- 588
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 15 تا 24 سوره فاطر _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 15 تا 24 سوره فاطر _ بخش دوم"
- تبدیل خلقت به خلقت دیگر, نشانه قدرت و غنای الهی؛
- علت عدم کارآیی علمالیقین در بهرهمندی از انذار و تبشیر؛
- اقسام چهارگانه علم و محدوده آن.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ (15) إِن یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَیَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ (16) وَمَا ذلِکَ عَلَی اللَّهِ بِعَزِیزٍ (17) وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَی وَإِن تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلَی حِمْلِهَا لاَ یُحْمَلْ مِنْهُ شَیْءٌ وَلَوْ کَانَ ذَا قُرْبَی إِنَّمَا تُنذِرُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَیْبِ وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَمَن تَزَکَّی فَإِنَّمَا یَتَزَکَّی لِنَفْسِهِ وَإِلَی اللَّهِ الْمَصِیرُ (18) وَمَا یَسْتَوِی الْأَعْمَی وَالْبَصِیرُ (19) وَلاَ الظُّلُمَاتُ وَلاَ النُّورُ (20) وَلاَ الظِّلُّ وَلاَ الْحَرُورُ (21) وَمَا یَسْتَوِی الْأَحْیَاءُ وَلاَ الْأَمْوَاتُ إِنَّ اللَّهَ یُسْمِعُ مَن یَشَاءُ وَمَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِی الْقُبُورِ (22) إِنْ أَنتَ إِلَّا نَذِیرٌ (23) إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَنَذِیراً وَإِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِیهَا نَذِیرٌ (24)﴾
تبدیل خلقت به خلقت دیگر, نشانه قدرت و غنای الهی
بعد از بیان اینکه انسان فقیر است و این فقرش فقط به سوی خدای سبحان است از غیر خدا بینیاز است فقط به خدا نیازمند است دو وصف برای بشر ثابت شد: یکی فقر, یکی هم فقرش الی الله است. در برابر آن, دو وصف برای ذات اقدس الهی ثابت است: یکی اینکه خدا غنی است دیگر اینکه نه تنها غنی است بلکه مشکل فقرا را هم حل میکند; لذا در برابر نعمتی که به فقرا اهدا میکند محمود است, حمید است, اگر مشکل دیگران را برطرف نکند فقط غنی است اما چون نیاز دیگران را برطرف میکند گذشته از اینکه غنی است حمید هم است. نشانهٴ غنای او این است که اگر بخواهد جامعه کنونی را از بین میبرد و خلق جدید میآورد این نشانه قدرت و غنای اوست.
سخت نبودن تبدیل خلقی به خلق دیگر در برابر قدرت الهی
بعد فرمود این کار بر خدا عزیز نیست عزّت چون به معنای نفوذناپذیری است و لازمهٴ آن غلبه است گاهی وصف شخص قرار میگیرد میگوییم خدا قوی است و عزیز, گاهی وصف صفتی قرار میگیرد میگوییم این کار یا این صفت بر فلان شخص عزیز نیست ﴿وَمَا ذلِکَ عَلَی اللَّهِ بِعَزیزٍ﴾ یعنی این کار توانفرسا نیست آن قدرت و نفوذناپذیری میشود عزّت, گاهی یعنی وصف ذات است میگوییم «زید عزیز» یک وقت وصف یک فعل یا وصفی است میگوییم این کار بر زید، عزیز نیست این توانفرسا نیست ﴿وَمَا ذلِکَ عَلَی اللَّهِ بِعَزیزٍ﴾ از همین قبیل است آنچه در بخش پایانی سوره مبارکه «توبه» آمده که فرمود: ﴿لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَاعَنِتُّمْ﴾[1] از همین قبیل است یعنی فشار جامعه بر پیغمبر سخت است اصولاً امام اینطور است, پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اینطور است که سختیِ مردم, رنج مردم بر دوش او سنگینی میکند ﴿عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَاعَنِتُّمْ﴾ رنج و زحمتِ شما بر دوش پیغمبر سنگینی میکند اینجا هم فرمود: ﴿وَمَا ذلِکَ عَلَی اللَّهِ بِعَزِیزٍ﴾ بردن شما و آوردن قوم دیگر بر خدا سنگین نیست برای خدا سنگین نیست و مانند آن.
معنای نفس «وازره» و علت تعبیر آیه به ﴿وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ﴾
بعد فرمود در قیامت، افراد چند قسماند برخیها اصلاً باری ندارند اینهایی که باری ندارند معصومانی هستند که وازِر نیستند غیرمعصوم، نفوس آنها وازر است پس نفس یا وازر است یا غیر وازر, غیر وازر معصوماناند یعنی وزر و باری ندارند, غیر معصوم وازر است بار روی دوشش است ولی هر کسی بار خودش را حمل میکند هیچ نفس باربری، بار دیگری را حمل نمیکند پس یا نفوس باربر نیستند باری ندارند که معصوماند یا باربرند باری روی دوش اینهاست آن بار را حمل میکنند میشود نفسِ وازره, نفسی که وازر نیست آن از بحث بیرون است آن نفسی که وازر است باربر است فقط بار خودش را حمل میکند هیچ باربری بار دیگری را نمیبرد ﴿وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ﴾ لذا نفرمود «ولا تزروا نفس» برای اینکه معصومین اصلاً باری ندارند نه بار خودشان نه بار دیگری.
علت نفی حمل «اوزار» دیگران در قیامت با وجود رحمت در آن
﴿وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَی﴾ یعنی وزرِ نفسِ اُخرا که ﴿أُخْرَی﴾ این نه برای آن است که در قیامت رحمی نیست در قیامت رحم هست خدای غنیّ رحمی هست, انبیا و اولیا(علیهم السلام) شفاعت میکنند آن دار, دار رحمت است تنها جایی که جای رحمت نیست جهنم است این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که در نهجالبلاغه فرمود جهنم «دارٌ لیس فیها رحمة»[2] همین است آنجا هیچ جا برای رحمت نیست عذاب محض است ولی در صحنه قیامت جا برای رحمت هست لکن این شخصی که زیر بار گناه خم شده این استحقاق رحمت ندارد; لذا فرمود در قیامت رحمت هست اینچنین نیست که رحمت نباشد این تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیّت است یک وقت است میگوییم زید اگر ناله بزند کسی ناله او را جواب نمیدهد خب این جای سؤال است که چرا, آن وقت انسان میگوید زید سیّئات فراوانی دارد اما اگر بگوییم کسی که زیر بار گناهِ خودش خم شده است این هر چه داد بزند کسی به سراغش نمیآید خب این وصف را گفتیم, علّتش را گفتیم دیگر جا برای سؤال نیست در اینجا نفرمود اگر کسی ناله کند کسی به نالهاش جواب نمیدهد فرمود اگر کسی در اثر گناهان زیاد، زیر بار گناهش خم شده باشد کسی به حرف او گوش نمیدهد ﴿وَإِن تَدْعُ مُثْقَلَةٌ﴾ پس یک وقت است که تعلیق حکم بر وصف نیست این سؤال و جوابی میطلبد مثل اینکه بگویند فلان شخص را نباید احترام کرد چرا؟ برای اینکه او تبهکار است اما میگوییم این تبهکار را نباید احترام کرد دیگر جا برای سؤال نیست تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیّت آن وصف است اگر کسی در اثر گناهان زیاد زیر بار خود خم شده باشد چنین کسی هر چه فریاد بزند کسی به دادش نمیرسد ﴿وَإِن تَدْعُ مُثْقَلَةٌ﴾ الی حِمل آن اوزار ﴿لاَ یُحْمَلْ﴾ از این حِمل, شیئی. حِمل باری است که روی دوش است, حَمل باری است که در بطن است. پس در قیامت رحمت هست و خیلیها هم نسبت به یکدیگر رحیماند یا شفاعت میکنند و مانند آن. اصلِ رحمت وجود دارد بعضیها هم نسبت به بعضی رئوف و مهرباناند اینجا چون این شخص به هیچ وجه لیاقت ندارد اگر یکی از ارحام خود را هم بخواهد باز از او کمک نصیب این نمیشود ﴿وَلَوْ کَانَ﴾ آن مسئول, ﴿ذَا قُرْبَی﴾ برای این سائل.
