- 2269
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 115 سوره بقره
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 115 سوره بقره
- تغییر قبله ربطی به جفرافیا و جهت ندارد
- آیه شریفه 114 برای توجیه شبهه تغییر قیله از قدس به کعبه
- این آیه شریفه توسعه در قبله است و به ویژه در نافله
- معنای وجه الله
اعوذ بالله من الشیطان الرّجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ولله المشرق و المغرب فأینما تولّوا فثم وجه الله إنّ الله واسعٌ علیم﴾
این کریمه احیاناً ناظر به مسئلهٴ تغییر قبله است از بیت المَقْدس به مسجد الحرام، به کعبه، بعضی اعتراض کردند که چرا قبلهٴ مسلمین از بیت المقدس به کعبه منتقل شد که همین اعتراض در سورهٴ مبارکهٴ بقره در بحثهای آینده خواهد آمد که ﴿سیقول السفهاء من الناس ما ولیّهم عن قبلتهم التی کانوا علیها قل لله المشرق و المغرب یهدی من یشاء إلی صراط مستقیم﴾ ؛ وقتی قبلهٴ مسلمین از بیت المقدس به کعبه منتقل شد یهودیها اعتراض کردند، گفتند به اینکه یا عبادتهای لاحق اینها باطل است یا عبادتهای سابق اینها. اگر قبلهٴ حقیقی بیت المقدس است پس انحراف از بیت المقدس به کعبه باطل است و عبادتهای بعد از انحراف هم باطل و اگر قبله کعبه است پس عبادتهایی که تا کنون به طرف قدس انجام میدادند باطل است. در این زمینه خدای سبحان آیهای نازل کرد که ﴿لله المشرق و المغرب﴾؛ استقبال به وجه خدا جای معیّنی ندارد، اگر مشرق و مغرب مال خداست و همه جا خدا حضور دارد پس ﴿أینما تولّوا فثم وجه الله﴾ که این فای تفریع نشانهٴ سعهٴ فیض خدای سبحان است.
مشرق و مغرب، مِلک و مُلک خدا
بیان ذلک آن است که در بحث دیروز ملاحظه فرمودید که خدای سبحان مشرق و مغرب را مِلک و مُلک خود میداند. مشرق و مغرب دو جهتند نه دو موجود عینی خارجی نظیر شمس و قمر یا شجر و حجر، شجر یا حجر یک موجود خارجی است، ولی مشرق و مغرب جهت است. جهت بودنِ مشرق و جهت بودن مغرب متوقف است بر اینکه یک کوکب و یک نیّری باشد اوّلاً، و حرکتی باشد ثانیاً تا از حرکت آن نیّر طلوع و غروبی پیدا شود و قهراً مشرق و مغربی هم پیدا بشود؛ پس اگر یک کوکبی نباشد یا کوکب باشد ولی حرکت نکند، شرق و غربی نیست.
خدای سبحان که فرمود: مشرق و مغرب مال خداست، برای آن است که هم آن کوکب را مخلوق خود میداند و هم حرکت آن کوکب را به اختیار خود میداند. هم خلقت شمس و قمر را به خود نسبت میدهد و هم حرکت شمس و قمر را. قهراً مشرق و مغربی که بر این دو امر متوقف است، مال خدا خواهد بود.
امّا شمس و قمر را مال خود میداند؛ زیرا گذشته از اینکه فرمود: ﴿الله خالق کلّ شیء﴾ ؛ یعنی هرچه که مصداق شیء است مخلوق خداست، هر چیزی که شیء بر او صادق است مخلوق خداست، گذشته از آن، دربارهٴ خصوص شمس و قمر هم فرمود: چرا شما شمس و قمر را عبادت میکنید، خدا را عبادت کنید که خالق شمس و قمر است. همان آیهای که تلاوتش باعث سجده واجب است: ﴿لاتسجدوا للشمس و لا للقمر﴾ و لکن خدایی را بپرستید که خالق شمس و قمر است؛ پس اصل شمس و قمر مخلوق خداست و مخلوق مِلک و مُلک خالق است.
حرکت شمس و قمر هم به دست خداست که در بحث قبل ملاحظه فرمودید، خدای سبحان فرمود: اگر خدا حرکت نمیداد این منظومهٴ شمسی را و میخواست شب را برای شما سرمدی کند، ﴿من إله غیر الله یأتیکم بضیاء﴾ و اگر خدا میخواست نهار را برای شما سرمدی کند ﴿من إلهٌ غیر الله یأتیکم بلیلٍ تسکنون فیه﴾ ؛ اگر خدا این اجرام را حرکت نمیداد، لیل و نهاری نبود. شمس و قمر اگر حرکت نکنند نه لیل و نهار هست، نه شرق و غرب؛ لذا احتجاج ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) این است که ﴿فإنّ الله یأتی بالشمسِ من المشرق﴾ ؛ یعنی حرکت شمس به دست خداست یا حرکت زمین به دور شمس به دست خداست، چون شمس و قمر و همچنین حرکت شمس و قمر به دست خداست؛ پس مشرق و مغرب به دست خداست، مشرق و مغرب مال خداست. وگرنه مشرق و مغرب نظیر شمس و قمر یا شجر و حجر یک موجود جدای خارجی نیست که ما به إزا داشته باشد جهت است و برای اینکه آن مسئلهٴ اساسی را تبیین کند، فرمود به اینکه جنس مشرق و جنس مغرب مال خداست، تنها مربوط به شمس و قمر نیست.
مشرق، مشرقین، مشارق
هر کوکبی که حرکت دارد طلوع و غروبی دارد، آنجا که سخن از ﴿والنجم إذا هویٰ﴾ است. سوگند به نجم و ستاره آن وقتی که به طرف کرانهٴ مغرب نزدیک میشود هر ستارهای که حرکت دارد طلوع و غروبی دارد. هر طلوع و غروبی هم مطلع و مغربی دارد، مشرق و مغربی دارد؛ پس جنس شرق و غرب مال خداست که فرمود: ﴿لله المشرق و المغرب﴾. آنگاه برای اینکه ما را به همهٴ اقسام شرق و غرب آشنا کند، گاهی در سورهٴ الرحمن میفرماید: ﴿ربّ المشرقین و ربّ المغربین﴾ که توضیحش در بحث قبل به عرض رسید که دو شرق اعتدالی است و دو مغرب اعتدالی یعنی اوّل فروردین و اوّل پاییز که تقریباً «بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار» این دو حالت است و از آن جهت که زمین کروی است و هر لحظه یک گوشهٴ زمین مشرق است و یک گوشهٴ زمین مغرب، فرمود: ﴿ربّ المشارق و المغارب﴾ و از آن جهت که مغرب با مشرق عدم و ملکهاند نه ضدّان چون ظلمت و نور است، نه دو شیء مضادّ هم؛ پس مغرب در حقیقت وجود ندارد ما از عدم شرق غرب انتزاع میکنیم، اینچنین نیست که یک چیزی جهت حقیقی باشد به نام مشرق، یک جهت حقیقی باشد به نام غرب. گرچه هیچکدام وجود خارجی ندارند هر دو جهتاند، نظیر شمس و قمر نیستند که یک وجود عینی داشته باشند، جهتاند ولی در جهت بودن اصالت از آنِ مشرق است و تبعیت از آنِ مغرب. مغرب تابع مشرق است، نه اینکه مغرب و مشرق مثل شمال و جنوب باشند. شمال و جنوب عِدل هماند، هیچکدام اصل و دیگری فرع نیست، امّا مشرق و مغرب یکی اصل است و دیگری فرع. مغرب چیزی در برابر مشرق نیست، همین که آفتاب سیرش را ادامه داد و منطقهٴ دیگر را روشن کرد، آنجا که آفتاب نیست تاریک است، آنجا که تاریک میشود از آن غروب انتزاع میکنند، مغرب انتزاع میکنند. از نبودِ نور غروب انتزاع میکنند، از غیبتِ شمس مغرب انتزاع میکنند وگرنه مغرب مثل مشرق یک جهت وجودی نیست، یک بحث در اینست که مشرق و مغرب جهتند نه عین خارجی، یک بحث در این است که مشرق و مغرب مثل شمال و جنوب نیست؛ مشرق و مغرب یکی اصل است و دیگری فرع. مغرب تابع مشرق است مثل ظلّ و ذیظل است که یکی اصل است دیگری تابع. چون غروب تابع شرق است و مغرب تابع مشرق است در سورهٴ مبارکهٴ صافات فرمود: ﴿إنّ إلهکم لواحد ٭ رب السموات و الأرض و ما بینهما و رب المشارق﴾ ؛ یعنی اصلاً نه مغربی داریم، نه مغربینی داریم نه مغاربی: ﴿ربّ المشارق﴾، هرچه هست شرق است، هرچه هست إشراق است، هرچه هست افاضه است، غروبی در کار نیست که خدا جایی را مغرب بکند همین که شمس را حرکت داد آنجا که حرکت شمس جلوتر رفت و روشن کرد در جایی که شمس غایب است از غیبت شمس، از مغیب شمس، ما مغرب انتزاع میکنیم. اگر در سورهٴ صافّات هیچ سخنی از غرب به میان نیاورد برای آن است که در حقیقت مغرب در عالم وجود ندارد. هرچه هست مشرق است ﴿إن إلهکم لواحد رب السموات و الاأرض و ما بینهما و ربّ المشارق﴾ که در سورهٴ مبارکهٴ صافّات است آیهٴ ٤ و ٥ سورهٴ صافات این است: ﴿إنّ ألهکم لواحد ربّ السماوات والأرض و ما بینهما و رب المشارق﴾.
بازگشت به بحث: عدم انحصار وجه الله در مکان و جهتی خاص
خب، اگر هر چه هست مالِ خداست و مِلک و مُلک خداست، هم بدنهٴ این موجود مال خداست که ﴿تبارک الذی بیده الملک﴾ ، هم زمام هر چیزی به دست خداست که ﴿فسبحان الذی بیده ملکوت کلّ شی﴾ چون اینچنین است؛ پس ﴿فأینما تولّوا فثمّ وجه الله﴾.
سؤال ...
جواب: نه خصوصیتی برای بیت المقدس است، نه اختصاصی برای کعبه، آن یک حکم فقهی است. در حکم فقهی گاهی میگویند: به این سمت نماز بخوان، گاهی هم میگویند: به آن سمت نماز بخوان. گاهی هم میگویند: اگر شما بین مشرق و مغرب نماز خواندی نمازت مقبول است، یک انسان متحیّری که وقت برای چهار نماز کافی نیست، به یکی از سمتها نماز بخواند نمازش کافی است. یا در نافله به همین آیه استدلال کردند در روایات ما هم آمده است که ﴿أینما تولّوا فثم وجه الله﴾ مصحّح آن است که نافله را به هر سمت میشود خواند. نه اینکه در نافله قبله معتبر نیست، قبلهٴ نافله وسیع است. چرا در نافله به هر سمت میشود نماز خواند؟! چرا نافله را در حال حرکت، پشت به قبله کعبه، رو به کعبه، پشت به شرق رو به شرق، میشود خواند؟ کسی از مدرسه تا مسجد اوّل اذان ظهر میخواهد حرکت کند، میخواهد این ٨ رکعت نافلهٴ ظهر را در راه بخواند، خب این مُفتیٰ به همه هم هست، صحیح هم هست. که کسی از محل کارش تا مسجد در بین راه این ٨ رکعت نافله ظهر را در راه میخواهد بخواند، خب جائز است ثواب نافله را هم میبرد، به هر سمت، به هر کوی و برزن که رو کرد قبلهٴ اوست به همین آیه استدلال کردهاند: ﴿أینما تولّوا فثمّ وجه الله﴾.
توسعهٴ جهت قبله در دعاها و نوافل
نه اینکه در نافله قبله معتبر نیست نه، در نافله قبله معتبر هست منتها قبلهٴ نافله وسیع است، گاهی هم میگویند: «ما بین المشرق والمغرب قبلة» ؛ بین مشرق و مغرب، نه یعنی این قوس جنوبیاش قبله است نه، آن طرفش هم همین طور است. یک وقت ما میگوییم «ما بین المشرق و المغرب قبلة»؛ یعنی اگر کسی رو به جنوب ایستاده است رو به کعبه ایستاده است بین مشرق و مغرب اگر در بعضی از حالات نماز بخواند نماز او صحیح است، این مالِ نماز واجب است در بعضی از حالتهای اضطراری. ولی نماز نافله هر دو قوس قبله است، چه بین المشرق والمغربی که قوس جنوب است که کعبه در آن سمت است ولو بصورت چه بین مشرق و مغربی که قوس شمال است و پشت به کعبه است، این نافله است و استقبال نافله هم درست است. یک وقت انسان میگوید: در نماز نافله قبله شرط نیست یک وقت میگوید: قبله شرط است منتها قبله در نافله توسعه دارد لِقوله تعالیٰ: ﴿أینما تولّوا فثمّ وجه الهط﴾ چه اینکه در روایات ما هم به این آیه استدلال کردهاند؛ بنابراین آنچه که زمخشری در کشاف فرمودند که این آیه را به آیهٴ قبل ارتباط بدهند این ناتمام است. فرمایش زمخشری این است که فرمودند: «این آیه یعنی آیهٴ ١١٥ محل بحث ناظر به آیهٴ قبل است، آیهٴ قبل این است که ﴿و من أظلم ممّن منع مساجد الله أن یذکر فیها اسمه و سعیٰ فی خرابها أولئک ما کان لهم أن یدخلوها إلاّ خائفین لهم فی الدنیا خزیٌ و لهم فی الٰاخرة عذاب عظیم﴾ آنهایی که نگذاشتند مساجد خدا معمور بماند مانع شدند که مسلمین وارد مسجد الحرام شوند و مسجد الحرام را از ورود مسلمین منع کردند اینها ظلمی سنگین مرتکب شدند، چه کسی ظالمتر از کسی است که مساجد خدا را منع کند و نگذارد که نام خدا و یاد خدا در مساجد احیا بشود؟ و چه کسی ظالمتر از کسی است سعی کرد در ویرانی مساجد خدا؟ زمخشری میفرماید به اینکه این آیهٴ ﴿و لله المشرق و المغرب﴾ ناظر به این آیهٴ قبل است یعنی اگر مشرکین نگذاشتند شما مسلمین به مساجد راه پیدا کنید یا به مسجدالحرام راه پیدا کنید نگران نباشید؛ چون ﴿لله المشرق و المغرب فأینما تولّوا فثمّ وجه الله﴾. اگر بیگانهای نگذاشت که شما به مسجد بروید و مسجد را ویران کرد نگران نباشید چرا، چون ﴿لله المشرق و المغرب فأینما تولّوا فثم وجه الله﴾.
این آیهٴ ﴿أینما تولّوا فثمّ وجه الهم﴾ را به توسعهٴ مسجد و مکان نمازگزار معنا کردند و به آیهٴ قبل ارتباط دادند، سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) میفرماید به اینکه این آیه ناظر به توسعهٴ جهت است نه مکان ، آیه میخواهد بفرماید به اینکه به هر سمت رو کنید وجه خداست، نه هر جا میتوانید نماز بخوانید، نه همه جا مسجد است آن حدیث معروف «جعلت لی الأرض مسجداً و طهوراً» که از رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلّم) رسیده است آن یک حدیث خوبی است برای توسعهٴ مسجد یعنی نماز لازم نیست که حتماً در جای معینی خوانده بشود، آن طور که اهل کتاب میپندارند که یا در کنیسه یا در بیع نماز بخوانند، در اسلام فرمودند به اینکه شما خانههایتان را معبد کنید، همانطوری که مسجد معبد است خانهها را هم با خواندن قرآن و نماز نورانی کنید و خانههای خود را مثل خانههای یهودی نکنید که عبادت در او نشود، سراسر زمین مسجد است و جای عبادت: «جعلت لی الأرض مسجداً و طهوراً». ولی آیه ناظر به توسعهٴ مکان مصلّی نیست، آیه ناظر به توسعهٴ جهت و قبلهٴ مصلّی است به شهادت فای تفریع، نفرمود «لله المشرق والمغرب» پس هر جا خواستید نماز بخوانید، فرمود: ﴿لله المشرق والمغرب﴾ به هر سمت رو کردی رو به خدا کردی: ﴿فأینما تولّوا فثمّ وجه الله﴾؛ یعنی به هر جا رو کردید آن روبروی شما وجه الله است. این ناظر به توسعهٴ قبله و جهت نمازگزار است نه ناظر به توسعهٴ مسجد و مکان نمازگزار، کما زعمه صاحب الکشاف؛ پس ﴿أینما تولّوا﴾ به هر سمت رو کردید ﴿فثمّ﴾؛ آن سمت وجه الله است.
نحوه اتحاد وجه خدا با أشیا
و در بحث دیروز ملاحظه فرمودید که وجه خدا آن فیض گستردهٴ مطلقی است که حدّی ندارد، وجه خدا در همه چیز هست و نام چیزی بر نمیدارد. اگر ما خواستیم معنای وجه الله را در مصداق بیابیم که یک امر حقیقی همه جا هست بدون اینکه رنگ چیزی بگیرد، با مفهوم «شیء» ما میسنجیم، مفهوم شیء بر همهٴ أشیا صادق است بدون اینکه رنگ چیزی بگیرد. ما میگوییم: الشجر شیءٌ، الحجر شیءٌ، تمام اشیای خاصّه را موضوع قضایا قرار میدهیم و مفهوم شیء را بر همهٴ موضوعات حمل میکنیم، ولی مفهوم شیء هیچ جا رنگ و صبغهٴ چیزی نمیگیرد. مفهوم شیء بر شجر صادق است ولی شجر نیست، چون اگر مفهوم شیء بر شجر صادق شد شجر بشود دیگر بر حجر صادق نیست، گاهی در قضایا که موضوع و محمول باید با هم متحد باشند حمل دو جانبه است و اتّحاد دو جانبه است نظیر قضایای شخصی که میگویید: زیدٌ ابن عمرو، اگر عمرو یک پسر داشته باشد و این ابن عمرو هم کنیه برای زید باشد، اگر گفتیم: زیدٌ ابن عمروٍ اینجا اتحاد دو طرف و اتحاد متقابل است یعنی هم موضوع با محمول متحد است هم محمول با موضوع متحد است وگرنه در نوع حملها اتحاد یک طرفه است نه دو طرفه. همیشه محمول با موضوع متحد است نه موضوع با محمول، وقتی گفتیم: زیدٌ انسانٌ، انسان با زید متحد است نه زید با انسان. نشانهاش آن است که انسان با عمرو متحد است و زید با عمرو متحد نیست. اینکه میگویند: در قضایا موضوع و محمول باید متحد باشند محمول با موضوع باید متحد باشد در همهٴ موارد، نه موضوع با محمول، اگر گفتیم: زیدٌ انسانٌ و این اتحاد هم دو جانبه بود یعنی هم انسان با زید متحد بود، هم زید با انسان، اگر زید با انسان متحد بود، خب انسان در قضیهٴ العمرو إنسانٌ آنجا هم هست، المتّحد مع المتحد متّحدٌ؛ پس زید هم باید با عمرو متّحد باشد و این نیست. سرّش آن است که در قضایا بیش از اتّحاد یک جانبه معتبر نیست، محمول است که با موضوع متحد است، نه موضوع هم باید با محمول متحد باشد، این از نظر مفهوم.
امّا وجه خدا که حمل حقیقه و رقیقه دارد، نه حمل اوّلی شایع. حمل اوّلی ذاتی است حمل شایع صناعی، نه حملهایی که در علمهای حصولی مطرح است. یک حمل حقیقت و رقیقتی است که همه چیز وجه خداست و هیچکدام وجه خدا نیستند، شجر وجه الله است چون وجه الله داخلٌ فی الشجر لا بالممازجة. رنگ شجر نمیگیرد نشانهاش آن است که شجر از بین میرود وجه الله باقی است: ﴿کلّ شیءٍ هالک إلاّ وجهه﴾ ، این یک نحوه اتحادی است که محمول با موضوع متّحد است به نحو حمل حقیقت و رقیقت که موضوع از بین میرود و محمول هیچ عوض نمیشود، هیچ چیزی نیست مگر اینکه وجه خدا با اوست این یک مطلب، و آنچنان وجه خدا با اشیا متحد است که رنگ هیچ شیئی را نمیگیرد این دو مطلب، قهراً حکم هیچ شیئی هم بر وجه الله بار نیست این سه مطلب. شجر یک امر مادی است و از بین رفتنی است وجه الله مادی نیست و از بین رفتنی نیست. وجه الله در شجر است امّا داخلٌ فی الشجر لا بالممازجة، خارجٌ عن الشجَر لا بالمزایله شما جایی را پیدا نمیکنید که وجه الله نباشد، اینکه فرمود: ﴿فأینما تولّوا فثمّ وجه الله﴾ نه یعنی به یک محیط دور دست نگاه کردید او وجه الله است به خودتان نگاه کردید وجه الله است، شما اگر به آن چیز دور دست نگاه کردید آن کسی که در همان محیط دور دست است به شما و محیط شما مینگرد او هم وجه الله است. شما اگر به شرق نگاه کردید. آن انسان شرقی به جهت شما مینگرد پس شما و محیط زیست شما هم وجه الله است. جایی نیست که وجه الله در آنجا نباشد.
تبشیر و انذار در خطاب آیه
و همانطوری که در بحث دیروز ملاحظه فرمودید این یک تبشیر است و یک انذار، هم انذار و اعلام خطر است به تبهکاران که مواظب باشید هر جا گناه کردید وجه الله است آنجا خدا حاضر است، ممکن نیست کسی در خلوت گناه کند و وجه الله در آنجا نباشد. در بیانات مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) است که: «اتّقوا معاصی الله فی الخلوات فإنّ الشاهد هو الحاکم» ؛ فرمود: از گناه در تنهایی بپرهیزید برای اینکه جایی فرض ندارد که وجه الله نباشد، آن کسی که امروز شاهد است فردا حاکم هم اوست. فردا که دیگری حکومت نمیکند که قاضیِ صحنهٴ قیامت ذات اقدس اله است و لا غیر و شاهد همهٴ صحنهها هم خدای سبحان است و لاغیر؛
پس: «اتقوا معاصی الله فی الخلوات» چرا؟ «فإنّ الشاهد هو الحاکم» این یک اعلام خطری است نسبت به تبهکاران و یک تبشیری است نسبت به بندگان صالح که شما در هر حال دعا کنید وجه الله با شماست، به هر سمت رو کنید به وجه الله رو کردهاید، اگر دسترسی نداشتید به اماکن مقدّس یا از أزمنه مقدس دور ماندید، نگران نباشید ﴿فأینما تولّوا فثمّ وجه الله﴾ خودِ زمان، خودِ زمین، درونِ خود، بیرون خود به هر سمت رو کنید وجه الله است. خب، اگر کسی أهل فکر بود که هیچ عبادتی مثل فکر نیست، به درون خود نگاه کرد در اینجا هم به او گفته میشود: ﴿فأینما تولّوا فثمّ وجه الله﴾ در درون شما هم فیض خدا هست؛ لذا شما از بین میروید ولی آن وجه خدا از بین نمیرود و ﴿کلّ شیءٍ هالک إلاّ وجهه﴾ ؛ پس یک چنین چیزی هست، چون وجه خدا فراگیر است و ممکن نیست جایی خالی از وجه خدا باشد پس قبله، گاهی بیت المقدس است، گاهی مسجد الحرام است، گاهی ما بین المشرق و المغرب قبله است، گاهی همهٴ جهات قبله است مثل قبله برای نماز نافله در حالِ حرکت، نه در حال ایستادن. چون ﴿لله المشرق و المغرب فأینما تولّوا فثمّ وجه الله﴾ این هم اعلام خطری است نسبت به گناهکاران، هم یک تبشیری است نسبت به پرهیزکاران، منتها وجه الله را گاهی به دین، گاهی به قرآن، گاهی به اهلبیت(علیهم السلام) تطبیق کردهاند، اینها تطبیق است نه تفسیر. بیان مصداق است. البته آنها که مقرّب عنداللهاند، وجیه عنداللهاند آنها در جهان امکان میتوانند مظهر وجه الله باشند.
تمثیلی برای «وجه» در روایت امیرالمؤمنین(علیه السلام)
مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید در باب نفی المکان والزمان والحرکة عنه تعالیٰ این حدیث شریف را نقل کرده که مردی آمد حضور امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) از حضرتش مسائلی را سؤال کرد، قبلاً پیش دیگران رفته بودند آنها از جواب بازماندند به حضور امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) آمدند و حضرت به سؤالهای آنها پاسخ داد. یکی از سؤالهای آنها این بود که أخبرنی عن وجه الربّ تبارک وتعالی؟ سؤال کردند که وجه الله چیست؟ بگو وجه الله کدام سمت است؟ فدعی علی(علیه السلام) بنار و حطبٍ، حضرت دستور داد آتش و هیزمی حاضر کردند، فأضرمه؛ آن هیزم را با آتش افروخت. فلمّا اشتعلت؛ وقتی این آتش شعلهور شد، قال علی(ع): «أین وجه هذه النار»؟ صورت این آتش کجاست؟ شما ممکن است برای شخص یک وجهی قائل باشید که بگویید این روی شخص است و این پشت شخص، برای اجرام و احجام میتوانید وجه و خلف قائل بشوید، امّا این شعله رویش کدام سمت است پشتش کدام سمت؟
قال علی(علیه السلام): «این وجه هذه النار؟» قال النصرانی: «هی وجهٴ من جمیع حدودها»؛ همه طرفش وجه است، یعنی هر کس در کنار این آتش قرار گرفت میگوید: من رو به آتشام. آنهایی که از شرقاند میگویند: ما رو به آتشایم، آنهایی که از غرباند، میگویند: ما رو به آتشایم، آنهایی که از شمال و جنوباند میگویند: ما رو به آتشیم. از هر طرف وجه است، آنگاه حضرت فرمود: «هذه النار مدبرة مصنوعة لایعرف وجهها و خالقها لایشبهها» ؛ این آتش یک موجود مخلوق است، همه طرفش وجه هست، شما نتوانستید وجه او را تشخیص بدهید آن وقت میخواهید وجه خدا را تشخیص بدهید؟ ﴿و لله المشرق و المغرب فأینما تولّوا فثمّ وجه الله﴾ حضرت به این آیه اشاره کردند، دنبالهٴ سخن حضرت این آیه را تلاوت فرمودند: ﴿ولله المشرق و المغرب فاینما تولّوا فثم وجه الله﴾.
در حد خِرَد مردم سخن گفتن پیشوایان معصوم(علیهم السلام)
به اندازهٴ عقل افراد حرف میزنند یعنی چه؟ یعنی بعضی اسرار را میگویند، بعضی اسرار را نمیگویند؟ یا حرف را میگویند هر کسی به اندازه فکرش میفهمد، اینکه فرمود: «إنّا معاشر الأنبیاء أمرنا أن نکلم الناس علیٰ قدر عقولهم» ؛ یعنی بعضی احکام را میگوییم، بعضی احکام را نمیگوییم؟ اینچنین است؟ یا ما همهٴ حرفها را میزنیم، منتها هر کسی به اندازهٴ فکر خودش میفهمد. اینجا هم همینطور است، چیزی را آنها کتمان نکردند هرچه که انسان را به خدا و بهشت نزدیک میکند فرمودند و هرچه که انسان را به جهنم نزدیک میکند و از خدا دور میکند آن را هم فرمودند منتها هر کسی به اندازهٴ خودش استفاده میکند. یک وقت است با مثال آتش و هیزم مسئله را حل میکند، گاهی هم میفرمایند: «نحن وجه الله» با ولایت مسئله را حل میکنند، گاهی هم میفرمایند: قرآن وجه الله است؛ خب آن نصرانی را باید با یک مثال ساده توجیه کرد، اگر کسی نصرانی بود و در همین حدّ ساده میاندیشید باید با او به اندازه زبان او حرف زد.
اوج کلام امام در تتمه روایت
آنگاه به دنبال آن همین آیه را خواند بعد به دنبال این آیهٴ محل بحث مطلبی که از آیهٴ دیگر استفاده شد آن را میخواند، میفرماید: «لایخفیٰ علی ربنا خافیة» ؛ یعنی هیچ چیزی روپوش خدا نیست به چه میگویند وجه؟ یعنی انسان بتواند با او روبرو باشد، اگر جهتی با جهتی فرق داشته باشد، او من جمیع الجهات وجه نخواهد بود این یک، و اگر چیزی من جمیع الجهات وجه شد ولی روپوش داشت بین ما و بین او حایل بود باز ما نمیتوانیم استقبال کنیم به او متوجه بشویم این دو، ممکن است آتش همهٴ جهاتش وجه باشد ولی وقتی از اتاق آتش بیرون رفتیم از آتشکده بیرون رفتیم دیگر نمیتوانیم به طرف آتش رو کنیم، چرا؟ چون یک خافیهای آمد بین ما و نار فاصله شد، دربارهٴ خدای سبحان نه جهت با جهت فرق دارد اوّلاً، نه چیزی حایل است که نگذارد ما به او استقبال کنیم ثانیاً. این حرف با آن حرفی که اوّل به نصرانی فرمود، فاصلهاش خیلی است. حضرت در پایان این دو آیه را تلاوت فرمودند یکی همین آیهٴ ١١٥ سورهٴ بقره است که محل بحث است همین آیه ﴿ولله المشرق و المغرب فأینما تولّوا فثمّ وجه الله﴾ یکی هم آن جملهای که ظاهراً از سورهٴ حاقّه استفاده میشود: ﴿لاتخفیٰ منکم خافیة﴾ آن جمله این است که «ولا یخفی علی ربّنا خافیة» ؛ نه چیزی بر خدا مخفی است، نه یک خافیای آویخته میشود که روپوشی باشد بر خدا؛ پس او هم دائماً وجه دارد و بالفعل وجهش دائم است. حالا اگر ما فرض کردیم شمس همه طرفش وجه بود پشت و رو نداشت، همه سمتش وجه بود ولی بالاخره یک حاجبی دارد که اگر آن حاجب آویخته شد بین ما و بین شمس فاصله است دیگر استقبال میسّر نیست، دیگر نمیتوان گفت: وجّهت وجهی للشمس، امّا دربارهٴ ذات اقدس الهٰ نه جهتی با جهتی فرق دارد اوّلاً، نه خافیه و پوششی هست که جلوی وجه گستردهٴ خدا را بگیرد ثانیاً: لذا در جمیع شئون انسان میتواند بگوید: ﴿وجّهت وجهی للذی فطر السماوات و الأرض﴾ . خب این معنایی که حضرت در ذیل بیان کرد با آن مثال آتشی که افروخت خیلی فرق دارد، ممکن است در مجلس خیلیها نشسته باشند. آن نصرانی به همان اندازه مثال فهمید. آن محققین به اندازهٴ خیلی عمیقتر فهمیدند.
راز تجویز مناظره از سوی ائمه(علیهم السلام) برای برخی شاگردان خود
در همین کتاب شریف توحید مرحوم صدوق گاهی کسی میآید، حضور امام رضا(سلام الله علیه) عرض میکند که ما التوحید؟ یا دُلّنی علی التوحید؛ توحید چیست؟ فرمود: «هو الّذی أنتم علیه» همین که داری. خب این خوشحال میشود و برمیگردد. گاهی کسی میآید و میگوید دلیل بر اینکه خدا یکی است چیست؟ من احتمال میدهم خدا دو تا باشد، حضرت فرمود به اینکه شما که احتمال میدهید خدا دو تا باشد پس یکی را قبول دارید ما هم که میگوییم خدا یکی است پس یکی مورد اتفاق است شما باید برای دومی دلیل بیاورید این فرمود: «فالواحد مجمعٌ علیه» ؛ یعنی یکی مورد اتفاق ماست دومی را باید دلیل بیاوری این وقتی شما وارد مسائل توحید میشوید میبینید خیلی نازل است این حرف. اما حضرت یک فرد نازل را با این بیان روشن کرد، وقتی سایر بیانات معصوم را میبینید، میبینید به اینکه گاهی به هشام ابن حکم بیاناتی دارد که درکش مقدور هر حکیمی نیست، گاهی به طیّار که از شاگردان بنام امام صادق(سلام الله علیه) است حضرت میفرماید به اینکه تو مناظره میتوانی بکنی، تو میتوانی با دیگران بحث بکنی برای اینکه خوب پرواز میکنی. موقع اوجگیری بحث خوب پرواز میکنی، موقع نتیجهگیری هم خوب پایین میآیی، بعضی از شاگردان ما هستند که اینها خوب پرواز میکنند، ولی موقع نتیجهگیری سقوط میکنند «أما مثلک من یقع ثم یطیر فنعم و أما من یقع ثم لا یطیر فلا» فرمود: مباحثات شما، مناظراتتان را مواظب باشید با هر که بحث نکنید، کسی است که خوب پرواز است، خوب مینشیند و کسی خوش پرواز است ولی سقوط میکند، اینها را مشخص کرد. خُب این طیّاری که پیش امام صادق به حضرت عرض کرد من به شما آنچنان معتقدم که شما اگر یک میوهای را دو نیم بکنید، یک اناری را دو نیم بکنید، بفرمایید: این نصف حلال است و این نصف حرام من معتقدم میگویم: «إنّ ما حرمت حرام و ما أحللت حلالٌ» یک چنین شاگردانی را حضرت پرورش داد. برای آنها در یک سطح بالا مسائل را مطرح میکند برای نصرانی یک سطح پایین را مطرح میکند.
حالا شما این سه جمله را بررّسی بفرمایید یک جمله دربارهٴ آن نار و حطب است که نصرانی را با آن قانع کرد، یکی هم همین جملهٴ مبارکهٴ آیهٴ ١١٥ سورهٴ بقره است که ﴿لله المشرق والمغرب﴾ یکی هم آن جملهٴ سوّم است که فرمود: ﴿لاٰ تخفیٰ منکم خافیة﴾ ؛ یعنی اگر خدای سبحان همه جهتش وجه است پشت و رو نداشت، کافی نیست، یک وصف دیگری را شما توجه کنید نه تنها پشت و رو ندارد، حجابی هم ندارد. شما کی در تمام حالات میتوانید بگویید: ﴿وجّهت وجهی للّذی فطر السماوات و الأرض﴾ ، در صورتی که این دو اصل محفوظ باشد، اصل اوّل اینکه خدا هیچ جهتش با جهت دیگر فرق ندارد، پشت و رو ندارد یک. اصل دیگر آن است که بین شما و خدایتان هیچ حاجب و خافی نیست که نگذارد شما بگویید: ﴿وجّهت وجهی للذی فطر السماوات و الأرض﴾ هیچ چیز حاجب نیست. فقط گناه انسان است، گناه انسان است که حاجب انسان است وگرنه حجابی در کار نیست.
نظارت آیه نسبت به توسعه جهت و قبلهٴ مصلّی
پس آن سخنی که زمخشری در کشاف فرمودند فی نفسه حق است ولی آیه آن مطلب را بیان نمیکند، آیه ناظر به توسعهٴ مکان مصلی نیست که هر جا میشود نماز خواند، آیه ناظر به توسعهٴ جهت و قبلهٴ مصلّی است و قبلهٴ انسان در دعاهاست، لذا تفریع کرد فرمود: چون ﴿لله المشرق و المغرب فأینما تولّوا فثم وجه الله﴾ و از طرفی هم مشرق و مغرب با جهت سازگار است. نه با مکان. اگر میفرمود: سراسر زمین مال خداست این با مکان مصلی سازگار بود، امّا میفرماید: مشرق و مغرب مال خداست این با جهت کار دارد نه با مکان مصلّی. بنابراین طبق این چند نکته آیه ناظر به توسعهٴ قبله و جهت نمازگزار است، نه مکان نمازگزار امّا آنچه که زمخشری را وادار کرد که آیه را به توسعه مکان مصلی و محل نمازگزار منطبق کند همان ارتباطی بود که با آیه قبل داشت.
تناسب آیه با آیهٴ بعد
ولی میشود این آیه را به آیهٴ بعد مرتبط کرد و مربوط به آیهٴ بعد کرد و آن این است که فرمود: ﴿و لله المشرق والمغرب فأینما تولّوا فثم وجه الله إنّ الله واسعٌ علیم ٭ و قالوا اتخذ الله ولداً سبحانه بل له ما فی السماوات و الارض کلٌّ له قانتون﴾ که این با بعد هم میتواند مناسب باشد گفتند: خدا دارای فرزند است. او سبّوح است او قدوس است از اینکه والد باشد و ولد داشته باشد، جمیع موجودات آسمان و زمین مال خداست، ملک و مُلک خداست. آن ملائکهای که آنها را بنات الله دانستند عبد خدا هستند، آن عزیر و مسیح که آنها را فرزندان خدا دانستهاند آنها بندهٴ خدا هستند: ﴿له ما فی السماوات و ما فی الارض کلٌّ له قانتون﴾ ؛ خدایی که مشرق و مغرب مال اوست، خدایی که به هر سمت رو کنید به وجه او رو کردهاید، خدایی که سماوات و ارض مال اوست، خدایی که همه چیز در برابر او خاضعاند، او منزّه از آن است که ولد داشته باشد؛ لذا این آیه میتواند به آیهٴ ١١٦ مرتبط باشد.
انحصار حیات در وجه خدا
پس فتحصّل آنچه که با همهٴ أشیا است وجه الله است و وجه الله هم از بین نخواهد رفت و انسان به غیر وجه خدا اگر رو کرد به یک امر هالک رو کرد، چرا؟ چون فرمود: ﴿کلّ شیءٍ هالک إلاّ وجهه﴾ این ﴿کلّ شیءٍ هالک إلاّ وجهه﴾ یا ﴿کلّ من علیها فان ٭ و یبقیٰ وجه ربک ذوالجلال والأکرام﴾ که در بحث دیروز ملاحظه فرمودید که خدا میفرماید: وجه خدا باقی است و این وجه را متّصف میکند، میگوید: این وجه، ﴿ذوالجلال﴾ است که این ذو مرفوع است و صفت وجه است، نه نعت مقطوع باشد یا خبر باشد برای مبتدای محذوف، نه ﴿کلّ من علیها فان ٭ و یبقیٰ وجه ربک﴾؛ که آن وجه ﴿ذوالجلال و إلاکرام﴾ است.
خب همین کریمه را وقتی شما مطالعه میکنید، میبینید به اینکه برداشتهای گوناگونی است، کسی استفاده میکند: ﴿کلّ من علیها فان﴾ ؛ یعنی همه میمیرند وجه خدا باقی میماند یا ﴿کلّ شیءٍ هالک إلاّ وجهه﴾ ؛ همه از بین میروند فقط وجه خدا میماند. این یک برداشتی است و صحیح است. یک قدری که جلوتر رفتید میبینید که این آیه معنای دقیقتری به شما نشان میدهد. و آن این است که هالک مشتق است، فانی مشتق است. استعمال مشتق در من قَضیٰ محل اختلاف است که آیا حقیقت است یا مجاز ولی نسبت به متلبس بعدی که همه میگویند مجاز است. هالِک را اگر ما به معنای «سیهلک» بگیریم یقیناً مجاز است، فانی را اگر به معنای «سیفنی» بگیریم یقیناً مجاز است و مجاز قرینه میخواهد. وقتی جلوتر رفتید میبینید به اینکه میتوان از آیه استفاده کرد که همه چیز الآن مردهاند، نه اینکه بعداً میمیرند. فقط یک چیز زنده است و آن وجه الله است: ﴿کلّ شیءٍ هالک﴾ نه «یهلک» هم اکنون هالک است و اگر یک مقدار جلوتر رفتید میبینید این مناجاتها یک طعم دیگر، یک مزهٴ دیگر، یک لذّت دیگری دارد، این مناجاتها مجاز نیست. اگر در آن مناجات حضرت امیر(سلام الله علیه) هست که «مولای یا مولای أنت الحیّ و أنا المیت» ؛ نه من بعد میمیرم نه من بعدها از بین میروم، تو الآن زندهای، من هم الآن زندهام ولی من بعدها از بین میروم: «مولای یا مولای أنت الحیّ و أنا المیت و هل یرحم المیت إلاّ الحیّ» ؛ نه یعنی خدایا الآن تو زندهای، من هم الآن زندهام، من بعدها میمیرم وقتی مُردم به من رحم کن، اینچنین نیست. خدایا الآن من مردهام، روحی تو دمیدی نظیر این صوتی که به این بوق بلندگو دمیده میشود، این بلندگو که حرفی ندارد آن صوت است که به این بلندگو و به این بوق میدمد، میفرماید: ما بوقیم خلاصه، آن صدایی که هست صدای توست، ما ذاتاً مردهایم نه بعدها میمیریم، تو این روح را بِدَم دائماً بِدَم: «أنت الحیّ و أنا المیت» بِدَم که نمیرم: «و هل یرحم المیت إلاّ الحی»؛ نه اینکه الآن تو زندهای، من هم الآن زندهام، بعداً که من مُردم به من رحم کن، نه، مثل اینکه این آیینه به صاحب صورت بگوید که من جمالی ندارم، تو اگر از کنارم رد بشوی چیزی در من نیست، من چه چیزی را نشان بدهم، فرمود: ﴿و فی الأرض آیات للموقنین ٭ و فی انفسکم افلا تبصرون﴾ در درون هم وجه الله است.
«والحمد لله رب العالمین»
- تغییر قبله ربطی به جفرافیا و جهت ندارد
- آیه شریفه 114 برای توجیه شبهه تغییر قیله از قدس به کعبه
- این آیه شریفه توسعه در قبله است و به ویژه در نافله
- معنای وجه الله
اعوذ بالله من الشیطان الرّجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ولله المشرق و المغرب فأینما تولّوا فثم وجه الله إنّ الله واسعٌ علیم﴾
این کریمه احیاناً ناظر به مسئلهٴ تغییر قبله است از بیت المَقْدس به مسجد الحرام، به کعبه، بعضی اعتراض کردند که چرا قبلهٴ مسلمین از بیت المقدس به کعبه منتقل شد که همین اعتراض در سورهٴ مبارکهٴ بقره در بحثهای آینده خواهد آمد که ﴿سیقول السفهاء من الناس ما ولیّهم عن قبلتهم التی کانوا علیها قل لله المشرق و المغرب یهدی من یشاء إلی صراط مستقیم﴾ ؛ وقتی قبلهٴ مسلمین از بیت المقدس به کعبه منتقل شد یهودیها اعتراض کردند، گفتند به اینکه یا عبادتهای لاحق اینها باطل است یا عبادتهای سابق اینها. اگر قبلهٴ حقیقی بیت المقدس است پس انحراف از بیت المقدس به کعبه باطل است و عبادتهای بعد از انحراف هم باطل و اگر قبله کعبه است پس عبادتهایی که تا کنون به طرف قدس انجام میدادند باطل است. در این زمینه خدای سبحان آیهای نازل کرد که ﴿لله المشرق و المغرب﴾؛ استقبال به وجه خدا جای معیّنی ندارد، اگر مشرق و مغرب مال خداست و همه جا خدا حضور دارد پس ﴿أینما تولّوا فثم وجه الله﴾ که این فای تفریع نشانهٴ سعهٴ فیض خدای سبحان است.
مشرق و مغرب، مِلک و مُلک خدا
بیان ذلک آن است که در بحث دیروز ملاحظه فرمودید که خدای سبحان مشرق و مغرب را مِلک و مُلک خود میداند. مشرق و مغرب دو جهتند نه دو موجود عینی خارجی نظیر شمس و قمر یا شجر و حجر، شجر یا حجر یک موجود خارجی است، ولی مشرق و مغرب جهت است. جهت بودنِ مشرق و جهت بودن مغرب متوقف است بر اینکه یک کوکب و یک نیّری باشد اوّلاً، و حرکتی باشد ثانیاً تا از حرکت آن نیّر طلوع و غروبی پیدا شود و قهراً مشرق و مغربی هم پیدا بشود؛ پس اگر یک کوکبی نباشد یا کوکب باشد ولی حرکت نکند، شرق و غربی نیست.
خدای سبحان که فرمود: مشرق و مغرب مال خداست، برای آن است که هم آن کوکب را مخلوق خود میداند و هم حرکت آن کوکب را به اختیار خود میداند. هم خلقت شمس و قمر را به خود نسبت میدهد و هم حرکت شمس و قمر را. قهراً مشرق و مغربی که بر این دو امر متوقف است، مال خدا خواهد بود.
امّا شمس و قمر را مال خود میداند؛ زیرا گذشته از اینکه فرمود: ﴿الله خالق کلّ شیء﴾ ؛ یعنی هرچه که مصداق شیء است مخلوق خداست، هر چیزی که شیء بر او صادق است مخلوق خداست، گذشته از آن، دربارهٴ خصوص شمس و قمر هم فرمود: چرا شما شمس و قمر را عبادت میکنید، خدا را عبادت کنید که خالق شمس و قمر است. همان آیهای که تلاوتش باعث سجده واجب است: ﴿لاتسجدوا للشمس و لا للقمر﴾ و لکن خدایی را بپرستید که خالق شمس و قمر است؛ پس اصل شمس و قمر مخلوق خداست و مخلوق مِلک و مُلک خالق است.
حرکت شمس و قمر هم به دست خداست که در بحث قبل ملاحظه فرمودید، خدای سبحان فرمود: اگر خدا حرکت نمیداد این منظومهٴ شمسی را و میخواست شب را برای شما سرمدی کند، ﴿من إله غیر الله یأتیکم بضیاء﴾ و اگر خدا میخواست نهار را برای شما سرمدی کند ﴿من إلهٌ غیر الله یأتیکم بلیلٍ تسکنون فیه﴾ ؛ اگر خدا این اجرام را حرکت نمیداد، لیل و نهاری نبود. شمس و قمر اگر حرکت نکنند نه لیل و نهار هست، نه شرق و غرب؛ لذا احتجاج ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) این است که ﴿فإنّ الله یأتی بالشمسِ من المشرق﴾ ؛ یعنی حرکت شمس به دست خداست یا حرکت زمین به دور شمس به دست خداست، چون شمس و قمر و همچنین حرکت شمس و قمر به دست خداست؛ پس مشرق و مغرب به دست خداست، مشرق و مغرب مال خداست. وگرنه مشرق و مغرب نظیر شمس و قمر یا شجر و حجر یک موجود جدای خارجی نیست که ما به إزا داشته باشد جهت است و برای اینکه آن مسئلهٴ اساسی را تبیین کند، فرمود به اینکه جنس مشرق و جنس مغرب مال خداست، تنها مربوط به شمس و قمر نیست.
مشرق، مشرقین، مشارق
هر کوکبی که حرکت دارد طلوع و غروبی دارد، آنجا که سخن از ﴿والنجم إذا هویٰ﴾ است. سوگند به نجم و ستاره آن وقتی که به طرف کرانهٴ مغرب نزدیک میشود هر ستارهای که حرکت دارد طلوع و غروبی دارد. هر طلوع و غروبی هم مطلع و مغربی دارد، مشرق و مغربی دارد؛ پس جنس شرق و غرب مال خداست که فرمود: ﴿لله المشرق و المغرب﴾. آنگاه برای اینکه ما را به همهٴ اقسام شرق و غرب آشنا کند، گاهی در سورهٴ الرحمن میفرماید: ﴿ربّ المشرقین و ربّ المغربین﴾ که توضیحش در بحث قبل به عرض رسید که دو شرق اعتدالی است و دو مغرب اعتدالی یعنی اوّل فروردین و اوّل پاییز که تقریباً «بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار» این دو حالت است و از آن جهت که زمین کروی است و هر لحظه یک گوشهٴ زمین مشرق است و یک گوشهٴ زمین مغرب، فرمود: ﴿ربّ المشارق و المغارب﴾ و از آن جهت که مغرب با مشرق عدم و ملکهاند نه ضدّان چون ظلمت و نور است، نه دو شیء مضادّ هم؛ پس مغرب در حقیقت وجود ندارد ما از عدم شرق غرب انتزاع میکنیم، اینچنین نیست که یک چیزی جهت حقیقی باشد به نام مشرق، یک جهت حقیقی باشد به نام غرب. گرچه هیچکدام وجود خارجی ندارند هر دو جهتاند، نظیر شمس و قمر نیستند که یک وجود عینی داشته باشند، جهتاند ولی در جهت بودن اصالت از آنِ مشرق است و تبعیت از آنِ مغرب. مغرب تابع مشرق است، نه اینکه مغرب و مشرق مثل شمال و جنوب باشند. شمال و جنوب عِدل هماند، هیچکدام اصل و دیگری فرع نیست، امّا مشرق و مغرب یکی اصل است و دیگری فرع. مغرب چیزی در برابر مشرق نیست، همین که آفتاب سیرش را ادامه داد و منطقهٴ دیگر را روشن کرد، آنجا که آفتاب نیست تاریک است، آنجا که تاریک میشود از آن غروب انتزاع میکنند، مغرب انتزاع میکنند. از نبودِ نور غروب انتزاع میکنند، از غیبتِ شمس مغرب انتزاع میکنند وگرنه مغرب مثل مشرق یک جهت وجودی نیست، یک بحث در اینست که مشرق و مغرب جهتند نه عین خارجی، یک بحث در این است که مشرق و مغرب مثل شمال و جنوب نیست؛ مشرق و مغرب یکی اصل است و دیگری فرع. مغرب تابع مشرق است مثل ظلّ و ذیظل است که یکی اصل است دیگری تابع. چون غروب تابع شرق است و مغرب تابع مشرق است در سورهٴ مبارکهٴ صافات فرمود: ﴿إنّ إلهکم لواحد ٭ رب السموات و الأرض و ما بینهما و رب المشارق﴾ ؛ یعنی اصلاً نه مغربی داریم، نه مغربینی داریم نه مغاربی: ﴿ربّ المشارق﴾، هرچه هست شرق است، هرچه هست إشراق است، هرچه هست افاضه است، غروبی در کار نیست که خدا جایی را مغرب بکند همین که شمس را حرکت داد آنجا که حرکت شمس جلوتر رفت و روشن کرد در جایی که شمس غایب است از غیبت شمس، از مغیب شمس، ما مغرب انتزاع میکنیم. اگر در سورهٴ صافّات هیچ سخنی از غرب به میان نیاورد برای آن است که در حقیقت مغرب در عالم وجود ندارد. هرچه هست مشرق است ﴿إن إلهکم لواحد رب السموات و الاأرض و ما بینهما و ربّ المشارق﴾ که در سورهٴ مبارکهٴ صافّات است آیهٴ ٤ و ٥ سورهٴ صافات این است: ﴿إنّ ألهکم لواحد ربّ السماوات والأرض و ما بینهما و رب المشارق﴾.
بازگشت به بحث: عدم انحصار وجه الله در مکان و جهتی خاص
خب، اگر هر چه هست مالِ خداست و مِلک و مُلک خداست، هم بدنهٴ این موجود مال خداست که ﴿تبارک الذی بیده الملک﴾ ، هم زمام هر چیزی به دست خداست که ﴿فسبحان الذی بیده ملکوت کلّ شی﴾ چون اینچنین است؛ پس ﴿فأینما تولّوا فثمّ وجه الله﴾.
سؤال ...
جواب: نه خصوصیتی برای بیت المقدس است، نه اختصاصی برای کعبه، آن یک حکم فقهی است. در حکم فقهی گاهی میگویند: به این سمت نماز بخوان، گاهی هم میگویند: به آن سمت نماز بخوان. گاهی هم میگویند: اگر شما بین مشرق و مغرب نماز خواندی نمازت مقبول است، یک انسان متحیّری که وقت برای چهار نماز کافی نیست، به یکی از سمتها نماز بخواند نمازش کافی است. یا در نافله به همین آیه استدلال کردند در روایات ما هم آمده است که ﴿أینما تولّوا فثم وجه الله﴾ مصحّح آن است که نافله را به هر سمت میشود خواند. نه اینکه در نافله قبله معتبر نیست، قبلهٴ نافله وسیع است. چرا در نافله به هر سمت میشود نماز خواند؟! چرا نافله را در حال حرکت، پشت به قبله کعبه، رو به کعبه، پشت به شرق رو به شرق، میشود خواند؟ کسی از مدرسه تا مسجد اوّل اذان ظهر میخواهد حرکت کند، میخواهد این ٨ رکعت نافلهٴ ظهر را در راه بخواند، خب این مُفتیٰ به همه هم هست، صحیح هم هست. که کسی از محل کارش تا مسجد در بین راه این ٨ رکعت نافله ظهر را در راه میخواهد بخواند، خب جائز است ثواب نافله را هم میبرد، به هر سمت، به هر کوی و برزن که رو کرد قبلهٴ اوست به همین آیه استدلال کردهاند: ﴿أینما تولّوا فثمّ وجه الله﴾.
توسعهٴ جهت قبله در دعاها و نوافل
نه اینکه در نافله قبله معتبر نیست نه، در نافله قبله معتبر هست منتها قبلهٴ نافله وسیع است، گاهی هم میگویند: «ما بین المشرق والمغرب قبلة» ؛ بین مشرق و مغرب، نه یعنی این قوس جنوبیاش قبله است نه، آن طرفش هم همین طور است. یک وقت ما میگوییم «ما بین المشرق و المغرب قبلة»؛ یعنی اگر کسی رو به جنوب ایستاده است رو به کعبه ایستاده است بین مشرق و مغرب اگر در بعضی از حالات نماز بخواند نماز او صحیح است، این مالِ نماز واجب است در بعضی از حالتهای اضطراری. ولی نماز نافله هر دو قوس قبله است، چه بین المشرق والمغربی که قوس جنوب است که کعبه در آن سمت است ولو بصورت چه بین مشرق و مغربی که قوس شمال است و پشت به کعبه است، این نافله است و استقبال نافله هم درست است. یک وقت انسان میگوید: در نماز نافله قبله شرط نیست یک وقت میگوید: قبله شرط است منتها قبله در نافله توسعه دارد لِقوله تعالیٰ: ﴿أینما تولّوا فثمّ وجه الهط﴾ چه اینکه در روایات ما هم به این آیه استدلال کردهاند؛ بنابراین آنچه که زمخشری در کشاف فرمودند که این آیه را به آیهٴ قبل ارتباط بدهند این ناتمام است. فرمایش زمخشری این است که فرمودند: «این آیه یعنی آیهٴ ١١٥ محل بحث ناظر به آیهٴ قبل است، آیهٴ قبل این است که ﴿و من أظلم ممّن منع مساجد الله أن یذکر فیها اسمه و سعیٰ فی خرابها أولئک ما کان لهم أن یدخلوها إلاّ خائفین لهم فی الدنیا خزیٌ و لهم فی الٰاخرة عذاب عظیم﴾ آنهایی که نگذاشتند مساجد خدا معمور بماند مانع شدند که مسلمین وارد مسجد الحرام شوند و مسجد الحرام را از ورود مسلمین منع کردند اینها ظلمی سنگین مرتکب شدند، چه کسی ظالمتر از کسی است که مساجد خدا را منع کند و نگذارد که نام خدا و یاد خدا در مساجد احیا بشود؟ و چه کسی ظالمتر از کسی است سعی کرد در ویرانی مساجد خدا؟ زمخشری میفرماید به اینکه این آیهٴ ﴿و لله المشرق و المغرب﴾ ناظر به این آیهٴ قبل است یعنی اگر مشرکین نگذاشتند شما مسلمین به مساجد راه پیدا کنید یا به مسجدالحرام راه پیدا کنید نگران نباشید؛ چون ﴿لله المشرق و المغرب فأینما تولّوا فثمّ وجه الله﴾. اگر بیگانهای نگذاشت که شما به مسجد بروید و مسجد را ویران کرد نگران نباشید چرا، چون ﴿لله المشرق و المغرب فأینما تولّوا فثم وجه الله﴾.
این آیهٴ ﴿أینما تولّوا فثمّ وجه الهم﴾ را به توسعهٴ مسجد و مکان نمازگزار معنا کردند و به آیهٴ قبل ارتباط دادند، سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) میفرماید به اینکه این آیه ناظر به توسعهٴ جهت است نه مکان ، آیه میخواهد بفرماید به اینکه به هر سمت رو کنید وجه خداست، نه هر جا میتوانید نماز بخوانید، نه همه جا مسجد است آن حدیث معروف «جعلت لی الأرض مسجداً و طهوراً» که از رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلّم) رسیده است آن یک حدیث خوبی است برای توسعهٴ مسجد یعنی نماز لازم نیست که حتماً در جای معینی خوانده بشود، آن طور که اهل کتاب میپندارند که یا در کنیسه یا در بیع نماز بخوانند، در اسلام فرمودند به اینکه شما خانههایتان را معبد کنید، همانطوری که مسجد معبد است خانهها را هم با خواندن قرآن و نماز نورانی کنید و خانههای خود را مثل خانههای یهودی نکنید که عبادت در او نشود، سراسر زمین مسجد است و جای عبادت: «جعلت لی الأرض مسجداً و طهوراً». ولی آیه ناظر به توسعهٴ مکان مصلّی نیست، آیه ناظر به توسعهٴ جهت و قبلهٴ مصلّی است به شهادت فای تفریع، نفرمود «لله المشرق والمغرب» پس هر جا خواستید نماز بخوانید، فرمود: ﴿لله المشرق والمغرب﴾ به هر سمت رو کردی رو به خدا کردی: ﴿فأینما تولّوا فثمّ وجه الله﴾؛ یعنی به هر جا رو کردید آن روبروی شما وجه الله است. این ناظر به توسعهٴ قبله و جهت نمازگزار است نه ناظر به توسعهٴ مسجد و مکان نمازگزار، کما زعمه صاحب الکشاف؛ پس ﴿أینما تولّوا﴾ به هر سمت رو کردید ﴿فثمّ﴾؛ آن سمت وجه الله است.
نحوه اتحاد وجه خدا با أشیا
و در بحث دیروز ملاحظه فرمودید که وجه خدا آن فیض گستردهٴ مطلقی است که حدّی ندارد، وجه خدا در همه چیز هست و نام چیزی بر نمیدارد. اگر ما خواستیم معنای وجه الله را در مصداق بیابیم که یک امر حقیقی همه جا هست بدون اینکه رنگ چیزی بگیرد، با مفهوم «شیء» ما میسنجیم، مفهوم شیء بر همهٴ أشیا صادق است بدون اینکه رنگ چیزی بگیرد. ما میگوییم: الشجر شیءٌ، الحجر شیءٌ، تمام اشیای خاصّه را موضوع قضایا قرار میدهیم و مفهوم شیء را بر همهٴ موضوعات حمل میکنیم، ولی مفهوم شیء هیچ جا رنگ و صبغهٴ چیزی نمیگیرد. مفهوم شیء بر شجر صادق است ولی شجر نیست، چون اگر مفهوم شیء بر شجر صادق شد شجر بشود دیگر بر حجر صادق نیست، گاهی در قضایا که موضوع و محمول باید با هم متحد باشند حمل دو جانبه است و اتّحاد دو جانبه است نظیر قضایای شخصی که میگویید: زیدٌ ابن عمرو، اگر عمرو یک پسر داشته باشد و این ابن عمرو هم کنیه برای زید باشد، اگر گفتیم: زیدٌ ابن عمروٍ اینجا اتحاد دو طرف و اتحاد متقابل است یعنی هم موضوع با محمول متحد است هم محمول با موضوع متحد است وگرنه در نوع حملها اتحاد یک طرفه است نه دو طرفه. همیشه محمول با موضوع متحد است نه موضوع با محمول، وقتی گفتیم: زیدٌ انسانٌ، انسان با زید متحد است نه زید با انسان. نشانهاش آن است که انسان با عمرو متحد است و زید با عمرو متحد نیست. اینکه میگویند: در قضایا موضوع و محمول باید متحد باشند محمول با موضوع باید متحد باشد در همهٴ موارد، نه موضوع با محمول، اگر گفتیم: زیدٌ انسانٌ و این اتحاد هم دو جانبه بود یعنی هم انسان با زید متحد بود، هم زید با انسان، اگر زید با انسان متحد بود، خب انسان در قضیهٴ العمرو إنسانٌ آنجا هم هست، المتّحد مع المتحد متّحدٌ؛ پس زید هم باید با عمرو متّحد باشد و این نیست. سرّش آن است که در قضایا بیش از اتّحاد یک جانبه معتبر نیست، محمول است که با موضوع متحد است، نه موضوع هم باید با محمول متحد باشد، این از نظر مفهوم.
امّا وجه خدا که حمل حقیقه و رقیقه دارد، نه حمل اوّلی شایع. حمل اوّلی ذاتی است حمل شایع صناعی، نه حملهایی که در علمهای حصولی مطرح است. یک حمل حقیقت و رقیقتی است که همه چیز وجه خداست و هیچکدام وجه خدا نیستند، شجر وجه الله است چون وجه الله داخلٌ فی الشجر لا بالممازجة. رنگ شجر نمیگیرد نشانهاش آن است که شجر از بین میرود وجه الله باقی است: ﴿کلّ شیءٍ هالک إلاّ وجهه﴾ ، این یک نحوه اتحادی است که محمول با موضوع متّحد است به نحو حمل حقیقت و رقیقت که موضوع از بین میرود و محمول هیچ عوض نمیشود، هیچ چیزی نیست مگر اینکه وجه خدا با اوست این یک مطلب، و آنچنان وجه خدا با اشیا متحد است که رنگ هیچ شیئی را نمیگیرد این دو مطلب، قهراً حکم هیچ شیئی هم بر وجه الله بار نیست این سه مطلب. شجر یک امر مادی است و از بین رفتنی است وجه الله مادی نیست و از بین رفتنی نیست. وجه الله در شجر است امّا داخلٌ فی الشجر لا بالممازجة، خارجٌ عن الشجَر لا بالمزایله شما جایی را پیدا نمیکنید که وجه الله نباشد، اینکه فرمود: ﴿فأینما تولّوا فثمّ وجه الله﴾ نه یعنی به یک محیط دور دست نگاه کردید او وجه الله است به خودتان نگاه کردید وجه الله است، شما اگر به آن چیز دور دست نگاه کردید آن کسی که در همان محیط دور دست است به شما و محیط شما مینگرد او هم وجه الله است. شما اگر به شرق نگاه کردید. آن انسان شرقی به جهت شما مینگرد پس شما و محیط زیست شما هم وجه الله است. جایی نیست که وجه الله در آنجا نباشد.
تبشیر و انذار در خطاب آیه
و همانطوری که در بحث دیروز ملاحظه فرمودید این یک تبشیر است و یک انذار، هم انذار و اعلام خطر است به تبهکاران که مواظب باشید هر جا گناه کردید وجه الله است آنجا خدا حاضر است، ممکن نیست کسی در خلوت گناه کند و وجه الله در آنجا نباشد. در بیانات مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) است که: «اتّقوا معاصی الله فی الخلوات فإنّ الشاهد هو الحاکم» ؛ فرمود: از گناه در تنهایی بپرهیزید برای اینکه جایی فرض ندارد که وجه الله نباشد، آن کسی که امروز شاهد است فردا حاکم هم اوست. فردا که دیگری حکومت نمیکند که قاضیِ صحنهٴ قیامت ذات اقدس اله است و لا غیر و شاهد همهٴ صحنهها هم خدای سبحان است و لاغیر؛
پس: «اتقوا معاصی الله فی الخلوات» چرا؟ «فإنّ الشاهد هو الحاکم» این یک اعلام خطری است نسبت به تبهکاران و یک تبشیری است نسبت به بندگان صالح که شما در هر حال دعا کنید وجه الله با شماست، به هر سمت رو کنید به وجه الله رو کردهاید، اگر دسترسی نداشتید به اماکن مقدّس یا از أزمنه مقدس دور ماندید، نگران نباشید ﴿فأینما تولّوا فثمّ وجه الله﴾ خودِ زمان، خودِ زمین، درونِ خود، بیرون خود به هر سمت رو کنید وجه الله است. خب، اگر کسی أهل فکر بود که هیچ عبادتی مثل فکر نیست، به درون خود نگاه کرد در اینجا هم به او گفته میشود: ﴿فأینما تولّوا فثمّ وجه الله﴾ در درون شما هم فیض خدا هست؛ لذا شما از بین میروید ولی آن وجه خدا از بین نمیرود و ﴿کلّ شیءٍ هالک إلاّ وجهه﴾ ؛ پس یک چنین چیزی هست، چون وجه خدا فراگیر است و ممکن نیست جایی خالی از وجه خدا باشد پس قبله، گاهی بیت المقدس است، گاهی مسجد الحرام است، گاهی ما بین المشرق و المغرب قبله است، گاهی همهٴ جهات قبله است مثل قبله برای نماز نافله در حالِ حرکت، نه در حال ایستادن. چون ﴿لله المشرق و المغرب فأینما تولّوا فثمّ وجه الله﴾ این هم اعلام خطری است نسبت به گناهکاران، هم یک تبشیری است نسبت به پرهیزکاران، منتها وجه الله را گاهی به دین، گاهی به قرآن، گاهی به اهلبیت(علیهم السلام) تطبیق کردهاند، اینها تطبیق است نه تفسیر. بیان مصداق است. البته آنها که مقرّب عنداللهاند، وجیه عنداللهاند آنها در جهان امکان میتوانند مظهر وجه الله باشند.
تمثیلی برای «وجه» در روایت امیرالمؤمنین(علیه السلام)
مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید در باب نفی المکان والزمان والحرکة عنه تعالیٰ این حدیث شریف را نقل کرده که مردی آمد حضور امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) از حضرتش مسائلی را سؤال کرد، قبلاً پیش دیگران رفته بودند آنها از جواب بازماندند به حضور امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) آمدند و حضرت به سؤالهای آنها پاسخ داد. یکی از سؤالهای آنها این بود که أخبرنی عن وجه الربّ تبارک وتعالی؟ سؤال کردند که وجه الله چیست؟ بگو وجه الله کدام سمت است؟ فدعی علی(علیه السلام) بنار و حطبٍ، حضرت دستور داد آتش و هیزمی حاضر کردند، فأضرمه؛ آن هیزم را با آتش افروخت. فلمّا اشتعلت؛ وقتی این آتش شعلهور شد، قال علی(ع): «أین وجه هذه النار»؟ صورت این آتش کجاست؟ شما ممکن است برای شخص یک وجهی قائل باشید که بگویید این روی شخص است و این پشت شخص، برای اجرام و احجام میتوانید وجه و خلف قائل بشوید، امّا این شعله رویش کدام سمت است پشتش کدام سمت؟
قال علی(علیه السلام): «این وجه هذه النار؟» قال النصرانی: «هی وجهٴ من جمیع حدودها»؛ همه طرفش وجه است، یعنی هر کس در کنار این آتش قرار گرفت میگوید: من رو به آتشام. آنهایی که از شرقاند میگویند: ما رو به آتشایم، آنهایی که از غرباند، میگویند: ما رو به آتشایم، آنهایی که از شمال و جنوباند میگویند: ما رو به آتشیم. از هر طرف وجه است، آنگاه حضرت فرمود: «هذه النار مدبرة مصنوعة لایعرف وجهها و خالقها لایشبهها» ؛ این آتش یک موجود مخلوق است، همه طرفش وجه هست، شما نتوانستید وجه او را تشخیص بدهید آن وقت میخواهید وجه خدا را تشخیص بدهید؟ ﴿و لله المشرق و المغرب فأینما تولّوا فثمّ وجه الله﴾ حضرت به این آیه اشاره کردند، دنبالهٴ سخن حضرت این آیه را تلاوت فرمودند: ﴿ولله المشرق و المغرب فاینما تولّوا فثم وجه الله﴾.
در حد خِرَد مردم سخن گفتن پیشوایان معصوم(علیهم السلام)
به اندازهٴ عقل افراد حرف میزنند یعنی چه؟ یعنی بعضی اسرار را میگویند، بعضی اسرار را نمیگویند؟ یا حرف را میگویند هر کسی به اندازه فکرش میفهمد، اینکه فرمود: «إنّا معاشر الأنبیاء أمرنا أن نکلم الناس علیٰ قدر عقولهم» ؛ یعنی بعضی احکام را میگوییم، بعضی احکام را نمیگوییم؟ اینچنین است؟ یا ما همهٴ حرفها را میزنیم، منتها هر کسی به اندازهٴ فکر خودش میفهمد. اینجا هم همینطور است، چیزی را آنها کتمان نکردند هرچه که انسان را به خدا و بهشت نزدیک میکند فرمودند و هرچه که انسان را به جهنم نزدیک میکند و از خدا دور میکند آن را هم فرمودند منتها هر کسی به اندازهٴ خودش استفاده میکند. یک وقت است با مثال آتش و هیزم مسئله را حل میکند، گاهی هم میفرمایند: «نحن وجه الله» با ولایت مسئله را حل میکنند، گاهی هم میفرمایند: قرآن وجه الله است؛ خب آن نصرانی را باید با یک مثال ساده توجیه کرد، اگر کسی نصرانی بود و در همین حدّ ساده میاندیشید باید با او به اندازه زبان او حرف زد.
اوج کلام امام در تتمه روایت
آنگاه به دنبال آن همین آیه را خواند بعد به دنبال این آیهٴ محل بحث مطلبی که از آیهٴ دیگر استفاده شد آن را میخواند، میفرماید: «لایخفیٰ علی ربنا خافیة» ؛ یعنی هیچ چیزی روپوش خدا نیست به چه میگویند وجه؟ یعنی انسان بتواند با او روبرو باشد، اگر جهتی با جهتی فرق داشته باشد، او من جمیع الجهات وجه نخواهد بود این یک، و اگر چیزی من جمیع الجهات وجه شد ولی روپوش داشت بین ما و بین او حایل بود باز ما نمیتوانیم استقبال کنیم به او متوجه بشویم این دو، ممکن است آتش همهٴ جهاتش وجه باشد ولی وقتی از اتاق آتش بیرون رفتیم از آتشکده بیرون رفتیم دیگر نمیتوانیم به طرف آتش رو کنیم، چرا؟ چون یک خافیهای آمد بین ما و نار فاصله شد، دربارهٴ خدای سبحان نه جهت با جهت فرق دارد اوّلاً، نه چیزی حایل است که نگذارد ما به او استقبال کنیم ثانیاً. این حرف با آن حرفی که اوّل به نصرانی فرمود، فاصلهاش خیلی است. حضرت در پایان این دو آیه را تلاوت فرمودند یکی همین آیهٴ ١١٥ سورهٴ بقره است که محل بحث است همین آیه ﴿ولله المشرق و المغرب فأینما تولّوا فثمّ وجه الله﴾ یکی هم آن جملهای که ظاهراً از سورهٴ حاقّه استفاده میشود: ﴿لاتخفیٰ منکم خافیة﴾ آن جمله این است که «ولا یخفی علی ربّنا خافیة» ؛ نه چیزی بر خدا مخفی است، نه یک خافیای آویخته میشود که روپوشی باشد بر خدا؛ پس او هم دائماً وجه دارد و بالفعل وجهش دائم است. حالا اگر ما فرض کردیم شمس همه طرفش وجه بود پشت و رو نداشت، همه سمتش وجه بود ولی بالاخره یک حاجبی دارد که اگر آن حاجب آویخته شد بین ما و بین شمس فاصله است دیگر استقبال میسّر نیست، دیگر نمیتوان گفت: وجّهت وجهی للشمس، امّا دربارهٴ ذات اقدس الهٰ نه جهتی با جهتی فرق دارد اوّلاً، نه خافیه و پوششی هست که جلوی وجه گستردهٴ خدا را بگیرد ثانیاً: لذا در جمیع شئون انسان میتواند بگوید: ﴿وجّهت وجهی للذی فطر السماوات و الأرض﴾ . خب این معنایی که حضرت در ذیل بیان کرد با آن مثال آتشی که افروخت خیلی فرق دارد، ممکن است در مجلس خیلیها نشسته باشند. آن نصرانی به همان اندازه مثال فهمید. آن محققین به اندازهٴ خیلی عمیقتر فهمیدند.
راز تجویز مناظره از سوی ائمه(علیهم السلام) برای برخی شاگردان خود
در همین کتاب شریف توحید مرحوم صدوق گاهی کسی میآید، حضور امام رضا(سلام الله علیه) عرض میکند که ما التوحید؟ یا دُلّنی علی التوحید؛ توحید چیست؟ فرمود: «هو الّذی أنتم علیه» همین که داری. خب این خوشحال میشود و برمیگردد. گاهی کسی میآید و میگوید دلیل بر اینکه خدا یکی است چیست؟ من احتمال میدهم خدا دو تا باشد، حضرت فرمود به اینکه شما که احتمال میدهید خدا دو تا باشد پس یکی را قبول دارید ما هم که میگوییم خدا یکی است پس یکی مورد اتفاق است شما باید برای دومی دلیل بیاورید این فرمود: «فالواحد مجمعٌ علیه» ؛ یعنی یکی مورد اتفاق ماست دومی را باید دلیل بیاوری این وقتی شما وارد مسائل توحید میشوید میبینید خیلی نازل است این حرف. اما حضرت یک فرد نازل را با این بیان روشن کرد، وقتی سایر بیانات معصوم را میبینید، میبینید به اینکه گاهی به هشام ابن حکم بیاناتی دارد که درکش مقدور هر حکیمی نیست، گاهی به طیّار که از شاگردان بنام امام صادق(سلام الله علیه) است حضرت میفرماید به اینکه تو مناظره میتوانی بکنی، تو میتوانی با دیگران بحث بکنی برای اینکه خوب پرواز میکنی. موقع اوجگیری بحث خوب پرواز میکنی، موقع نتیجهگیری هم خوب پایین میآیی، بعضی از شاگردان ما هستند که اینها خوب پرواز میکنند، ولی موقع نتیجهگیری سقوط میکنند «أما مثلک من یقع ثم یطیر فنعم و أما من یقع ثم لا یطیر فلا» فرمود: مباحثات شما، مناظراتتان را مواظب باشید با هر که بحث نکنید، کسی است که خوب پرواز است، خوب مینشیند و کسی خوش پرواز است ولی سقوط میکند، اینها را مشخص کرد. خُب این طیّاری که پیش امام صادق به حضرت عرض کرد من به شما آنچنان معتقدم که شما اگر یک میوهای را دو نیم بکنید، یک اناری را دو نیم بکنید، بفرمایید: این نصف حلال است و این نصف حرام من معتقدم میگویم: «إنّ ما حرمت حرام و ما أحللت حلالٌ» یک چنین شاگردانی را حضرت پرورش داد. برای آنها در یک سطح بالا مسائل را مطرح میکند برای نصرانی یک سطح پایین را مطرح میکند.
حالا شما این سه جمله را بررّسی بفرمایید یک جمله دربارهٴ آن نار و حطب است که نصرانی را با آن قانع کرد، یکی هم همین جملهٴ مبارکهٴ آیهٴ ١١٥ سورهٴ بقره است که ﴿لله المشرق والمغرب﴾ یکی هم آن جملهٴ سوّم است که فرمود: ﴿لاٰ تخفیٰ منکم خافیة﴾ ؛ یعنی اگر خدای سبحان همه جهتش وجه است پشت و رو نداشت، کافی نیست، یک وصف دیگری را شما توجه کنید نه تنها پشت و رو ندارد، حجابی هم ندارد. شما کی در تمام حالات میتوانید بگویید: ﴿وجّهت وجهی للّذی فطر السماوات و الأرض﴾ ، در صورتی که این دو اصل محفوظ باشد، اصل اوّل اینکه خدا هیچ جهتش با جهت دیگر فرق ندارد، پشت و رو ندارد یک. اصل دیگر آن است که بین شما و خدایتان هیچ حاجب و خافی نیست که نگذارد شما بگویید: ﴿وجّهت وجهی للذی فطر السماوات و الأرض﴾ هیچ چیز حاجب نیست. فقط گناه انسان است، گناه انسان است که حاجب انسان است وگرنه حجابی در کار نیست.
نظارت آیه نسبت به توسعه جهت و قبلهٴ مصلّی
پس آن سخنی که زمخشری در کشاف فرمودند فی نفسه حق است ولی آیه آن مطلب را بیان نمیکند، آیه ناظر به توسعهٴ مکان مصلی نیست که هر جا میشود نماز خواند، آیه ناظر به توسعهٴ جهت و قبلهٴ مصلّی است و قبلهٴ انسان در دعاهاست، لذا تفریع کرد فرمود: چون ﴿لله المشرق و المغرب فأینما تولّوا فثم وجه الله﴾ و از طرفی هم مشرق و مغرب با جهت سازگار است. نه با مکان. اگر میفرمود: سراسر زمین مال خداست این با مکان مصلی سازگار بود، امّا میفرماید: مشرق و مغرب مال خداست این با جهت کار دارد نه با مکان مصلّی. بنابراین طبق این چند نکته آیه ناظر به توسعهٴ قبله و جهت نمازگزار است، نه مکان نمازگزار امّا آنچه که زمخشری را وادار کرد که آیه را به توسعه مکان مصلی و محل نمازگزار منطبق کند همان ارتباطی بود که با آیه قبل داشت.
تناسب آیه با آیهٴ بعد
ولی میشود این آیه را به آیهٴ بعد مرتبط کرد و مربوط به آیهٴ بعد کرد و آن این است که فرمود: ﴿و لله المشرق والمغرب فأینما تولّوا فثم وجه الله إنّ الله واسعٌ علیم ٭ و قالوا اتخذ الله ولداً سبحانه بل له ما فی السماوات و الارض کلٌّ له قانتون﴾ که این با بعد هم میتواند مناسب باشد گفتند: خدا دارای فرزند است. او سبّوح است او قدوس است از اینکه والد باشد و ولد داشته باشد، جمیع موجودات آسمان و زمین مال خداست، ملک و مُلک خداست. آن ملائکهای که آنها را بنات الله دانستند عبد خدا هستند، آن عزیر و مسیح که آنها را فرزندان خدا دانستهاند آنها بندهٴ خدا هستند: ﴿له ما فی السماوات و ما فی الارض کلٌّ له قانتون﴾ ؛ خدایی که مشرق و مغرب مال اوست، خدایی که به هر سمت رو کنید به وجه او رو کردهاید، خدایی که سماوات و ارض مال اوست، خدایی که همه چیز در برابر او خاضعاند، او منزّه از آن است که ولد داشته باشد؛ لذا این آیه میتواند به آیهٴ ١١٦ مرتبط باشد.
انحصار حیات در وجه خدا
پس فتحصّل آنچه که با همهٴ أشیا است وجه الله است و وجه الله هم از بین نخواهد رفت و انسان به غیر وجه خدا اگر رو کرد به یک امر هالک رو کرد، چرا؟ چون فرمود: ﴿کلّ شیءٍ هالک إلاّ وجهه﴾ این ﴿کلّ شیءٍ هالک إلاّ وجهه﴾ یا ﴿کلّ من علیها فان ٭ و یبقیٰ وجه ربک ذوالجلال والأکرام﴾ که در بحث دیروز ملاحظه فرمودید که خدا میفرماید: وجه خدا باقی است و این وجه را متّصف میکند، میگوید: این وجه، ﴿ذوالجلال﴾ است که این ذو مرفوع است و صفت وجه است، نه نعت مقطوع باشد یا خبر باشد برای مبتدای محذوف، نه ﴿کلّ من علیها فان ٭ و یبقیٰ وجه ربک﴾؛ که آن وجه ﴿ذوالجلال و إلاکرام﴾ است.
خب همین کریمه را وقتی شما مطالعه میکنید، میبینید به اینکه برداشتهای گوناگونی است، کسی استفاده میکند: ﴿کلّ من علیها فان﴾ ؛ یعنی همه میمیرند وجه خدا باقی میماند یا ﴿کلّ شیءٍ هالک إلاّ وجهه﴾ ؛ همه از بین میروند فقط وجه خدا میماند. این یک برداشتی است و صحیح است. یک قدری که جلوتر رفتید میبینید که این آیه معنای دقیقتری به شما نشان میدهد. و آن این است که هالک مشتق است، فانی مشتق است. استعمال مشتق در من قَضیٰ محل اختلاف است که آیا حقیقت است یا مجاز ولی نسبت به متلبس بعدی که همه میگویند مجاز است. هالِک را اگر ما به معنای «سیهلک» بگیریم یقیناً مجاز است، فانی را اگر به معنای «سیفنی» بگیریم یقیناً مجاز است و مجاز قرینه میخواهد. وقتی جلوتر رفتید میبینید به اینکه میتوان از آیه استفاده کرد که همه چیز الآن مردهاند، نه اینکه بعداً میمیرند. فقط یک چیز زنده است و آن وجه الله است: ﴿کلّ شیءٍ هالک﴾ نه «یهلک» هم اکنون هالک است و اگر یک مقدار جلوتر رفتید میبینید این مناجاتها یک طعم دیگر، یک مزهٴ دیگر، یک لذّت دیگری دارد، این مناجاتها مجاز نیست. اگر در آن مناجات حضرت امیر(سلام الله علیه) هست که «مولای یا مولای أنت الحیّ و أنا المیت» ؛ نه من بعد میمیرم نه من بعدها از بین میروم، تو الآن زندهای، من هم الآن زندهام ولی من بعدها از بین میروم: «مولای یا مولای أنت الحیّ و أنا المیت و هل یرحم المیت إلاّ الحیّ» ؛ نه یعنی خدایا الآن تو زندهای، من هم الآن زندهام، من بعدها میمیرم وقتی مُردم به من رحم کن، اینچنین نیست. خدایا الآن من مردهام، روحی تو دمیدی نظیر این صوتی که به این بوق بلندگو دمیده میشود، این بلندگو که حرفی ندارد آن صوت است که به این بلندگو و به این بوق میدمد، میفرماید: ما بوقیم خلاصه، آن صدایی که هست صدای توست، ما ذاتاً مردهایم نه بعدها میمیریم، تو این روح را بِدَم دائماً بِدَم: «أنت الحیّ و أنا المیت» بِدَم که نمیرم: «و هل یرحم المیت إلاّ الحی»؛ نه اینکه الآن تو زندهای، من هم الآن زندهام، بعداً که من مُردم به من رحم کن، نه، مثل اینکه این آیینه به صاحب صورت بگوید که من جمالی ندارم، تو اگر از کنارم رد بشوی چیزی در من نیست، من چه چیزی را نشان بدهم، فرمود: ﴿و فی الأرض آیات للموقنین ٭ و فی انفسکم افلا تبصرون﴾ در درون هم وجه الله است.
«والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است