقایق و شناخت تکالیف حاصل میشود و دیگر جهل و خطایی در این زمینهها باقی نمیماند؛ بلکه منظور این است که خدای متعال برای هدایت انسانها به دادن عقل اکتفا نکرده و راه گستردهتری بر آن افزوده است، ولی به هر حال، همانگونه که استفاده از عقل شرایطی دارد، بهرهمندی از هدایت وحیانی هم شرایطی دارد که بعضی از آنها باید با اختیار فراهم شود.
جهت دیگر این است که خود این جهل وسیله میشود برای امتحان و انتخاب جدیدی که به نوبه خود زمینه تکامل بیشتری را فراهم میکند. وقتی میبایست کسانی تلاش کنند تا مفاد صحیح وحی را بفهمند، خود این امر، تکلیفی برایشان میشود که زمینه تکامل دیگری برای آنها پیش میآورد، و عمل به آن موجب ثوابهای فراوان میگردد. در واقع، این ندانستن مقدمه برای امتحان دیگری میشود که آیا برای شناختهای لازم، تلاش کافی و سعی لازم را انجام میدهند، یا تنبلی و هوای نفس، باعث بقای جهل و انحراف از حقیقت میشود؟
نکته سوم این است که اگر کسانی تلاش لازم را برای کشف حقیقت کردند و به دلایلی موفق نشدند، همین تلاششان عبادتی با اجر فراوان است که محرومیت از مصالح تکلیف را جبران میکند.
آثار سوئی که بر گناه و تمرد و طغیان مترتب میشود چند نوع است:
یکی آنکه ارتکاب گناه شخص را مستعدّ تکرار آن گناه میکند، و حتی زمینه را برای ارتکاب گناهان بزرگتر فراهم میکند، تا آنجا که ممکن است موجب عاقبت شرّ و ابتلا به شک و شبهه در دین و سپس منجر به کفر و الحاد گردد و شخص از سعادت ابدی به کلّی محروم شود. این شرور، لازمه طبیعی رفتار خود شخص است و میتواند به عذاب ابدی منتهی شود، و چنانکه قبلا اشاره شد لازمه انتخابگری انسان است.
دوم اینکه گناهی موجب ضرر مادی به دیگران شود، مانند غصب اموال و قتل نفوس. در این موارد، اولا خدای متعال برای کسی که مورد ظلم قرار گرفته، حق دفاع و قصاص قائل شده است تا ضرر وارد شده را جبران کند، و اگر موفق نشد که حقش را بگیرد، خدای متعال از فضل و کرم خودش آن را در دنیا یا آخرت جبران میکند. ثانیاً، همین ظلم زمینه تکامل جدیدی را برای شخص مظلوم فراهم میکند که قبلاً فراهم نبود، یعنی موضوع جدیدی برای تکالیف تازه و امتحانات و انتخابهای دیگر پدید میآورد: آیا از حقش دفاع میکند یا نه؟ آیا به زبان خوش نصیحت و امر به معروف و نهی از منکر میکند یا نه؟ آیا درصدد انتقامگیری از ظالم برمیآید یا نه؟ آیا آبرویش را میریزد یا نه؟ و سایر تکالیفی که زمینه رشد بعدی را برای شخص مظلوم فراهم میکند.
فرض سوم این است که گناه شخصی موجب ضررهای معنوی و محرومیت از ثوابهای اخروی دیگران شود، یعنی رفتار کسی موجب ضعف اعتقادات دینی و فسادهای اخلاقی و رفتاری دیگران شود. روشن است که چنین گناهانی زمینه امتحان و انتخاب را برای افراد و گروهها و قشرهایی از جامعه فراهم میکند، و یکی از ابعاد شروری است که بالتبع یا بالعرض در نظام احسن منظور میشود و مسائل گوناگونی را در پی خواهد داشت که قبلاً به بعضی از آنها اشاره شد؛ از جمله آنکه زمینه آزمایشهای فراوانی برای گمراهشدگان و دیگران فراهم میشود، ابواب وسیعی از رحمت الهی را به روی کسانی که به تکلیف خود عمل کنند میگشاید، و آثار گوناگونی برحسب مراتب اختیارشان به بار میآورد. هیچ امر غیر اختیاری، موجب مؤاخذه و مجازات نخواهد شد.
کاربر مهمان