ایمان به غیب, شرط اول بهرهمندی از انذار و تبشیر پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
بعد فرمود شما این حرفهایی که میزنید یک قلب آمادهای میخواهد تا حرفهای شما را بشنود حرف و انذار و تبشیر شما در قلب آماده و شنوا و بینا اثر میگذارد ﴿إِنَّمَا تُنذِرُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَیْبِ﴾ کسانی که گرفتار حس و تجربهاند که مستحضرید کفِ علم و سواد, حس و تجربه است که از این پایینتر دیگر ما علمی نداریم از حس و تجربه که بالاتر آمدید به آن نیمهتجربی میرسید که ریاضی است بعد به تجریدی کلامی میرسید بعد به تجریدی فلسفی میرسید بعد به تجریدی عرفان نظری میرسید و اگر حالی داشتید به شهود میرسید. کفِ سواد, علم حسی و تجربی است فرمود اینها که ایمان به غیب ندارند فقط ایمانشان به شهادت است تا چیزی را نبینند و حس نکنند باور نمیکنند اینها حرف شما را گوش نمیدهند فقط کسی میتواند از حرف شما استفاده کند که ایمانِ به غیب داشته باشد یعنی به غیرِ دیدنی و شنیدنی, به غیر محسوس, مؤمن باشد راه شناختش تنها حس و تجربه حسّی نباشد. ﴿إِنَّمَا تُنذِرُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَیْبِ﴾.
عمل صالح, زمینهساز بهرهمندی از انذار و تبشیر پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
تنها ایمان نباشد عمل صالح هم داشته باشد که اقامه صلات, الگو برای سایر اعمال صالح است برای اینکه «فإن قُبِلت قُبِلَ ما سواه»[3] و اگر کسی حرف شما را گوش داد و اهل خشیت بود ایمان داشت و عمل صالح داشت به سود خودش طهارت و طیّب بودن را تحصیل کرده است وگرنه ذات اقدس الهی غنیّ محض است.
علت عدم کارآیی علمالیقین در بهرهمندی از انذار و تبشیر
درباره علمالیقین در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید یک وقت است کسی در کارهای حوزوی و دانشگاهی یک سلسله مسائلی بحث میکند محمولی را برای موضوع ثابت میکند, این کار اندیشه است که متولّی آن, عهدهدار تصور و تصدیق و استدلال و قیاس و تمثیل و امثال ذلک است این کار علم است که در منطق ملاحظه فرمودید «و تسمّی القضیة عقدا» این با سرانگشت عقل نظر، بین موضوع و محمول گره میزند میگوید الف, باء است این میشود عقد اما حالا با جان خود باید گره بزند این دیگر کار عقل نظر نیست کار متولّی اندیشه نیست با دست دیگر باید گره بزند آن عقل عملی است که «ما عُبد به الرحمن و اکتسب به الجنان»[4] این دست اگر فلج باشد مریض باشد عصارهٴ آن قضیه را به جان خود گره نمیزند و اگر ﴿فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾[5] بود اینچنین است ﴿فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾[6] بود اینچنین است این دستِ فلج آن قدرت را ندارد که عصارهٴ علم را به جان خود گره بزند بشود عقیده; چون آن دستی که بین موضوع و محمول گره زد آن دست اندیشه است نه انگیزه, دست دیگری میخواهد که عصاره آن قضیه را به جان خود گره بزند که بشود عقیده.
ایمان نیاوردن فرعون, نمونهای از عدم کفایت علمالیقین
وجود مبارک موسای کلیم به فرعون فرمود برای تو صد درصد ثابت شد که حق با من است ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾[7] خدا فرمود: ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾[8] برای اینکه آنکه باید عصاره علم را به جان گره بزند عقل نظر که نیست عقل عمل است آنکه «عُبد به الرحمن و اکتسب به الجنان» حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: «کَم مِن عقل أسیر تحت هوی أمیر»[9] این فلج است خب گره نمیزند پس میشود مطلبی را انسان صد درصد بفهمد یعنی علماً و اصلاً باور نکند یعنی عقیدتاً, کار فرعون اینطور بود. این علمالیقین کارساز نیست.
عقل عمل رابط میان علمالیقین با عینالیقین و کارآیی آن
علمالیقینی کارساز است که آنچه عقل نظر گره زد با سرانگشت عقل عمل به جان گره بخورد این باور کند مؤمن بشود که ﴿یَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَیْبِ﴾ بشود,﴿وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ﴾ بشود, ﴿وَمَن تَزَکَّی﴾ بشود, میشود مؤمن; آن وقت این زمینه را فراهم میکند برای عینالیقین, علمالیقین زمینه را فراهم میکند برای عینالیقین که فرمود: ﴿کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ﴾[10] چون در اینجا علمالیقین و عینالیقین آمده در بخشهای دیگر حقّالیقین آمده آن سه قسمش معروف شد.
اقسام چهارگانه علم و محدوده آن
در این کتابهای عقلی میگویند علم چهار قسم است یک علم رایج حوزه و دانشگاه است که علم رسمی است این مشکلی را حل نمیکند علم اسمی و رسمی هیچ مشکلی را حل نمیکند علمی که به عمل بنشیند انسان باور کند اهل خشیت باشد, اهل اقامه صلات باشد, اهل تزکیه باشد این میشود علمالیقین این زمینه را برای عینالیقین فراهم میکند آن عینالیقین زمینه را برای حقّالیقین فراهم میکند آن سه علم, مرزشان کاملاً جداست این علم رسمی است که علم مدرسه است.
عقل عملی, شرط ثمردهی علم با رساندن آن به ایمان
بنابراین ممکن است کسی عالم باشد, محقّق باشد, پژوهشگر باشد ولی در راه بماند ابنالسبیل باشد. کسانی به مقصد میرسند که دست عقل عملیشان, سرانگشتان ظریف داشته باشد آنچه را فهمید به جان خود گره بزند عقیده پیدا کند مؤمن بشود حُسن فعلی و فاعلی پیدا کند تا راه بیفتد. فرمود: ﴿إِنَّمَا تُنذِرُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَیْبِ﴾ تنها ایمان به شهادت نباشد که فقط به حس و تجربه بسنده کند بگوید: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾[11] یا ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾.[12] ﴿وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ﴾ که این نمونهای از دین است ﴿وَمَن تَزَکَّی فَإِنَّمَا یَتَزَکَّی لِنَفْسِهِ﴾.
اقسام انسان در سیر الی الله و خدای سبحان پایان صیرورت او
حالا وقتی که پذیرفت به کدام طرف حرکت میکند ﴿إِلَی اللَّهِ الْمَصِیرُ﴾ پس فقیر الی الله هستید, صیرورتتان هم الی الله است. در این مسیر بعضیها زندهاند بعضیها مرده, آنها هم که زندهاند بعضیها بصیر و سمیعاند بعضی نیستند هنوز حیات کامل پیدا نکردند بعضیها بیخاصیتاند بعضی باخاصیتاند چون بین حیات و ممات با اعما و بصیر و ظلمت و نور و ظلّ و حرور فرق بود این کلمه ﴿مَا یَسْتَوِی﴾ تکرار شده نفرمود: «و ما یستوی الأعمی و البصیر و لا الظلمات و لا النور و لا الظلّ و لا الحرور و لا الأحیاء و لا الأموات» حی و میّت حسابشان از آنها جداست بعضیها واقعاً مردهاند بعضیها نه, زندهاند منتها کر و کورند, بعضیها زندهاند کر و کور نیستند ولی حیاتشان حیات حیوانی است حیوان بالفعلاند و انسان بالقوّه بعضیها نه, زنده هستند ولی مریضاند بعضیها خواباند «الناس نیام إذا ماتوا انتبهوا» بین مرده, حیوان, مریض, خواب, دیوانه در قرآن کاملاً فرق است این مرزها را مشخص کرد.
سختی ایمان نیاوردن مشرکان بر پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و علم خدا بر آن
فرمود تو سخنرانی میکنی و اصرار داری که اینها ایمان بیاورند و اگر ایمان نیاوردند برای تو سخت است ﴿عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَاعَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ﴾[13] اما من میدانم چه کسی زنده است چه کسی زنده نیست ﴿إِنَّ اللَّهَ یُسْمِعُ مَن یَشَاءُ وَمَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِی الْقُبُورِ﴾ این واقعاً در قبرِ تَن است.
بشیر و نذیر, دو وصف تبلیغ پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و علت حصر به انذار در آیه
بعد فرمود کار شما فقط انذار است مستحضرید اینها هم نذیرند هم بشیر, اگر نذیر بود بشیر هم است, اگر بشیر بود نذیر هم است این دو وصف هماهنگاند لکن در قرآن جایی به عنوان حصر نیامده «إن أنت الاّ بشیر» برای اینکه اکثری مردم «خوفاً من النار» عبادت میکنند چون اینچنین است مسئله نذیر به عنوان حصر ذکر شده این همه فضایل برای نماز شب هست میبینید کمتر موفقاند ولی نماز صبح را «خوفاً من النار» میخوانند وگرنه اگر شوق الی الجنّة بود ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِیلاً﴾[14] این همه جلال و شکوهی که قرآن برای نماز شب ذکر میکند فرمود اصلاً نشئه جدایی دارد عالَم جدایی دارد اما خب مورد اعتنای خیلیها نیست چون «شوقاً الی الجنّة» کار نمیکنند اما نماز صبح را که واجب است اگر انجام ندهند عذاب است اینجا «خوفاً من النار» انجام میدهند; لذا مسئله نذیر اینجا مطرح شد.
مقصود از قبور در آیه ﴿وَمَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِی الْقُبُورِ﴾
پرسش: استاد دیروز فرمودید پیامبر مگر سر قبرها میرفت اما یکی از این تفسیرهای معروف متأسفانه این را اخذ به همین ظاهر کرده.
پاسخ: خب بله نیست دیگر, مگر حضرت در قبرستان میرفت؟! واقعاًخانه بعضیها یک مقبره خانوادگی است اینکه درباره عدهای فرمود: ﴿أَمْوَاتٌ غَیْرُ أَحْیَاءٍ﴾[15] همین است فرمود اینها مُردهها هستند, تأکید هم آورد که نه, مرده واقعیاند نه اینکه شبیه مرده باشند ﴿أَمْوَاتٌ غَیْرُ أَحْیَاءٍ﴾ اینها حیات گیاهی دارند یا حیات حیوانی دارند اینکه فرمود: ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[16] یعنی حیات گیاهی دارند حیات انسانی ندارند.
پرسش: چطور وقتی وهابیت اعتراض میکند که اینها مرده هستند...
پاسخ: بالأخره سرّش این است که آنها را نگذاشتند چیز بفهمند.
پرسش: ما در مقام جواب میگوییم کسانی که در قبرستان شهوات و اینها دفناند منظور این است نه لفظ کلمه.
پاسخ: بعضیها صریحاً به خود همان بنباز گفتند که شما در قیامت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را نمیبینی, گفت چرا؟ گفت چون خدا در قرآن فرمود: ﴿وَمَن کَانَ فِی هذِهِ أَعْمَی فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمَی وَأَضَلُّ سَبِیلاً﴾[17] این است آن ماند, معلوم میشود که اگر قرآن از آن تنهایی و غربت در میآمد و رواج پیدا میکرد اینها به این وضع مبتلا نمیشدند تفکّر عقلی اگر باشد به این وضع مبتلا نمیشوند حضرت که واقعاً نمیرفت در قبرستان سخنرانی بکند.
﴿وَمَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِی الْقُبُورِ﴾ بعضیها واقعاً مردهاند در قبر تن هستند. ﴿إِنْ أَنتَ إِلَّا نَذِیرٌ﴾ کار تو انذار است منتها بعضیها میشنوند بعضیها نمیشنوند.
هشدار قرآن به دروغ بودن ادعای کافران به حمل بار با بقای بر کفر
در این قسمت که فرمود: ﴿وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَی﴾ چون در سوره مبارکه «عنکبوت» این دو آیه گذشت الآن اشاره اجمالی بد نیست اینجا که فرمود: ﴿وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَی﴾ یعنی هیچ باربری, بار دیگری را حمل نمیکند در آیه دوازده و سیزده سوره مبارکه «عنکبوت» که بحثش قبلاً گذشت سخنان عدهای آمده که ﴿وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا اتَّبِعُوا سَبِیلَنَا وَلْنَحْمِلْ خَطَایَاکُمْ﴾ ما بار شما را میبریم میگویند اگر خلافی بود به عهده ما, اگر مسئولیتی بود به عهده ما, این حرف فریبکارانه برخیهاست خب اگر هیچ باربری بار دیگری را نمیبرد پس اینها چه میگویند که میگویند: ﴿اتَّبِعُوا سَبِیلَنَا وَلْنَحْمِلْ خَطَایَاکُمْ﴾ در همان آیه دوازده سوره مبارکه «عنکبوت» خدای سبحان پاسخ اینها را داد فرمود: ﴿وَمَا هُم بِحَامِلِینَ مِنْ خَطَایَاهُم مِن شَیْءٍ﴾ این نکره در سیاق نفی است ﴿إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ﴾ دروغ میگویند هیچ باری از بارهای دیگران را اینها نمیبرند, این یک مطلب.
نبود تعارض بین عدم حمل بار دیگران با حمل آن توسط رهبران کفر
مطلب دیگر اینکه در همان سوره آیه سیزده دارد اینگونه افراد دو بار دارند ﴿وَلَیَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَأَثْقَالاً مَعَ أَثْقَالِهِمْ﴾ اینها دو بار دارند آیا بار دیگران را میبرند در حالی که صریح ﴿وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَی﴾ این است که کسی بار دیگری را نمیبرد یا نه, بار جدیدی است خب هر کسی بیش از یک بار که ندارد میفرماید نه, اینها که رهبران کفر و اضلالاند دو بار دارند: یکی بار ضلالت, یکی بار اضلال; یکی اینکه خودشان تبهکارند, یکی اینکه دیگران را گمراه کردند. دو بار هر دو برای خود اینهاست نه برای دیگری, آیه دوازده فرمود: ﴿وَمَا هُم بِحَامِلِینَ مِنْ خَطَایَاهُم مِن شَیْءٍ﴾ یعنی رهبران کفر از خطایای پیروان هیچ چیزی را به همراه ندارند این یک اصل. در آیه سیزده فرمود این رهبران کفر دو بار دارند یکی بار ضلالت, بیراههای که خودشان رفتند, یکی اینکه دیگران را تبلیغ سوء کردند و از راه به در بردند لذا فرمود: ﴿وَلَیَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ﴾ بارهای خودشان را ﴿وَأَثْقَالاً مَعَ أَثْقَالِهِمْ﴾ یک بارهای دیگری هم میبرند نه بارِ دیگران را, آن بار دیگر هم بار خودشان است برای اینکه اینها دو گناه کردند: یکی ضلالت, یکی اضلال; یکی خودشان بیراهه رفتند یکی دیگران را از راه بازداشتند ﴿وَلَیُسْأَلُنَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عَمَّا کَانُوا یَفْتَرُونَ﴾ فتحصّل که هیچ باربری بار دیگری را حمل نمیکند پس مردم چند قسماند یک عده اصلاً وازر نیستند مثل انبیا و اولیا و معصومین(علیهم السلام) یک عده باربرند که بار را میبرند آنها که بار میبرند یا یک بار دارند یا دو بار, برای اینکه یا یک گناه کردند یا دو گناه, هر کسی بار خودش را میبرد آنکه یک گناه کرد بار خودش را میبرد آنکه دو گناه کرد یعنی هم خودش بیراهه رفت هم دیگران را گمراه کرد دو بار دارد ﴿وَلَیَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَأَثْقَالاً مَعَ أَثْقَالِهِمْ﴾. این با آن ﴿وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَی﴾ هماهنگ میشود.
اِخبار قرآن به فرستادن پیامبر برای همه ملتها و امتها
مطلب دیگر اینکه فرمود هیچ ملّتی نیست مگر اینکه ما برای آن ملت پیامبر فرستادیم ﴿إِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِیهَا نَذِیرٌ﴾ که هر امت و ملتی رهبر الهی خواهد داشت ﴿إِنْ أَنتَ إِلَّا نَذِیرٌ ٭ إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَنَذِیراً وَإِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِیهَا نَذِیرٌ﴾ این برای نبوّت عامه است تا آنجا که بشر هست و فکر هست و مسئولیت هست هدایت الهی هست اگر بعداً کشف شود که فلان ستاره قابل حیات است موجودات متفکّری زندگی میکنند حتماً برای آنها پیغمبر و امام هست چون ممکن نیست در منطقهای بشر مختار متفکّر زندگی بکند و خدا برای او راهنما نفرستد.
عدم اطلاع ما از انبیای خاور و باختر دور و اخبار کلی آن در قرآن
ولی انبیایی که قصص آنها در قرآن کریم آمده که در سوره مبارکه «نساء» بحثش گذشت اینها معمولاً در خاورمیانهاند یعنی از حضرت نوح تا وجود مبارک پیغمبر(علیهم الصلاة و علیهم السلام) همه اینها در خاورمیانهاند نه از غرب دور خبری است نه از شرق دور, نه از باختردور نه از خاوردور; این نه برای آن است که آن طرفها پیغمبر نبود برای اینکه ﴿وَإِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِیهَا نَذِیرٌ﴾ یا ﴿لَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾[18] این بیانگر نبوّت عامه است که هیچ ملّت و مملکتی بدون پیغمبر نخواهد بود اول پیغمبر است بعد ائمه و اوصیایی که جانشین او هستند بعد علمایی هستند که پیام او را میرسانند چون در زمان خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اینطور نبود که پیغمبر با تک تک افراد روستا و غیر روستا هماهنگ باشد سخنرانی کند موعظه کند بعضی بلاواسطه, بعضی معالواسطه بالأخره پیام وحی به مردم میرسید. فرمود هیچ ملتی نیست مگر اینکه در آن پیغمبر هست اما اینکه از انبیای خاوردور, انبیای باختردور چیزی در قرآن کریم نیامده و خود قرآن هم در دو بخش از آیات به این مطلب اشاره کرده که ما بعضی از اینها را نگفتیم رازی دارد. در سوره مبارکه «نساء» که بحثش قبلاً گذشت آیه 164 این است ﴿وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ مِن قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ﴾ انبیایی بودند که ما قصه آنها را در قرآن نگفتیم در سوره مبارکه «زمر» هم مشابه این مطلب آمده که بعضی از انبیا هستند که قصص آنها را ما برای شما بازگو نکردیم آیه 78 سوره مبارکه «غافر» این است ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلاً مِن قَبْلِکَ مِنْهُم مَن قَصَصْنَا عَلَیْکَ وَمِنْهُم مَن لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ﴾.
علت عدم ذکر قصص بعضی از انبیا در قرآن
بعضی از انبیا هستند که کتاب آنها, وحی آنها, امت آنها را ما در قرآن برای شما نگفتیم, چرا نگفتیم؟ برای اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اگر قصه پیامبری را میگفت باید سرگذشت و سرنوشت و موفقیت و ناکامی قوم و خودش را آنجا ذکر میکرد چه اینکه قصص همه انبیا اینطور است بعد در پایان آن قصه هم دارد که ﴿فَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ کَانَ﴾[19] بعد از هر پیامبری جمعبندی میکند که این پیامبر در آن منطقه بود و قوم او حرف او را گوش ندادند به فلان عذاب مبتلا شدند بروید ببینید خاوردور و باختردور که در دسترس کسی نبود نه کشتیرانی بود نه مسافر رفت و آمد میکرد نه اصلاً خبری داشتند که آن طرف آب و این طرف آب خبری هست آن وقت چگونه پیغمبر قصهاش را نقل کند.
پرسش: آن مربوط به دیروز بود امروز که ما میدانیم.
پاسخ: امروز که پیغمبر نیامده, قرآن در دیروز هست لذا برای امروز و فردا و الی الأبد ﴿وَإِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِیهَا نَذِیرٌ﴾ آمده برای دیروز و امروز و الی الأبد فرمود یک سلسله انبیایی در آن طرف آب, در این طرف آب بودند که ما قصهاش را برای شما نگفتیم این کلام وحی است اگر کلام وحی است یعنی بود و ما برای شما نگفتیم پس بود.
تبیین وحدت پیام انبیای مذکور در قرآن با غیر آن
پرسش:...
پاسخ: بله بود, منتها حرف همه انبیا یکی است برای آنها یک سلسله بود اینهایی که آمدند همان حرفهای انبیای دیگر را دارند چون انبیا همهشان ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾[20] هستند این از بیانات خیلی قاطع قرآن کریم است. خدا غریق رحمت کند ابنشهرآشوب را! ایشان خوب از این آیه استفاده کرد. این ابنشهرآشوب یک عمر طولانی کرده و مرحوم ابنادریس با ایشان معاصر بود ایشان بیان جامعی در کتاب متشابهالقرآن و مختلفه دارد میگوید این آیه ﴿لَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفاً کَثِیراً﴾[21] چندین پیام دارد میگوید چیزی که از طرف خداست این هماهنگ است اقوال خدا از آدم تا خاتم هماهنگ است, صحفی که از خدا نازل شده از آدم تا خاتم هماهنگ است, انبیایی که آمدند هماهنگ است, افعالی که در ازل و ابد خدا انجام داده هماهنگ است, فعلها هماهنگاند, قولها هماهنگاند, قولها با فعلها هماهنگاند, فعلها با قولها هماهنگاند, این عموم تعلیل میگوید چیزی که از طرف خداست اختلاف در آن نیست[22] خب همین خدا میفرماید آن طرف آب و این طرف آب انبیا داشتند انبیا هم که ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ هستند مگر ما از خیلی از انبیای ابراهیمی که بین حضرت ابراهیم و حضرت موسی هستند خبر داریم فقط خدا فرمود: ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ سرّ اینکه قرآن کلام خداست و یکدست است همین است انبیای باختردور و خاوردور هم همینطورند آنچه در سوره مبارکه «نساء» آمده یا در سوره «غافر» آیه 78 آمده که فرمود: ﴿مِنْهُم مَن لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ﴾ وحی الهی است, برای مردم آن منطقه کتاب هست, همه بیّنات هست, برای ما اینچنین است برای خاوردور آنچنان است هر ملتی, هر نحلهای پیامبری دارد ﴿إِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِیهَا نَذِیرٌ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سوره توبه, آیه 128.
[2] . نهجالبلاغه, نامه 27.
[3] . الکافی, ج3, ص268.
[4] . الکافی, ج1, ص11.
[5] . سوره بقره, آیه 10.
[6] . سوره احزاب, آیه 32.
[7] . سوره اسراء, آیه 102.
[8] . سوره نمل, آیه 14.
[9] . نهجالبلاغه, حکمت 211.
[10] . سوره تکاثر, آیات 5 و 6.
[11] . سوره بقره, آیه 55.
[12] . سوره نساء, آیه 153.
[13] . سوره توبه, آیه 128.
[14] . سوره مزمل, آیه 6.
[15] . سوره نحل, آیه 21.
[16] . سوره فرقان, آیه 44.
[17] . سوره اسراء, آیه 72.
[18] . سوره نحل, آیه 36.
[19] . سوره آلعمران, آیه 137; سوره نحل, آیه 36.
[20] . سوره بقره, آیه 97; سوره مائده, آیه 46.
[21] . سوره نساء, آیه 182.
[22] . ر.ک: متشابه القرآن, ج1, ص191.
- تبدیل خلقت به خلقت دیگر, نشانه قدرت و غنای الهی؛
- علت عدم کارآیی علمالیقین در بهرهمندی از انذار و تبشیر؛
- اقسام چهارگانه علم و محدوده آن.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ (15) إِن یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَیَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ (16) وَمَا ذلِکَ عَلَی اللَّهِ بِعَزِیزٍ (17) وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَی وَإِن تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلَی حِمْلِهَا لاَ یُحْمَلْ مِنْهُ شَیْءٌ وَلَوْ کَانَ ذَا قُرْبَی إِنَّمَا تُنذِرُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَیْبِ وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَمَن تَزَکَّی فَإِنَّمَا یَتَزَکَّی لِنَفْسِهِ وَإِلَی اللَّهِ الْمَصِیرُ (18) وَمَا یَسْتَوِی الْأَعْمَی وَالْبَصِیرُ (19) وَلاَ الظُّلُمَاتُ وَلاَ النُّورُ (20) وَلاَ الظِّلُّ وَلاَ الْحَرُورُ (21) وَمَا یَسْتَوِی الْأَحْیَاءُ وَلاَ الْأَمْوَاتُ إِنَّ اللَّهَ یُسْمِعُ مَن یَشَاءُ وَمَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِی الْقُبُورِ (22) إِنْ أَنتَ إِلَّا نَذِیرٌ (23) إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَنَذِیراً وَإِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِیهَا نَذِیرٌ (24)﴾
تبدیل خلقت به خلقت دیگر, نشانه قدرت و غنای الهی
بعد از بیان اینکه انسان فقیر است و این فقرش فقط به سوی خدای سبحان است از غیر خدا بینیاز است فقط به خدا نیازمند است دو وصف برای بشر ثابت شد: یکی فقر, یکی هم فقرش الی الله است. در برابر آن, دو وصف برای ذات اقدس الهی ثابت است: یکی اینکه خدا غنی است دیگر اینکه نه تنها غنی است بلکه مشکل فقرا را هم حل میکند; لذا در برابر نعمتی که به فقرا اهدا میکند محمود است, حمید است, اگر مشکل دیگران را برطرف نکند فقط غنی است اما چون نیاز دیگران را برطرف میکند گذشته از اینکه غنی است حمید هم است. نشانهٴ غنای او این است که اگر بخواهد جامعه کنونی را از بین میبرد و خلق جدید میآورد این نشانه قدرت و غنای اوست.
سخت نبودن تبدیل خلقی به خلق دیگر در برابر قدرت الهی
بعد فرمود این کار بر خدا عزیز نیست عزّت چون به معنای نفوذناپذیری است و لازمهٴ آن غلبه است گاهی وصف شخص قرار میگیرد میگوییم خدا قوی است و عزیز, گاهی وصف صفتی قرار میگیرد میگوییم این کار یا این صفت بر فلان شخص عزیز نیست ﴿وَمَا ذلِکَ عَلَی اللَّهِ بِعَزیزٍ﴾ یعنی این کار توانفرسا نیست آن قدرت و نفوذناپذیری میشود عزّت, گاهی یعنی وصف ذات است میگوییم «زید عزیز» یک وقت وصف یک فعل یا وصفی است میگوییم این کار بر زید، عزیز نیست این توانفرسا نیست ﴿وَمَا ذلِکَ عَلَی اللَّهِ بِعَزیزٍ﴾ از همین قبیل است آنچه در بخش پایانی سوره مبارکه «توبه» آمده که فرمود: ﴿لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَاعَنِتُّمْ﴾[1] از همین قبیل است یعنی فشار جامعه بر پیغمبر سخت است اصولاً امام اینطور است, پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اینطور است که سختیِ مردم, رنج مردم بر دوش او سنگینی میکند ﴿عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَاعَنِتُّمْ﴾ رنج و زحمتِ شما بر دوش پیغمبر سنگینی میکند اینجا هم فرمود: ﴿وَمَا ذلِکَ عَلَی اللَّهِ بِعَزِیزٍ﴾ بردن شما و آوردن قوم دیگر بر خدا سنگین نیست برای خدا سنگین نیست و مانند آن.
معنای نفس «وازره» و علت تعبیر آیه به ﴿وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ﴾
بعد فرمود در قیامت، افراد چند قسماند برخیها اصلاً باری ندارند اینهایی که باری ندارند معصومانی هستند که وازِر نیستند غیرمعصوم، نفوس آنها وازر است پس نفس یا وازر است یا غیر وازر, غیر وازر معصوماناند یعنی وزر و باری ندارند, غیر معصوم وازر است بار روی دوشش است ولی هر کسی بار خودش را حمل میکند هیچ نفس باربری، بار دیگری را حمل نمیکند پس یا نفوس باربر نیستند باری ندارند که معصوماند یا باربرند باری روی دوش اینهاست آن بار را حمل میکنند میشود نفسِ وازره, نفسی که وازر نیست آن از بحث بیرون است آن نفسی که وازر است باربر است فقط بار خودش را حمل میکند هیچ باربری بار دیگری را نمیبرد ﴿وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ﴾ لذا نفرمود «ولا تزروا نفس» برای اینکه معصومین اصلاً باری ندارند نه بار خودشان نه بار دیگری.
علت نفی حمل «اوزار» دیگران در قیامت با وجود رحمت در آن
﴿وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَی﴾ یعنی وزرِ نفسِ اُخرا که ﴿أُخْرَی﴾ این نه برای آن است که در قیامت رحمی نیست در قیامت رحم هست خدای غنیّ رحمی هست, انبیا و اولیا(علیهم السلام) شفاعت میکنند آن دار, دار رحمت است تنها جایی که جای رحمت نیست جهنم است این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که در نهجالبلاغه فرمود جهنم «دارٌ لیس فیها رحمة»[2] همین است آنجا هیچ جا برای رحمت نیست عذاب محض است ولی در صحنه قیامت جا برای رحمت هست لکن این شخصی که زیر بار گناه خم شده این استحقاق رحمت ندارد; لذا فرمود در قیامت رحمت هست اینچنین نیست که رحمت نباشد این تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیّت است یک وقت است میگوییم زید اگر ناله بزند کسی ناله او را جواب نمیدهد خب این جای سؤال است که چرا, آن وقت انسان میگوید زید سیّئات فراوانی دارد اما اگر بگوییم کسی که زیر بار گناهِ خودش خم شده است این هر چه داد بزند کسی به سراغش نمیآید خب این وصف را گفتیم, علّتش را گفتیم دیگر جا برای سؤال نیست در اینجا نفرمود اگر کسی ناله کند کسی به نالهاش جواب نمیدهد فرمود اگر کسی در اثر گناهان زیاد، زیر بار گناهش خم شده باشد کسی به حرف او گوش نمیدهد ﴿وَإِن تَدْعُ مُثْقَلَةٌ﴾ پس یک وقت است که تعلیق حکم بر وصف نیست این سؤال و جوابی میطلبد مثل اینکه بگویند فلان شخص را نباید احترام کرد چرا؟ برای اینکه او تبهکار است اما میگوییم این تبهکار را نباید احترام کرد دیگر جا برای سؤال نیست تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیّت آن وصف است اگر کسی در اثر گناهان زیاد زیر بار خود خم شده باشد چنین کسی هر چه فریاد بزند کسی به دادش نمیرسد ﴿وَإِن تَدْعُ مُثْقَلَةٌ﴾ الی حِمل آن اوزار ﴿لاَ یُحْمَلْ﴾ از این حِمل, شیئی. حِمل باری است که روی دوش است, حَمل باری است که در بطن است. پس در قیامت رحمت هست و خیلیها هم نسبت به یکدیگر رحیماند یا شفاعت میکنند و مانند آن. اصلِ رحمت وجود دارد بعضیها هم نسبت به بعضی رئوف و مهرباناند اینجا چون این شخص به هیچ وجه لیاقت ندارد اگر یکی از ارحام خود را هم بخواهد باز از او کمک نصیب این نمیشود ﴿وَلَوْ کَانَ﴾ آن مسئول, ﴿ذَا قُرْبَی﴾ برای این سائل.
ایمان به غیب, شرط اول بهرهمندی از انذار و تبشیر پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
بعد فرمود شما این حرفهایی که میزنید یک قلب آمادهای میخواهد تا حرفهای شما را بشنود حرف و انذار و تبشیر شما در قلب آماده و شنوا و بینا اثر میگذارد ﴿إِنَّمَا تُنذِرُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَیْبِ﴾ کسانی که گرفتار حس و تجربهاند که مستحضرید کفِ علم و سواد, حس و تجربه است که از این پایینتر دیگر ما علمی نداریم از حس و تجربه که بالاتر آمدید به آن نیمهتجربی میرسید که ریاضی است بعد به تجریدی کلامی میرسید بعد به تجریدی فلسفی میرسید بعد به تجریدی عرفان نظری میرسید و اگر حالی داشتید به شهود میرسید. کفِ سواد, علم حسی و تجربی است فرمود اینها که ایمان به غیب ندارند فقط ایمانشان به شهادت است تا چیزی را نبینند و حس نکنند باور نمیکنند اینها حرف شما را گوش نمیدهند فقط کسی میتواند از حرف شما استفاده کند که ایمانِ به غیب داشته باشد یعنی به غیرِ دیدنی و شنیدنی, به غیر محسوس, مؤمن باشد راه شناختش تنها حس و تجربه حسّی نباشد. ﴿إِنَّمَا تُنذِرُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَیْبِ﴾.
عمل صالح, زمینهساز بهرهمندی از انذار و تبشیر پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
تنها ایمان نباشد عمل صالح هم داشته باشد که اقامه صلات, الگو برای سایر اعمال صالح است برای اینکه «فإن قُبِلت قُبِلَ ما سواه»[3] و اگر کسی حرف شما را گوش داد و اهل خشیت بود ایمان داشت و عمل صالح داشت به سود خودش طهارت و طیّب بودن را تحصیل کرده است وگرنه ذات اقدس الهی غنیّ محض است.
علت عدم کارآیی علمالیقین در بهرهمندی از انذار و تبشیر
درباره علمالیقین در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید یک وقت است کسی در کارهای حوزوی و دانشگاهی یک سلسله مسائلی بحث میکند محمولی را برای موضوع ثابت میکند, این کار اندیشه است که متولّی آن, عهدهدار تصور و تصدیق و استدلال و قیاس و تمثیل و امثال ذلک است این کار علم است که در منطق ملاحظه فرمودید «و تسمّی القضیة عقدا» این با سرانگشت عقل نظر، بین موضوع و محمول گره میزند میگوید الف, باء است این میشود عقد اما حالا با جان خود باید گره بزند این دیگر کار عقل نظر نیست کار متولّی اندیشه نیست با دست دیگر باید گره بزند آن عقل عملی است که «ما عُبد به الرحمن و اکتسب به الجنان»[4] این دست اگر فلج باشد مریض باشد عصارهٴ آن قضیه را به جان خود گره نمیزند و اگر ﴿فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾[5] بود اینچنین است ﴿فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾[6] بود اینچنین است این دستِ فلج آن قدرت را ندارد که عصارهٴ علم را به جان خود گره بزند بشود عقیده; چون آن دستی که بین موضوع و محمول گره زد آن دست اندیشه است نه انگیزه, دست دیگری میخواهد که عصاره آن قضیه را به جان خود گره بزند که بشود عقیده.
ایمان نیاوردن فرعون, نمونهای از عدم کفایت علمالیقین
وجود مبارک موسای کلیم به فرعون فرمود برای تو صد درصد ثابت شد که حق با من است ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾[7] خدا فرمود: ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾[8] برای اینکه آنکه باید عصاره علم را به جان گره بزند عقل نظر که نیست عقل عمل است آنکه «عُبد به الرحمن و اکتسب به الجنان» حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: «کَم مِن عقل أسیر تحت هوی أمیر»[9] این فلج است خب گره نمیزند پس میشود مطلبی را انسان صد درصد بفهمد یعنی علماً و اصلاً باور نکند یعنی عقیدتاً, کار فرعون اینطور بود. این علمالیقین کارساز نیست.
عقل عمل رابط میان علمالیقین با عینالیقین و کارآیی آن
علمالیقینی کارساز است که آنچه عقل نظر گره زد با سرانگشت عقل عمل به جان گره بخورد این باور کند مؤمن بشود که ﴿یَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَیْبِ﴾ بشود,﴿وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ﴾ بشود, ﴿وَمَن تَزَکَّی﴾ بشود, میشود مؤمن; آن وقت این زمینه را فراهم میکند برای عینالیقین, علمالیقین زمینه را فراهم میکند برای عینالیقین که فرمود: ﴿کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ﴾[10] چون در اینجا علمالیقین و عینالیقین آمده در بخشهای دیگر حقّالیقین آمده آن سه قسمش معروف شد.
اقسام چهارگانه علم و محدوده آن
در این کتابهای عقلی میگویند علم چهار قسم است یک علم رایج حوزه و دانشگاه است که علم رسمی است این مشکلی را حل نمیکند علم اسمی و رسمی هیچ مشکلی را حل نمیکند علمی که به عمل بنشیند انسان باور کند اهل خشیت باشد, اهل اقامه صلات باشد, اهل تزکیه باشد این میشود علمالیقین این زمینه را برای عینالیقین فراهم میکند آن عینالیقین زمینه را برای حقّالیقین فراهم میکند آن سه علم, مرزشان کاملاً جداست این علم رسمی است که علم مدرسه است.
عقل عملی, شرط ثمردهی علم با رساندن آن به ایمان
بنابراین ممکن است کسی عالم باشد, محقّق باشد, پژوهشگر باشد ولی در راه بماند ابنالسبیل باشد. کسانی به مقصد میرسند که دست عقل عملیشان, سرانگشتان ظریف داشته باشد آنچه را فهمید به جان خود گره بزند عقیده پیدا کند مؤمن بشود حُسن فعلی و فاعلی پیدا کند تا راه بیفتد. فرمود: ﴿إِنَّمَا تُنذِرُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَیْبِ﴾ تنها ایمان به شهادت نباشد که فقط به حس و تجربه بسنده کند بگوید: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾[11] یا ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾.[12] ﴿وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ﴾ که این نمونهای از دین است ﴿وَمَن تَزَکَّی فَإِنَّمَا یَتَزَکَّی لِنَفْسِهِ﴾.
اقسام انسان در سیر الی الله و خدای سبحان پایان صیرورت او
حالا وقتی که پذیرفت به کدام طرف حرکت میکند ﴿إِلَی اللَّهِ الْمَصِیرُ﴾ پس فقیر الی الله هستید, صیرورتتان هم الی الله است. در این مسیر بعضیها زندهاند بعضیها مرده, آنها هم که زندهاند بعضیها بصیر و سمیعاند بعضی نیستند هنوز حیات کامل پیدا نکردند بعضیها بیخاصیتاند بعضی باخاصیتاند چون بین حیات و ممات با اعما و بصیر و ظلمت و نور و ظلّ و حرور فرق بود این کلمه ﴿مَا یَسْتَوِی﴾ تکرار شده نفرمود: «و ما یستوی الأعمی و البصیر و لا الظلمات و لا النور و لا الظلّ و لا الحرور و لا الأحیاء و لا الأموات» حی و میّت حسابشان از آنها جداست بعضیها واقعاً مردهاند بعضیها نه, زندهاند منتها کر و کورند, بعضیها زندهاند کر و کور نیستند ولی حیاتشان حیات حیوانی است حیوان بالفعلاند و انسان بالقوّه بعضیها نه, زنده هستند ولی مریضاند بعضیها خواباند «الناس نیام إذا ماتوا انتبهوا» بین مرده, حیوان, مریض, خواب, دیوانه در قرآن کاملاً فرق است این مرزها را مشخص کرد.
سختی ایمان نیاوردن مشرکان بر پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و علم خدا بر آن
فرمود تو سخنرانی میکنی و اصرار داری که اینها ایمان بیاورند و اگر ایمان نیاوردند برای تو سخت است ﴿عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَاعَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ﴾[13] اما من میدانم چه کسی زنده است چه کسی زنده نیست ﴿إِنَّ اللَّهَ یُسْمِعُ مَن یَشَاءُ وَمَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِی الْقُبُورِ﴾ این واقعاً در قبرِ تَن است.
بشیر و نذیر, دو وصف تبلیغ پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و علت حصر به انذار در آیه
بعد فرمود کار شما فقط انذار است مستحضرید اینها هم نذیرند هم بشیر, اگر نذیر بود بشیر هم است, اگر بشیر بود نذیر هم است این دو وصف هماهنگاند لکن در قرآن جایی به عنوان حصر نیامده «إن أنت الاّ بشیر» برای اینکه اکثری مردم «خوفاً من النار» عبادت میکنند چون اینچنین است مسئله نذیر به عنوان حصر ذکر شده این همه فضایل برای نماز شب هست میبینید کمتر موفقاند ولی نماز صبح را «خوفاً من النار» میخوانند وگرنه اگر شوق الی الجنّة بود ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِیلاً﴾[14] این همه جلال و شکوهی که قرآن برای نماز شب ذکر میکند فرمود اصلاً نشئه جدایی دارد عالَم جدایی دارد اما خب مورد اعتنای خیلیها نیست چون «شوقاً الی الجنّة» کار نمیکنند اما نماز صبح را که واجب است اگر انجام ندهند عذاب است اینجا «خوفاً من النار» انجام میدهند; لذا مسئله نذیر اینجا مطرح شد.
مقصود از قبور در آیه ﴿وَمَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِی الْقُبُورِ﴾
پرسش: استاد دیروز فرمودید پیامبر مگر سر قبرها میرفت اما یکی از این تفسیرهای معروف متأسفانه این را اخذ به همین ظاهر کرده.
پاسخ: خب بله نیست دیگر, مگر حضرت در قبرستان میرفت؟! واقعاًخانه بعضیها یک مقبره خانوادگی است اینکه درباره عدهای فرمود: ﴿أَمْوَاتٌ غَیْرُ أَحْیَاءٍ﴾[15] همین است فرمود اینها مُردهها هستند, تأکید هم آورد که نه, مرده واقعیاند نه اینکه شبیه مرده باشند ﴿أَمْوَاتٌ غَیْرُ أَحْیَاءٍ﴾ اینها حیات گیاهی دارند یا حیات حیوانی دارند اینکه فرمود: ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[16] یعنی حیات گیاهی دارند حیات انسانی ندارند.
پرسش: چطور وقتی وهابیت اعتراض میکند که اینها مرده هستند...
پاسخ: بالأخره سرّش این است که آنها را نگذاشتند چیز بفهمند.
پرسش: ما در مقام جواب میگوییم کسانی که در قبرستان شهوات و اینها دفناند منظور این است نه لفظ کلمه.
پاسخ: بعضیها صریحاً به خود همان بنباز گفتند که شما در قیامت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را نمیبینی, گفت چرا؟ گفت چون خدا در قرآن فرمود: ﴿وَمَن کَانَ فِی هذِهِ أَعْمَی فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمَی وَأَضَلُّ سَبِیلاً﴾[17] این است آن ماند, معلوم میشود که اگر قرآن از آن تنهایی و غربت در میآمد و رواج پیدا میکرد اینها به این وضع مبتلا نمیشدند تفکّر عقلی اگر باشد به این وضع مبتلا نمیشوند حضرت که واقعاً نمیرفت در قبرستان سخنرانی بکند.
﴿وَمَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِی الْقُبُورِ﴾ بعضیها واقعاً مردهاند در قبر تن هستند. ﴿إِنْ أَنتَ إِلَّا نَذِیرٌ﴾ کار تو انذار است منتها بعضیها میشنوند بعضیها نمیشنوند.
هشدار قرآن به دروغ بودن ادعای کافران به حمل بار با بقای بر کفر
در این قسمت که فرمود: ﴿وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَی﴾ چون در سوره مبارکه «عنکبوت» این دو آیه گذشت الآن اشاره اجمالی بد نیست اینجا که فرمود: ﴿وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَی﴾ یعنی هیچ باربری, بار دیگری را حمل نمیکند در آیه دوازده و سیزده سوره مبارکه «عنکبوت» که بحثش قبلاً گذشت سخنان عدهای آمده که ﴿وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا اتَّبِعُوا سَبِیلَنَا وَلْنَحْمِلْ خَطَایَاکُمْ﴾ ما بار شما را میبریم میگویند اگر خلافی بود به عهده ما, اگر مسئولیتی بود به عهده ما, این حرف فریبکارانه برخیهاست خب اگر هیچ باربری بار دیگری را نمیبرد پس اینها چه میگویند که میگویند: ﴿اتَّبِعُوا سَبِیلَنَا وَلْنَحْمِلْ خَطَایَاکُمْ﴾ در همان آیه دوازده سوره مبارکه «عنکبوت» خدای سبحان پاسخ اینها را داد فرمود: ﴿وَمَا هُم بِحَامِلِینَ مِنْ خَطَایَاهُم مِن شَیْءٍ﴾ این نکره در سیاق نفی است ﴿إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ﴾ دروغ میگویند هیچ باری از بارهای دیگران را اینها نمیبرند, این یک مطلب.
نبود تعارض بین عدم حمل بار دیگران با حمل آن توسط رهبران کفر
مطلب دیگر اینکه در همان سوره آیه سیزده دارد اینگونه افراد دو بار دارند ﴿وَلَیَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَأَثْقَالاً مَعَ أَثْقَالِهِمْ﴾ اینها دو بار دارند آیا بار دیگران را میبرند در حالی که صریح ﴿وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَی﴾ این است که کسی بار دیگری را نمیبرد یا نه, بار جدیدی است خب هر کسی بیش از یک بار که ندارد میفرماید نه, اینها که رهبران کفر و اضلالاند دو بار دارند: یکی بار ضلالت, یکی بار اضلال; یکی اینکه خودشان تبهکارند, یکی اینکه دیگران را گمراه کردند. دو بار هر دو برای خود اینهاست نه برای دیگری, آیه دوازده فرمود: ﴿وَمَا هُم بِحَامِلِینَ مِنْ خَطَایَاهُم مِن شَیْءٍ﴾ یعنی رهبران کفر از خطایای پیروان هیچ چیزی را به همراه ندارند این یک اصل. در آیه سیزده فرمود این رهبران کفر دو بار دارند یکی بار ضلالت, بیراههای که خودشان رفتند, یکی اینکه دیگران را تبلیغ سوء کردند و از راه به در بردند لذا فرمود: ﴿وَلَیَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ﴾ بارهای خودشان را ﴿وَأَثْقَالاً مَعَ أَثْقَالِهِمْ﴾ یک بارهای دیگری هم میبرند نه بارِ دیگران را, آن بار دیگر هم بار خودشان است برای اینکه اینها دو گناه کردند: یکی ضلالت, یکی اضلال; یکی خودشان بیراهه رفتند یکی دیگران را از راه بازداشتند ﴿وَلَیُسْأَلُنَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عَمَّا کَانُوا یَفْتَرُونَ﴾ فتحصّل که هیچ باربری بار دیگری را حمل نمیکند پس مردم چند قسماند یک عده اصلاً وازر نیستند مثل انبیا و اولیا و معصومین(علیهم السلام) یک عده باربرند که بار را میبرند آنها که بار میبرند یا یک بار دارند یا دو بار, برای اینکه یا یک گناه کردند یا دو گناه, هر کسی بار خودش را میبرد آنکه یک گناه کرد بار خودش را میبرد آنکه دو گناه کرد یعنی هم خودش بیراهه رفت هم دیگران را گمراه کرد دو بار دارد ﴿وَلَیَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَأَثْقَالاً مَعَ أَثْقَالِهِمْ﴾. این با آن ﴿وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَی﴾ هماهنگ میشود.
اِخبار قرآن به فرستادن پیامبر برای همه ملتها و امتها
مطلب دیگر اینکه فرمود هیچ ملّتی نیست مگر اینکه ما برای آن ملت پیامبر فرستادیم ﴿إِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِیهَا نَذِیرٌ﴾ که هر امت و ملتی رهبر الهی خواهد داشت ﴿إِنْ أَنتَ إِلَّا نَذِیرٌ ٭ إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَنَذِیراً وَإِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِیهَا نَذِیرٌ﴾ این برای نبوّت عامه است تا آنجا که بشر هست و فکر هست و مسئولیت هست هدایت الهی هست اگر بعداً کشف شود که فلان ستاره قابل حیات است موجودات متفکّری زندگی میکنند حتماً برای آنها پیغمبر و امام هست چون ممکن نیست در منطقهای بشر مختار متفکّر زندگی بکند و خدا برای او راهنما نفرستد.
عدم اطلاع ما از انبیای خاور و باختر دور و اخبار کلی آن در قرآن
ولی انبیایی که قصص آنها در قرآن کریم آمده که در سوره مبارکه «نساء» بحثش گذشت اینها معمولاً در خاورمیانهاند یعنی از حضرت نوح تا وجود مبارک پیغمبر(علیهم الصلاة و علیهم السلام) همه اینها در خاورمیانهاند نه از غرب دور خبری است نه از شرق دور, نه از باختردور نه از خاوردور; این نه برای آن است که آن طرفها پیغمبر نبود برای اینکه ﴿وَإِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِیهَا نَذِیرٌ﴾ یا ﴿لَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾[18] این بیانگر نبوّت عامه است که هیچ ملّت و مملکتی بدون پیغمبر نخواهد بود اول پیغمبر است بعد ائمه و اوصیایی که جانشین او هستند بعد علمایی هستند که پیام او را میرسانند چون در زمان خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اینطور نبود که پیغمبر با تک تک افراد روستا و غیر روستا هماهنگ باشد سخنرانی کند موعظه کند بعضی بلاواسطه, بعضی معالواسطه بالأخره پیام وحی به مردم میرسید. فرمود هیچ ملتی نیست مگر اینکه در آن پیغمبر هست اما اینکه از انبیای خاوردور, انبیای باختردور چیزی در قرآن کریم نیامده و خود قرآن هم در دو بخش از آیات به این مطلب اشاره کرده که ما بعضی از اینها را نگفتیم رازی دارد. در سوره مبارکه «نساء» که بحثش قبلاً گذشت آیه 164 این است ﴿وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ مِن قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ﴾ انبیایی بودند که ما قصه آنها را در قرآن نگفتیم در سوره مبارکه «زمر» هم مشابه این مطلب آمده که بعضی از انبیا هستند که قصص آنها را ما برای شما بازگو نکردیم آیه 78 سوره مبارکه «غافر» این است ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلاً مِن قَبْلِکَ مِنْهُم مَن قَصَصْنَا عَلَیْکَ وَمِنْهُم مَن لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ﴾.
علت عدم ذکر قصص بعضی از انبیا در قرآن
بعضی از انبیا هستند که کتاب آنها, وحی آنها, امت آنها را ما در قرآن برای شما نگفتیم, چرا نگفتیم؟ برای اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اگر قصه پیامبری را میگفت باید سرگذشت و سرنوشت و موفقیت و ناکامی قوم و خودش را آنجا ذکر میکرد چه اینکه قصص همه انبیا اینطور است بعد در پایان آن قصه هم دارد که ﴿فَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ کَانَ﴾[19] بعد از هر پیامبری جمعبندی میکند که این پیامبر در آن منطقه بود و قوم او حرف او را گوش ندادند به فلان عذاب مبتلا شدند بروید ببینید خاوردور و باختردور که در دسترس کسی نبود نه کشتیرانی بود نه مسافر رفت و آمد میکرد نه اصلاً خبری داشتند که آن طرف آب و این طرف آب خبری هست آن وقت چگونه پیغمبر قصهاش را نقل کند.
پرسش: آن مربوط به دیروز بود امروز که ما میدانیم.
پاسخ: امروز که پیغمبر نیامده, قرآن در دیروز هست لذا برای امروز و فردا و الی الأبد ﴿وَإِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِیهَا نَذِیرٌ﴾ آمده برای دیروز و امروز و الی الأبد فرمود یک سلسله انبیایی در آن طرف آب, در این طرف آب بودند که ما قصهاش را برای شما نگفتیم این کلام وحی است اگر کلام وحی است یعنی بود و ما برای شما نگفتیم پس بود.
تبیین وحدت پیام انبیای مذکور در قرآن با غیر آن
پرسش:...
پاسخ: بله بود, منتها حرف همه انبیا یکی است برای آنها یک سلسله بود اینهایی که آمدند همان حرفهای انبیای دیگر را دارند چون انبیا همهشان ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾[20] هستند این از بیانات خیلی قاطع قرآن کریم است. خدا غریق رحمت کند ابنشهرآشوب را! ایشان خوب از این آیه استفاده کرد. این ابنشهرآشوب یک عمر طولانی کرده و مرحوم ابنادریس با ایشان معاصر بود ایشان بیان جامعی در کتاب متشابهالقرآن و مختلفه دارد میگوید این آیه ﴿لَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفاً کَثِیراً﴾[21] چندین پیام دارد میگوید چیزی که از طرف خداست این هماهنگ است اقوال خدا از آدم تا خاتم هماهنگ است, صحفی که از خدا نازل شده از آدم تا خاتم هماهنگ است, انبیایی که آمدند هماهنگ است, افعالی که در ازل و ابد خدا انجام داده هماهنگ است, فعلها هماهنگاند, قولها هماهنگاند, قولها با فعلها هماهنگاند, فعلها با قولها هماهنگاند, این عموم تعلیل میگوید چیزی که از طرف خداست اختلاف در آن نیست[22] خب همین خدا میفرماید آن طرف آب و این طرف آب انبیا داشتند انبیا هم که ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ هستند مگر ما از خیلی از انبیای ابراهیمی که بین حضرت ابراهیم و حضرت موسی هستند خبر داریم فقط خدا فرمود: ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ سرّ اینکه قرآن کلام خداست و یکدست است همین است انبیای باختردور و خاوردور هم همینطورند آنچه در سوره مبارکه «نساء» آمده یا در سوره «غافر» آیه 78 آمده که فرمود: ﴿مِنْهُم مَن لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ﴾ وحی الهی است, برای مردم آن منطقه کتاب هست, همه بیّنات هست, برای ما اینچنین است برای خاوردور آنچنان است هر ملتی, هر نحلهای پیامبری دارد ﴿إِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِیهَا نَذِیرٌ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سوره توبه, آیه 128.
[2] . نهجالبلاغه, نامه 27.
[3] . الکافی, ج3, ص268.
[4] . الکافی, ج1, ص11.
[5] . سوره بقره, آیه 10.
[6] . سوره احزاب, آیه 32.
[7] . سوره اسراء, آیه 102.
[8] . سوره نمل, آیه 14.
[9] . نهجالبلاغه, حکمت 211.
[10] . سوره تکاثر, آیات 5 و 6.
[11] . سوره بقره, آیه 55.
[12] . سوره نساء, آیه 153.
[13] . سوره توبه, آیه 128.
[14] . سوره مزمل, آیه 6.
[15] . سوره نحل, آیه 21.
[16] . سوره فرقان, آیه 44.
[17] . سوره اسراء, آیه 72.
[18] . سوره نحل, آیه 36.
[19] . سوره آلعمران, آیه 137; سوره نحل, آیه 36.
[20] . سوره بقره, آیه 97; سوره مائده, آیه 46.
[21] . سوره نساء, آیه 182.
[22] . ر.ک: متشابه القرآن, ج1, ص191.
تاکنون نظری ثبت نشده است