display result search
منو
تفسیر آیات 30 تا 33 سوره روم _ بخش دوم

تفسیر آیات 30 تا 33 سوره روم _ بخش دوم

  • 1 تعداد قطعات
  • 32 دقیقه مدت قطعه
  • 342 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 30 تا 33 سوره روم _ بخش دوم"
- هماهنگی قانون اسلام با گذشته و حال و آینده انسان؛
- هماهنگ نمودن تدوین با تکوین با امر به زندگی توحیدی؛
- نداشتن منبع, مهم‌ترین معضل قوانین بشری.


اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ (30) مُنِیبِینَ إِلَیْهِ وَاتَّقُوهُ وَأَقِیمُوا الصَّلاَةَ وَلاَ تَکُونُوا مِنَ الْمُشْرِکِینَ (31) مِنَ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَکَانُوا شِیَعاً کُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ (32) وَإِذَا مَسَّ النَّاسَ ضُرٌّ دَعَوْا رَبَّهُم مُّنِیبِینَ إِلَیْهِ ثُمَّ إِذَا أَذَاقَهُم مِنْهُ رَحْمَةً إِذَا فَرِیقٌ مِّنْهُم بِرَبِّهِمْ یُشْرِکُونَ (33)﴾

نتیجه‌گیری از معارف مطرح‌شده با امر به زندگی توحیدی
بعد از بیان ادلّه توحید و اینکه جهان, انسان, پیوند انسان و جهان را خدای سبحان حکیمانه آفرید و این مطلبِ برهانی را با یک تمثیل عرفی روشن‌تر کرد و برای همگان اعم از خواص و غیر خواص ضرورت توحید روشن شد آن‌گاه فرمود نتیجه بحث‌ها این است که ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً﴾ اکنون که حق‌بودن توحید روشن شد باید چهره هستیِ شما به سمت توحید باشد یعنی زندگی‌تان در عین بندگی و بندگی‌تان هم در عین زندگی باشد به طوری که متدیّنانه زندگی کنید وجه به معنای صورت نیست آن چهره هستی است اینکه در سورهٴ «القیامه» آمده است ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ ٭ إِلَی رَبِّهَا نَاظِرَةٌ﴾[1] به معنای چشم نیست یا به معنای صورت نیست یعنی چهره هستیِ اینها شاداب است. فرمود چهره هستی خود را به طرف دین متوجه کن که متوجه دین باشی الف و لام دین همان الف و لام عهد است که راجع به اسلام است.
سرّ امر به زندگی توحیدی در انحصاری بودن قانون‌گذاری
چرا چهره هستی را متوجه دین بکن؟ برای اینکه این هستیِ شما یک امر تکوینی است از سنخ بود و نبود است انسان یک موجود متفکّر مختار است که انسان نظیر جماد نیست که به تدریج جمادانه حرکت کند به کمال برسد نظیر گیاه نیست که نامیانه حرکت بکند به عنوان جسمِ نامی به مقصد برسد و نظیر حیوان نیست که در حدّ غریزه یا مِیل حرکت کند یک موجود متفکّر مختار است محتاج به قانون است. آنچه مصلحت انسان است باید با ساختار انسان هماهنگ باشد آنچه انسان پشت‌سر گذاشت باید ملحوظ باشد آنچه انسان در پیش دارد یعنی برزخ و معاد باید هماهنگ باشد آن قانونی که با گذشتهٴ انسان هماهنگ است, با آینده انسان هماهنگ است و با ساختار درونی انسان مناسب است آن را احدی جز انسان‌آفرین نمی‌داند آن را احدی جز جهان‌آفرین نمی‌داند زیرا انسان نه رهاست ﴿أَیَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن یُتْرَکَ سُدی﴾[2] نه تا مرگ به سر می‌برد که بعد از مرگ خبری نباشد نه از کیفیت هستی خود باخبر است بنابراین قانون و فقه و اخلاق و حقوقِ او باید با هویّت او هماهنگ باشد.
ادله سه‌گانه دال بر انحصار توحیدی در قانون‌گذاری
اگر کسی خواست عقیق در یمن یا لعل را در کوه‌های بدخشان افغان به دست بیاورد بالأخره باید لعل‌شناس باشد, عقیق‌شناس باشد که کدام خاک در یمن عقیق می‌شود و کدام خاک در کوه‌های بدخشان افغان لعل می‌شود این‌چنین نیست که هر خاکی لعل بشود یا هر خاک فیروزه یا عقیق بشود یک خاک‌شناس می‌خواهد یک معدن‌شناس می‌خواهد انسان اگر بخواهد به کمال برسد باید هویت‌های اندیشه او کاملاً مشهود باشد هویّت‌های انگیزه او کاملاً مشهود باشد پیوند اندیشه و انگیزه باید کاملاً مشهود باشد تا هویت انسان معلوم بشود هویت انسان هم موجودی نیست که قارچ‌گونه از زمین برخاسته باشد این ادواری را پشت‌سر گذاشت مراحل فراوانی را در پیش دارد. سه مجهول برای جامعه بشری هست یکی هویت خود انسان, یکی اینکه از کجا آمده, یکی اینکه به کجا می‌رود کسی که این سه مجهول را علیمِ مطلق باشد باید قانونی تدوین کند که با گذشته او مناسب, با ساختار درونی او هماهنگ, با آینده او هم مناسب باشد و این جز خدا کس دیگری نیست.
هماهنگی قانون اسلام با گذشته و حال و آینده انسان
آن قانونی که با گذشته و حال و آینده او هماهنگ است به نام اسلام است آن ساختار درونی او که اگر آن ساختار درونی حرف بزند بگوید من قرآن و عترت می‌خواهم و احکام قرآن و عترت اگر به زبان تکوین در بیاید بشود فطرت انسان, این کار را ذات اقدس الهی کرده یعنی آن بود و نبودی که در فطرت انسان است و امر تکوینی است آن‌چنان با باید و نبایدِ اخلاقی و فقهی و حقوقی هماهنگ کرده که اگر دین به صورت یک موجود واقعی در بیاید می‌شود انسان کامل, انسان هم اگر به صورت یک کتاب در بیاید می‌شود دین, اخلاق, فقه, حقوق; لذا گاهی خدای سبحان می‌گوید دین را بگیر, گاهی می‌گوید فطرت را بگیر, گاهی می‌گوید هویّتت را بگیر, معلوم می‌شود.
هماهنگ نمودن تدوین با تکوین با امر به زندگی توحیدی
اگر به زبان تکوین سخن بگوید, می‌گوید مواظب فطرتت باش اگر به لسان تدوین سخن بگوید, می‌گوید مواظب قرآن و عترتت باش, اگر بخواهد هر دو را هماهنگ کند می‌فرماید: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً﴾ این هماهنگیِ بود و نبود با باید و نباید است این باید و نباید را دین از رسوبات و رسومات و مراسم فرهنگی و عادات و آداب و رسوم مردم نگرفت نظیر ادیانی که دیگران ساختند دین اینها را از کلّ هستی انسان گرفت, از کلّ هستی جهان گرفت که اگر جهان بخواهد حرف بزند از او سؤال بکنیم برای هدایت انسان چه چیز لازم است می‌گوید قرآن و عترت, اگر فطرت انسان را به حرف در بیاوریم بگوییم چه می‌خواهی می‌گوید قرآن و عترت, اگر قرآن و عترت را که کتاب تدوینی‌اند به صورت هویّت تکوینی در بیاوریم می‌شود واقعیت خارجیِ انسان یا واقعیت خارجی جهان لذا سه تعبیر از همین واقعیت بیان کرده.
پرسش: اگر مبدأ و معاد را کسی داشته باشد بعد قرآن بفرماید: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ﴾ این تحصیل حاصل نیست؟
پاسخ: نه, این تبیین است تعلیم است اول که تعبّد نیست اول تعلیم است چون تعلیم است شخص آزادانه گوش می‌دهد بعد وقتی عالِم شد ایمان می‌آورد اول که نمی‌گوید ایمان بیاور اول ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾[3] است.
در این تعبیرات سه‌گانه یکی اینکه فرمود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ﴾ که این الف و لام «دین», الف و لام عهد است یعنی اسلام را بگیر بعد می‌فرماید: ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ﴾ این فطرت منصوب به اغراست یعنی «خذوا فطرت الله» از فطرت فاصله نگیرید یا بپرهیزید از مخالفت با فطرت ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا﴾ تعبیر سوم دیگر نفرمود «لا تبدیل لفطرت الله» فرمود: ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ چون فطرت, نوعی از خلقت است اگر گفتند «جلستُ جِلسةً» یعنی یک نوع نشستن, «فَطرَ فِطرةً» یعنی یک نوع خلقت, از همین فطرت به خلقت تعبیر شده است منتها خلقتی که خالقش الله است ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾.
بررسی ارتباط تدوین با تکوین و تکامل انحصاری آن با اسلام
پرسش: حکمت خلقت و دین چیست؟
پاسخ: یکی تکوین است یکی تدوین, یکی باید و نباید اعتباری است یکی بود و نبود حقیقی, دین یک سلسله احکام فقهی و اخلاقی و حقوقی دارد چه چیزی حلال است چه چیری حرام است چه چیزی واجب است چه چیزی مکروه است, چه چیزی صحیح است چه چیزی باطل, باید و نباید است قراردادهای فقهی و اخلاقی و حقوقی است که عصیان‌پذیر است اما این بود و نبود است مربوط به وجود خارجی است اگر کسی برای اینکه روشن بشود که چگونه این خاک‌های بدخشان افغان می‌شود لعل, قانون بنویسد معدن‌شناسی کتابی در این زمینه بنویسد این دینِ لعلِ بدخشان است و اگر کسی خاک‌های کوه‌های یمن چگونه عقیق می‌شود کاملاً ارزیابی کند بررسی کند بنویسد این می‌شود دینِ عقیق یمن و اگر کسی نفت‌شناس یا گازشناس باشد و بررسی کند که چگونه این موادّ زیرزمینی با گذشت سالیان متمادی می‌شود گاز یا نفت و کتابی در این‌باره بنویسد آن کتاب می‌شود دینِ نفت و دین گاز. دین یعنی قانونی که فی نفسه کامل است و مکمّل دین‌دار است اگر یک مهندس کشاورزی بداند چگونه حبّه‌های کشاورزی و هسته‌های باغداری اینها گندم و برنج می‌شوند یا سیب و گلابی می‌شوند قانون علمی بنویسد این می‌شود دینِ گندم و برنج, دین سیب و گلابی, اگر کسی برای انسان کتابی بنویسد که او را از نقص برهاند به کمال برساند از عیب برهاند به تمامیّت برساند می‌شود دین انسان, دین انسان همان اسلام است که این باید و نبایدها باید از آن بود و نبود گرفته شود.
نداشتن منبع, مهم‌ترین معضل قوانین بشری و عالمانه نبودن آن
اینکه بارها به عرضتان رسید این حقوق سازمان ملل صبغهٴ علمی ندارد به هیچ وجه عالمانه نوشته نشده برای همین است برای اینکه در همه جا این‌طور است که یک مواد حقوقی داریم یک مبانی حقوقی داریم یک منابع حقوقی; سازمان ملل منشورات آنها سایر مراکز بین‌المللی اینها این عنصر سوم را ندارند یعنی منبع ندارند مواد حقوقی مثل آنچه مجلس هر کشور تصویب می‌کند ماده‌هایی است که قابل اجراست این ماده‌ها را از یک مبانی می‌گیرند که قانون اساسی آنها آن مبانی را دارد این مبانی بسیاری از اینها مورد اشتراک است مثل حریت, استقلال, امنیت, امانت, زندگی مسالمت‌آمیز, محیط زیست سالم و مواسات, عدم دخالت در امور دیگری اینها مبانی است و کلیدواژه همه اینها عدل است همه اینها باید به عدل برگردد اگر همه اینها بدیهی‌اند عدل أبده بدیهیات است اگر اینها بدیهی‌اند عدل نسبت به اینها اوّلی اینهاست, پس اینها آن مواد را از این مبانی می‌گیرند که کلیدواژه همه این مبانی عدل است باید عادلانه باشد مساوات در عین حال که خوب است باید عادلانه باشد اگر طبق عدل نباشد مساوات می‌شود ظلم یعنی اگر یک دانشجوی خوش‌استعداد و تیزهوشی را با یک دانشجوی کُندذهن شما در یک کلاس جمع بکنید برای آنها تدریس بکنید این مساوات است ولی ظلم است یک طلبه بااستعداد و طلبه کُند را شما یکجا جمع بکنید برای آنها یک درس بگویید این مساوات است ولی ظلم است مساوات باید مطابق با عدل باشد اگر مطابق با عدل نشد این تساوی, ظلم است پس تمام این امور باید به عدل برگردد. مطلب بعدی آن است که عدل یک مفهوم شفاف و روشنی دارد که از هر که بپرسی عدل چیست معنایش را می‌داند عدل «وضع کلّ شیء فی موضعه» یعنی هر چیزی را در جای خودش بگذاریم اینجا هم درست است اما جای اشیا کجاست جای اشخاص کجاست تمام اشکال این است که اینها جای اشیا را نمی‌دانند جای اشخاص را نمی‌دانند خب جای اشیا و اشخاص را اشیاآفرین می‌داند اشخاص‌آفرین می‌داند آیا جای زن و مرد یکی است آیا در میراث جای پسر و دختر یکی است آیا دیه همه یکی است اینکه عدل «وضع کلّ شیء فی موضعه» هر چیزی را در جای خود قرار بدهیم جای اشیا کجاست جای اشخاص کجاست اینها ناچارند از رسوبات خودشان, رسومات خودشان, عادات خودشان, آداب خودشان, فرهنگ خودشان, فکر خودشان بفهمند اما خدای سبحان می‌فرماید شما که نمی‌دانید جای اینها کجاست ﴿لاَ تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً﴾[4] منبع وحیانی لازم است تا این مبانی از آنها استنباط بشود تا پشتوانه موادّ حقوقی باشد اینها مواد را از مبانی می‌گیرند مبانی‌شان منقطع‌الأول است چون مبنا به منبع نمی‌رسد لذا حقوقی که سازمان ملل دارد فاقد صبغه علمی است.
عالمانه بودن قوانین الهی در پرتو منابع و عدم امکان تبدیل آن
تنها قانونی می‌تواند عالمانه باشد که هم منبع داشته باشد هم مبنا داشته باشد هم ماده حقوقی و آن قانون الهی است خدای سبحان انسان را آفرید جهان را آفرید رابطه انسان و جهان را آفرید و از جهان باخبر است از انسان باخبر است از گذشته و حال و آینده او باخبر است لذا گاهی می‌فرماید فطرت را بگیر, گاهی می‌فرماید دین را بگیر, گاهی می‌فرماید دین عوض‌شدنی نیست گاهی می‌فرماید فطرت, عوض‌شدنی نیست گاهی می‌فرماید: ﴿إنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾[5] گاهی شفاف‌تر از آن را درباره فطرت می‌فرماید: ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ به صورت نفی جنس است فرمود هیچ تغییری در فطرت انسانی نیست نه دیگری عوض می‌کند چون توان آن را ندارد نه ما عوض می‌کنیم چون به احسن وجه آفریدیم وجهی ندارد عوض کند بنابراین دین برای هر چیزی هست و هر چیزی دین دارد منتها اصطلاح دین درباره خصوص انسان رایج است و به کار برده شده یعنی قانون کامل و مکمّل این قانون کامل و مکمّل برای انسان است و لاغیر و از ناحیه خدای سبحان است پس بین بود و نبودِ تکوینی با باید و نباید اخلاقی, فقهی و حقوقی که امر اعتباری است یک رابطه است به طوری که اگر این باید و نباید به صورت یک حقیقت خارجی در بیاید می‌شود فطرت انسان و اگر فطرت انسان به صورت یک کتاب در بیاید می‌شود قرآن و عترت.
بیان روایی فطرت توحیدی کودک و عدم دسترسی بشر به آن
این حرف را شما می‌بینید مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید نقل کرده خب این حرف ممکن نیست کسی هزارها سال بنشیند فکر بکند به آن برسد این حرف فقط منبع وحیانی دارد این حرف را مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید نقل کردند کتاب توحید صفحه 328 باب 53 به عنوان «باب فطرت الله عزّ و جلّ الخلق علی التوحید» که خدای سبحان بشر را بر توحید خلق کرده است ده روایت در این باب شریف هست که بسیاری از اینها فطرت را معنا کرده که ﴿فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا﴾ توحید است بعضی‌ها به توحید و ولایت معنا کرده است اما دهمین حدیثش این است از وجود مبارک رسول خدا(علیه و علی آله آلاف التحیّة والثناء) این حدیث نقل شده است ببینید این به فکر احدی در نمی‌آید این‌چنین نیست که حالا آدم مطالعه کند به آن برسد مسائل اخلاقی و امثال ذلک مقداری به ذهن نزدیک‌تر است می‌گویند ممکن است بشر فکر بکند به آنجا می‌رسد اما این حرف, حرفی نیست که بشر بتواند به آن برسد. حضرت فرمود: «لا تضربوا أطفالکم علی بکائهم» فرمود بچه‌هایتان که گریه می‌کنند اینها را نزنید برای اینکه اینها گریه که می‌کنند گریه‌شان معنادار است «فإنّ بکاءهم أربعة أشهرٍ شهادة أن لا إله الاّ الله» این حرف یعنی چه این چهار ماه دارد می‌گوید «لا إله إلاّ الله» اشکش همین است این مفطور است کسی به آن نزده این دست‌نخورده است چون دست‌نخورده است حرف پدر, حرف مادر, حرف محیط در او اثر نکرده این از دیار ﴿وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾[6] آمده به سراغ همان «لا إله الاّ الله» می‌رود «فإنّ بکاءهم أربعة أشهرٍ شهادة أن لا إله الاّ الله و أربعة أشهر الصلاة علی النبیّ و آله»(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این گریه چهارماه دوم صلوات بر وجود مبارک پیغمبر و اهل بیت است این حرف‌ها را چه کسی می‌فهمد هیچ راهی برای اینها نیست خب سالیان متمادی دارند آزمایش می‌کنند کودک را از این حرف‌ها خبری نیست «و أربعة أشهرٍ الدّعاء لوالدیه»[7] پدر و مادر را در آن چهار ماه سوم کم کم می‌شناسد که اینها مجرای فیض خالقیت‌اند خدای سبحان هم فرمود: ﴿أَنِ اشْکُرْ لِی وَلِوَالِدَیْکَ﴾[8] از این راه, فیض به بچه‌ها رسیده است اینها در آن چهار ماه دیگر عقوقی ندارند معصیتی ندارند پدر و مادرشان که مجلای فیض‌اند دعا می‌کنند این می‌شود فطرت, اگر کسی از فطرت خبر نداشته باشد این می‌تواند گریه بچه را تفسیر بکند؟! وقتی کسی مادی فکر می‌کند این درست هم است می‌گوید جایش تر شده یا گرسنه است گریه می‌کند آن هم درست است اما این هدفی دارد معنایی دارد ملکوتی دارد در پایان سورهٴ مبارکهٴ «یس» فرمود: ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾[9] هر چیزی مُلکی دارد که آن را ممکن است علم عادی بفهمد اما ملکوتی دارد که آن را جز وحی کسی نمی‌فهمد فرمود گریه چهار ماه اول شهادت به وحدانیّت است گریه چهار ماه دوم رسالت است و ولایت اهل بیت است و امثال ذلک خب.
انطباق دقیق فطرت توحیدی انسان با دین الهی
این معنایش این است که اگر این حقیقت و هویّت انسان را شما استخراج کنید به صورت حرف در بیاورید می‌شود دین, اگر این دین را بخواهید به صورت یک هویّت خارجی در بیاورید می‌شود فطرت لذا گاهی تعبیر به دین دارد ﴿أَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ﴾ گاهی تعبیر به فطرت دارد ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ﴾ که منصوب به اغراست مواظب فطرتت باش از این فطرت بیرون نرو, گاهی تعبیر به خلق دارد ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ یعنی «لا تبدیل للدین, لا تبدیل للفطرة».
سرّ تغییر و تبدیل‌ناپذیری دین الهی
چون دین مطابق با فطرت است فطرت هم عوض‌شدنی نیست پس دین هم عوض‌شدنی نیست ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾ تغییرپذیر هم نیست انبیا همه همین دین را آوردند منتها اختلافی که هست ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾[10] اختلافی در دین نیست لذا هر پیامبری که آمده فرمود گفتار انبیای قبلیِ من درست است ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾[11] هیچ اختلافی بین انبیا نیست بین کتاب‌های آسمانی هم اختلاف نیست این کلمه ﴿مُصَدِّقاً﴾ ترجیع‌بند جریان رسالت انبیا(علیهم السلام) است هر که آمده گفته قبلی درست گفته این‌چنین نیست که بگوید قبلی اشتباه کرده من درست گفتم, همه اینها نسبت به گذشته می‌گویند: ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ منتها آن که خاتِم و خاتَم است(علیهم الصلاة و علیهم السلام) می‌فرماید من بر حسب آن مقام خاتمیّت، گذشته از تصدیق که می‌گویم همه اینها هر چه فرمودند درست فرمودند, یک هیمنه, یک سیطره, سلطنتی هم دارم که می‌شود سلطان الأنبیاء ﴿وَمُهَیْمِناً عَلَیْهِ﴾[12] هیمنه دارد سیطره دارد سلطنت دارد خاتمیّت و خاتِمیّت دارد بنابراین اگر کسی خواست انسان را بشناسد باید بداند انسان دینی دارد این انسان‌شناسی یک حساب و کتاب خاصی دارد مثل معدن‌شناسی, مثل گیاه‌شناسی, مثل حیوان‌شناسی دینی دارد دینِ او راه تکامل اوست.
چگونگی جمع تغییرپذیری فطرت توحیدی با سخن شیطان ﴿فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ﴾
پرسش: اگر فطری باشد آن وقت فرقی بین حلال‌زاده و حرام‌زاده نیست؟
پاسخ: بله, اینکه شیطان گفت: ﴿فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ﴾[13] در این بخش است وگرنه آن درون, ثابت و تثبیت‌شده است منتها آن درون, دفن شده ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[14] وگرنه اینکه شیطان گفت: ﴿فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ﴾ یعنی بروز و ظهور این در بخش حلال و حرام را عوض می‌کند وگرنه آن ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ آن اصلِ فطرت را دفن کردند وقتی دفن کردند روی این دفن‌شده دارند زندگی می‌کنند صدای فطرت به گوش کسی نمی‌رسد الآن آنچه حرف می‌زنند حرف حیوانیّت است یا حرف‌های شیطنت است که روی قبر فطرت هستند اما او زنده به گور است زنده است از بین نمی‌رود کسی واقعاً حیوان بشود این شدنی نیست.
تغییرناپذیری حقیقت انسان حتی پس از مرگ و حشر حیوانی او
البته گاهی انسان واقعاً حیوان می‌شود اما «انسانٌ حیوانٌ» یک حیوان داریم که در عرض انسان است مثل فرس و بقر و غنم, یک حیوان داریم که در طول انسانیّت است یعنی انسانی است که حیوان شده است بزرگان می‌گویند انسان, نوع اخیر نیست انسان, نوع متوسط است در تحت او انواع متعدّد است و در یوم‌القیامه ظهور می‌کند این انسان سرِ چهارراه ایستاده یا به سمت فرشته شدن می‌رود که «انسانٌ مَلکٌ» یا به سمت شیطانیّت و شیطنت می‌رود «انسانٌ شیطانٌ» یا به سَمت درنده‌خویی می‌رود «انسانٌ سَبعٌ» یا به سمت چرندگی می‌رود «انسانٌ حمارٌ» یا «انسانٌ» کذا و کذا, انسان نزد دیگران نوع اخیر است ولی در حکمت متعالیه نوع متوسط است در تحت او لذا وقتی وارد درنده‌خویی شد از هر حیوانی بدتر است و اگر فرشته‌خوی شد از هر مَلکی بالاتر است و اگر به سمت شیطان رفت از هر ابلیسی ابلیس‌تر است و اگر به صورت چرندگی در آمد از هر حیوان پرخوری پرخورتر است مهم این است که اینکه در تعبیرات آمده برخی‌ها ﴿کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[15] هستند و در ذیل آیه ﴿فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً﴾[16] فریقین نقل کردند که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود عدّه‌ای در قیامت به صورت حیوانات محشور می‌شوند اینها اگر واقعاً حیوان بشوند که عذابی در کار نیست خجالت نمی‌کشند اما «انسانٌ حیوانٌ» همان‌طوری که سلسله اجناس, سلسله انواع, سلسله فصول ترتیبی دارند از بالا به پایین می‌آیند یا از پایین به بالا می‌روند این انسانی است که حیوان شده لذا کاملاً می‌فهمد و خجالت هم می‌کشد دیگران هم او را می‌شناسند این‌چنین نیست که حیوان بشود در عرض انسان, حیوانی می‌شود در طول انسان زیرا او تمام انسانیّتش را در راه حیوانیّت صرف کرده، شده حیوان کامل, چون «انسانٌ حیوانٌ» و این انسان, نوع متوسط است نه نوع اخیر لذا کاملاً می‌فهمد و عذاب را هم درک می‌کند و معذّب هم می‌شود وگرنه اگر کسی به صورت حیوان در آمده انسانیتی در کار نباشد و حیوانیّتش در عرض انسانیّت باشد خِزی و رسوایی ندارد مگر این همه خوک و گراز خجالت می‌شوند از اینکه گرازند و خوک‌اند؟! اما انسان خجالت می‌کشد چون می‌فهمد انسان است که به این صورت در آمده است.
تبیین انحصار هویت‌شناسی انسان با دین الهی
بنابراین اگر کسی خواست معدن‌شناس باشد نفت‌شناس باشد گازشناس باشد باید هویت‌شناس باشد که این از چه راه آمده به کجا می‌رود منتها درباره معادن یک راه علمی دارد که آن راه علمی را تا حدودی حکمت و فلسفه حل کردند اما در جریان فطرت انسانی راهی دارد که دین آن را هدایت کرده و حکمت الهی آن را تعقیب کرده.
بررسی دو گونه حرکت در موجودات
بیان ذلک آن است که مستحضرید حرکت یا هرج و مرج است مثل اینکه وقتی گردبادی می‌آید این شن‌های کویر را حرکت می‌دهد از این شن سؤال بکنی کجا می‌خواهی بروی این حرفی برای گفتن ندارد می‌گوید هر جا باد مرا برد اما از این خاک‌های بدخشان یا خاک‌های یمن بخواهی سؤال کنی کجا می‌خواهی بروی می‌گوید بعد از چند قرن می‌خواهم عقیق بشوم یا لعل بشوم. حرکت دو قسم است یا حرکت طبیعی و عادی است بدون فشار از خارج یا حرکت بر اساس فشار خارج است به اصطلاح قسر, قسر یعنی فشار. آن تندبادی که این شن‌های کویر را جابه‌جا می‌کند این شن‌ها حرفی برای گفتن ندارند نه جا برای سؤال است که کجا می‌خواهی بروی نه آن جوابی دارد می‌گوید من نمی‌دانم هر جا بردند اما این موادی که چند قرن بعد می‌شود گاز یا نفت این یک راه مشخصی دارند این معدن‌ها که می‌شود طلا یا نقره یا زغال‌سنگ راه مشخصی دارند اگر کسی از اینها سؤال بکند که کجا می‌خواهی بروی می‌گوید بعد از چند قرن می‌خواهم زغال‌سنگ بشوم آن یکی می‌گوید بعد از چند قرن می‌خواهم طلا بشوم و حساب‌شده هم کار می‌کند.
پرسش: حاج آقا فرمود: «نشر الریاح برحمته».[17]
پاسخ: باد کار می‌کند اما این شن که حرفی ندارد از باد سؤال بکنیم چرا, راه دارد اگر ما از باد سؤال کنیم می‌گوید من مأموریت دارم این ابرها را جمع بکنم بعد تلقیح بکنم عقد نکاح بین اینها بخوانم ابر سیاه و سفید را جمع بکنم بینشان ازدواج برقرار کنم بعضی را باردار کنم بعد هنگام اینکه می‌خواهند ببارند من مأموریت دارم که کجا ببارانم همه این حرف‌ها را نقد این باد در اختیار دارد و می‌تواند جواب بگوید یک سلیمان می‌خواهد که از اینها جواب بگیرد اما این شن‌ها که با باد حرکت می‌کنند اینها حرفی برای گفتن ندارند اما آن شن‌هایی که در دل کوه‌اند و راه خاص دارند بله آن حرکت طبیعی‌شان است اگر از آنها سؤال بکنند آنها جواب علمی دارند. پس اگر کسی خواست از این معدن سؤال کند آنها جواب نقد دارند که ما بعد از ده قرن یا صد قرن یا کمتر و بیشتر می‌خواهیم فلان بشویم.
هدفمندی حرکت موجودات دالّ بر فطرت توحیدی آنها
مهم‌ترین سؤال این است که این خاکی که می‌خواهد بشود لعل یا خاکی که می‌خواهد بشود عقیق, جهت دارد به طرف عقیقی حرکت می‌کند به طرف لعل حرکت می‌کند جهت دارد این یک, دوم اینکه بین موجود و معدوم هیچ رابطه‌ای نیست آن لعل که معدوم است این عقیق که معدوم است این خاک, اندیشه که ندارد اندیشه تصویری که به ذهن بسپارد بلکه جهت دارد باید بین این خاک و لعلِ معدوم رابطه‌ای باشد چون این حرکت که نظیر حرکت شن‌های طوفانی نیست این حرکت‌, هدفدار است, هدفدار است یعنی بین متحرّک و مقصد یک پیوند وجودی است اگر بین متحرّک و مقصد یک پیوند وجودی بود مقصد باید موجود باشد زیرا بین موجود و معدوم هیچ رابطه‌ای نیست و مقصد چون بالفعل موجود نیست بالقوّه در درون این خاک است این همان استعداد است مستعَدّ له به طور ضعیف در مستعِد وجود دارد آن راهنما آن محرّک آرام آرام این مستعد را حرکت می‌دهد تا مستعَدّ له که در درون او مستتر است شکوفا بشود این خروج از قوّه به فعل است هر کسی در درون خود این فطرت را دارد هم خاک و گیاه و حیوان دارای فطرت‌اند که بیان نورانی وجود مبارک موسای کلیم این بود ﴿رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی﴾[18] یعنی ساختار هر چیزی را به او داد بعد او را راهنمایی کرد که چگونه این قوّه را به فعلیّت برساند به مقصد برسد تمام اهداف, در درون هر موجودی هست یعنی اگر از این ماده زیرزمینی سؤال بکنید شما کجا می‌خواهید بروید می‌گوید بعد از چند قرن می‌خواهم بشوم نفت, بعد از چند قرن می‌خواهم بشوم گاز یک راه علمی دارد خب گاز که معدوم است نفت که معدوم است می‌گوید نه, من مستعدّ نفت و گازم نفت و گاز به طور مستعَدّ له در من وجود دارد به من دادند من تلاش و کوشش می‌کنم این استعداد را شکوفا کنم بشوم نفت بالفعل یا گاز بالفعل, فطرت در هر موجودی هست لذا از او سؤال بکنی چه می‌گویی, می‌گوید من سبّوحٌ قدّوس می‌گویم ﴿إِن مِن شَیْ‏ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾[19] من خدا را تسبیح می‌کنم که مرا یاوه نیافرید مرا با هدف آفرید مرا هدفمند کرد برای من مقصد مشخص کرد برای من مقصود مشخص کرد برای من راه مشخص کرد که من با پیمودن این راه به مقصود برسم.
بیان هویت واقعی انسان و هدف حرکت او از زبان دین
اگر خدای سبحان درباره انسان سخن گفت, فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ﴾[20] تو مسافر الی الله هستی خب اگر در درون هر کسی سفر الی الله هست این سفر, جهت‌دار بودن است می‌شود سیر باشد جهت باشد و موجود متحرّک، هدفمند باشد و آن هدف را در خود بالقوّه نداشته باشد پس هر موجودی موحّد است بالقوّه بعد وقتی به مقصد رسید این توحید را شکوفا می‌کند می‌گوید «لا إله الاّ الله» هیچ موجودی نیست که در درون خود استعداد توحیدی نداشته باشد در آن مرحله ضعیف می‌گوید «لا إله الاّ الله, سبحان الله» در مراحل میانی همین حرف را دارد در مراحل پایانی هم همین حرف را دارد; منتها حرف‌ها طبق این مراحل فرق می‌کند بنابراین این چهار اصل را که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) فرمودند ما برای این ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ یک بحث جدایی داریم ضمن اینکه این چند سطری که مربوط به همین آیه است اینجا ذکر فرمودند آن اصول چهارگانه‌ای که جداگانه به عنوان بحث فطرت الهی است[21] آن را هم ملاحظه بفرمایید تا ببینیم که پایان بحث به کجا منتهی می‌شود فردا ـ ان‌شاءالله ـ حضور همگانی را در راهپیمایی خواهیم داشت.
«و الحمد لله ربّ العالمین»


[1] . سورهٴ قیامت, آیات 22 و 23.
[2] . سورهٴ قیامت, آیهٴ 36.
[3] . سورهٴ بقره, آیهٴ 129; سورهٴ آل‌عمران, آیهٴ 164; سورهٴ جمعه, آیهٴ 2.
[4] . سورهٴ نساء, آیهٴ 11.
[5] . سورهٴ حجر, آیهٴ 9.
[6] . سورهٴ حجر, آیهٴ 29; سورهٴ ص, آیهٴ 72.
[7] . التوحید (شیخ صدوق), ص331.
[8] . سورهٴ لقمان, آیهٴ 14.
[9] . سورهٴ یس, آیهٴ 83.
[10] . سورهٴ مائده, آیهٴ 48.
[11] . سورهٴ بقره, آیهٴ 97; سورهٴ مائده, آیهٴ 46.
[12] . سورهٴ مائده, آیهٴ 48.
[13] . سورهٴ نساء, آیهٴ 119.
[14] . سورهٴ شمس، آیهٴ 10.
[15] . سورهٴ اعراف, آیهٴ 179.
[16] . سورهٴ نبأ, آیهٴ 18.
[17] . نهج‌البلاغه, خطبه 1.
[18] . سورهٴ طه, آیهٴ 50.
[19] . سورهٴ اسراء, آیهٴ 44.
[20] . سورهٴ انشقاق, آیهٴ 6.
[21] . المیزان, ج16, ص189 ـ 193.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 32:51

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی