display result search
منو
تفسیر آیات 1 تا 11 سوره زخرف

تفسیر آیات 1 تا 11 سوره زخرف

  • 1 تعداد قطعات
  • 31 دقیقه مدت قطعه
  • 81 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 1 تا 11 سوره زخرف"
- علم نردبان و مقدمه عقل است؛
- در ارث معنوی تا وارث نمیرد چیزی از مورث به او نمی‌رسد؛
- تجربه حسی به پشتوانه تجرید عقلی حجت است.






بسم الله الرحمن الرحیم
﴿حم (1) وَ الْکِتَابِ الْمُبِینِ (2) إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (3) وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ (4) أَ فَنَضْرِبُ عَنْکُمُ الذِّکْرَ صَفْحاً أَنْ کُنْتُمْ قَوْماً مُسْرِفِینَ (5) وَ کَمْ أَرْسَلْنَا مِنْ نَبِیٍّ فِی الْأَوَّلِینَ (6) وَ مَا یَأْتِیهِمْ مِنْ نَبِیٍّ إِلاَّ کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِءُونَ (7) فَأَهْلَکْنَا أَشَدَّ مِنْهُمْ بَطْشاً وَ مَضَی مَثَلُ الْأَوَّلِینَ (8) وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ (9) الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الأرْضَ مَهْداً وَ جَعَلَ لَکُمْ فِیهَا سُبُلاً لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (10) وَ الَّذِی نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً بِقَدَرٍ فَأَنشَرْنَا بِهِ بَلْدَةً مَیْتاً کَذلِکَ تُخْرَجُونَ (11)﴾

سوره مبارکه «زخرف» که در مکه نازل شد، همانند «حوامیم»[1] شش‌گانه دیگر ـ که جمعاً هفت «حم» هست ـ عناصر محوری‌ آنها اصول دین است و ثقل مرکزی‌ آنها وحی و نبوّت و همچنین تهدید کسانی است که به معارف الهی ایمان نمی‌آورند. تفاوت این هفت «حم» در تعبیرات گوناگونی است که در آغاز این سوره‌هاست. اولین سوره که با «حم» شروع شد، سوره مبارکه «غافر» است؛ گرچه در سوره «زمر» سخن از تنزیل کتاب آمده؛ ولی «حم» در ابتدای آن نیست. در سوره «غافر» که همان سوره «مؤمن» است، با «حم» شروع شده است: ﴿حم ٭ تَنزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ ٭ غَافِرِ الذَّنْبِ وَ قَابِلِ التَّوْبِ﴾.[2] بعد از سوره «غافر»، سوره مبارکه «فصّلت» است که در سوره «فصّلت» با «حم» شروع شده است: ﴿حم ٭ تَنزِیلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ ٭ کِتَابٌ فُصِّلَتْ آیَاتُهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ﴾.[3] در سوره «فصّلت» از علم سخن به میان آمده و در سوره «زخرف» از عقل سخن به میان آمده است. قبلاً هم گذشت که علم نردبان و مقدمه عقل است، لکن در سوره مبارکه «فصّلت» نکته‌ای است که این معنا را تأمین می‌کند که این علم به عقل می‌رسد؛ یک وقت است که می‌فرماید: ﴿هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لاَ یَعْلَمُونَ﴾،[4] بیش از این را نمی‌فهماند که یک عدّه عالم‌ هستند، اما ﴿لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ﴾ خیلی از معارف را به همراه دارد که قبلاً در سوره «فصّلت» گذشت؛ قومی که ﴿یَعْلَمُونَ﴾ می‌باشند، یعنی به علم قیام دارند. ما قوم عرب و عجم و تازی و فارسی و لُر و ترک داریم، اما قوم عالم که نداریم! اگر وصف است که می‌گویند «العلماء» یا «یعلمون»، اما وقتی که فرمود: ﴿لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ﴾؛ یعنی این گروه به علم قیام می‌کنند، این غیر از علماست؛ زیرا علما درس‌هایی را خواندند، اما کسی که قائم به علم باشد، مثل قائم به قسط خیلی فرق می‌کند. بین عادل با «قائم بالعدل» خیلی فرق است، قائم به قسط اصلاً قیام و حیات او به قسط و عدل است! این ﴿لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ﴾ که در آیه سه سوره مبارکه «فصّلت» آمده است، یعنی قیام اینها به علم است؛ اگر قیام اینها به علم است، مطابق همین سوره «زخرف» درمی‌آید که فرمود: ﴿لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾. اگر کسی عالم بود، یک؛ و به علم خود قیام کرد، دو؛ این عاقل می‌شود، سه.

در آغاز سوره مبارکه «زخرف» که محل بحث است، فرمود: ﴿حم ٭ وَ الْکِتَابِ الْمُبِینِ ٭ إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾. بعد از سوره مبارکه «زخرف»، سوره «دخان» است که آن هم با «حم» شروع شده است: ﴿حم ٭ وَ الْکِتَابِ الْمُبِینِ ٭ إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةٍ مُبَارَکَةٍ إِنَّا کُنَّا مُنذِرِینَ ٭ فِیهَا یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ﴾[5] همچنین بعد از آن، یعنی بعد از سوره «دخان» سوره «جاثیه» است که فرمود: ﴿حم ٭ تَنزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ ٭ إِنَّ فِی السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ لَآیَاتٍ لِلْمُؤْمِنِینَ﴾؛[6] قسمت مهم این سُوَر عناصر دینی و اصول دین است که با اهتمام به وحی شروع می‌شود و قهراً إنذار را هم به همراه دارد. پرسش: با علوم عقلی علم نظری مهم است یا عملی؟ پاسخ: اگر عاقل باشند؛ اول نظر هست، بعد به عمل می‌رسند؛ یعنی به شهود می‌رسند. علمی که اینها پیدا می‌کنند اول مفهوم است، بعد معتقد می‌شوند و بعد از اعتقاد، کم‌کم علم مفهومی‌ آنها علم مشهود می‌شود و آن «علم ‌الدراسة» اینها «علم الوراثة» می‌شود، از این به بعد می‌شوند: «إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِیَاء»[7] که قبلاً بحث آن گذشت.

فرق ارث مادّی و ارث معنوی این است که در ارث مادّی تا مورِّث نمیرد چیزی به وارث نمی‌رسد؛ ولی در ارث معنوی تا وارث نمیرد چیزی از مورّث به او نمی‌رسد، اینکه فرمود: «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا»[8] همین است. اگر کسی از شهوت و غضب مُرد سهمی از ارث می‌برد. اگر مال باشد مورّث باید بمیرد تا وارث سهمی ببرد، اگر علم و معرفت باشد، شخص عالم باید بمیرد تا چیزی از انبیا نصیب او بشود. این «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا» که دستور دادند همین است! «زِنُوا أَنْفُسَکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُوزَنُوا وَ حَاسِبُوهَا مِنْ قَبْلِ أَنْ تُحَاسَبُوا»،[9] «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا»، آن وقت اگر به عقل قیام کرد، «علم الدّراسة» او به «علم الوراثة» می‌رسد، فرمود: ﴿لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾.

بعد فرمود کسانی که انبیا را استهزاء کردند، آگاه باشند که ما برتر از اینها و مهم‌تر از اینها را از بین بردیم، چه رسد به خود اینها: ﴿فَأَهْلَکْنَا أَشَدَّ مِنْهُمْ بَطْشاً وَ مَضَی مَثَلُ الْأَوَّلِینَ﴾؛ اینها که «بَطش» و قدرتی دارند، ما اشدّ از اینها را از بین بردیم، چه رسد به خود اینها! این سه ـ چهار مرحله بود که یکی در سوره مبارکه «محمد»(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) است، یکی در همین سوره «زخرف»، یکی در سوره «سبأ» و یکی هم در سوره «عنکبوت». این مراحل برای افرادی که ﴿مِعْشَارَ مَا آتَیْنَا﴾[10] را ندارند گفته شد، بعد به قارون رسیدیم که ﴿مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ﴾،[11] بعد در جریان قارون هم فرمود که ما قبل از قارون کسانی را از بین بردیم که ﴿أَشَدَّ مِنْکُمْ قُوَّةً وَ أَکْثَرَ أَمْوَالاً﴾[12] از او هم قوی‌تر و سرمایه‌دارتر بودند، تا برسد به جریان «عاد» و امثال «عاد» که می‌فرماید اینها کسانی بودند که ﴿لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُهَا فِی الْبِلاَدِ﴾؛ خانه‌ها و قصرهایی که اینها داشتند نمونه آن در روی زمین نبود. وقتی خدای سبحان درباره قومی این چنین بگوید که طرز زندگی و ساختمان اینها روی کره زمین بی‌سابقه و بی‌مانند است، معلوم می‌شود که خیلی مقتدر هستند: ﴿إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ ٭ لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُهَا فِی الْبِلاَدِ﴾.[13]

در این بخش فرمود که اینها در خالقیت موحّد هستند و در ربوبیت مشرک‌ می‌باشند و مشکل دارند؛ به همان دلیل که در خالقیت موحّد هستند، به همان دلیل باید در ربوبیت هم موحّد باشند، آیه نُه این است: ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ﴾، اینها این اعتراف را دارند و این حق است که بعد می‌شود «جدال أحسن»؛ یعنی وقتی مقدمات یک قیاس حق بود، یک؛ و مورد قبول مخاطب بود، دو؛ از آن مخاطب اگر از صبغهٴ مقبولی او کمک گرفته بشود و نه صبغهٴ معقولی او، می‌شود «جدال أحسن» و اگر از صبغهٴ معقولی او مدد گرفته بشود، می‌شود برهان که: ﴿ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾.[14]

از وجود مبارک امام عسکری(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) سؤال کردند که آیا پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) «جدال أحسن» کرد؟ فرمود بله یقیناً کرد، برای اینکه خدا امر کرده و فرمود: ﴿جَادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾، بعد آن بخش پایانی سوره مبارکه «یس» را به عنوان نمونه «جدال أحسن» ذکر می‌کند؛ فرمود شما که قائل‌ هستید ذات اقدس الهی این انسان‌ها را آفرید و از هیچ آفرید، چون مادّه‌ای که در کار نبود، حالا که مُردند اگر دوباره بخواهد اینها را جمع کند و زنده کند که خیلی آسان است! روح که از بین نمی‌رود و بدن آنها هم که ذرّات آن در عالم هست، پس دوباره بخواهد اینها را جمع کند که مشکلی ندارد: ﴿قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾،[15] این می‌شود «جدال أحسن»، برای اینکه شما که قبول کردید اولین بار خدا اینها را آفرید، برای بار دوم هم اینها را می‌آفریند؛[16] این‌جا برهانی برای توحید خالقیت اقامه نکرد، چون مورد قبول هست: ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ﴾، این «کَان تامّه» را قبول دارند که ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ‌ءٍ﴾.[17] اینکه از «کَان تامّه» خبر می‌دهد که «کلّ ما صدق علیه أنه شیء و هو مخلوق الله سبحانه و تعالی»، این مورد قبول آنهاست که ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ‌ءٍ﴾؛ اما از آن به بعد مشکل دارند که چه کسی باید اینها را بپروراند؟ از این جهت اینها گرفتار ﴿أَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُون﴾[18] شدند؛ اداره انسان، اداره دریا، اداره صحرا، اداره فرشته، اداره حیوان، اداره نبات و اداره جماد به عهده کیست؟ اینها در ربوبیت مشرک بودند و گرفتار ﴿أَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُون﴾ شدند. فرمود شما که اصل «کَان تامّه» را قبول کردید، این را هم باید قبول کنید! این ﴿الَّذِی﴾ کلام آنهاست، نه وصف آنها؛ این‌چنین نیست که «لَیَقُولُنَّ، خَلَقَهُنَّ، الْعَزِیز، الْعَلِیم، الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الأرْضَ» این‌طور نیست، بلکه ﴿لَیَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ﴾ که این تمام شد، از این به بعد کلام خداست. این عزیزِ علیمی که شما باور دارید، آن کسی است که ﴿جَعَلَ لَکُمُ الأرْضَ مَهْداً﴾؛ او زمین را گهواره‌گونه برای شما قرار داده و این را خوب اداره می‌کند. درست است که زمین را خلق کرد و شما را خلق کرد؛ اما طوری زمین را آفرید که تمام نیازهای شما را برطرف می‌کند، این یک؛ ﴿وَ جَعَلَ لَکُمْ فِیهَا سُبُلاً﴾؛ راه‌های فراوانی بین کوه‌ها، در لابه‌لای کوه‌ها و در بستر دشت‌ها برای شما قرار داد، دو؛ این نظم را آفرید تا ﴿لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ﴾ که به ربوبیّت خدا پی ببرید.

دو تعبیر در این ﴿لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ﴾ هست: یکی اینکه ﴿لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ﴾ به مقاصد، به سرزمین و به اهداف خودتان هدایت بشوید، طوری زمین و راه‌های زمین را منظم کرد تا شما به اهداف خود برسید؛ معنای دیگر ﴿لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ﴾ این است که شما با ربوبیّت خدا هدایت بشوید. سیدنا الاستاد(رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ‌) این معنای اول را أظهر می‌دانند؛ یعنی زمین را گهواره‌گونه برای شما قرار داد که آماده باشد برای زیست شما، راه‌های فراوانی هم در زمین قرار داد که شما بتوانید سفر کنید، تجارت کنید و مانند آن؛ این «﴿لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ﴾ الی اهدافکم و مقاصدکم».[19] لکن قرآن کریم وقتی این‌گونه از معارف را نقل می‌کند، دو تعبیر دارد: یک تعبیرش این است که ﴿لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ﴾ و تعبیر دیگر این است که ﴿یَهْتَدُونَ﴾[20] «لعلّ» در آن نیست. آن تعبیری که دارد ما این کار را کردیم تا شما به مقصد برسید، این ظاهرش همان مقاصد دنیایی و اهداف دنیایی است که در سوره مبارکه «نحل» بین هر دو جمع کرد. آن‌جایی که می‌فرماید: ﴿لَعَلَّکُمْ﴾ ناظر به مسائل توحید است؛ یعنی به توحید ربوبی بار یابید. در سوره مبارکه «نحل» بین هر دو جمع کرد، یک جا با «لعلّ» است و یک جا بی«لعلّ»؛ آیه پانزده و شانزده سوره مبارکه «نحل» این است: ﴿وَ أَلْقَی فِی الْأَرْضِ رَوَاسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ﴾، «رواسی» جمع «راسیه» است؛ یعنی کوه‌ها را به عنوان میخ زمین قرار داد که جلوی لرزش زمین را بگیرد، همان بیان نورانی حضرت امیر(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) است در همان خطبه نهج‌البلاغه که فرمود: «وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَیَدَانَ أَرْضِهِ»،[21] «مَیدان» یعنی اضطراب؛ فرمود با این کوه‌ها زمین را میخکوب کرد. «وَتَدْ» یعنی میخ، «وَتَّدَ» یعنی میخکوب کرد، با چه چیز؟ با این صخره‌های بزرگ و کوه‌های سنگی. «وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ»، چه چیزی را؟ «مَیَدَانَ أَرْضِهِ»؛ یعنی اضطراب زمین را با میخکوب کردن زمین جلوگیری کرد که آن نظم است. این‌جا فرمود: ﴿وَ أَلْقَی فِی الْأَرْضِ رَوَاسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ﴾؛ یعنی مبادا «مَید» و لرزه در شما ایجاد بکند! اینکه فرمود: ﴿إِنْ جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا﴾؛[22] یعنی مبادا! این‌جا هم ﴿أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ﴾؛ مبادا «مَید» و «مَیدان» و اضطرابی دامن‌گیر شما شود! ﴿وَ أَنْهَاراً وَ سُبُلاً لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ﴾[23] که به توحید برسید و با «لعلّ» است، از این به بعد فرمود: ﴿وَ عَلاَمَاتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ﴾؛ ما ستاره‌ها و علامت‌های سپهری و نجومی را قرار دادیم تا اینها هدایت بشوند. در سفرهای صحرایی، دریایی، خشکی و الآن هوایی، اینها به وسیله ستاره‌ها و قطب راه را پیدا می‌کنند، این‌جا هدایت به اهداف و مقاصد است. می‌بینید در آیه شانزده سخن از «لعلّ» نیست، در آیه پانزده که سخن از دعوت به توحید است سخن از «لعلّ» است، پس هر جا که فرمود این کار را کردیم تا هدایت بشوید، معلوم می‌شود که اهداف دنیایی منظور است؛ یعنی به مقصدتان برسید. ما این ستاره‌ها را شفّاف و روشن کردیم، نظم خاص به ستاره‌ها دادیم، قطب مشخص است، خط استوا مشخص است، شرق مشخص است، غرب مشخص است، تمام سفرهای شما با همین ستاره‌هاست؛ الآن هم تمام سفرهای هوایی هواپیماها با این ستاره‌ها و قطب تنظیم می‌شود، کشتی‌ها هم همین‌طور است؛ حالا سفرهای زمینی که مهم نیست، این با ساعت و اینها تنظیم می‌شود، وگرنه سفرهای فضایی و سفرهای دریایی اینها همه‌ با قطب و ستاره و مانند اینها تنظیم می‌شود، سابق هم همین‌طور بود. اینکه در آیه محل بحث ـ آیه ده ـ فرمود: ﴿الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الأرْضَ مَهْداً وَ جَعَلَ لَکُمْ فِیهَا سُبُلاً لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ﴾؛ یعنی به توحید الهی برسید، نه به دیار و مقصد و محل کارتان برسید! آن‌جایی که نظر این است که به شهرهایتان و به محل کارتان به سفرهایتان برسید، دیگر «لعلّ» ندارد؛ اما آن‌جا که سخن از دعوت به توحید است، «لعلّ» را دارد. شما نمی‌دانم این برنامه «آسمان شب» را که شبکه چهار پخش می‌کند می‌بینید یا نه؟ یک بحث علمی است، این بحث دقیقی که اینها درباره کیوان کردند و این ستاره زحل و غیر زحل را بررسی کردند، آدم تعجّب می‌کند! می‌گویند که خودبه‌خود جوشید و این‌طور شد! این نظم «محیّر‌العقول» را شما دارید می‌بینید! این نظمی که از هیچ دانشمندی ساخته نیست، بعد می‌گویید که خوبه‌خود جوشید این‌طور شد؟!

این بیان نورانی حضرت سیدالشهداء در دعای «عرفه» است که فرمود: «عَمِیَتْ عَیْنٌ لَا تَرَاک‌ عَلَیْهَا»،[24] این جمله انشائی نیست نفرین نیست، این جملهٴ خبریه است؛ یعنی آن‌که تو را نمی‌بیند کور است! این نظم دقیقِ ریاضیِ علمیِ «محیّر‌العقول» خودبه‌خود پیدا شد؟! ببینید! غرق شدن در معرفت‌شناسی حسّی و تجربهٴ حسّی این خطر را دارد! تجربه حسّی به پشتوانه تجرید عقلی حجّت است، اگر ما تجرید عقلی را از پشتوانه بودنِ تجربه حسّی برداریم، علم طبّ و کشاورزی و دامداری نمی‌توانند که علم باشند، همان قضایای شخصی‌ هستند. یک طبیب به هر حال ده مورد، صد مورد یا هزار مورد را دربارهٴ شهر خودش تجربه کرده، او چگونه می‌تواند سر بلند کند و بگوید که در مشرق عالم، مغرب عالم، شمال و جنوب عالم این دارو مؤثّر است، از کجا می‌تواند بگوید؟! او که تجربه نکرده است! سند این حرف علمی او آن تجرید عقلی است، می‌گوید من اینها را تجربه کردم، یک؛ «حکم الامثال فیما یجوز و فیما لا یجوز واحد»،[25] این دو؛ اینها همه انسان‌ هستند، ساختار بدنی اینها شبیه هم است، دستگاه گوارش اینها شبیه هم است، جریان فشار خون اینها شبیه هم است، پیوند قلب با سایر اعضا شبیه هم است، پس اینها امثال‌ می‌باشند، این یک؛ «حکم الامثال فیما یجوز و فیما لا یجوز واحد»، این دو؛ لذا می‌گوید این دارویی که من برای صد نفر یا هزار نفر آزمایش کردم و جواب داد، برای مردم مشرق عالم و مغرب عالم هم اثر دارد، این حرف علمی را او به استناد آن قانون تجرید عقلی دارد می‌گوید، آن را که تجربه نکرده! کشاورزی این‌طور است، دامداری این‌طور است، نجوم و سپهرشناسی هم این‌طور است. ما اگر این پشتوانه تجرید عقلی را از تجربه حسی برداریم، تمام ساختار علمی فرو می‌ریزد؛ ما دیگر علمی نخواهیم داشت! چون همه اینها قضایای شخصی‌ هستند. شما در منطق ملاحظه فرمودید که قضایای شخصی در علوم هیچ اعتباری ندارد؛ زید این‌طور گفت، عمرو آن‌طور رفت یا بکر این‌طور شد، اینها قضایای شخصی‌ می‌باشند و قضایای شخصی هم مخصوص خودمان است! قدری باید بالاتر بیاییم که قضایای خارجیه است، قدری بالاتر و نهایی بیایم که قضایای حقیقیه است تا بشود علم و قضیه اگر بخواهد خارجی بشود و بخواهد حقیقی بشود، الّا و لابد باید با دخالت عقل باشد، نه دخالت حِسّ. اینها این نظم «محیّر‌العقول» را می‌بینند، با این حال می‌گویند که خودبه‌خود پیدا شد!

این بیان نورانی سید الشهداء(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) که فرمود کسی که تو را نمی‌بیند کور است، به هر حال یک کور دارد گزارش می‌دهد. فرمود ما این کار را کردیم ﴿لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ﴾، پس آن‌جایی که دارد ﴿وَ عَلاَمَاتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ﴾؛ یعنی آیه شانزده سوره مبارکه «نحل» که فرمود: ﴿وَ عَلاَمَاتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ﴾، این ﴿یَهْتَدُونَ﴾ یعنی به سفرها وحضرهایشان می‌رسند، به خانه‌ها و تجارتشان می‌رسند که این یک امر دنیایی است، اما آن‌جایی که دارد: ﴿لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ﴾ این ناظر به معارف توحیدی است. پرسش: ...؟ پاسخ: نه، این امر عادی است، الآن هر کسی با ستاره، با شمس یا با قمر این راه را پیدا می‌کند، دیگر راه عادی بشر همین است. آفتاب که از این طرف درآمده می‌فهمد که شرق است یا وقتی این طرف غروب کرده می‌فهمد غرب است. پرسش:.؟ پاسخ: نه، حالا گاهی ممکن است کسی اشتباه بکند؛ ولی به هر حال با این سه راه می‌فهمند که مشرق و مغرب کجاست یا شمال و جنوب کجاست، اینها دیگر روشن است؛ بیّنات آن برای عموم مردم است، ظرائف و لطایف آن هم برای ریاضی‌دان و منجّمان و سپهرشناسان است. این ﴿وَ الَّذِی﴾ هم باز کلام خداست، نه اعتراف آنها ﴿وَ الَّذِی نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً﴾، آن خدایی که «کَان تامّه» را آفرید ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ‌ءٍ﴾، «کَان ناقصه» را هم او تنظیم کرد که فرمود: ﴿الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ‌ءٍ خَلَقَهُ﴾ این ناظر به «کَان ناقصه» است و مسئله توحید هم طبق دو برهانی که قبلاً بحث آن گذشت الّا و لابد به خلقت برمی‌گردد؛ یعنی اگر شما قبول کردید که هر چیزی را خدا خلق می‌کند و غیر از خدا خالقی نیست، حتماً باید بپذیرید که غیر از خدا «ربّ» و پروردگاری نیست، چرا؟ چون «تدبیر»، «تربیب»، «ربوبیت» «أَوْ مَا شِئْتَ فَسَمّه» الّا و لابد یا عین خلقت است یا به خلقت برمی‌گردد و ملازم خلقت است، چرا؟ چون وقتی که تدبیر می‌کند، ـ آیه بعد همین است ـ یعنی چیزی را به این درخت عطا می‌کند؛ وقتی تدبیر می‌کند، چیزی را به حیوان یا انسان یا درخت می‌دهد که این رشد می‌کند، اگر شیئی را به درخت و حیوان و انسان می‌دهد، یعنی آن شیء را ایجاد می‌کند و به این عطا می‌کند، پس هر ربوبیتی به خلقت برمی‌گردد، تا یک کمال و نعمتی را ایجاد نکند و به این متنعّم ندهد، این رشد نمی‌کند، این دلیل اول؛ دلیل دوم این است که کلّ این نظام را شما قبول کردید که اصل آن را خدا آفرید، کسی می‌تواند اینها را بپروراند که از هویّت و هستی اینها باخبر باشد، چه کسی آگاه به هویت و حقایق عالم و اسرار عالم است تا بتواند آنها را اداره کند؟ هیچ‌کس جز خالق اشیا عالم به حقیقت و هویت و درون اشیا نیست تا او را بتواند بپروراند. اگر کسی خواست انسان را بپروراند، باید از هویت انسان باخبر باشد! کسی خواست درختی را بپروراند، باید از هویت این درخت که این درخت باید چه تغذیه‌ای بکند، با چه چیزی رشد می‌کند، چه چیزی داروی آن است و چه چیزی درمان آن است، باید باخبر باشد تا بتواند آن را اداره کند. پس مدبّر درخت حتماً همان آفریدگار درخت باید باشد، این براساس تلازمی است که بین ربوبیّت و خلقت است. برهان اول حدّ وسط آن این است که ربوبیّت به خلقت برمی‌گردد، برهان دوم حدّ وسط آن تلازم بین خلقت و ربوبیّت است. فرمود: ﴿وَ الَّذِی نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً﴾؛ باران را نازل می‌کند، منظور از این «سماء» جوّ است. در این دعای نورانی «جوشن کبیر» هست که «یَا مَنْ لَهُ الْهَوَاءُ وَ الْفَضَا»،[26] این یکی از جمله‌های نورانی همین «جوشن کبیر» است. «سماء» یعنی فضا، نه آسمانی که معروف است: ﴿وَ الَّذِی نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً بِقَدَرٍ﴾، به اندازه! در باب نزول باران هم ملاحظه فرمودید که فرمود بعد از اینکه ابرها باردار شدند و بخواهند بارشان را به صورت تگرگ یا برف یا باران و مانند آن بر زمین بگذارند، ما برای اینها رَحِم درست می‌کنیم که اینها غربالی نبارند، بلکه از رَحِم اینها قطره قطره نازل بشود: ﴿فَتَرَی الْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلاَلِهِ﴾؛[27] از لابه‌لای اینها می‌آید، وگرنه دهنهٴ اینها را باز کنیم و مانند شلنگ ببارد، دیگر چیزی نمی‌ماند! نه مزرعی می‌ماند و نه مرتعی! مانند شلنگی برف و باران بیاید، همه جا که می‌شود سیل! فرمود بعد از رحِم‌سازی، قطره قطره و از لابه‌لای اینها قطرات نازل می‌شود: ﴿فَتَرَی الْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلاَلِهِ﴾؛ از لابه‌لای آن. این‌جا هم فرمود: ﴿بِقَدَرٍ﴾ به اندازه مشخص، بعد فرمود: ﴿فَأَنشَرْنَا﴾، اگر این کلام آنها بود که نمی‌گفت ما ﴿أَنشَرْنَا﴾، می‌گفت «انشر» یا «ینشر». می‌بینید که در آیه قبلی فرمود: ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ﴾، اگر این جمله بعدی هم کلام آنها بود، همان‌طوری که در ﴿جَعَلَ﴾ فعل ماضی آمده: ﴿الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الأرْضَ﴾، یک؛ ﴿وَ جَعَلَ لَکُمْ فِیهَا سُبُلاً﴾، دو؛ این‌جا هم می‌گفت: «فانشر»، نه ﴿فَأَنشَرْنَا﴾، این یک شاهد و شاهد دیگر هم آن ﴿لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ﴾ است؛ آنها که نمی‌گویند خدا این کار را کرده ﴿لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ﴾ به توحید ربوبی! پس یک شاهد در آن ﴿لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ﴾ است و شاهد دیگر هم در ﴿فَأَنشَرْنَا﴾ است، نگفت «انشر»، فرمود ما این کار را کردیم؛ معلوم می‌شود که کلام «کلام الله» است. ﴿وَ الَّذِی نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً بِقَدَرٍ فَأَنشَرْنَا بِهِ بَلْدَةً مَیْتاً﴾؛ ما زمین را اگر خواب باشد بیدار می‌کنیم و اگر مرده باشد زنده می‌کنیم. می‌بینید که درخت‌ها در زمستان خواب‌ هستند، مرده نیستند، اگر مرده باشند که خشک می‌شوند؛ اینها خواب‌ هستند. بعضی از درختان در زمستان بیدارند، ولی رشدی ندارند؛ مثل مرکّبات، درخت پرتقال، نارنگی، نارنج و بعضی از درخت‌های دیگر زمستان بیدارند؛ یعنی خواب اندکی ممکن است داشته باشند، اما رشد و تغذیه‌ای کنند نیست؛ ولی سبز هستند، اینکه برگ‌هایشان سبز است، برگ ریخته نمی‌شود و خزانی ندارند، برای این است که بیدار هستند. اما آنها که خواب هستند مثل درخت‌های دیگر، همین که بهار شد اینها را بیدار می‌کند؛ اما آن خاک‌های اطراف این درخت، آن کودهای اطراف این درخت و آن آب‌های اطراف این درخت اینها مرده‌اند، گرچه در تمام اینها موجودات ریز مانند میکروب‌ها سر جای خودشان محفوظ هستند؛ ولی در هر حال این خاک و آب و کود و اینها مرده‌اند. این زمینِ مرده به وسیله همین درختی که در کنار اوست جذب می‌شود، همین خاک، همین کود و همین آب، می‌شود خوشه و شاخهٴ سبز، زمین زنده می‌شود!

کم نیست آیاتی که می‌فرماید: ﴿یُحْیِی الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾،[28] این ﴿یُحْیِی الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾ غیر از احیا به معنای «ایقاض نائم» است. آن درخت‌ها خوابیده‌اند، خدا اینها را در بهار بیدار می‌کند؛ آن خاک‌های اطراف و زمین مرده است، به وسیله همین گیاه‌ها خدا آنها را زنده می‌کند. جریان «احیای موتا» سندی است برای مسئله معاد؛ لذا فرمود ما مرده را زنده می‌کنیم، چه اینکه البته خوابیده را هم بیدار می‌کنند: ﴿بَلْدَةً مَیْتاً کَذلِکَ تُخْرَجُونَ﴾، این ﴿تُخْرَجُونَ﴾ گفتن نشان می‌دهد که کلام، کلام خداست و نه کلام آنها، چون آنها که معاد را نمی‌پذیرفتند؛ آنها می‌گفتند: ﴿ءَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾،[29] ما که در زمین می‌رویم گُم می‌شویم، اینها که احساس پوچی می‌کنند برای همین جهت است که خیال می‌کنند مرگ پوسیدن است. قرآن کریم آمده که بفرماید مرگ از پوست به در آمدن است، پوسیدن نیست و آن نکته فاخر قرآن این است که انسان مرگ را می‌میراند، نه مرگ انسان را بمیراند! انسان یک موجود اَبدی است! حالا ـ إن‌شاء‌الله ـ آن بحث معاد که روشن بشود، معلوم می‌شود که در فرهنگ قرآن انسان است که مرگ را می‌میراند؛ وقتی وارد برزخ می‌شود، او هست و مرگ نیست؛ وارد ساهره قیامت می‌شود، او هست و مرگ نیست؛ وارد بهشت می‌شود ـ إن‌شاء‌الله ـ او هست و مرگ نیست و برای ابد می‌ماند، پس مرگ را أماته کرده است. اگر انسان مرگ را می‌میراند، باید در مصاف آماده باشد که به آسانی مرگ را بمیراند، وگرنه با دشواری روبه‌روست! فرمود همان‌طوری که ما زمین مرده را زنده می‌کنیم، شما هم که مُردید، شما را هم این چنین زنده می‌کنیم: ﴿کَذلِکَ تُخْرَجُونَ﴾. بنابراین این جمله آیه ده نمی‌تواند تتمهٴ حرف‌های آنها باشد، جواب آنها هم این است که هم «کَان تامّه» را ذات اقدس الهی آفرید، هم «کَان ناقصه» را و هر دو قسم را ذات اقدس الهی به آنها داد.

نکته مهم آن است که در آیه سوم فرمود: ﴿لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾ و بعد در آیه چهارم فرمود: ﴿وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾، حالا این قرآن به صورت «عربیّ مبین» درآمده است تا بشر تعقّل کند، آیا بشر می‌فهمد یا نمی‌فهمد؟ این ﴿لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾ آیا به فعلیت می‌رسد یا نمی‌رسد؟ یقیناً به فعلیت می‌رسد! حالا «بالجمله» نشد، «فی الجمله» که هست! اگر همه نرسند، یک عدّه یقیناً می‌رسند، چه اینکه قرآن کریم از یک عدّه به عظمت و به نیکی و به علم ـ ﴿هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ﴾،[30] ﴿لِقٌوْمٍ یَعْقِلُونَ﴾[31] و مانند اینها ـ یاد کرده است. اینها وقتی می‌فهمند، آیا این «عربیّ مبین» مطابق با آن «عَلیّ حَکیم» است یا نه؟ اگر بگویید ـ خدای ناکرده ـ مطابق نیست، پس محتوای قرآن تنزّل یافتهٴ آن «علیّ حَکیم» نخواهد بود، چون از آن‌جا تنزّل کرده است؛ اگر مطابق با آن است «کَما هُوَ الحقّ»، پس انسان «علیّ حَکیم» را می‌فهمد. این سؤال، همان‌طور که پاسخ آن را سیدناالاستاد اشاره کردند، می‌فرمایند شما اگر مسئله تنزّل را بررسی کنید، خوب می‌یابید که این مرحلهٴ نازل همان نیست که بالا آمده، این متنزّل است؛[32] مثل اینکه یک مطلب عقلی را که شما در عاقلهٴ خود ترسیم کردید و آن را بعد به صورت فارسی یا عربی تنظیم می‌کنید، این مفهوم است، در حالی که آن یک ملکهٴ وجودی است و مفهوم نیست، یک حقیقت نوری است. اگر فقیهی آن ملکهٴ اجتهاد خود را به صورت یک رساله و کتاب درآورد، آنچه به صورت رساله و کتاب درآمده است یک سلسله مفاهیم است و آنچه در نورانیّت قلب او هست، یک حقیقت وجودی است، مفهوم نیست! این چگونه می‌شود که با آن مطابق باشد؟ این مثال است و آن مُمثّل است، این تنزّل یافته آن است؛ آن‌طوری که یک استاد می‌رود پای تخته و مَثَل می‌زند، مَثَل رقیق شده آن مُمثّل است، نقل آن نیست تا بگویید مطابق با آن است یا مطابق با آن نیست! نمی‌شود گفت که این کتاب‌های فقهی مرحوم صاحب جواهر مطابق با ملکه اجتهاد اوست یا نه؟ این جای مطابقه نیست! این لفظ است و مفهوم، در حالی که آن ملکهٴ نوری است، چه چیزی مطابق با اوست؟ هرگز ملکهٴ اجتهاد با مفهوم سنجیده نمی‌شود، برای اینکه این مثالِ آن مُمثّل است، این تجلّیِ آن مُتجلّی است، این حکایت از آن می‌کند و آیتِ اوست! الآن یک چَمن آیتِ هنرمندی آن باغبان است؛ آن هنر است و این چَمَن است، چَمن مطابق با اوست یعنی چه؟ تا شما بگویید اگر نباشد کذب است و اگر باشد صدق است. صدق و کذب برای خبر است، این مَثل و آیت است، آیت که خبر نیست تا شما بگویید یا مطابق است یا مطابق نیست. بله مطابق هست، اما تطابق مثال با مُمثّل است، تطابق «آیة» با «ذی‌الآیة» است. یک هنرمند ماهری که باغ و چَمن خوبی را درست کرد، آیا این مطابق با هنر باغداری او هست یا نه؟ بله هست! اما از او حکایت می‌کند یعنی چه؟ آن یک ملکهٴ وجودی است و این یک فعل خارجی است، این فعل خارجی آیت و نشانِ آن قدرت فکری و قدرت عقلی است. این مرحلهٴ نازلهٴ «عربیّ مبین» که ما در خدمت آن هستیم، این برای آن «عَلیّ حکیم» مَثل هست؛ لذا در عین حال که مَثل هست، این قابل تعقّل هست و آن قابل تعقّل نیست.


[1] فرهنگ نامه علوم قرآن، دفترتبلیغات اسلامی، ج‌1، ص2188.
[2] غافر/سوره40، آیه1 و 3.
[3] فصلت/سوره41، آیه1 و 3.
[4] زمر/سوره39، آیه9.
[5] دخان/سوره44، آیه1 و 4.
[6] جاثیه/سوره45، آیه1 و 3.
[7] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج1، ص32.
[8] بحارالانوار-ط موسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج69، ص59.
[9] شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج6، ص395.
[10] سبأ/سوره34، آیه45.
[11] قصص/سوره28، آیه76.
[12] توبه/سوره9، آیه69.
[13] فجر/سوره89، آیه7 و 8.
[14] نحل/سوره16، آیه125.
[15] یس/سوره36، آیه79.
[16] التفسیر الإمام العسکری، المنسوب الی الإمام العسکری، ص527 و 529.
[17] الرعد/سوره13، آیه16.
[18] یوسف/سوره12، آیه39.
[19] المیزان فی تفسیرالقرآن، العلامه الطباطبائی، ج18، ص86.
[20] نحل/سوره16، آیه16.
[21] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج1، ص62.
[22] حجرات/سوره49، آیه6.
[23] نحل/سوره16، آیه15.
[24] بحارالانوار-ط موسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج95، ص226.
[25] فقه، الفقه، ج15، ص6.
[26] البلد الأمین و الدرع الحصین، ابراهیم الکفعمی العاملی، ص407.
[27] نور/سوره24، آیه43.
[28] روم/سوره30، آیه19.
[29] اسراء/سوره17، آیه49.
[30] زمر/سوره39، آیه9.
[31] بقره/سوره2، آیه164.
[32] المیزان فی تفسیرالقرآن، العلامه الطباطبائی، ج17، ص368.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 31:39

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی