display result search
منو
تفسیر آیات 159 تا 173 سوره صافات

تفسیر آیات 159 تا 173 سوره صافات

  • 1 تعداد قطعات
  • 29 دقیقه مدت قطعه
  • 100 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 159 تا 173 سوره صافات"
- ایمان به خدا و قیامت و وحی و نبوّت و عمل صالح عامل نجات و کفر به اینها عامل هلاکت است؛
- اگر کسی محقّقانه زندگی نکرد، دیگر زندگی و حیات او حیات انسانی نیست.


بسم الله الرحمن الرحیم
﴿سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ (159) إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخلَصینَ (160) فَإِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ (161) ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ بِفاتِنینَ (162) إِلاَّ مَنْ هُوَ صالِ الْجَحیمِ (163) وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ (164) وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ (165) وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ (166) وَ إِنْ کانُوا لَیَقُولُونَ (167) لَوْ أَنَّ عِنْدَنا ذِکْراً مِنَ الْأَوَّلینَ (168) لَکُنَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخلَصینَ (169) فَکَفَرُوا بِهِ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ (170) وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلینَ (171) إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ (172) وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ (173)﴾

بعد از بیان عناصر اوّلیه اصول دین و بیان شش قصه از قصص انبیا(علیهم السلام)، در جمع‌بندی نهایی به این نتیجه رسیدیم که ایمان به خدا و قیامت و وحی و نبوّت و عمل صالح عامل نجات و کفر به اینها عامل هلاکت است. بعد درباره معرفت‌شناسی هم به مشرکان فرمود شما حرفی که درباره فرشته‌ها دارید و فرشته‌ها را ربّ و معبود و همچنین اینها را مؤنث و فرزندان خدا می‌پندارید، این حرف‌هایتان یا باید سند حسّی و تجربه حسّی داشته باشد یا سند عقلی داشته باشد یا سند نقلی; یعنی در کتابی از کتاب‌های الهی باشد، در حالی که هیچ کدام از اینها نیست، برای اینکه فرمود: ﴿أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِکَةَ إِناثاً وَ هُمْ شاهِدُونَ﴾[1] آیا شما دلیل حسی دارید که اینها مونث هستند؟ که نبود؛ برهان عقلی دارید؟ که نبود؛ ﴿فَأْتُوا بِکِتابِکُمْ﴾[2] دلیل نقلی دارید؟ این هم که نبود؛ قهراً براساس وهم و خیال و پندار حرف می‌زنید. قبلاً ملاحظه فرمودید بساط مشرکان بر این بود که اینها در تصدیقشان تابع گفته‌های نیاکانشان بودند و در تکذیبشان تابع انکار نیاکانشان, هر چه نیاکانشان گفته بودند اینها می‌پذیرفتند و می‌گفتند: ﴿إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی‌ أُمَّةٍ﴾[3] و هر چه آنها نگفته بودند, می‌گفتند: ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فی‌ آبائِنَا الْأَوَّلینَ﴾؛[4] محور قبول و نکول اینها نفی و اثبات نیاکانشان بود، نه برهان. قرآ‌ن کریم آمد از نظر معرفت‌شناسی فرمود انسان بین دو مرز محدود است، اگر چیزی را تصدیق یا تکذیب می‌کند باید محقّقانه باشد تا براساس علم حرکت کند. هم ﴿وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾[5]را فرمود, هم ﴿بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحیطُوا بِعِلْمِهِ﴾[6]را فرمود تا روشن شود که تصدیق و تکذیب الاّ و لابد باید محقّقانه باشد و اگر کسی محقّقانه زندگی نکرد، دیگر زندگی و حیات او حیات انسانی نیست. بعد از این بیان به مشرکان می‌فرماید که درباره فرشته‌ها حرفی برای گفتن ندارید؛ اگر درباره معبود بودن و رب بودن اینها سخنی دارید، اینها بندگان خدایند و حرف آنها همین است که ما نقل می‌کنیم؛ درباره وصف خدای سبحان هم شما نمی‌توانید خدا را وصف کنید که بگویید او ﴿وَلَدَ اللَّهُ﴾[7]است یا ﴿اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً﴾[8] است یا ﴿أَصْطَفَی الْبَناتِ عَلَی الْبَنینَ﴾است و مانند آن. کسانی می‌توانند خدا را وصف کنند که بندگان «مُخلَص» باشند؛ بندگان مخلص کسانی‌ هستند که با زبان الهی خدا را وصف می‌کنند. مستحضرید که وصف با زبان الهی مسبوق با شهود به بصیرت الهی است، اگر در حدیث «قُرب نوافل» فرمود: «کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ»؛[9]یعنی آنچه را او با چشم قلبی می‌بیند و با گوش قلبی می‌شنود عالِم می‌شود، بعد می‌گوید و در حقیقت با زبان خدا, خدا را دارد وصف می‌کند و چون با زبان خدا, خدا را وصف می‌کند خودش می‌داند که چه اندازه خدا را وصف کرده است و می‌داند که چه کسی موصوف اوست، البته تمام بحث‌ها در فصل سوم است که «وجه الله»، «فیض الله» و ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ است و آن دو منطقه که منطقه ممنوعه است احدی راه ندارد، این هم که خدا می‌فرماید: «کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ» اینها مربوط به «وجه الله» است و فیض خداست؛ منتها چون آن فیض، نامتناهی است و انسان‌های کامل متناهی هستند، معرفت اینها با اعتراف همراه است؛ هر جا که سخن از معرفت است و خدا را شناختند، در کنار آن «مَا عَرَفْنَاکَ‌ حَقَ‌ مَعْرِفَتِکَ»[10] هم هست؛ یعنی خدایا آن‌طوری که تو هستی ما نمی‌توانیم تو را بشناسیم که این هم در فصل سوم است؛ یعنی آن مقداری که تو تجلّی کردی، چون فیض تو هم ابدی و ازلی است و فیض خدا که پایان‌پذیر نیست; حالا درباره ازلیّت فیض اگر اختلاف باشد، درباره ابدیّت فیض که اختلافی نیست; یعنی انسان وارد صحنه برزخ و بعد «ساهره» قیامت و بعد وارد بهشت می‌شود و برای ابد در بهشت می‌ماند.
فیض ابدیِ بهشت به تصوّر در نمی‌آید؛ این کلمه «ابد»، کلمه «غیر متناهی» و کلمه «نامتناهی» را بر لفظ جاری می‌کنیم اولاً, معنای نامتناهی را در ذهن می‌فهمیم ثانیاً, این معنای نامتناهی, نامتناهی است به حمل اوّلی ثالثاً و متناهی است به حمل شایع رابعاً؛ این مفهوم در ذهن ما در کنار ده‌ها مفهوم دیگر است. مفهوم نامتناهی به حمل اوّلی نامتناهی است و به حمل شایع مفهومی است که گوشه ذهن ماست و متناهی است. مگر ما نامتناهی را درک می‌کنیم؟ مگر ما ابد را درک می‌کنیم؟ ولی بهشت ابدی است، چه کسی می‌تواند موجود ابدی را تعریف کند؟ لذا انسان‌های کامل هم معرفتشان با اعتراف همراه است؛ این «مَا عَرَفْنَاکَ» برای هر انسان کاملی یک چیز رسمی است و آن جایی هم که «قرب نوافل» یا «قرب فرائض» هست به اندازه ظرفیت «مجلیٰ» ذات اقدس الهی تجلّی می‌کند. در همین روایاتی که در کتاب شریف کنزالدقائق[11]آمده بخشی از اوصافی که برای ملائکه است را ائمه(علیهم السلام) بر خودشان تطبیق دادند. بنابراین بندگان «مُخلَص» گرچه با زبان الهی, با «سمع» و «بصر» الهی و بعد از شهود الهی وصف ملکوتی دارند، آن شهودشان و این وصفشان هم محدود است و مانند آن؛ منتها طرزی وصف می‌کنند که منزّه از نقص باشد.
پرسش: در «اللَّهُ أَکْبَرُ» روایت داریم که «اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ أَنْ‌ یُوصَفَ» آن وقت این جا هم استثنا می خورد که؟
پاسخ: بله، اما خود همین یک نحوه از وصف است. آن دو روایتی که مرحوم صاحب وسائل در کتاب صلات در بحث ذکر در وصف و معنای «اللَّهُ أَکْبَرُ» ذکر کردند که چند بار آن روایات خوانده شد، حضرت گاهی خودش از بعضی از اصحاب سؤال می‌کند که «اللَّهُ أَکْبَرُ» یعنی چه؟ او عرض می‌کند که «اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ کُلِّ شَیْ‌ءٍ»، حضرت می‌فرماید: «وَ کَانَ ثَمَّ شَیْ‌ءٌ فَیَکُونَ أَکْبَرَ مِنْهُ» مگر چیزی در عالم هست که خدا از او بالاتر باشد؟ عرض کرد پس معنای الله اکبر چیست؟ فرمود: «اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ أَنْ یُوصَفَ»؛[12] بعد از نقل این دو روایت این نکته بازگو شد که وجود مبارک حضرت که فرمود: «اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ أَنْ یُوصَفَ» بازگشت آن به موجبه «معدولة المحمول» نیست، بلکه بازگشت آن به «سالبهٴ محصّله» است؛ یعنی «اللَّهُ لا یُوصَف» که آن برای ذات است، نه اینکه «اللَّه» وصفش این است که «لا یُوصَف»؛ «اللَّه» وصف‌پذیر نیست، برای اینکه به یک چیز نامحدود آدم دسترسی ندارد تا آن را وصف کند؛ آن به خاطر آن است که به «سالبه محصّله» برمی‌گردد و آن برای کسی است که نمازی می‌خواند «قُرْبَانُ کُلِّ تَقِیٍّ‌»[13] است, «اللَّه و اکبر»ی می‌گوید که «قُرْبَانُ کُلِّ تَقِیٍّ‌» است و مانند آن, اما برای ماها «اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ کُلِّ شَیْ‌ء»، ما هم اگر در خدمت حضرت بودیم و از ما سؤال می‌کردند که «اللَّهُ أَکْبَرُ» یعنی چه؟ می‌گفتیم «اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ کُلِّ شَیْ‌ء» یا حداکثر اگر درک می‌کردیم می‌گفتیم «اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ أَنْ یُوصَف» که خیال می‌کردیم این موجبه «معدولة المحمول» است، اما حالا «سالبه محصّله» باشد؛ یعنی در آن جا احدی راه ندارد و این مقدور همه نیست.
به هر تقدیر بندگان «مُخلَص» به زبان خدا, خدا را وصف می‌کنند. اینکه سیدناالاستاد فرمود: ﴿إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخلَصینَ﴾ و همچنین آیه ﴿سُبْحانَ اللَّهِ﴾ را می‌توان از قبل و بعد گرفت و یک خوشه جدایی معنا کرد،[14] مستحضرید بعد از آن اصول چهارگانه بود؛ اصول چهارگانه این بود که ما آنچه از «سباق» آیات استفاده می‌کنیم این را یادداشت ‌کنیم, آنچه از سیاق آیات استفاده می‌کنیم آنها را یادداشت ‌کنیم, آنچه از صحنه تفسیر آیات به آیات که فصل سوم است می‌فهمیم آنها را هم یادداشت ‌کنیم، به خدمت روایات برویم و آنچه از روایات می‌فهمیم را ضمیمه کنیم و یادداشت ‌کنیم، وقتی این چهار فصل و عنصر را کنار هم جمع‌بندی کردیم و آن‌جا گذاشتیم، از آن به بعد مجازیم چیزهایی که مطابق با این عناصر چندگانه است را استفاده کنیم و این اجازه را هم خود ائمه(علیهم السلام) با آن سیره تفسیری خودشان به ما دادند. کتاب شریف معانی‌الأخبار مرحوم صدوق را شما از اول تا آخر ملاحظه کنید، می‌بینید این یک راه کلیدی در تدریس تأویل قرآن و تفسیر انفسی قرآن و روایات است.
از وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) سؤال می‌کنند که ـ یکی از کنیه‌های وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) «ابوالقاسم» است ـ «ابوالقاسم» یعنی چه؟ این از خواصّ اصحاب حضرت بود، حضرت فرمود پسری داشت که کُنیه او قاسم بود. عرض کرد این را می‌دانم «زدنی بیاناً» حضرت فهمید که او برای این بحث‌ها آماده است. اینکه عرض کرد «زدنی بیانا» مطلبی فرمود که شرح آن مطلب عبارت از این است: فرمود اصل اول اینکه علی‌بن‌ابی‌طالب شاگرد پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است، عرض کرد بله این را می‌دانم؛ اصل دوم این است که علی‌بن‌ابی‌طالب «قَسِیمِ‌ الْجَنَّةِ وَ النَّار» است، عرض کرد این را هم شنیدم و می‌دانم؛ اصل سوم این است که هر شاگردی فرزند استاد است و هر استادی پدر شاگرد است، عرض کرد این هم فهمیدم؛ فرمود اگر این سه اصل را فهمیدی پس وجود مبارک پیغمبر ابوالقاسم است. این ابوالقاسم کجا و آن ابوالقاسم کجا! علی‌بن‌ابی‌طالب شاگرد پیغمبر است و هر شاگردی فرزند استاد است و علی «قَسِیمِ‌ الْجَنَّةِ وَ النَّار» است، پس پیغمبر ابوالقاسم است؛[15] این را آدم ده سال هم درس بخواند نمی‌فهمد، این راه کلیدی است که آنها به ما یاد دادند. در ذیل آیه ﴿ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُمْ﴾[16] این بحث گذشت که «ذَریح» رفته خدمت امام صادق(سلام الله علیه) عرض کرد این ﴿تَفَثَهُمْ﴾ یعنی چه؟ فرمود: «لِقَاءُ الْإِمَامِ»(علیه السلام)،[17] بعد «ذَریح» آمده بیرون به زراره و به ابوبصیر و اینها گفته که من خدمت حضرت رفتم و حضرت این جمله را فرمود, اینها آمدند خدمت امام صادق(سلام الله علیه) عرض کردند چرا به ما نفرمودید؟ حضرت فرمود: «مَنْ یَحْتَمِلُ مَا یَحْتَمِلُ ذَرِیحٌ‌» مگر حرف ما را هر کسی تحمل می‌کند؟! ما یک سلسله حرف‌های عمومی داریم که در حوزه‌ها می‌گوییم, یک سلسله حرف‌های خصوصی داریم که برای خواص می‌گوییم, یک سلسله حرف‌هایی که در دسترس نیست را برای اوحدی می‌گوییم؛ اینکه فرمود: «إِنَّ حَدِیثَنَا صَعْبٌ‌ مُسْتَصْعَبٌلَا یَحْتَمِلُهُ‌ إِلَّا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِیٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ»،[18]به این علت است؛ حتی بعضی از مطالب را برای زراره‌ها و امثال زراره‌ها نمی‌گویند، ایشان منتظر است «ذَریح» بیاید تا بفرماید منظور از ﴿تَفَثَهُمْ﴾ «لِقَاءُ الْإِمَامِ» است. ما که در دعای نورانی امام «علی النقی»(علیه السلام) ـ که این ایام متعلّق به آن ذات مقدس است ـ که می‌خوانیم، این زیارت «جامعه» برای درس و بحث است؛ در آن زیارت «جامعه» وقتی اوصاف و اسمای الهی مطرح شد، این جمله خبریه است که به داعی انشا القا می‌شود. آدم وقتی به مشهدی از مشاهد ائمه(علیهم السلام) مشرّف می‌شود، ضمن اینکه حوایج دنیایی و مادی و بشری خودش را می‌خواهد, از ذات اقدس الهی در کنار جوار آنها می‌خواهد «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکُمْ»؛[19]یعنی من این‌جا آمدم که باسواد برگردم؛ شما فرمودید علمِ ما را فقط اولیای الهی تحمل می‌کنند، من آمدم مقداری از آن سوادهای شما را ببرم. «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکُمْ» این جمله خبریه‌ای است که به داعی انشا القا شده اولاً، چون دعاست و معنایش این نیست که من بیایم درس بخوانم مرجع شوم یا مجتهد شوم، این فراوان است؛ آن علمی که شما گفتید: «لَا یَحْتَمِلُهُ‌ إِلَّا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِیٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ»، من آمدم یک ذرّه از آن علم را ببرم؛ این دعای خاصّی است که زیارت «جامعه» در حرم مطهر امام هشتم یا سایر ائمه خوانده می‌شود. این راه نشان می‌دهد که بندگان «مُخلَص» یک سَمت و سویی دارند و کلیدواژه آن هم در کتاب شریف معانی‌الأخبار است. اول تا آخر این کتاب از همین تفسیر انفسی است، بر خلاف روایات و کتاب‌های دیگر مرحوم صدوق است؛ آن‌جا را اگر برای هر کسی هم معنا کنید باور نمی‌کند، مگر اینکه کسی امام‌شناس باشد و امام او را بشناسد، وگرنه «ابوالقاسم» معنایش این نیست که «أبو قسیم الجنّة و النار», این جزء تفسیرهای انفسی آیات و روایات است. انسان که به مشهد می‌رود برای این برود که باسواد برگردد، نه فقه و اصول یاد بگیرد یا فلسفه و کلام یاد بگیرد، این علوم در حوزه‌ها فراوان است؛ آن علمی که این بزرگواران به آدم می‌دهند علمی است که برای ابد سودمند و آدم را حفظ می‌کند، نه علمی که آدم باید تلاش و کوشش کند اینها را حفظ کند و در آخرهای عمر بگوید:
آنها که خوانده‌ام همه از یاد من برفت *** الا حدیث دوست که تکرار می‌کنم[20]
آن علم, حافظ آدم است «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکُمْ مُحْتَجِبٌ بِذِمَّتِکُمْ» من آمد این جا پناه ببرم باسواد شوم و آن گاه برگردم و بروم، اینها را آدم در جوار ائمه از خدا می خواهد.
بنابراین کلیدواژه‌های این به وسیله ائمه(علیهم السلام) نشان داده شد که مثلاً از آن کلمه این مطلب منظور است, از آن آیه این مطلب منظور است و از آن جمله این مطلب منظور است. در جریان ﴿ن وَ الْقَلَمِ﴾ که چند بار به عرضتان رسید در تفسیر شریف نورالثقلین[21] این روایت هست که وجود مبارک حضرت ﴿ن وَ الْقَلَمِ﴾ را این گونه معنا نمودند که اینها نهرهایی هستند در بهشت، بعد فرمود اینها دو فرشته از فرشتگان الهی‌ هستند؛نون و قلم دو فرشته هستند یعنی چه؟ نون و قلم دو نهر هستند یعنی چه؟ بنابراین اینها را که نمی‌شود از کلمات فهمید، فهم اینها را کسانی می‌گویند که مخاطب اصلی قرآن است که «إِنَّمَا یَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِهِ‌»،[22] این معارف را با درس و بحث حوزوی نمی‌شود فهمید. بنابراین اینکه می‌گویند به روایات مراجعه کنید تنها برای اینکه مخصّص عام پیدا کنیم یا مقیّد اطلاق پیدا کنیم یا قرینه برای «ذی‌القرینه» پیدا کنیم یا شأن نزول برای نازل پیدا کنیم نیست، اینها بحرهای رایج است، آن بحرهای کلیدی را این روایات معنا می‌کنند.
غرض این است که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) بعد از حفظ آن اصول می‌فرمایند اگر منظور ابطال نظر مشرکان است، چون مشرکان آمدند برای خدا فرزند ثابت کردند, «اتّخاذ ولد» ثابت کردند, «اصطفای بنات» ثابت کردند و شریک درست کردند؛ اگر قرآن بخواهد اینها را نفی کند که خیلی از مؤمنین با دلیل عقلی و نقلی اینها را نفی می‌کنند و خدا را وصف می‌کنند، دیگر عباد «مُخلَص» که سرسلسله بندگان الهی هستند لازم نیست که شما به صورت حصر گفتید، فقط اینها می‌توانند خدا را وصف کنند؛ اگر منظور ابطال حرف وثنیین و صنمیین است و اگر منظور این است که خدا ﴿اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً﴾ است, ﴿أَصْطَفَی الْبَناتِ عَلَی الْبَنینَ﴾[23] است و شریک ندارد، خیلی از مؤمنین اوصافی که برای خدا ذکر کردند و قرآن کریم این اوصاف را امضا کرد و در قرآن نقل کرد هست، مانند ﴿رَبَّنا إِنَّکَ﴾[24] کذا و کذا که این در قرآن و در ادعیه هم هست، اما بندگان «مُخلَص» چه کسانی هستند و خدا را چطور وصف می‌کنند و چه وصفی مراد است که در این آیه فرمود خدا را فقط بندگان «مُخلَص» می‌توانند وصف کنند، برای اینکه بندگان «مُخلَص» براساس «قُرب فرائض» و «قُرب نوافل» با زبان خدا, خدا را وصف می‌کنند؛ با دیدِ ملکوتی خدا مشاهده می‌کنند و با زبان ملکوتی خدا, خدا را وصف می‌کنند.
بعد فرمود: ﴿ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ بِفاتِنینَ﴾؛عابد و معبود توان آن را ندارد که نسبت به ذات اقدس الهی و به دین خدا آسیب برساند، مگر کسی که ﴿یَصْلَی النَّارَ﴾[25]است, ﴿صالِ الْجَحیمِ﴾است و مانند آن. حالا درباره فرشته‌ها؛ در سوره مبارکه «انبیاء» ملاحظه فرمودید که اینها فرشته‌ها را معبود و ارباب تلقّی کردند،[26] بعد حرف‌ فرشته‌ها را نقل کردند که فرشته‌ها عبد خاضع و خاشع هستند،[27] این‌جا هم سخن فرشته‌ها را نقل می‌کند که فرشته‌ها خودشان را با سه وصف مشترک و اوصاف خاصّه برای هر یکی نقل می‌کنند؛ آن اوصاف مشترک که برای همه ملائکه است این است که ﴿وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ﴾ یک, ﴿وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ﴾دو, ﴿وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ﴾سه؛ هرکدام از ما یک منزلت خاصّی داریم که از آن تعدّی نمی‌کنیم، همه ما آماده خدمتیم و صف بسته‌ایم، چون خوابی که ندارند. در همان خطبه اول نهج‌البلاغه این است که اینها منزّه از خواب و خوردن هستند, غذای اینها «لا اله الاّ الله» است, غذای اینها «سبحان الله» است سهو ندارند, نسیان ندارند, نوم ندارند, غذا ندارند, غذای اینها تسبیح الهی است. اینها را در خطبه اول نهج‌البلاغه[28] ملاحظه بفرمایید. ماها مقام معلوم داریم و هرکدام از ما جایمان معلوم است.
پرسش: آن تفصیلی که بین ملائک دادید که ملائکه ارضی و ملائکه؟
پاسخ: بله «ملائکة الأرض» حسابشان طور دیگر است؛ اینها «ملائکة الأرض» را که معبود نمی‌دانستند، اینها ملائکه‌ای که حامل عرش‌ هستند, وحی می‌آورند و آن‌گونه از امور را انجام می دهند؛ لذا «ملائکة السماء» را فکر می‌کردند که معبود هستند.
پرسش: «ملائکة الأرض» مقام معلوم ندارند؟
پاسخ: مقام دارند، اما آن‌طوری که حامل عرش باشند و آن‌طوری که ﴿لا یَعْصُونَ اللَّهَ﴾[29] باشند ما دلیلی بر آنها نداریم؛ درباره مسئولان بهشت این‌طور است, مسئولان جهنم این‌طور است, حاملان عرش این‌طور است, حاملان وحی الهی این‌طور است که ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمینُ ٭ عَلی‌ قَلْبِکَ﴾،[30] اما هر فرشته‌ای که یک قطره باران یا تگرگ و برف را می‌آورد او هم نظیر فرشته‌های قیامت معصوم باشد ما دلیلی نداریم، گرچه در اطلاق همان روایت وجود مبارک امام سجاد که همه‌شان را به طهارت دعا می‌کند، این اطلاق قابل تقیید است؛ این‌طور نیست که ما دلیلی بر عصمت کلّ ملائکه داشته باشیم, چه «مَلک سماوی» و چه «ملک أرضی» که هیچ فرشته‌ای گناه نمی‌کند، بله آن فرشتگانی که حامل عرش‌ و مأموران بهشت و جهنم هستند, مأموران تدبیر عالم‌ و مدبّرات امر می باشند و حاملان عرش هستند، برهان بر عصمت آنها هست.
﴿وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ﴾ ما همه آماده به خدمتیم، همه صف بسته برای امتثال امر پروردگاریم و همه ما تسبیح‌گوی او هستیم؛ او منزّه است از اینکه شریک داشته باشد، او منزّه از «اتّخاذ ولد» است, او منزّه از «اصطفای بنات» است, او منزّه از ﴿وَلَدَ اللَّهُ﴾ است، ﴿وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ﴾ که این کار همه ماست؛ اما تقسیم‌بندی کارها گوشه‌ای از آنها در همین آغاز سوره مبارکه «صافات» آمده است که فرمود: ﴿وَ الصَّافَّاتِ صَفّاً * فَالزَّاجِرَاتِ زَجْراً * فَالتَّالِیَاتِ ذِکْراً﴾,[31]﴿فَالْمُغِیرَاتِ صُبْحاً﴾[32] آمده, ﴿النَّازِعاتِ﴾[33] آمده, ﴿السَّابِحاتِ﴾[34] آمده اینها اوصاف خاصّی است که زیرمجموعه ﴿فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً﴾[35]می‌گنجند اینها به اذن خدا مدبّرات امر هستند و هرکدام گوشه‌ای از امور را دارند، بعضی کارهای علمی دارند, بعضی‌ها برای «احیاء» هستند, بعضی برای «إماته» هستند و بعضی برای «رزق» و مانند آن هستند؛ ما فرشته ها حرف‌هایمان این است، البته از نظر تطبیقی در روایات کنزالدقائق ملاحظه فرمودید که امام(سلام الله علیه) اینها را بر خودشان هم تطبیق کردند که ما هم همین‌طوریم. اما مستحضرید که هیچ کدام از اینها نقطه آغازین خلقت نیستند؛ لذا نقطه پایانی «رجوع» هم نیستند، هیچ کدامشان صادر اول نیستند؛ لذا «راجع» آخر هم نیستند، تنها موجودی که صادر اول است و «راجع» آخر است، انسان است که درباره او گفته شده ﴿یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلی‌ رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیهِ﴾،[36] البته راجع به حقیقت انسانیّت است، حالا افراد ضعیف در راه می‌مانند مطلب دیگر است.
در بحث‌های قبل داشتیم که غیر از انسان کامل, بقیه «ابن ‌السبیل» هستند؛ از صفر شروع می‌کنند و در بین راه می‌مانند یا برخی‌ها از بین راه شروع می‌کنند تا نزدیک‌های پایان، سیر یا هستی‌شان ظهور دارد، اما کسی که از صفر تا صد را شروع کند فقط انسان است، زیرا جماد و نبات و حیوان، اینها «ابن ‌السبیل» هستند، اینها از صفر شروع کردند؛ ولی در راه می‌مانند و اینها هیچ کدام به «لقاء الله» نمی‌رسند. فرشته‌ها گرچه از صفر شروع نکردند و از بین راه شروع کردند، اما همه اینها مقام معلوم دارند، همان‌طوری که جناب جبرئیل(سلام الله علیه) گفت: «لَوْ دَنَوْتُ اَنْمُلَةً لاحْتَرَقَتْ»[37]فرشته‌های دیگر هم همین‌طور هستند و دیگر در هیچ آیه‌ای, روایتی که فرشته صادر و ظاهر اول باشد و پایان امور با سیر فرشته ختم می‌شود نیست، اما «أوّل ما خلق الله نور نبیّک(علیه و علی آله آلاف التحیّة والثناء)»[38]هست, اینها اول می باشند و آخر هم هستند.
پرسش: حاج آقا! این ملائکه زمین که فرمودید ممکن است گناه کنند امکان دارد که اینها هم به صد برسند؟
پاسخ: نظیر انسان‌های متوسط, نظیر جن‌های متوسط؛ جن موجودی نیست که صادر اول باشد؛ در بین جن‌ها پیغمبری ثابت نشده, رسولی ثابت نشده, امام معصومی ثابت نشده, خلیفه‌ای ثابت نشده اینها در هر عصر و مصری تابع پیامبر همان زمان هستند که پیامبر و انبیا و مرسلین و ائمه و خلفا از انس‌ می باشند و اینها هم زیرمجموعه آنها هستند، می‌روند عرض ارادت می‌کنند؛ آنکه در سوره «احقاف» دارد که ﴿إِنَّا سَمِعْنا کِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسی﴾[39] آنها را پیرو مکتب موسای کلیم(سلام الله علیه) بودند، بعد که قرآن نازل شده است گفتند ما شنیدیم کتابی بعد از موسای کلیم آمده است. دلیلی نیست که اینها صادر اول باشند و دلیلی هم نیست که اینها به «لقاء الله» بار یابند و دلیلی هم نیست که اینها از خودشان نبی و رسول داشته باشند, تحت رسالت و نبوّت و امامت و خلافت انسان‌ هستند؛ لذا تنها انسان است که در اثر «کدح ملاقی» می‌تواند از صفر شروع کند و به صد برسد، البته انسان‌های متوسط هم در بین راه می‌مانند.
پرسش: حضرت استاد! انسان کامل اگر ؟
پاسخ: انسان کامل تا زنده است قوس صعود را دارد ادامه می‌دهد، در «قوس صعود» مادامی که انسان هست مکلّف است و مهندس این راه هم به اذن خدا انسان است؛ یعنی اگر انسان کامل نباشد ما قوس صعودی نداریم، چه کسی می‌تواند بالا برود؟ انسان با رفتنش این راه را ترسیم می‌کند «قوس نزول» که افاضه الهی است ترسیم شده است، ذات اقدس الهی از آن بالا فیض را نازل کرده است تا به عالم خاک رسیده، اما کسی از ﴿حَمَإٍ مَسْنُونٍ﴾[40] و از «طین» و «تراب» حرکت کند و به ﴿دَنا فَتَدَلَّی﴾[41] برسد فقط انسان است، اگر انسان نباشد هیچ کسی مهندس این راه نیست؛ ذات اقدس الهی انسان را خلق کرد راهیِ این راه است, هندسه این راه را با سیر و سلوک انسان, ذات اقدس الهی ترسیم می‌کند؛ این انسان است که می‌رود و به اذن خدا راه می‌سازد و اگر انسان نباشد ما فقط یک راه داریم که همان قوس نزول است.
فرمود: ﴿وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ﴾؛ اما حرف مشرکین چیست؟ مشرکین دو حرف دارند که یکی مطابق با مبنای آنها نیست و یکی اینکه مطابق با بنای اینها نیست؛ اینها اگر منکر وحی و نبوّت باشند، چه اینکه ظاهر حرفشان این است که انسان نمی‌تواند رسول خدا باشد، چرا می‌گویند اگر ذکری, وحی ای از طرف خدا برای ما می‌آمد ما هم می‌پذیرفتیم شما که می‌گویید محال است بشر با خدا رابطه داشته باشد و از طرف خدا رسول باشد و اگر رسالتی هست به وسیله فرشته است، پس چرا این تمنّی را دارید یا این حرف مطابق مبنایشان نیست که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) دارد این هفوه‌ای است از اینها برای اینکه، شما وحی و نبوّت را که منکرید؛ با بنای این هم سازگار نیست. بر فرض که شما این مبنا را داشته باشید وحی الهی آمده و قرآن آمده، اگر می‌گویید قرآن وحی نیست ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ﴾.[42] آیه 42 سوره مبارکه «فاطر» که قبلاً گذشت این بود که آنها ﴿وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمَانِهِمْ لَئِنْ جَاءَهُمْ نَذِیرٌ لَیَکُونُنَّ أَهْدَی مِنْ إِحْدَی الْأُمَمِ﴾، این با مبنای آنها سازگار نیست مگر براساس فرض باشد که سوگند یاد کردند اگر وحی‌ای از طرف خدا بیاید، از یکی از این امت‌هایی که دارای وحی و نبوّت هستند مثل موسوی‌ها, عیسوی‌ها اینها می‌گویند ما متمدّن‌تریم، اما ﴿فَلَمَّا جاءَهُمْ نَذیرٌ ما زادَهُمْ إِلاَّ نُفُوراً﴾[43] رمیدن اینها و فاصله اینها بیشتر می‌شود. غرض این است که اینها حرفی دارند که با مبنای آنها سازگار نیست، اینها می‌گویند بشر مستحیل است که با خدا رابطه داشته باشد و وحی بیاورد، اگر وحی‌ای هست به وسیله فرشته‌هاست؛ اگر این هست چرا شما چنین تمنّی ای را دارید و حالا که این مبنا را پذیرفتید وقتی وحی الهی آمده است چرا شما انکار کردید و رمیدن شما بیشتر شد؟ در همین سوره مبارکه «صافات» حرفشان این است که می‌گفتند اگر وحی الهی بیاید ما قبول می‌کنیم، وقتی که وحی آمد اینها انکارشان بیشتر شد ﴿وَ إِنْ کانُوا لَیَقُولُونَ ٭ لَوْ أَنَّ عِنْدَنا ذِکْراً مِنَ الْأَوَّلینَ﴾ ما اگر می‌فهمیدیم انبیای گذشته, امم گذشته, اقوام گذشته و قبایل گذشته بعد از مرگ کجا رفتند، وضعشان چطور شد، بهشت یعنی چه, جهنم یعنی چه, کفر یعنی چه, محاسبه یعنی چه, محاکمه یعنی چه, اگر ما از این امور باخبر بودیم ﴿لَوْ أَنَّ عِنْدَنا ذِکْراً مِنَ الْأَوَّلینَ ٭ لَکُنَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخلَصینَ﴾ که آن‌گاه ذات اقدس الهی می فرماید ما همه اینها را به شما گزارش دادیم، هم از گذشته گزارش دادیم و هم از آینده باخبرتان کردیم ﴿فَکَفَرُوا بِهِ﴾ چرا کفر ورزیدید؟! در حالی که نباید کفر می‌ورزیدید، اما ﴿فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ﴾می‌فهمید عاقبت این انکار, نکول و کیفر کفرتان چیست و بدانید در این مبارزه, انبیای ما پیروزند؛ منطق ما, کلمهٴ ما ـ این «کلمه» که همان «و کلِمَةُ بهَا کلامٌ قَد یؤم» منظور از کلمه, کلام است ـ یعنی حرفِ ما, منطق ما, دین ما این است. ﴿سَبَقَتْ کَلِمَتُنا﴾ نه یعنی یک کلمه; یعنی مقال و منطق ما قبلاً در ساختار نظام آفرینش تصویب شده است ﴿وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلینَ ٭ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ﴾، تصویب الهی این است که انبیا پیروزند و شما شکست خورده اید؛ حالا یا با طوفان پیروزند یا با ﴿یا نارُ کُونی‌ بَرْداً وَ سَلاماً﴾[44] پیروزند یا ﴿فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَمِّ﴾[45] پیروزند یا ﴿فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ﴾[46] پیروزند یا ﴿سَخَّرَها عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیالٍ وَ ثَمانِیَةَ أَیَّامٍ﴾[47] پیروزند یا ﴿قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ﴾[48]پیروزند یا جنگ است و رهبری انقلاب است مثل داوود یا با طوفان و معجزات دیگر. بالأخره انبیا, مرسلین و فرستاده‌های الهی یا به این طریق یا به آن طریق پیروزند. فرمود: ﴿وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلینَ ٭ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ﴾ـ این جمله اسمیه با این لام ـ حتماً اینها پیروزند.
سوره مبارکه «غافر» که از آن به سوره «مؤمن» هم یاد می‌شود در آیه 51 به این صورت یاد شده است: ﴿إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهادُ﴾ تنها مربوط به قیامت نیست که اینها در آن روز پیروزند، در دنیا هم اینها پیروزند. الآ‌ن هم شما می‌بینید در بین این هفت میلیارد بشر اسم پنج شش نفر مطرح هست که نوح هست و ابراهیم هست و موسی هست و عیسی هست و وجود مبارک پیغمبر(علیهم الصلاة و علیهم السلام)، اینها هستند که جهان را می‌گردانند. هر جا سخن از عبادت و حق و تمدّن است همین پنج شش نفر هستند که دارند عالَم را اداره می‌کنند، فرمود اینها پیروزند و اینها ماندنی‌ هستند، لکن درباره دیگران که اصلاً لفظی نیست فرمود: ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَحادیثَ﴾؛[49] ما اینها را دفن کردیم. اگر کسی در کتابخانه رفت و یک کتاب تاریخ گرفت و نبش قبر کرد و ورق زد، در صفحات کتاب تاریخ می‌بیند در این کشور ساسانیانی بودند, سامانیانی بودند, عباسیانی بودند و مانند آن ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَحادیثَ﴾، اینها را ما حدیث قرار دادیم و در کتاب‌های تاریخ دفن کردیم؛ اما آن‌که عالم را دارد می‌گرداند همین پنج, شش نفر هستند.
پرسش:؟پاسخ: خیلی از این مسیحیان و راهبان و متدیّنانشان را ما نمی‌بینیم، کار به دست چند نفر است، آن چند نفر را می‌بینیم که ﴿کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[50]وگرنه بسیاری از اینها اهل زهد و تقوا هستند، لکن اصلاً چیزی از دستشان برنمی‌آید. مگر قبلاً اگر کسی ایرانی را می‌دید همان سلطنت ملعون را می‌دید؟ بسیاری از مردها و زن‌ها باایمان بودند و اهل نماز شب بودند کسی از اینها خبر نداشت؛ الآن هم در غرب همین‌طور است، بسیاری از این مردم مظلومِ فقیر از سلطه آنها به ستوه آمدند. مظلوم در عالم زیاد است نه ظالم, ظالم همین چند نفرند که شما می‌بینید درنده‌خو هستند. خیلی‌ها هستند که براساس صلح دارند زندگی می‌کنند، آنها صدایشان به کسی نمی‌رسد؛ این چند نفری که الآن برای آدم‌کشی مسابقه می‌دهند، اینها چند نفر بیشتر نیستند؛ بسیاری از مردم مستضعف هستند. شما ببینید امید اینکه در بسیاری از کشورهای اروپایی، اسلام دین اول شود هست، راهی برای تبلیغ نبود و کسی راهی برای ترویج نداشت؛ همین که کمی به برکت روح مطهر امام راحل و شهدا یک نفس تازه‌ای شد هفتاد هشتاد ملیّت از شرق و غرب عالم آمدند «جامعة المصطفی» را تشکیل دادند. الآن شعار رسمی مستضعفان این است «اطلبوا العلم ولو بقم» این چیست؟ معلوم است تشنه همین حرف‌ها هستند. راه باز نیست و اگر راه باز باشد آن وقت معلوم می‌شود که جریان ﴿إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ﴾است.

[1]صافات/سوره37، آیه150.
[2]صافات/سوره37، آیه157.
[3]زخرف/سوره43، آیه22.
[4]مومنون/سوره23، آیه24.
[5]اسراء/سوره17، آیه36.
[6]یونس/سوره10، آیه39.
[7]صافات/سوره37، آیه152.
[8]بقره/سوره2، آیه116.
[9]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص352، ط اسلامی.
[10]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج68، ص23.
[11]کنزالدقائق، ج6، ص419.
[12]وسائل الشیعه، الشیخ الحرالعاملی، ج7، ص191، ط آل البیت.
[13]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج3، ص264، ط اسلامی.
[14]المیزان فی تفسیرالقرآن، العلامه الطباطبائی، ج17، ص174.
[15]معانی الاخبار، الشیخ الصدوق، ص206.
[16]حج/سوره22، آیه29.
[17]معانی الاخبار، الشیخ الصدوق، ص340.
[18]معانی الاخبار، الشیخ الصدوق، ص189.
[19]من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج2، ص614.
[20]دیوان اشعار سعدی، غزل421.
[21]تفسیر نورالثقلین، الشیخ الحویزی، ج5، ص388.
[22]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج8، ص312.
[23]صافات/سوره37، آیه153.
[24]سوره حشر آیه10.
[25]اعلی/سوره87، آیه12.
[26]انبیاء/سوره21، آیه26.
[27]انبیاء/سوره21، آیه27.
[28]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص91.
[29]تحریم/سوره66، آیه6.
[30]شعراء/سوره26، آیه193.
[31]صافات/سوره37، آیه1.
[32]عادیات/سوره100، آیه3.
[33]نازعات/سوره79، آیه1.
[34]نازعات/سوره79، آیه3.
[35]نازعات/سوره79، آیه5.
[36]انشقاق/سوره84، آیه6.
[37]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج18، ص382.
[38]غررالاخبار، ص195.
[39]احقاف/سوره46، آیه30.
[40]حجر/سوره15، آیه26.
[41]نجم/سوره53، آیه8.
[42]بقره/سوره2، آیه23.
[43]فاطر/سوره35، آیه42.
[44]انبیاء/سوره21، آیه69.
[45]قصص/سوره28، آیه40.
[46]قصص/سوره28، آیه81.
[47]حاقه/سوره69، آیه7.
[48]بقره/سوره2، آیه251.
[49]مومنون/سوره23، آیه44.
[50]اعراف/سوره7، آیه179.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 29:02

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی