- 256
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 62 الی 67 سوره زمر
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 62 الی 67 سوره زمر، بخش اول"
- طرح مباحث توحیدی در سورههای مکی با بیانهای متفاوت؛
- فرق علوم قرآنی با علوم مطرح در قرآن؛
- توکل، لازمه توحید در خالقیت و تبیین دو نحوه آن.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ (62)لَهُ مَقَالِیدُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ اللَّهِ أُولئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ (63)قُلْ أَفَغَیْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ أَیُّهَا الْجَاهِلُونَ (6٤)وَلَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَإِلَی الَّذِینَ مِن قَبْلِکَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَلَتَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ (65)بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَکُن مِنَ الشَّاکِرِینَ(66)وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَالأرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَی عَمَّا یُشْرِکُونَ﴾(67)
طرح مباحث توحیدی در سوره های مکی با بیان های متفاوت
همان طور که ملاحظه فرمودید، چون سوره مبارکه «زمر» در مکه نازل شد، اصول کلّی دین؛ یعنی توحید و وحی و نبوت و معاد را و همچنین خطوط کلّی اخلاق و حقوق را به بیانهای گوناگون افاضه میفرماید؛ گاهی به صورت حکمت، گاهی به صورت موعظه، گاهی به صورت جدال أحسن. در جریان توحید قبلاً فرمود: ﴿إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ﴾[1]که هم مبدأ را اشاره فرمود، هم معاد را؛ اما اینجا هم به «کان» تامه اشاره دارد و هم به «کان» ناقصه.
علّت مطرح نشدن مباحث توحید ذات در قرآن
فرمود: ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾؛ یعنی«کُلُّ مَا وَقَعَ عَلَیهِ إِسمُ شَئٍ مَا خَلَا اللهَ تَعَالَی فَهُوَ مَخلُوقٌ وَ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ ﴾».[2]قبلاً هم بیان شد که قرآن کریم درباره ذات اقدس الهی سخن نمیگوید چون ذات سرمَدی و حقیقت نامتناهی یک چیز «بیّنالرشدی» است و اصلاً قابل انکار نیست، این را قرآن «مفروغ عنه» میگیرد که در سوره مبارکه «طور» به مناسبتی قرائت شد و در این آیه سوره «زمر» مطرح میشود. اینها درباره اسمای حسنای خداست، چه اینکه در آیه ﴿أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾هم درباره اسمای حسنای خدا بود؛ برای اثبات خالق، برای اثبات فاطر، چه اینکه برای اثبات وکیل که اینها اسمای حسنای خدا هستند و همه اینها زیرمجموعه آن ذات سرمدیاند. ذات سرمدی؛ یعنی حقیقت مطلق که قابل انکار نیست، حتی آنهایی هم که ملحد هستند، نمیدانند چه چیزی را دارند منکر میشوند.این روایت نورانی که مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) در همان جلد اوّل کافی در بحث توحید نقل کرد این است که فرمود: «عَارِفٌ بالمَجهُولِ مَعروفٌ عِندَ کُلِ جَاهِل»؛[3]فرمود: خد ا نزد هر منکر و ملحدی شناخته شده است، ولو بیچاره نداند که چه کند. «مَعروفٌ عِندَ کُلِ جَاهِل»، مگر میشود که کسی منکر حقیقت محض شود؟ این عالَم به چه کسی قائم است؟ بنابراین خود انسان فطرتاً وابسته به اوست. در همین آیه هم «الله» را «مفروغ عنه» گرفته، خالق را دارد ثابت میکند. این «خالقٌ»، خبر «الله» است، مبتدای «مفروغ عنه» است؛ یعنی «الله»ی که مفروغ عنه است، او همه کاره است، او هم«کان» تامه را به عهده دارد و هم «کان» ناقصه را؛ هم آفرید وهم میپروراند؛ هم هستی داد و هم هستی را شکوفا کرد. «الله»ی که دلپذیر است و همه قبول دارید و قابل انکار نیست، آن «الله» است که این دو تا کار را کرد:﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾. اگر «الله» ثابت نباشد که مبتدا قرار نمیگیرد. بنابراین آن حقیقت نامتناهی به هیچ وجه قابل انکار نیست.«الله» از آن جهت که فاطر است شک پذیر نیست، چرا شکبردار نیست؟ چون ﴿فَاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾ است، فاطر بودن، خالق بودن، اینها از اسمای حُسنای ذات اقدس الهی است. آن بیان نورانی حضرت در اوّل همین بحث توحیدِ کتاب مرحوم کلینی، این جزء غرر روایات ماست که «عَارِفٌ بالمَجهُولِ مَعروفٌ عِندَ کُلِ جَاهِل»؛ هیچ کسی نیست که خدا را در عالَم نشناسد؛ لذا کسی که در دریا غرق شده، ملحدی که در دنیا غرق شده، احدی از او خبر ندارد؛ ولی او ناامید نیست، به جایی تکیه میکند. این روایت از وجود مبارک امام عسکری (سلام الله علیه) است؛ حالا گرچه روایت به صورت روایت صحیحه نقل نشده، اما در کتاب ها به عنوان روایت مرسل از آن وجود مبارک نقل شده که کسی گفت: «دُلَّنی عَلَی اللهِ»؛ حضرت فرمود: آیا مسافرت کردی؟ عرض کرد: بله، گفت سوار کشتی شدی؟ عرض کرد: بله، گفت اتفاق افتاد که کشتی غرق شود؟ عرض کرد: بله، گفت اتفاق افتاد که أحدی از حال تو باخبر نباشد، تو هم به احدی دسترسی نداشته باشی؟ عرض کرد: بله، گفت در آن حالت به چه کسی متصل بودی؟ گفت به کسی که مرا نجات بدهد! گفت همان خدای توست؛[4] یعنی کسی که قدرتش نامتناهی است و یأسبردار نیست. اینکه گفته شد: ﴿لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُونَ﴾ [5]همین است. اگر کسی به جایی برسد که بگوید از خودم ناامیدم، این کفر نیست؛ یعنی من دیگر استحقاق دریافت کمک ندارم، اما اگر بگوید کسی نیست در عالَم که مشکل مرا حل کند، این کفر است، برای اینکه او ﴿بِکُلِّ شَیءٍقَدِیر﴾ [6]است. اگر او قدرت مطلقه و نامتناهی قادر است، بنابراین ﴿بِکُلِّ شَیءٍ قَدِیر﴾ است، نمیشود ناامید بود. یأس آدم از خودش کفر نیست؛ ولی یأس از روح الله کفر است: ﴿لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُونَ﴾. بنابراین، یا اثبات فاطر است، یا اثبات خالق است، اینجا هم «الله» مبتدا قرار گرفته و مفروغ عنه است، حقیقت نامتناهی است، منتها خیلیها نمیدانند که «الله» با اسمای حسنایش چه چیزی است؟ چون به اصولی که انبیا (علیهم السلام) آوردند آشنا نیستند که ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾.
فرق علوم قرآنی با علوم مطرح در قرآن
مستحضرید که قرآن علوم فراوانی دارد؛ منتها علوم قرآنی که در بحثهای تفسیر مطرح است، علومی که درِ قرآن است یا خارج از قرآن به حسب ظاهر قرار گرفته و درباره قرآن است. مثل اینکه قرآن چیست، وحی چیست، انزال و تنزیل چیست، مکی و مدنی چیست، سُوَر طوال، سور ناسخ و سُوَر منسوخ کدام است؟ اینها بحثهایی است که به عنوان قرآنی مطرح است؛ اما علومی که در قرآن مطرح است، خیلی بیش از اینهاست؛ اصول دین جزء علوم در قرآن است، احکام دین به عنوان آیات الاحکام علومی است در قرآن، مواعظ و اخلاقیات علومی است در قرآن، مسائل نجوم و سپهری، مسائل ریاضی، علومی است در قرآن، قصص انبیا علومی است در قرآن و بحثهای فراوانی مربوط به علوم تجربی که هر شیء زندهای از آب است، آسمان و زمین شش روز خلق شدند، زمین دو روز خلق شد، آسمان دو روز خلق شد، «بین السموات و الارض» دو روز خلق شد، فصول چهارگانه را ذات اقدس الهی برای تأمین ارزاق جامعه آفرید،﴿قَدَّرَ فِیهَا أَقْواتَها فی أَرْبَعَةِ أَیَّام﴾؛ [7]اینها علوم قرآنی است، علوم تجربی است که در قرآن است، علوم ریاضی است که در قرآن است، علوم فقهی است که در قرآن است، علوم ادبی است که در قرآن است، علوم قصص و تاریخ است که در قرآن است، علوم عقلی است که در قرآن است؛ منتها اینکه میگویند علوم قرآنی، فقط درباره همان علومی که راجع به قرآن بحث میکند، آنها چون بیشتر محل ابتلاست محور قرار گرفته شده. موضوع و محمول همه را قرآن مطرح کرده که سوره یعنی چه؟ آیه یعنی چه؟ وحی یعنی چه؟ معجزه یعنی چه؟ کرامت یعنی چه؟ اینها را بیان کرده؛ اما آنها علومی است که قرآن تبیین کرده. از بیرون گاهی ممکن است بعضی از مسائل را راجع به جمعآوری قرآن که چه موقع جمع شده، چه کسی جمع کرده، در چه عصری جمع شده، اینها جزء علوم قرآن است، یا چه کسی کاتب قرآن بوده، حضرت انشا میفرمود، املا میفرمود، چه کسانی مینوشتند، چند نفر مینوشتند، اینها جزء علوم قرآنی است که از بیرون کمک گرفته میشود. پس «کان» تامّه را خدا بیان کرد.
نمونه ای از طرح علوم تجربی مطرح در قرآن
فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾؛ «کان» ناقصه را هم بیان میکند: ﴿وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ﴾ او آفرید، یک؛ میپروراند، دو؛ خوب هم آفرید. آن علومی که علوم تجربی هست و محور بحث دانشگاهی است، از آیه کریمهای که فرمود: ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَه﴾،[8]این یک؛ بیان وجود مبارک موسای کلیم (سلام الله علیه) که به فرعون فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذی أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی﴾،[9]این دو؛ استفاده می شود. این ﴿رَبُّنَا الَّذی أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ﴾ به نظام داخلی اشیا اشاره دارد، نه به نظام فاعلی و نه به نظام غائی؛ نظام فاعلی به عنوان ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ است، نظام غائی هم ﴿ثُمَّ هَدی﴾ است؛ اما نظام داخلی که ساختار داخلی است، فرمود: ﴿أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ﴾، هر چیزی و هر چه برای آن لازم بود، داد. درخت اگر بخواهد پرورش پیدا کند و میوه دهد چه چیزی لازم دارد، همه را به او داد. یک سلسله مواد معدنی در دل خاک کوه، بخواهد طلا و نقره شود، چه چیزی لازم دارد، همه را به او داد؛ یک سلسله اموری که در زیر خاک است، بخواهد نفت یا گاز شود، چه چیزی لازم دارد، همه را به او داد. بنابراین فرمود: ﴿لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ﴾. اگر ذات اقدس الهی ساختار داخلی را داد، فرمود هرچه این خاک و این دستگاه لازم دارد که گاز یا نفت شود، ما به او دادیم: ﴿أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ﴾؛ این راجع به «کان» ناقصه است. حالا درختی بخواهد میوه شاداب خوبی بدهد، فرمود همه خواستههای او را ما به او دادیم؛ منتها باید باغبان آن را بپروراند. در اوایل سوره مبارکه «رعد» گذشت که فرمود: شما یک قطعه زمین، یک هکتار زمین را حساب کنید: ﴿وَ فِی الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِرات﴾؛ این یک هکتار را به صد قسمت کنید و صدتا درخت بکارید، صد تا میوه میگیرید: ﴿أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی﴾، ﴿وَ فِی الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِرات نُفَضِّلُ بَعْضَها فی البعض فِی الْأُکُل﴾،[10]« اُکل» یعنی میوه، نه یعنی«أکل»؛ فرمود میوههای آن مختلف است، این درخت سیب اگر بخواهد سیب خوب بیاورد، لوازمی دارد به آن دادیم، آن درخت هلو اگر بخواهد هلوپرور باشد، لوازمی دارد که به آن دادیم؛ آن گلابی اگر بخواهد گلابی به بار بیاورد، یک سلسله اموری میخواهد که به آن دادیم؛ این همان ﴿أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ﴾ هست که برای راهاندازی علوم دانشگاهی است، تا ساختار داخلی را تربیت میکند، همان طوری که ﴿أَقیمُوا الصَّلاةَ و آتُوا الزَّکاةَ﴾[11]آیات الاحکام است که برای راهاندازی«آیات الفقه» حوزههاست، اینکه آسمان و زمین را در شش روز خلق کردیم، آسمان از یک سلسله دخان خلق شد، زمین از زیر آب درآمد به عنوان «دَحوُ الاَرض»، ما فصول چهارگانه را برای تأمین ارزاق تنظیم کردیم، یک بخشهایی از زمین جزء نیمکره شمالی است: ﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهار﴾ است، مقابل آن﴿یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ﴾ [12]است، الآن که اینجا اوّل دی شروع شده،﴿یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ﴾؛ یعنی شب یلدا بلندترین شب های سال بود، از اوّل دی به بعد، کمکم «قوس النهار» از دو طرف، وارد «قوس اللیل» میشود، بلندترین شب سال را تا آخر آذر و اوّل دی پشتسر گذاشتیم، از اوّل دی؛ یعنی اوّل زمستان از دو طرف؛ یعنی هم از طرف صبح، هم از طرف مغرب این کاروان روز وارد منطقه شب میشود؛ یعنی هم زودتر صبح میشود، هم دیرتر غروب میشود: ﴿یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ﴾؛ تا برسد به ماه فروردین که «بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار»[13] هم شب دوازده ساعت و هم روز دوازده ساعت میشود؛ آن وقت این طور است. باز دوباره از همان فروردین این ولوج و ورود «قوس النهار» به «قوس اللیل» ادامه دارد، ادامه دارد تا آخر خرداد که کوتاهترین شب سال آخر خرداد است و بلندترین روز سال هم آخر خرداد، بعد دوباره برعکس میشود. این وضع ما که در نیمکره شمالی به سر میبریم. الآن آقایانی که در نیمکره جنوبی به سر میبرند، آنجا تابستان آنهاست، به عکس است. فرمود این نظم را ما آفریدیم، شما بر اساس این نظم حساب کنید. پس علوم قرآنی، اختصاصی به همان مسئله علوم قرآنی رایج؛ نظیر قرآن شناسی ندارد؛ آن اصول کلامی و عقلی، فقهی، اخلاقی، حقوقی، تاریخ و قصص، نجوم، ریاضیات، زمینشناسی و زمانشناسی هست، اینها علوم قرآنی است، همه اینها زیر مجموعه: ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَه﴾ قرار دارد، یک؛ ﴿أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ﴾ قرار دارد، دو؛ یعنی هر چیزی که آفرید، زیبا آفرید، کمبودی در آن نیست؛ نمیشود گفت که این خاک اگر بخواهد طلا شود، فلان چیز را لازم دارد؛ ولی ندارد، نه خیر؛ اگر بخواهد طلا شود، همه چیزی که جزء شرایط طلاشدن هست و باید باشد، در آن هست. اگر بخواهد نفت و گاز شود، اگر بخواهد سنگ مرمر شود، هر کدام از این معادن هر چه لازم دارند، خدا به آنها داده است.
توکل، لازمه توحید در خالقیت و تبیین دو نحوه آن
چون خدا این چنین است، پس توکل به او کنید. منتها توکل دو گونه است: انسانی که آن طبع بزرگ، آن روح بزرگ و آن کرامت در او هست، میگوید من توکل کردم به تو، تو را وکیل گرفتم، کلّ نظام هم که سپاه و ستاد تو هستند، کارها را هم تو انجام میدهی، اعضا و جوارح من هم که مأموران شما هستند، شما که بخواهی کار کنی؛ گاهی با دست دیگران مشکل مرا حل میکنی که این با کرامت من سازگار نیست؛ گاهی با دست من مشکل مرا حل میکنی، این با آبرومندی من سازگار است. توکل یک انسان کریم، کریمانه است، هرگز حاضر نیست در کنار سفره دیگری بنشیند، چون دستی بدتر از دست بگیر نیست:«أَلیَدُ الأُولیَا خَیرٌ مِن الیَدِ السُّفلَی». [14]آدم اگر نتواند دست برتر داشته باشد، دست زیرتر چرا داشته باشد؟ توکل این طور است، خدایا ترا وکیل گرفتم، چون همه شئون من در اختیار توست، همه را هم اداره میکنی، ما را هم اداره میکنی، این یک؛ سپاه و ستاد تو هم نامتناهیاند: ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾،[15]﴿مَا یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّک﴾، [16]این دو؛ تمام هویت و اعضا و جوارح من هم سپاه و ستاد تو هستند، سه؛ تو که میخواهی کار کنی، حالا چرا با دست دیگری مشکل مرا حل میکنی؟ با دست خود من مشکل مرا حل کن! این میشود کریم.
شواهدی از دعاهای کریمانه اهل بیت(علیهم السلام) در توکل
این دعای کریمانه را شما ببینید، در بحث های وجود مبارک حضرت امیر در نهجالبلاغه این دعا را دارد، از وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) هم رسیده است در دعای «عرفه» سیدالشهداء(سلام الله علیه) این دعا را دارد و دعاهای کریمانه این است که خدایا طرزی ما زندگی کنیم که حتی به بچههایمان هم محتاج نباشیم، ولو آن بچهها حسن و حسین(علیهما السلام) باشند! این نشانه کرامت است. این دعای نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه هست؛ ولی اصل این دعا از وجود مبارک پیغمبر (صلی الله و علیه و آله و سلم) است که خدایا! تو که همه امانت را به ما دادی، همه را هم دیدیم، ما هم حرفی نداریم و تقدیم میکنیم، اما اولین چیزی که از ما میگیری جان ما باشد، نه اینکه اول چیزی که میگیری، چشم و گوش ما باشد، ما زنده باشیم و محتاج حسنین(علیهما السلام) باشیم؛ این دعا دعای کریمانه است: «أَللَّهُمَّ اجعَل نَفسِی أَوَّلَ کَرِیمَةٍ تَنَتَزِعُهَا مِن کَرائِمی وَ أَوّلَ وَدِیعَةٍ تَرتَجِعُهَا مِن وَدَائِعِ نِعَمِکَ عِندِی»؛[17]خدایا همه اینها امانت و نعمت هستند، همه را تو دادی، همه را هم میگیری؛ اما این طور نباشد که اول چشم و گوش ما را بگیری، بعد جان ما را بگیری، تا ما به کسی محتاج باشیم این طور نباشد، بلکه اول چیزی که میگیری جان ما باشد. آن دعای نورانی سیدالشهداء (سلام الله علیه) در عرفه هم همین است که عرض کرد: خدایا چشم و گوش مرا وارث من قرار بده، نه مرا وارث آن! معنای آن این است این طور نباشد که چشم را بگیری، گوش را بگیری، اعضا و جوارح را بگیری، آنها بمیرند و من زنده باشم، من وارث مردهها باشم، این نباشد: «وَ اجعَلهُ وَارِثِینَ لِی» [18]مرا بمیران، حالا چشم و گوش من، بعد از من هر چه شد، شد؛ این کریم است. دعای کریمانه این است که انسان به أحدی محتاج نباشد، چون احتیاج ذلّتی است و ذات اقدس الهی مشکل همه را برآورده میکند، دیگران مگر از کجا آوردند! این بیان نورانی حضرت امام سجاد(علیه السلام) در اوّل همان دعای«ابوحمزه ثمالی» همین است، عرض کرد: خدایا! دیگران که دارند از کجا آوردند؟ «مِنْ أَیْنَ لِیَ النَّجَاةُ وَ لَا تُسْتَطَاعُ إِلَّا بِکَ لَا الَّذِی أَحْسَنَ اسْتَغْنَی عَنْ عَوْنِکَ وَ رَحْمَتِکَ وَ لَا الَّذِی أَسَاءَ وَ اجْتَرَأَ عَلَیْکَ وَ لَمْ یُرْضِکَ خَرَجَ عَنْ قُدْرَتِک»[19] حالا به همه دادی به ما هم بده! دعا اگر کریمانه بود، جوابش هم کریمانه است؛ اگر عادی بود برابر همّت دعاکننده همان گونه مستجاب میشود.
لذا این برهان مسئله است، «الله» مفروغ عنه است؛ الله، الله است و «مَعرُوفٌ عِندَ کُلِّ جَاهِل»؛ [20]هیچ ممکن نیست کسی در جهان پیدا شود و خدا را بتواند انکار کند؛ اما اسمای او، اوصاف او، اینها البته ممکن است شناخته نشود.
دو برهان قرآنی بر ضرورت توکل بر خدای سبحان
فرمود وقتی «کان تامه» ثابت شد که ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾،«کان» ناقصه هم میشود ﴿وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ﴾، چه شما بخواهی و چه نخواهی، او که منتظر نیست تا شما توکل کنی، او خودش مدیر و مدبّر است، چه بهتر که با او کنار بیایی و او را وکیل قرار دهی، چرا؟ دو تا برهان در مسئله است: یکی مسبوق سابق بر این، یکی لاحق بر این، چرا بر او باید توکل کنیم؟ برای اینکه او ﴿خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ است، طبق دو برهان اقامه شده که «الله» پروردگار است: یکی اینکه بازگشت ربوبیت به خالقیت است، یکی تلازمی که بین ربوبیت و خالقیت است. قبلاً فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾، بعد هم میفرماید: ﴿لَهُ مَقَالِیدُ السَّمَاوَاتِ﴾؛ «مقالید» هم همان طور که در بحث های روز گذشته ملاحظه فرمودید، جمعی است که مفرد ندارد، به معنای کلید است. برخیها خواستند بگویند جمع «إقلید» است و «إقلید» مُعرّب کلید است «علی غیر قیاس»، «إقلید» به« مقالید» جمع بسته شد. برخیها خواستند بگویند این رومی است، جمع «اُقلیدس» است، این «سین» در آنجا پسوند نسبت است، آن هم به همین معناست. قول سوم آن است که این جمع «مِقلاد» است «علی غیر قیاس»، «مِقلاد» هم یعنی نکاح، کلّ جهان با نکاح دارد اداره میشود. کلّ جهان، چه گیاهان، چه انسان، چه حیوان و چه ابرها اینها نکاح میشود، ابر ماده با ابر نر؛ این علومی که مربوط به هواشناسی، محیطشناسی، ابرشناسی و بارانشناسی است، آیات فراوانی دارد که اوّل یک نسیم مختصری وزش پیدا میکند، بعد این نسیم به صورت باد درمیآید، بعد کمکم ابر تولید میشود؛ همان طوری که خدای سبحان انسان را نر و ماده آفرید، مذکّر و مؤنّث خلق کرد؛ ابرها را هم این گونه آفرید؛ ابرها بعضی ماده و بعضی نر هستند، بعضی مذکّر و بعضی مؤنّث هستند؛ بعد در همان فضای سپهر، ازدواجشان را برقرار میکند، ابر نر و ماده نکاح میکند و یکی باردار میشود، وقتی که یکی باردار شد و حامل باران شد، برای او رحِم درست میکند که شلنگی نبارد، وقتی رحِم درست کرد، کمکم در فرصت مناسب زایمان میفرماید: ﴿فَتَرَی الْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلالِه﴾[21]این ابر اگر خلال نباشد، لابهلا نباشد، شلنگی باشد که مزرع و مرتعی نمیماند، فرمود این کارها را ما میکنیم. پس او کلید دستش هست، حالا یا «مقالید» جمعی است که اصلاً مفرد ندارد «کما ذهب إلیه غیر واحد»، یا جمع «إقلید» است «علی غیر قیاس» که «إقلید» مُعَرّب کِلید است، یا جمع «اُقلیدس» که بعید است و این استبعاد بجاست، یا جمع «مِقلاد» به معنای نکاح است «کما ذهب الیه بعض». ﴿ لَهُ مَقَالِیدُ السَّمَاوَاتِ وَ الأرض﴾.
شرک عامل اصلی خسارت مشرکان و پیشنهاد آن به پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
اما در برابر این همه ادله توحیدی: ﴿وَ الَّذینَ کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُون﴾؛ اینها سرمایه را باختند. انسان وقتی وارد آن نشئه میشود، دیگر نه جا برای تدارک است و نه جا برای برگشت. خسارتزده است، سرمایه را باخت و چیزی هم بدست نیاورد: ﴿أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُون﴾؛ بعد به وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) پیشنهاد شرک میدادند.
پاسخ پیامبر به پیشنهاد مشرکان و علّت جاهل خواندن آنان
خدای سبحان به حضرتش فرمود: به آنها بگو شما به من امر میکنید، دستور میدهید که مانند افراد جاهلی بُتپرست شوم؟ ﴿قُلْ أَ فَغَیْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ أَیُّهَا الْجاهِلُونَ﴾، این جهل هم میتواند در مقابل علم باشد و هم میتواند جهالت در مقابل عقل باشد. اینکه مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) اولین کتابی که در کافی تنظیم کرد «کتاب العقل و الجهل» است برای همین است که علم چیز مهمی نیست، علم مقابل ندارد، انسان سواد پیدا کرده است. آنکه مشکل آدم را حل میکند عقل است، چون انسان یا وارد بهشت میشود یا وارد جهنّم، این جهنّمیها یا درسخواندهاند یا درسخوانده نیستند، آنکه آدم را بهشت میبرد عقل است که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمَان وَ اکتُسِبَ بِهِ الجَنَان»؛[22]عقل است که دشمن دارد، علم خیلی دشمن ندارد؛ لذا مرحوم کلینی باب «العلم و الجهل» را در کافی بیان نکرده، بلکه اولین باب آن «باب العقل و الجهل» است. انسان یا بهشتی است یا جهنّمی، چون هدف این است، حالا یا تحصیل کرده است یا تحصیل کرده نیست، تحصیل کردهگی یک مقدار زمینه را فراهم میکند، وگرنه شما میبینید که اکثر این فسادها برای همین تحصل کردههاست. اگر در برابر انبیا، مدّعیان تنبّی فراواناند، همین تحصیل کردهها هستند، اگر این جنگ جهانی اول و دوم و کودتاها و مانند آن است، برای تحصیل کردههاست، اگر این کارخانههای اسلحه آدمکشی سه شیفته ـ شب و روز ـ دارد کار میکند، برای این تحصیل کردههاست، وگرنه آدم تحصیل نکرده که این کارها را نمیکند. فرمود آنکه مهم هست عقلی است که «عُبِدَ بِهِ الرَّحمَان وَ اکتُسِبَ بِهِ الجَنَان»؛ شما هم جاهل هستید در برابر علم، هم جاهل هستید در برابر عقل: ﴿قُلْ أَ فَغَیْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ أَیُّهَا الْجاهِلُون﴾.
تهدید به حبط اعمال در صورت شرک با توجه به عصمت انبیا
بعد فرمود این مربوط به نبوّت عامه است، این را به حضرت میفرماید تا معلوم شود که این جاهلیت کهنه و تازه بود، قبلاً هم بود، بعداً هم هست، فرمود: ﴿وَلَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَإِلَی الَّذِینَ مِن قَبْلِکَ﴾؛ این جزء نبوت عامه است، به همه انبیا این حرف گفته شد، به شما هم این حرف گفته میشود که﴿لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ﴾؛ اگر ـ معاذ الله ـ شرک بورزی تمام زحمات شما هدر میرود. البته معصوم محال نیست خلاف کند؛ ولی هرگز خلاف نمیکند، ذاتاً محال نیست؛ اگر ذاتاً محال بود که مکلّف نبود؛ معصوم تا در دنیا هست مکلّف است و این برای آن است که اطاعت ضروری نیست، اگر ضروری باشد که امر ضروری مورد «امر» قرار نمیگیرد، چیزی که یقیناً واقع میشود و ترک آن هم محال است چنین چیزی تحت تکلیف قرار نمیگیرد، اما امتناع عادی در آن هست و امر و نهی و مانند آن مخالف با عصمت نیست، معصوم هم مکلف است مانند دیگران. اینکه درباره حضرت آن حدیث هست که من هر روز هفتاد بار استغفار میکنم غینی دارد و مانند آن، یا منظور دفع است که ما استغفار میکنیم که نیاید به سراغ ما، یا همین توجه به مباحات و امور مباحی و کارهای عادی برای اینها غین حساب میشود، برای اینکه «حَسَنَاتُ الأَبرَار سَیِّئَاتُ المُقَرَّبِینَ» [23]است، اشتغال به مباحات برای انسانی که مقرّب است کراهت حساب میشود، حزازت حساب میشود و مانند آن. این دو وجه میتواند آن حدیث را توجیه کند.
پرسش: آن کسی که ولیّ خداست، مگر می تواند مباح انجام دهد؟
پاسخ: اشتغالش همین است، کسی میآید، کسی میرود، جایی را نگاه میکند، کسی حرف میزند، کسی گوش میدهد. کسی دارد حرف عادی میزند، این دیگر مستحب نیست که گوش بدهد؛ ولی دیگر دارد گوش میدهد؛ در زندگی عادی و روزانه «یَأکُلُ الطَّعَامَ وَ یَمشِی فِی الاَسوَاق» [24]اینها این طور است، حالا چرا از این طرف آمده از آن طرف نیامده؟ پا را اینجا گذاشته آنجا را پا نگذاشته، این دیوار را دیده آن دیوار را ندیده، اینها جزء مستحبات و سنن فقهی که نیست، اینها جزء مباحات است و اشتغال به این امور نسبت به کسی که ﴿دَنا فَتدلّی﴾ است، میتواند حزازت محسوب شود، اینها استغفار میکنند که به آن مبتلا نشوند، نسبت به آنها هم ممکن است دفع محذور باشد؛ فلذا میتواند بگوید: ﴿إِنَّ صَلاَتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیَایَ وَ مَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾؛[25]استغفار هم میکند تا بتواند بگوید که اگر شئون عادی من است، این شئون عادی من هم صبغه عبادی پیدا میکند.
اختیار همه انسان ها حتی معصومین علّت تهدید حبط اعمال
﴿وَلَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَإِلَی الَّذِینَ مِن قَبْلِکَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ﴾. در بحثهای جبر و تفویض هم بارها همین آیات گذشت که فرمود ما انسان را بر سر دوراهی خلق کردیم، درست است که وَهم و خیال به او دادیم تا او خیال پردازی کند، اما عقل نظر را هم به او دادیم که بر اینها سیطره دارد. درست است که شهوت و غضب را به او دادیم که او گرایشها و گریزهایی داشته باشد اما عقل عملی هم به او دادیم که اینها را عِقال کند، چون این فیضها را به او دادیم، او را مختار قرار دادیم: ﴿قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُر﴾،[26]﴿إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً﴾؛ [27]اما اگر او بیراهه رفت، برای آن است این حرفهای ما را گوش نداد؛ اما اگر به راه آمد برای این است که حرفهای ما را گوش داد، ما به او گفتیم بیا این طرف، او آمد، نه اینکه ما او را آوردیم، بلکه او با اختیار آمد، جبری در کار نبود؛ ولی ما گفتیم بیا او آمد. فرق است بین اینکه ما او را مجبور کنیم بیاید. یک وقت است به او نشان دادیم و بیان کردیم، زیبایی بهشت و زیبایی عقل و عدل را بیان کردیم، بنابراین ما او را دعوت کردیم و او آمد، درست است که خودش آمد؛ ولی ما دعوت کردیم، اما همین دعوت ما را عدهای نپذیرفتند؛ ﴿فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِم﴾. [28]بنابراین «لاجَبرَ وَ لاتَفوِیضَ وَ لَکِن أَمرٌ بَینَ أَمرَینِ»؛ [29]اینجا هم فرمود: ﴿لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَلَتَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ﴾ این ﴿وَلَتَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ﴾ برای هر انسانی است هر انسانی که بیراهه برود سرمایه خودش را میبازد اینکه در آیه 63 فرمود:﴿أُولئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ﴾ همین است غالب انسانها متأسفانه سرمایه میبازند ﴿وَ العَصرِ ٭ إِنَّ الإِنسَانَ لَفَی خُسرٍ﴾ [30]اینجا هم فرمود: ﴿لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ﴾؛ بعد به عنوان حصر، مفعول را مقدم آوردند، امر و فعل را مؤخّر آوردند که مفید حصر باشد.
سرّ امر به عبادت و شاکر بودن از خدای مقبول دلپذیر
فرمود: ﴿بَلِ اللَّهَ ﴾؛ این «الله»ی که قبول داریم، «الله»ی که قابل انکار نیست، «الله»ی که مقبول و دلپذیر است.
این الله را قبول کن. این ﴿لا إِلهَ إِلاَّ اللَّه﴾ [31]هم که قبلاً معنا شد همین است: ﴿لا إِلهَ إِلاَّ اللَّه﴾ را چندبار ملاحظه فرمودید، این دو تا جمله نیست تا در کتاب های اصولی بگویند، یک جمله مستثنا و یک جمله مستثنی منه و به دنبال خبر بگردند؛ در این ﴿لا إِلهَ إِلاَّ اللَّه﴾، این «إِلاَّ» به معنی غیر است، یک؛ این طور نیست که جان آدم، قلب آدم از نفی و اثبات خالی باشد، نه نفی داشته باشد و نه اثباتی، بعد انبیا آمدند که دو تا کار کنند: یکی الله را برای ما ثابت کنند، یکی آلهه دیگر را نفی کنند، این طور نیست. این «الاّ» به معنی غیر است، یک؛ ﴿لا إِلهَ إِلاَّ اللَّه﴾؛ یعنی «لا اله غیر الله»؛ یعنی غیر از «الله»ی که دلپذیر است، دیگران نه، این که داری همین است، دیگران نیست؛ نه اینکه در دل، نه «الله» باشد و نه آلهه، حالا یکی را بخواهیم نفی کنیم و یکی را بخواهیم وارد دل کنیم، این طور نیست. ﴿لا إِلهَ إِلاَّ اللَّه﴾؛ یعنی غیر از «الله»ی که دلمایه و دلپذیر است و داری، دیگران نه! نه اینکه نه «الله» را داری و نه آلهه را داری، حالا ما بخواهیم یکی را ثابت کنیم و یکی را راه ندهیم، این طور نیست؛ همین یکی که در دل داری همین است، دیگران نه؛ پس «لا اله» غیر همین یکی که داریم. اینجا هم میفرماید: ﴿بَلِ اللَّهَ ﴾ این «الله»ی که داری و دلپذیر است، همیشه با او درگیری، ولو ممکن است اسمش را ندانی ﴿بَلِ اللَّهَ فَاعبُد﴾ این مفید حصر است.
پرسش: چرا «الله» مرفوع است؟
پاسخ: برای اینکه خبر نیست، به حسب ظاهر که ترکیب ادبی کنند این طور است؛ اما در حقیقت مجرور است: «لا اله غیر الله»، برای اینکه «لا» خبر میخواهد، این «لا اله» غیر از «الله»ی که ما داریم، چون «الّا» جَر نمیدهد؛ نظیر «غیر» نیست، «الله» خوانده میشود. این از جمله همان بحثهایی است که گفتند: « از شافعی نپرسند امثال این مسائل»؛[32] اینها از مرحوم آخوند خراسانی و اینها هم برنمیآید، تا از مغنی بر بیاید. اگر گفتند: «از شافعی نپرسند امثال این مسائل»، برای اینکه او خیال میکند در فطرت انسان نه «الله» است و نه آلهه؛ انبیا آمدند بگویند یکی را راه بده، بقیه را راه نده؛ در حالی که قرآن دارد که ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها﴾،[33]﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها ٭فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾؛[34]فرمود: ما هیچ کس را بدون توحید خلق نکردیم، در درون همه اعتقاد به «الله» ظهور دارد، در نشئه ای همه را جمع کردیم و گفتیم خدای شما کیست؟ همه گفتند تویی، ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾، [35]همه گفتند ﴿بَلی﴾؛ آن نشئه هست؛ حالا آن نشئه، نشئه فطرت است، نشئه ملکوت است، درون جان ماست، به هر حال چنین نشئه ای هست، در برابر آن نشئه که انسان نمیتواند بگوید که در درون ما هیچ خبری نیست، نه «الله» را میشناسد و نه آلهه را میشناسد، انبیا آمدند بگویند «الله» را قبول کن، آلهه را قبول نکن، این طور نیست «الله» دلپذیر و دلمایه است و در درون همه ما هم هست، ما هم میثاق سپردیم، او را هم دیدیم و گفتیم تو خدای ما هستی. اینکه مرحوم شیخ بهایی و مانند او میگویند: «در روز الست بلی گفتی ٭٭٭ امروز به بستر «لا» خفتی»[36]، ناظر به همین آیه سوره مبارکه «اعراف» است. فرمود: ﴿بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَکُن مِنَ الشَّاکِرِینَ﴾؛ آن وقت شاکر باش که تو را به حال خودت رها نکرده است. درست است که ذات اقدس الهی این نعمت را داد، آیا در بقا ما محتاج به این مُنعِم هستیم یا نه؟ آیا لحظه به لحظه این فیض باید بیاید یا نه؟ یا همان روزی که به ما داد کافی است؟! آن فیضی که آن روز به ما داد اگر کافی بود که با اغراض و غرایز دفع میشد، او لحظه به لحظه «دَائِمُ الفیضِ عَلَی البَرِیّه» [37]است. بنابراین اگر لحظهای نازی کند، از هم فرو ریزند قالب ها؛ حتماً این الله را دارد، هر لحظه هم فیض دارد، هر لحظه هم با ما سخن میگوید، او «دائم الفضل» و «دائم الفیض» است؛ لذا فرمود: ﴿وَ کُن مِنَ الشَّاکِرِینَ﴾ که هم حدوثاًآن نعمت را به شما داد و هم بقائاً. ـ إن شاء الله ـ امیدواریم محفوظ بماند.
[1]زمر/سوره39، آیه45.
[2]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص83، ط اسلامی.
[3]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص91، ط اسلامی.
[4]التوحید، الشیخ الصدوق، ص231.
[5]یوسف/سوره12، آیه87.
[6]بقره/سوره2، آیه2.
[7]فصلت/سوره41، آیه10.
[8]سجده/سوره32، آیه7.
[9]طه/سوره20، آیه50.
[10]رعد/سوره13، آیه4.
[11]بقره/سوره2، آیه43.
[12]حج/سوره22، آیه61.
[13]دیوان سعدی، قصیده25. .
[14]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج4، ص11، ط اسلامی.
[15]فتح/سوره48، آیه4.
[16]مدثر/سوره74، آیه31.
[17]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج11، ص84.
[18]الصحیفة العلویه، ترجمه رسولی، النص، ص32.
[19]الإقبال بالأعمال الحسنة، ابن طاووس، على بن موسى، ج1، ص157، ط الحدیثه.
[20]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص91، ط اسلامی.
[21]زمر/سوره39، آیه43.
[22]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص11، ط اسلامی.
[23]کشف الغمه، ابن ابی الفتح الابلی، ج3، ص 47 و 48.
[24]علل الشرائع، الشیخ الصدوق، ج1، ص129.
[25]انعام/سوره6، آیه162.
[26]کهف/سوره18، آیه29.
[27]انسان/سوره76، آیه3.
[28]بقره/سوره2، آیه101.
[29]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص160، ط اسلامی.
[30]عصر/سوره103، آیه1.
[31]صافات/سوره37، آیه35.
[32]دیوان حافظ، غزل شماره307.
[33]روم/سوره30، آیه30.
[34]شمس/سوره91، آیه7.
[35]اعراف/سوره7، آیه172.
[36]دیوان اشعار شیخ بهایی، شیر و شکر، بخش1.
[37]مفاهیم القرآن، الشیخ جعفرالسبحانی، ج6، ص94.
- طرح مباحث توحیدی در سورههای مکی با بیانهای متفاوت؛
- فرق علوم قرآنی با علوم مطرح در قرآن؛
- توکل، لازمه توحید در خالقیت و تبیین دو نحوه آن.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ (62)لَهُ مَقَالِیدُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ اللَّهِ أُولئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ (63)قُلْ أَفَغَیْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ أَیُّهَا الْجَاهِلُونَ (6٤)وَلَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَإِلَی الَّذِینَ مِن قَبْلِکَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَلَتَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ (65)بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَکُن مِنَ الشَّاکِرِینَ(66)وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَالأرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَی عَمَّا یُشْرِکُونَ﴾(67)
طرح مباحث توحیدی در سوره های مکی با بیان های متفاوت
همان طور که ملاحظه فرمودید، چون سوره مبارکه «زمر» در مکه نازل شد، اصول کلّی دین؛ یعنی توحید و وحی و نبوت و معاد را و همچنین خطوط کلّی اخلاق و حقوق را به بیانهای گوناگون افاضه میفرماید؛ گاهی به صورت حکمت، گاهی به صورت موعظه، گاهی به صورت جدال أحسن. در جریان توحید قبلاً فرمود: ﴿إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ﴾[1]که هم مبدأ را اشاره فرمود، هم معاد را؛ اما اینجا هم به «کان» تامه اشاره دارد و هم به «کان» ناقصه.
علّت مطرح نشدن مباحث توحید ذات در قرآن
فرمود: ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾؛ یعنی«کُلُّ مَا وَقَعَ عَلَیهِ إِسمُ شَئٍ مَا خَلَا اللهَ تَعَالَی فَهُوَ مَخلُوقٌ وَ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ ﴾».[2]قبلاً هم بیان شد که قرآن کریم درباره ذات اقدس الهی سخن نمیگوید چون ذات سرمَدی و حقیقت نامتناهی یک چیز «بیّنالرشدی» است و اصلاً قابل انکار نیست، این را قرآن «مفروغ عنه» میگیرد که در سوره مبارکه «طور» به مناسبتی قرائت شد و در این آیه سوره «زمر» مطرح میشود. اینها درباره اسمای حسنای خداست، چه اینکه در آیه ﴿أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾هم درباره اسمای حسنای خدا بود؛ برای اثبات خالق، برای اثبات فاطر، چه اینکه برای اثبات وکیل که اینها اسمای حسنای خدا هستند و همه اینها زیرمجموعه آن ذات سرمدیاند. ذات سرمدی؛ یعنی حقیقت مطلق که قابل انکار نیست، حتی آنهایی هم که ملحد هستند، نمیدانند چه چیزی را دارند منکر میشوند.این روایت نورانی که مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) در همان جلد اوّل کافی در بحث توحید نقل کرد این است که فرمود: «عَارِفٌ بالمَجهُولِ مَعروفٌ عِندَ کُلِ جَاهِل»؛[3]فرمود: خد ا نزد هر منکر و ملحدی شناخته شده است، ولو بیچاره نداند که چه کند. «مَعروفٌ عِندَ کُلِ جَاهِل»، مگر میشود که کسی منکر حقیقت محض شود؟ این عالَم به چه کسی قائم است؟ بنابراین خود انسان فطرتاً وابسته به اوست. در همین آیه هم «الله» را «مفروغ عنه» گرفته، خالق را دارد ثابت میکند. این «خالقٌ»، خبر «الله» است، مبتدای «مفروغ عنه» است؛ یعنی «الله»ی که مفروغ عنه است، او همه کاره است، او هم«کان» تامه را به عهده دارد و هم «کان» ناقصه را؛ هم آفرید وهم میپروراند؛ هم هستی داد و هم هستی را شکوفا کرد. «الله»ی که دلپذیر است و همه قبول دارید و قابل انکار نیست، آن «الله» است که این دو تا کار را کرد:﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾. اگر «الله» ثابت نباشد که مبتدا قرار نمیگیرد. بنابراین آن حقیقت نامتناهی به هیچ وجه قابل انکار نیست.«الله» از آن جهت که فاطر است شک پذیر نیست، چرا شکبردار نیست؟ چون ﴿فَاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾ است، فاطر بودن، خالق بودن، اینها از اسمای حُسنای ذات اقدس الهی است. آن بیان نورانی حضرت در اوّل همین بحث توحیدِ کتاب مرحوم کلینی، این جزء غرر روایات ماست که «عَارِفٌ بالمَجهُولِ مَعروفٌ عِندَ کُلِ جَاهِل»؛ هیچ کسی نیست که خدا را در عالَم نشناسد؛ لذا کسی که در دریا غرق شده، ملحدی که در دنیا غرق شده، احدی از او خبر ندارد؛ ولی او ناامید نیست، به جایی تکیه میکند. این روایت از وجود مبارک امام عسکری (سلام الله علیه) است؛ حالا گرچه روایت به صورت روایت صحیحه نقل نشده، اما در کتاب ها به عنوان روایت مرسل از آن وجود مبارک نقل شده که کسی گفت: «دُلَّنی عَلَی اللهِ»؛ حضرت فرمود: آیا مسافرت کردی؟ عرض کرد: بله، گفت سوار کشتی شدی؟ عرض کرد: بله، گفت اتفاق افتاد که کشتی غرق شود؟ عرض کرد: بله، گفت اتفاق افتاد که أحدی از حال تو باخبر نباشد، تو هم به احدی دسترسی نداشته باشی؟ عرض کرد: بله، گفت در آن حالت به چه کسی متصل بودی؟ گفت به کسی که مرا نجات بدهد! گفت همان خدای توست؛[4] یعنی کسی که قدرتش نامتناهی است و یأسبردار نیست. اینکه گفته شد: ﴿لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُونَ﴾ [5]همین است. اگر کسی به جایی برسد که بگوید از خودم ناامیدم، این کفر نیست؛ یعنی من دیگر استحقاق دریافت کمک ندارم، اما اگر بگوید کسی نیست در عالَم که مشکل مرا حل کند، این کفر است، برای اینکه او ﴿بِکُلِّ شَیءٍقَدِیر﴾ [6]است. اگر او قدرت مطلقه و نامتناهی قادر است، بنابراین ﴿بِکُلِّ شَیءٍ قَدِیر﴾ است، نمیشود ناامید بود. یأس آدم از خودش کفر نیست؛ ولی یأس از روح الله کفر است: ﴿لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُونَ﴾. بنابراین، یا اثبات فاطر است، یا اثبات خالق است، اینجا هم «الله» مبتدا قرار گرفته و مفروغ عنه است، حقیقت نامتناهی است، منتها خیلیها نمیدانند که «الله» با اسمای حسنایش چه چیزی است؟ چون به اصولی که انبیا (علیهم السلام) آوردند آشنا نیستند که ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾.
فرق علوم قرآنی با علوم مطرح در قرآن
مستحضرید که قرآن علوم فراوانی دارد؛ منتها علوم قرآنی که در بحثهای تفسیر مطرح است، علومی که درِ قرآن است یا خارج از قرآن به حسب ظاهر قرار گرفته و درباره قرآن است. مثل اینکه قرآن چیست، وحی چیست، انزال و تنزیل چیست، مکی و مدنی چیست، سُوَر طوال، سور ناسخ و سُوَر منسوخ کدام است؟ اینها بحثهایی است که به عنوان قرآنی مطرح است؛ اما علومی که در قرآن مطرح است، خیلی بیش از اینهاست؛ اصول دین جزء علوم در قرآن است، احکام دین به عنوان آیات الاحکام علومی است در قرآن، مواعظ و اخلاقیات علومی است در قرآن، مسائل نجوم و سپهری، مسائل ریاضی، علومی است در قرآن، قصص انبیا علومی است در قرآن و بحثهای فراوانی مربوط به علوم تجربی که هر شیء زندهای از آب است، آسمان و زمین شش روز خلق شدند، زمین دو روز خلق شد، آسمان دو روز خلق شد، «بین السموات و الارض» دو روز خلق شد، فصول چهارگانه را ذات اقدس الهی برای تأمین ارزاق جامعه آفرید،﴿قَدَّرَ فِیهَا أَقْواتَها فی أَرْبَعَةِ أَیَّام﴾؛ [7]اینها علوم قرآنی است، علوم تجربی است که در قرآن است، علوم ریاضی است که در قرآن است، علوم فقهی است که در قرآن است، علوم ادبی است که در قرآن است، علوم قصص و تاریخ است که در قرآن است، علوم عقلی است که در قرآن است؛ منتها اینکه میگویند علوم قرآنی، فقط درباره همان علومی که راجع به قرآن بحث میکند، آنها چون بیشتر محل ابتلاست محور قرار گرفته شده. موضوع و محمول همه را قرآن مطرح کرده که سوره یعنی چه؟ آیه یعنی چه؟ وحی یعنی چه؟ معجزه یعنی چه؟ کرامت یعنی چه؟ اینها را بیان کرده؛ اما آنها علومی است که قرآن تبیین کرده. از بیرون گاهی ممکن است بعضی از مسائل را راجع به جمعآوری قرآن که چه موقع جمع شده، چه کسی جمع کرده، در چه عصری جمع شده، اینها جزء علوم قرآن است، یا چه کسی کاتب قرآن بوده، حضرت انشا میفرمود، املا میفرمود، چه کسانی مینوشتند، چند نفر مینوشتند، اینها جزء علوم قرآنی است که از بیرون کمک گرفته میشود. پس «کان» تامّه را خدا بیان کرد.
نمونه ای از طرح علوم تجربی مطرح در قرآن
فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾؛ «کان» ناقصه را هم بیان میکند: ﴿وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ﴾ او آفرید، یک؛ میپروراند، دو؛ خوب هم آفرید. آن علومی که علوم تجربی هست و محور بحث دانشگاهی است، از آیه کریمهای که فرمود: ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَه﴾،[8]این یک؛ بیان وجود مبارک موسای کلیم (سلام الله علیه) که به فرعون فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذی أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی﴾،[9]این دو؛ استفاده می شود. این ﴿رَبُّنَا الَّذی أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ﴾ به نظام داخلی اشیا اشاره دارد، نه به نظام فاعلی و نه به نظام غائی؛ نظام فاعلی به عنوان ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ است، نظام غائی هم ﴿ثُمَّ هَدی﴾ است؛ اما نظام داخلی که ساختار داخلی است، فرمود: ﴿أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ﴾، هر چیزی و هر چه برای آن لازم بود، داد. درخت اگر بخواهد پرورش پیدا کند و میوه دهد چه چیزی لازم دارد، همه را به او داد. یک سلسله مواد معدنی در دل خاک کوه، بخواهد طلا و نقره شود، چه چیزی لازم دارد، همه را به او داد؛ یک سلسله اموری که در زیر خاک است، بخواهد نفت یا گاز شود، چه چیزی لازم دارد، همه را به او داد. بنابراین فرمود: ﴿لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ﴾. اگر ذات اقدس الهی ساختار داخلی را داد، فرمود هرچه این خاک و این دستگاه لازم دارد که گاز یا نفت شود، ما به او دادیم: ﴿أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ﴾؛ این راجع به «کان» ناقصه است. حالا درختی بخواهد میوه شاداب خوبی بدهد، فرمود همه خواستههای او را ما به او دادیم؛ منتها باید باغبان آن را بپروراند. در اوایل سوره مبارکه «رعد» گذشت که فرمود: شما یک قطعه زمین، یک هکتار زمین را حساب کنید: ﴿وَ فِی الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِرات﴾؛ این یک هکتار را به صد قسمت کنید و صدتا درخت بکارید، صد تا میوه میگیرید: ﴿أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی﴾، ﴿وَ فِی الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِرات نُفَضِّلُ بَعْضَها فی البعض فِی الْأُکُل﴾،[10]« اُکل» یعنی میوه، نه یعنی«أکل»؛ فرمود میوههای آن مختلف است، این درخت سیب اگر بخواهد سیب خوب بیاورد، لوازمی دارد به آن دادیم، آن درخت هلو اگر بخواهد هلوپرور باشد، لوازمی دارد که به آن دادیم؛ آن گلابی اگر بخواهد گلابی به بار بیاورد، یک سلسله اموری میخواهد که به آن دادیم؛ این همان ﴿أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ﴾ هست که برای راهاندازی علوم دانشگاهی است، تا ساختار داخلی را تربیت میکند، همان طوری که ﴿أَقیمُوا الصَّلاةَ و آتُوا الزَّکاةَ﴾[11]آیات الاحکام است که برای راهاندازی«آیات الفقه» حوزههاست، اینکه آسمان و زمین را در شش روز خلق کردیم، آسمان از یک سلسله دخان خلق شد، زمین از زیر آب درآمد به عنوان «دَحوُ الاَرض»، ما فصول چهارگانه را برای تأمین ارزاق تنظیم کردیم، یک بخشهایی از زمین جزء نیمکره شمالی است: ﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهار﴾ است، مقابل آن﴿یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ﴾ [12]است، الآن که اینجا اوّل دی شروع شده،﴿یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ﴾؛ یعنی شب یلدا بلندترین شب های سال بود، از اوّل دی به بعد، کمکم «قوس النهار» از دو طرف، وارد «قوس اللیل» میشود، بلندترین شب سال را تا آخر آذر و اوّل دی پشتسر گذاشتیم، از اوّل دی؛ یعنی اوّل زمستان از دو طرف؛ یعنی هم از طرف صبح، هم از طرف مغرب این کاروان روز وارد منطقه شب میشود؛ یعنی هم زودتر صبح میشود، هم دیرتر غروب میشود: ﴿یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ﴾؛ تا برسد به ماه فروردین که «بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار»[13] هم شب دوازده ساعت و هم روز دوازده ساعت میشود؛ آن وقت این طور است. باز دوباره از همان فروردین این ولوج و ورود «قوس النهار» به «قوس اللیل» ادامه دارد، ادامه دارد تا آخر خرداد که کوتاهترین شب سال آخر خرداد است و بلندترین روز سال هم آخر خرداد، بعد دوباره برعکس میشود. این وضع ما که در نیمکره شمالی به سر میبریم. الآن آقایانی که در نیمکره جنوبی به سر میبرند، آنجا تابستان آنهاست، به عکس است. فرمود این نظم را ما آفریدیم، شما بر اساس این نظم حساب کنید. پس علوم قرآنی، اختصاصی به همان مسئله علوم قرآنی رایج؛ نظیر قرآن شناسی ندارد؛ آن اصول کلامی و عقلی، فقهی، اخلاقی، حقوقی، تاریخ و قصص، نجوم، ریاضیات، زمینشناسی و زمانشناسی هست، اینها علوم قرآنی است، همه اینها زیر مجموعه: ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَه﴾ قرار دارد، یک؛ ﴿أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ﴾ قرار دارد، دو؛ یعنی هر چیزی که آفرید، زیبا آفرید، کمبودی در آن نیست؛ نمیشود گفت که این خاک اگر بخواهد طلا شود، فلان چیز را لازم دارد؛ ولی ندارد، نه خیر؛ اگر بخواهد طلا شود، همه چیزی که جزء شرایط طلاشدن هست و باید باشد، در آن هست. اگر بخواهد نفت و گاز شود، اگر بخواهد سنگ مرمر شود، هر کدام از این معادن هر چه لازم دارند، خدا به آنها داده است.
توکل، لازمه توحید در خالقیت و تبیین دو نحوه آن
چون خدا این چنین است، پس توکل به او کنید. منتها توکل دو گونه است: انسانی که آن طبع بزرگ، آن روح بزرگ و آن کرامت در او هست، میگوید من توکل کردم به تو، تو را وکیل گرفتم، کلّ نظام هم که سپاه و ستاد تو هستند، کارها را هم تو انجام میدهی، اعضا و جوارح من هم که مأموران شما هستند، شما که بخواهی کار کنی؛ گاهی با دست دیگران مشکل مرا حل میکنی که این با کرامت من سازگار نیست؛ گاهی با دست من مشکل مرا حل میکنی، این با آبرومندی من سازگار است. توکل یک انسان کریم، کریمانه است، هرگز حاضر نیست در کنار سفره دیگری بنشیند، چون دستی بدتر از دست بگیر نیست:«أَلیَدُ الأُولیَا خَیرٌ مِن الیَدِ السُّفلَی». [14]آدم اگر نتواند دست برتر داشته باشد، دست زیرتر چرا داشته باشد؟ توکل این طور است، خدایا ترا وکیل گرفتم، چون همه شئون من در اختیار توست، همه را هم اداره میکنی، ما را هم اداره میکنی، این یک؛ سپاه و ستاد تو هم نامتناهیاند: ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾،[15]﴿مَا یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّک﴾، [16]این دو؛ تمام هویت و اعضا و جوارح من هم سپاه و ستاد تو هستند، سه؛ تو که میخواهی کار کنی، حالا چرا با دست دیگری مشکل مرا حل میکنی؟ با دست خود من مشکل مرا حل کن! این میشود کریم.
شواهدی از دعاهای کریمانه اهل بیت(علیهم السلام) در توکل
این دعای کریمانه را شما ببینید، در بحث های وجود مبارک حضرت امیر در نهجالبلاغه این دعا را دارد، از وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) هم رسیده است در دعای «عرفه» سیدالشهداء(سلام الله علیه) این دعا را دارد و دعاهای کریمانه این است که خدایا طرزی ما زندگی کنیم که حتی به بچههایمان هم محتاج نباشیم، ولو آن بچهها حسن و حسین(علیهما السلام) باشند! این نشانه کرامت است. این دعای نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه هست؛ ولی اصل این دعا از وجود مبارک پیغمبر (صلی الله و علیه و آله و سلم) است که خدایا! تو که همه امانت را به ما دادی، همه را هم دیدیم، ما هم حرفی نداریم و تقدیم میکنیم، اما اولین چیزی که از ما میگیری جان ما باشد، نه اینکه اول چیزی که میگیری، چشم و گوش ما باشد، ما زنده باشیم و محتاج حسنین(علیهما السلام) باشیم؛ این دعا دعای کریمانه است: «أَللَّهُمَّ اجعَل نَفسِی أَوَّلَ کَرِیمَةٍ تَنَتَزِعُهَا مِن کَرائِمی وَ أَوّلَ وَدِیعَةٍ تَرتَجِعُهَا مِن وَدَائِعِ نِعَمِکَ عِندِی»؛[17]خدایا همه اینها امانت و نعمت هستند، همه را تو دادی، همه را هم میگیری؛ اما این طور نباشد که اول چشم و گوش ما را بگیری، بعد جان ما را بگیری، تا ما به کسی محتاج باشیم این طور نباشد، بلکه اول چیزی که میگیری جان ما باشد. آن دعای نورانی سیدالشهداء (سلام الله علیه) در عرفه هم همین است که عرض کرد: خدایا چشم و گوش مرا وارث من قرار بده، نه مرا وارث آن! معنای آن این است این طور نباشد که چشم را بگیری، گوش را بگیری، اعضا و جوارح را بگیری، آنها بمیرند و من زنده باشم، من وارث مردهها باشم، این نباشد: «وَ اجعَلهُ وَارِثِینَ لِی» [18]مرا بمیران، حالا چشم و گوش من، بعد از من هر چه شد، شد؛ این کریم است. دعای کریمانه این است که انسان به أحدی محتاج نباشد، چون احتیاج ذلّتی است و ذات اقدس الهی مشکل همه را برآورده میکند، دیگران مگر از کجا آوردند! این بیان نورانی حضرت امام سجاد(علیه السلام) در اوّل همان دعای«ابوحمزه ثمالی» همین است، عرض کرد: خدایا! دیگران که دارند از کجا آوردند؟ «مِنْ أَیْنَ لِیَ النَّجَاةُ وَ لَا تُسْتَطَاعُ إِلَّا بِکَ لَا الَّذِی أَحْسَنَ اسْتَغْنَی عَنْ عَوْنِکَ وَ رَحْمَتِکَ وَ لَا الَّذِی أَسَاءَ وَ اجْتَرَأَ عَلَیْکَ وَ لَمْ یُرْضِکَ خَرَجَ عَنْ قُدْرَتِک»[19] حالا به همه دادی به ما هم بده! دعا اگر کریمانه بود، جوابش هم کریمانه است؛ اگر عادی بود برابر همّت دعاکننده همان گونه مستجاب میشود.
لذا این برهان مسئله است، «الله» مفروغ عنه است؛ الله، الله است و «مَعرُوفٌ عِندَ کُلِّ جَاهِل»؛ [20]هیچ ممکن نیست کسی در جهان پیدا شود و خدا را بتواند انکار کند؛ اما اسمای او، اوصاف او، اینها البته ممکن است شناخته نشود.
دو برهان قرآنی بر ضرورت توکل بر خدای سبحان
فرمود وقتی «کان تامه» ثابت شد که ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾،«کان» ناقصه هم میشود ﴿وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ﴾، چه شما بخواهی و چه نخواهی، او که منتظر نیست تا شما توکل کنی، او خودش مدیر و مدبّر است، چه بهتر که با او کنار بیایی و او را وکیل قرار دهی، چرا؟ دو تا برهان در مسئله است: یکی مسبوق سابق بر این، یکی لاحق بر این، چرا بر او باید توکل کنیم؟ برای اینکه او ﴿خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ است، طبق دو برهان اقامه شده که «الله» پروردگار است: یکی اینکه بازگشت ربوبیت به خالقیت است، یکی تلازمی که بین ربوبیت و خالقیت است. قبلاً فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾، بعد هم میفرماید: ﴿لَهُ مَقَالِیدُ السَّمَاوَاتِ﴾؛ «مقالید» هم همان طور که در بحث های روز گذشته ملاحظه فرمودید، جمعی است که مفرد ندارد، به معنای کلید است. برخیها خواستند بگویند جمع «إقلید» است و «إقلید» مُعرّب کلید است «علی غیر قیاس»، «إقلید» به« مقالید» جمع بسته شد. برخیها خواستند بگویند این رومی است، جمع «اُقلیدس» است، این «سین» در آنجا پسوند نسبت است، آن هم به همین معناست. قول سوم آن است که این جمع «مِقلاد» است «علی غیر قیاس»، «مِقلاد» هم یعنی نکاح، کلّ جهان با نکاح دارد اداره میشود. کلّ جهان، چه گیاهان، چه انسان، چه حیوان و چه ابرها اینها نکاح میشود، ابر ماده با ابر نر؛ این علومی که مربوط به هواشناسی، محیطشناسی، ابرشناسی و بارانشناسی است، آیات فراوانی دارد که اوّل یک نسیم مختصری وزش پیدا میکند، بعد این نسیم به صورت باد درمیآید، بعد کمکم ابر تولید میشود؛ همان طوری که خدای سبحان انسان را نر و ماده آفرید، مذکّر و مؤنّث خلق کرد؛ ابرها را هم این گونه آفرید؛ ابرها بعضی ماده و بعضی نر هستند، بعضی مذکّر و بعضی مؤنّث هستند؛ بعد در همان فضای سپهر، ازدواجشان را برقرار میکند، ابر نر و ماده نکاح میکند و یکی باردار میشود، وقتی که یکی باردار شد و حامل باران شد، برای او رحِم درست میکند که شلنگی نبارد، وقتی رحِم درست کرد، کمکم در فرصت مناسب زایمان میفرماید: ﴿فَتَرَی الْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلالِه﴾[21]این ابر اگر خلال نباشد، لابهلا نباشد، شلنگی باشد که مزرع و مرتعی نمیماند، فرمود این کارها را ما میکنیم. پس او کلید دستش هست، حالا یا «مقالید» جمعی است که اصلاً مفرد ندارد «کما ذهب إلیه غیر واحد»، یا جمع «إقلید» است «علی غیر قیاس» که «إقلید» مُعَرّب کِلید است، یا جمع «اُقلیدس» که بعید است و این استبعاد بجاست، یا جمع «مِقلاد» به معنای نکاح است «کما ذهب الیه بعض». ﴿ لَهُ مَقَالِیدُ السَّمَاوَاتِ وَ الأرض﴾.
شرک عامل اصلی خسارت مشرکان و پیشنهاد آن به پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
اما در برابر این همه ادله توحیدی: ﴿وَ الَّذینَ کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُون﴾؛ اینها سرمایه را باختند. انسان وقتی وارد آن نشئه میشود، دیگر نه جا برای تدارک است و نه جا برای برگشت. خسارتزده است، سرمایه را باخت و چیزی هم بدست نیاورد: ﴿أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُون﴾؛ بعد به وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) پیشنهاد شرک میدادند.
پاسخ پیامبر به پیشنهاد مشرکان و علّت جاهل خواندن آنان
خدای سبحان به حضرتش فرمود: به آنها بگو شما به من امر میکنید، دستور میدهید که مانند افراد جاهلی بُتپرست شوم؟ ﴿قُلْ أَ فَغَیْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ أَیُّهَا الْجاهِلُونَ﴾، این جهل هم میتواند در مقابل علم باشد و هم میتواند جهالت در مقابل عقل باشد. اینکه مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) اولین کتابی که در کافی تنظیم کرد «کتاب العقل و الجهل» است برای همین است که علم چیز مهمی نیست، علم مقابل ندارد، انسان سواد پیدا کرده است. آنکه مشکل آدم را حل میکند عقل است، چون انسان یا وارد بهشت میشود یا وارد جهنّم، این جهنّمیها یا درسخواندهاند یا درسخوانده نیستند، آنکه آدم را بهشت میبرد عقل است که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمَان وَ اکتُسِبَ بِهِ الجَنَان»؛[22]عقل است که دشمن دارد، علم خیلی دشمن ندارد؛ لذا مرحوم کلینی باب «العلم و الجهل» را در کافی بیان نکرده، بلکه اولین باب آن «باب العقل و الجهل» است. انسان یا بهشتی است یا جهنّمی، چون هدف این است، حالا یا تحصیل کرده است یا تحصیل کرده نیست، تحصیل کردهگی یک مقدار زمینه را فراهم میکند، وگرنه شما میبینید که اکثر این فسادها برای همین تحصل کردههاست. اگر در برابر انبیا، مدّعیان تنبّی فراواناند، همین تحصیل کردهها هستند، اگر این جنگ جهانی اول و دوم و کودتاها و مانند آن است، برای تحصیل کردههاست، اگر این کارخانههای اسلحه آدمکشی سه شیفته ـ شب و روز ـ دارد کار میکند، برای این تحصیل کردههاست، وگرنه آدم تحصیل نکرده که این کارها را نمیکند. فرمود آنکه مهم هست عقلی است که «عُبِدَ بِهِ الرَّحمَان وَ اکتُسِبَ بِهِ الجَنَان»؛ شما هم جاهل هستید در برابر علم، هم جاهل هستید در برابر عقل: ﴿قُلْ أَ فَغَیْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ أَیُّهَا الْجاهِلُون﴾.
تهدید به حبط اعمال در صورت شرک با توجه به عصمت انبیا
بعد فرمود این مربوط به نبوّت عامه است، این را به حضرت میفرماید تا معلوم شود که این جاهلیت کهنه و تازه بود، قبلاً هم بود، بعداً هم هست، فرمود: ﴿وَلَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَإِلَی الَّذِینَ مِن قَبْلِکَ﴾؛ این جزء نبوت عامه است، به همه انبیا این حرف گفته شد، به شما هم این حرف گفته میشود که﴿لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ﴾؛ اگر ـ معاذ الله ـ شرک بورزی تمام زحمات شما هدر میرود. البته معصوم محال نیست خلاف کند؛ ولی هرگز خلاف نمیکند، ذاتاً محال نیست؛ اگر ذاتاً محال بود که مکلّف نبود؛ معصوم تا در دنیا هست مکلّف است و این برای آن است که اطاعت ضروری نیست، اگر ضروری باشد که امر ضروری مورد «امر» قرار نمیگیرد، چیزی که یقیناً واقع میشود و ترک آن هم محال است چنین چیزی تحت تکلیف قرار نمیگیرد، اما امتناع عادی در آن هست و امر و نهی و مانند آن مخالف با عصمت نیست، معصوم هم مکلف است مانند دیگران. اینکه درباره حضرت آن حدیث هست که من هر روز هفتاد بار استغفار میکنم غینی دارد و مانند آن، یا منظور دفع است که ما استغفار میکنیم که نیاید به سراغ ما، یا همین توجه به مباحات و امور مباحی و کارهای عادی برای اینها غین حساب میشود، برای اینکه «حَسَنَاتُ الأَبرَار سَیِّئَاتُ المُقَرَّبِینَ» [23]است، اشتغال به مباحات برای انسانی که مقرّب است کراهت حساب میشود، حزازت حساب میشود و مانند آن. این دو وجه میتواند آن حدیث را توجیه کند.
پرسش: آن کسی که ولیّ خداست، مگر می تواند مباح انجام دهد؟
پاسخ: اشتغالش همین است، کسی میآید، کسی میرود، جایی را نگاه میکند، کسی حرف میزند، کسی گوش میدهد. کسی دارد حرف عادی میزند، این دیگر مستحب نیست که گوش بدهد؛ ولی دیگر دارد گوش میدهد؛ در زندگی عادی و روزانه «یَأکُلُ الطَّعَامَ وَ یَمشِی فِی الاَسوَاق» [24]اینها این طور است، حالا چرا از این طرف آمده از آن طرف نیامده؟ پا را اینجا گذاشته آنجا را پا نگذاشته، این دیوار را دیده آن دیوار را ندیده، اینها جزء مستحبات و سنن فقهی که نیست، اینها جزء مباحات است و اشتغال به این امور نسبت به کسی که ﴿دَنا فَتدلّی﴾ است، میتواند حزازت محسوب شود، اینها استغفار میکنند که به آن مبتلا نشوند، نسبت به آنها هم ممکن است دفع محذور باشد؛ فلذا میتواند بگوید: ﴿إِنَّ صَلاَتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیَایَ وَ مَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾؛[25]استغفار هم میکند تا بتواند بگوید که اگر شئون عادی من است، این شئون عادی من هم صبغه عبادی پیدا میکند.
اختیار همه انسان ها حتی معصومین علّت تهدید حبط اعمال
﴿وَلَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَإِلَی الَّذِینَ مِن قَبْلِکَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ﴾. در بحثهای جبر و تفویض هم بارها همین آیات گذشت که فرمود ما انسان را بر سر دوراهی خلق کردیم، درست است که وَهم و خیال به او دادیم تا او خیال پردازی کند، اما عقل نظر را هم به او دادیم که بر اینها سیطره دارد. درست است که شهوت و غضب را به او دادیم که او گرایشها و گریزهایی داشته باشد اما عقل عملی هم به او دادیم که اینها را عِقال کند، چون این فیضها را به او دادیم، او را مختار قرار دادیم: ﴿قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُر﴾،[26]﴿إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً﴾؛ [27]اما اگر او بیراهه رفت، برای آن است این حرفهای ما را گوش نداد؛ اما اگر به راه آمد برای این است که حرفهای ما را گوش داد، ما به او گفتیم بیا این طرف، او آمد، نه اینکه ما او را آوردیم، بلکه او با اختیار آمد، جبری در کار نبود؛ ولی ما گفتیم بیا او آمد. فرق است بین اینکه ما او را مجبور کنیم بیاید. یک وقت است به او نشان دادیم و بیان کردیم، زیبایی بهشت و زیبایی عقل و عدل را بیان کردیم، بنابراین ما او را دعوت کردیم و او آمد، درست است که خودش آمد؛ ولی ما دعوت کردیم، اما همین دعوت ما را عدهای نپذیرفتند؛ ﴿فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِم﴾. [28]بنابراین «لاجَبرَ وَ لاتَفوِیضَ وَ لَکِن أَمرٌ بَینَ أَمرَینِ»؛ [29]اینجا هم فرمود: ﴿لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَلَتَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ﴾ این ﴿وَلَتَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ﴾ برای هر انسانی است هر انسانی که بیراهه برود سرمایه خودش را میبازد اینکه در آیه 63 فرمود:﴿أُولئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ﴾ همین است غالب انسانها متأسفانه سرمایه میبازند ﴿وَ العَصرِ ٭ إِنَّ الإِنسَانَ لَفَی خُسرٍ﴾ [30]اینجا هم فرمود: ﴿لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ﴾؛ بعد به عنوان حصر، مفعول را مقدم آوردند، امر و فعل را مؤخّر آوردند که مفید حصر باشد.
سرّ امر به عبادت و شاکر بودن از خدای مقبول دلپذیر
فرمود: ﴿بَلِ اللَّهَ ﴾؛ این «الله»ی که قبول داریم، «الله»ی که قابل انکار نیست، «الله»ی که مقبول و دلپذیر است.
این الله را قبول کن. این ﴿لا إِلهَ إِلاَّ اللَّه﴾ [31]هم که قبلاً معنا شد همین است: ﴿لا إِلهَ إِلاَّ اللَّه﴾ را چندبار ملاحظه فرمودید، این دو تا جمله نیست تا در کتاب های اصولی بگویند، یک جمله مستثنا و یک جمله مستثنی منه و به دنبال خبر بگردند؛ در این ﴿لا إِلهَ إِلاَّ اللَّه﴾، این «إِلاَّ» به معنی غیر است، یک؛ این طور نیست که جان آدم، قلب آدم از نفی و اثبات خالی باشد، نه نفی داشته باشد و نه اثباتی، بعد انبیا آمدند که دو تا کار کنند: یکی الله را برای ما ثابت کنند، یکی آلهه دیگر را نفی کنند، این طور نیست. این «الاّ» به معنی غیر است، یک؛ ﴿لا إِلهَ إِلاَّ اللَّه﴾؛ یعنی «لا اله غیر الله»؛ یعنی غیر از «الله»ی که دلپذیر است، دیگران نه، این که داری همین است، دیگران نیست؛ نه اینکه در دل، نه «الله» باشد و نه آلهه، حالا یکی را بخواهیم نفی کنیم و یکی را بخواهیم وارد دل کنیم، این طور نیست. ﴿لا إِلهَ إِلاَّ اللَّه﴾؛ یعنی غیر از «الله»ی که دلمایه و دلپذیر است و داری، دیگران نه! نه اینکه نه «الله» را داری و نه آلهه را داری، حالا ما بخواهیم یکی را ثابت کنیم و یکی را راه ندهیم، این طور نیست؛ همین یکی که در دل داری همین است، دیگران نه؛ پس «لا اله» غیر همین یکی که داریم. اینجا هم میفرماید: ﴿بَلِ اللَّهَ ﴾ این «الله»ی که داری و دلپذیر است، همیشه با او درگیری، ولو ممکن است اسمش را ندانی ﴿بَلِ اللَّهَ فَاعبُد﴾ این مفید حصر است.
پرسش: چرا «الله» مرفوع است؟
پاسخ: برای اینکه خبر نیست، به حسب ظاهر که ترکیب ادبی کنند این طور است؛ اما در حقیقت مجرور است: «لا اله غیر الله»، برای اینکه «لا» خبر میخواهد، این «لا اله» غیر از «الله»ی که ما داریم، چون «الّا» جَر نمیدهد؛ نظیر «غیر» نیست، «الله» خوانده میشود. این از جمله همان بحثهایی است که گفتند: « از شافعی نپرسند امثال این مسائل»؛[32] اینها از مرحوم آخوند خراسانی و اینها هم برنمیآید، تا از مغنی بر بیاید. اگر گفتند: «از شافعی نپرسند امثال این مسائل»، برای اینکه او خیال میکند در فطرت انسان نه «الله» است و نه آلهه؛ انبیا آمدند بگویند یکی را راه بده، بقیه را راه نده؛ در حالی که قرآن دارد که ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها﴾،[33]﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها ٭فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾؛[34]فرمود: ما هیچ کس را بدون توحید خلق نکردیم، در درون همه اعتقاد به «الله» ظهور دارد، در نشئه ای همه را جمع کردیم و گفتیم خدای شما کیست؟ همه گفتند تویی، ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾، [35]همه گفتند ﴿بَلی﴾؛ آن نشئه هست؛ حالا آن نشئه، نشئه فطرت است، نشئه ملکوت است، درون جان ماست، به هر حال چنین نشئه ای هست، در برابر آن نشئه که انسان نمیتواند بگوید که در درون ما هیچ خبری نیست، نه «الله» را میشناسد و نه آلهه را میشناسد، انبیا آمدند بگویند «الله» را قبول کن، آلهه را قبول نکن، این طور نیست «الله» دلپذیر و دلمایه است و در درون همه ما هم هست، ما هم میثاق سپردیم، او را هم دیدیم و گفتیم تو خدای ما هستی. اینکه مرحوم شیخ بهایی و مانند او میگویند: «در روز الست بلی گفتی ٭٭٭ امروز به بستر «لا» خفتی»[36]، ناظر به همین آیه سوره مبارکه «اعراف» است. فرمود: ﴿بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَکُن مِنَ الشَّاکِرِینَ﴾؛ آن وقت شاکر باش که تو را به حال خودت رها نکرده است. درست است که ذات اقدس الهی این نعمت را داد، آیا در بقا ما محتاج به این مُنعِم هستیم یا نه؟ آیا لحظه به لحظه این فیض باید بیاید یا نه؟ یا همان روزی که به ما داد کافی است؟! آن فیضی که آن روز به ما داد اگر کافی بود که با اغراض و غرایز دفع میشد، او لحظه به لحظه «دَائِمُ الفیضِ عَلَی البَرِیّه» [37]است. بنابراین اگر لحظهای نازی کند، از هم فرو ریزند قالب ها؛ حتماً این الله را دارد، هر لحظه هم فیض دارد، هر لحظه هم با ما سخن میگوید، او «دائم الفضل» و «دائم الفیض» است؛ لذا فرمود: ﴿وَ کُن مِنَ الشَّاکِرِینَ﴾ که هم حدوثاًآن نعمت را به شما داد و هم بقائاً. ـ إن شاء الله ـ امیدواریم محفوظ بماند.
[1]زمر/سوره39، آیه45.
[2]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص83، ط اسلامی.
[3]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص91، ط اسلامی.
[4]التوحید، الشیخ الصدوق، ص231.
[5]یوسف/سوره12، آیه87.
[6]بقره/سوره2، آیه2.
[7]فصلت/سوره41، آیه10.
[8]سجده/سوره32، آیه7.
[9]طه/سوره20، آیه50.
[10]رعد/سوره13، آیه4.
[11]بقره/سوره2، آیه43.
[12]حج/سوره22، آیه61.
[13]دیوان سعدی، قصیده25. .
[14]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج4، ص11، ط اسلامی.
[15]فتح/سوره48، آیه4.
[16]مدثر/سوره74، آیه31.
[17]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج11، ص84.
[18]الصحیفة العلویه، ترجمه رسولی، النص، ص32.
[19]الإقبال بالأعمال الحسنة، ابن طاووس، على بن موسى، ج1، ص157، ط الحدیثه.
[20]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص91، ط اسلامی.
[21]زمر/سوره39، آیه43.
[22]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص11، ط اسلامی.
[23]کشف الغمه، ابن ابی الفتح الابلی، ج3، ص 47 و 48.
[24]علل الشرائع، الشیخ الصدوق، ج1، ص129.
[25]انعام/سوره6، آیه162.
[26]کهف/سوره18، آیه29.
[27]انسان/سوره76، آیه3.
[28]بقره/سوره2، آیه101.
[29]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص160، ط اسلامی.
[30]عصر/سوره103، آیه1.
[31]صافات/سوره37، آیه35.
[32]دیوان حافظ، غزل شماره307.
[33]روم/سوره30، آیه30.
[34]شمس/سوره91، آیه7.
[35]اعراف/سوره7، آیه172.
[36]دیوان اشعار شیخ بهایی، شیر و شکر، بخش1.
[37]مفاهیم القرآن، الشیخ جعفرالسبحانی، ج6، ص94.
تاکنون نظری ثبت نشده است