- 1023
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 13 تا 18 سوره یوسف _ بخش اول
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 13 تا 18 سوره یوسف _ بخش اول
- فرق غرور ملی و درایت و عقلانیت
- مطالب ادبی و تفسیری
- نقش نفس مصوره در گناه
- دستورالعمل دینی در ایجاد آرامش هنگام غضب
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قال انی لیحزننی ان تذهبوا به و اخاف ان یاکله الذئب و انتم عنه غافلون ٭ قالوا لئن اکله الذئب و نحن عصبةٌ انا إذاً لّخاسرون ٭ فلما ذهبوا به و اجمعوا ان یجعلوه فی غیابت الجب و اوحینا الیه لتنبئنّهم بامرهم هذا و هم لایشعرون ٭ و جاءُو اباهم عشاءً یبکون ٭ قالوا یا ابانا إنا ذهبنا نستبق و ترکنا یوسف عند متاعنا فأکله الذئب و ما انت بمؤمنٍ لّنا و لو کنا صادقین ٭ و جاءُو علی قمیصه بدمٍ کذب قال بل سوّلت لکم انفسکم أمراً فصبرٌ جمیل والله المستعان علی ما تصفون﴾
تا کنون روشن شد که فضای خانوادگی وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) نسبت به یوسف ناامن بود به استثنای پدر و بعضی از برادرها که نسبت به آن حضرت مهربان بودند برادران دیگر نسبت به آن حضرت کینه داشتند و این کینه قابل کتمان نبود مطلب دوم آن است که انبیا (علیهم السلام) مأمور به علم ملکوتی نیستند یعنی مادامی که در دنیا زندگی میکنند مأمور نیستند که به آن علم غیبشان عمل بکنند احکام فقهی و حقوقی مطلبی است و احکام کلامی و وحی و نبوت مطلب دیگر اگر احیاناً وجود مبارک خضر (سلام الله علیه) یک چنین کاری میکرد آن هم مقطعی بود برای بعضی از معارفی که باید به وجود مبارک موسی (علیه السلام) منتقل میشد و همچنین وجود مبارک ولی عصر ارواحنا فداه که ظهور میکند بعضی از کارها را برابر همان علم غیب انجام میدهد و ائمه دیگر (علیهم السلام) گاهی برای ضرورت طبق علم غیب عمل میکردند وگرنه وجود مبارک پیامبر با اینکه در دو جای قرآن به صورت روشن در سورهٴ مبارکهٴ توبه خدای سبحان فرمود هر کاری که انجام میدهید پیامبر میبیند ﴿قل اعملوا فسیر الله عملکم و رسوله﴾ در یکی از این دو آیه والمومنون هم هست معذلک فرمود مسائل فقهی و حقوقی کاری به علم غیب ندارد ﴿انما اقضی بینکم بالایمان والبینات﴾ محاکم قضایی من روی همین بینه و یمین اداره میشود بعد هم صریحاً اعلام کرد فرمود اینچنین نیست که ما ندانیم ما برابر بینه و یمین حکم میکنیم اگر کسی سوگند دروغ یاد کرد یا شاهد باطل اقامه کرد مالی را از محکمه من به بطلان برد باید بداند که «کأنه قطعة من النار» را دارد میبرد بنابراین یک بحث در این است که آنها علم غیب داشتند یا نه در این مفروق عنه هست و قطعی است مطلب دیگر این است که آیا احکام فقهی و حقوقی خودشان را با آن علم غیبی انجام میدادند یا برابر بینه و یمین و علم عادی پاسخش این است که برابر بینه و یمین و علم عادی وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) هم مانند انبیای دیگر اینچنین بودند اینها بنا نبود که تمام کارها را برابر علم غیبشان تنظیم بکنند گاهی که مأموریت مییافتند برای حفظ کرامت معجزه و مانند آن از آن علم غیب استفاده میکردند لذا این منافات ندارد که وجود مبارک یعقوب از خبث این بچهها باخبر باشد معذلک برابر با علم ظاهری عمل بکند.
مطلب سوم آن است که
سؤال: ... جواب: نه یک فقیه جامع الشرایط همین کار را میکند دیگر اگر چنانچه برخی از مواردش البته معجزه است اما برخی مواردش قابل فهم است این که قابل فهم است معلوم میشود معجزه نیست معجزه آن است که راه حصولی نداشته باشد یعنی کسی نمیتواند درس بخواند بفهمد که چگونه وجود مبارک عیسی (سلام الله علیه) مرده را زنده میکند این به قداست روح به کرامت روح و جلال و عظمت روح آن عبد خالص وابسته است این راه فکری و حصولی ندارد که کسی درس بخواند بتواند معجزه بیاورد وجود مبارک ابراهیم (سلام الله علیه) بعد از ذبح آن چهار حیوان همین که اسم این طیور چهارگانه را میبرد آنها زنده میشوند این چرا و چطور ندارد اگر روح ملکوتی شد انسان ولی الله شد یک چنین خاصیتی دارد وجود مبارک داوود (سلام الله علیه) دو تا کار کرد یکی راه زره بافی یاد داشت که این علم بود و به دیگران هم آموخت و دیگران هم عالم شدند خب این زود یا دیر انسان میتواند این فن را یاد بگیرد و قرآن کریم از جریان زره بافی وجود مبارک حضرت داوود به عنوان صنعت و علم یاد میکند ﴿و علمناه صنعت له ...و تأثرکم من بعثکم﴾ کار دیگری هست که این آهن سرد و سخت را مثل موم در دستش نرم میکرد مثل یک خمیر این دیگر درس خواندنی نیست کسی درس بخواند آهن را نرم بکند لذا فرمود ﴿و علنّا له الحدید﴾ چطور نرم میکرد دیگر فنی نیست که آدم برود درس بخواند و دست به آهن بزند بشود مثل یک موم یا مثل خمیر که لذا در آن بخش سخن از تعلیم است و صنعت این بخش سخن از علانه است فرمود ﴿وعلنّا له الحدید﴾ گاهی برابر آن علم غیب عمل میکردند مثل بخشی از قضاهای حضرت امیر ولی بخش وسیعی از قضایای حضرت امیر قابل تبیین فقهی است فقها میتوانند یاد بگیرند و همان راه را عمل کنند.
مطلب سوم آن است که همین برادرانی که محیط را برای وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) ناامن کرده بودند برای آن برادر دیگر یوسف و همچنین سایر افرادی که مهربانانه رفتار میکردند نسبت به آنها هم ناامن کرده بودند لذا در هنگام تصمیمگیری به چاه انداختن بعضیها تضرع کردند این کار را نکنید و اینها تهدید کردند گفتند اگر جلوی این کار را بگیرید یا از این کار به کسی گزارش بدهید به همین سرنوشت مبتلایید این بود آنهایی که باخبر بودند هم جرأت نکردند به پدر بگویند یا جریان را به دیگران بازگو کنند.
مطلب چهارم آن است که بخش وسیعی از این قصهها صبغه تاریخی دارد نقل نشده است لکن اجمالش این است که این خانواده فضای خانوادگی نسبت به حضرت یوسف ناامن بود لذا وقتی برادرها پیشنهاد دادند که چرا ما را متهم میکنی چرا احساس امنیت نمیکنی ﴿لا تأمنّا علی یوسف﴾ وجود مبارک یعقوب در این زمینه اصلاً سخنی نگفت اگر میفرمود که نه محیط امن است که خوب نبود اگر میفرمود خب شما متهمید بدتر میشد آنها که گفتند که ﴿یا ابانا مالک لا تامنا علی یوسف﴾ وجود مبارک یعقوب نسبت به این اصلاً پاسخی نداد که نه شما امین هستید من احساس امنیت میکنم خب این خلاف بود اگر میفرمود نه خب شما متهمید این اوضاع را بدتر میکرد اینها گفتند ﴿مالک لاتامنا علی یوسف﴾ وجود مبارک یعقوب اصلاً در این زمینه ساکت شد چه اینکه آنها هم برابر همین کیدی که داشتند در برابر سخن وجود مبارک یعقوب آنها هم نسبت به این جهت ساکت شدند امام رازی قرطبی و دیگران میگویند که وقتی وجود مبارک یعقوب رفت جواب بدهد دو دلیل آورد یکی اینکه من از فراق او رنج میبرم ﴿انی لیحزننی ان تذهبوا به﴾ دوم این که میترسم خب بیابان است و گرگ هم زیاد است و اینجا را میگویند مذئبه جایی که گرگ و ذئب زیاد است ممکن است بچهام را بخورد ﴿و اخاف ان یاکله الذئب و انتم عنه غافلون﴾ آنها اصلاً از آن قسمت اول جواب ندادند این را نشنیده گرفتند چون میدانستند اینکه محبوب خب نمیتوانستند بگویند که خب ما هم میرویم بیرون و شب برمیگردیم چرا از مفارقت ما غمگین نیستی این آن کینهشان را بدتر میکرد اصلاً پاسخ ندادند او را نشنیده گرفتند هیچ پاسخی در آن زمینه ندادند اینکه فرمود ﴿قال انی لیحزننی ان تذهبوا به﴾ هیچ آنها جواب ندادند نمیخواستند آن کینه را بازتر کنند که بگویند چرا شما غمگین میشوید و کینهشان را روشن کنند اسمش را اصلاً نبردند فقط از ﴿و اخاف ان یاکله الذئب﴾ خبر دادند ذئب هم یک گرگ یک حیوان درنده و بیحیایی است از این جهت گفتند ذئب را ذئب گفتند که از سنخ تذائبة الریح است بادی که از هر طرف میآید میگویند تذائبة الریح یعنی از هر طرف میآید گردباد است این درنده را از آن جهت که از هر طرف حمله میکند گفتند ذئب مثل اینکه مگس را گفتند ذباب چون کلما ذبِّ آب این هم همانطور است عربها در این نامگذاری آن نکات اصلی را هم تا حدودی ملحوظ میکنند خب چون این هم از تذائبة الریح است آن گردبادی که از هر طرف میوزد به آن میگویند ذئب میگویند تذائبة الریح اینجا هم از این حیوان به ذئب یاد شده است وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) فرمود ﴿و اخاف ان یاکله الذئب﴾ پس هم من حزن دارم هم خوف دارم این حزن و خوف من هم الاهی است برای اینکه یک فرزند ملکوتی را شما میخواهید از من بگیرید این آدم عادی نیست که تا شما بگویید اولیای الاهی ﴿لاخوف علیهم و لا هم یحزنون﴾ من یک کسی که آینده خوب دارد امید آینده است هم حزن دارم هم خوف دارم و هر دو هم خوب است اینکه نسبت به مسائل دنیایی نیست که حزن و خوفش ناروا باشد که ﴿و اخاف ان یاکله الذئب و انتم عنه غافلون﴾ من منکر عصبه بودن شما نیستم که شما گفتید ما یک جماعت نیرومندیم که هوای همدیگر را داریم جماعت نیرومندی که یتعصب بعضهم لبعض را میگویند عصبه فرمود من از آن جهت نگران نیستم نمیگویم شما نیرومند نیستید هوای یکدیگر را ندارید اما خب اگر سرگرم بازی بود و غافل بودید غافلانه او مصدوم شد چه کنم اینها همان حرفهای غرور ملی و از این حرفهای جوانانه تحویل دادند ﴿قالوا لئن اکله الذئب و نحن عصبة إنا اذاً لخاسرون﴾ با بود ما که جمعیت نیرومندی هستیم که هوای همدیگر را داریم پس ما اصلاً به درد چه میخوریم خب اگر ما نتوانیم یک نوجوان را حفظ بکنیم این همه گوسفندها را چطور حفظ میکنیم مگر گرگ بین گوسفند و انسان فرق میگذارد او گوشت میخواهد خب ما این همه گوسفندها را داریم حفظ میکنیم این برهها را داریم حفظ میکنیم این هم یک محفوظی است که به ما سپردی است به حسب ظاهر پس ما به درد هیچ کار نمیخوریم ﴿انا اذاً لخاسرون﴾ این ﴿انا اذا لخاسرون﴾ نه از قبیل خسران یوم القیامه باشد این از قبیل خسرانی است که در سورهٴ مبارکهٴ مومنون افرادی که گرفتار غرور ملی و مانند آنند یک چنین تعبیری دارند آیه 34 سورهٴ مبارکهٴ مومنون این است میگویند مشابه این در آیات دیگر هم هست ﴿و لئن اطعتم بشراً مثلکم انکم اذاً لخاسرون﴾ به یکدیگر میگفتند که خب این کسی که مدعی پیامبر است داعیه نبوت دارد این هم یک آدمی است مثل شما شما اگر مطیع او باشید دیگر به درد چی میخورید ﴿انکم لخاسرون﴾ نه یعنی در قیامت اهل خسارتید برای اینکه اینها منکر قیامت بودند میگویند به درد چیزی نمیخورید برای مردن خوبید اینکه میگویند ما به درد مردن فلان کس به درد مردن خوب است به درد چیزی نمیخورد همان گرفتار غرور است و ﴿انا اذا لخاسرون﴾ است این تعبیر را منکران وحی و نبوت نسبت به انبیا میگفتند که اگر ما از شما اطاعت کنیم ﴿انا اذا لخاسرون﴾ برادران یوسف (سلام الله علیه) هم همین حرف را زدند گفتند اگر ما نتوانیم از یک انسان حفاظت بکنیم ﴿انا اذا لخاسرون﴾ خسارتشان در این زمینه است پس به درد آن رمهداری و حفظ گوسفندها هم نمیخوریم.
مطلب دیگر اینکه ﴿فلما ذهبوا به﴾ که این باء برای تعدیه است وقتی وجود مبارک یوسف را بردند ﴿و اجمعوا ان یجعلوه فی غیابت الجب﴾ تصمیم گرفتند اجماع یعنی عزم ﴿اجمعوا امرکم ثم کیدونی﴾ از همین قبیل است ﴿فیافکیدونی﴾ از همین قبیل است اینجا بعضی از مفسران مخصوصاً قرطبی یک حرفهایی دارد که خیلی حرفهای عاطفی است اگر درست باشد که خیلی عاطفه برانگیز است آن صحنهای را که ترسیم میکند اگر یک صحت تاریخی داشته باشد به درد فیلمسازها میخورد که آنها چی گفتند وجود مبارک یوسف چه گفت منتها حالا اینها باید صحت تاریخیشان ثابت بشود وصیتهای وجود مبارک یوسف بخشی در آنجا آمده که حالا شما من را دارید برهنه میکنید در چاه میاندازید پس لااقل این پیراهن را به تنم بگذارید که اگر مردم کفنم باشد و حافظ بدنم باشد این حرفها خیلی حرفهای رقتبار در این تفسیر هست آن وقت این وصیت که وقت یکه مرا از پا درآوردید هر وقت همان جریان «او رأیتم بغریب او ...فندبونی» از این قبیل وصیت در جریان حضرت یوسف هست هر وقت غذایی میخورید به یاد گرسنگی من باشید آب مینوشید به یاد تشنگی من باشید اینها هست اینها اگر واقعا بحث تاریخی روی آن بشود و ثابت بشود که این قصه درست است برای این آقایانی که در صدد ساختن فیلم وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) هستند یک چیز خوبی است معلوم میشود این از دیرزمان بوده انبیا گرفتار هیمن حرفها بودند به قاتلانشان این سفارشها را میکردند یا به دیگران این سفارشها را میکردند چگونه پیراهن را از تنش گرفتند چون آخر این پیراهن را از تنش گرفتند و سالم آوردند و خونی کردند و تحویل وجود مبارک یعقوب دادند پیراهن را درآوردند که الان در آیه بعد میخوانیم این را در تفسیر قرطبی ملاحظه بفرمایید اگر فحص تاریخی بشود و ثابت بشود این وصایای وجود مبارک یوسف یک سند تاریخی دارد چیز قابل ارزشی است ﴿فلما ذهبوا به و اجمعوا ان یجعلوه فی غیابت الجب و اوحینا الیه﴾ در بحث دیروز هم ملاحظه فرمودید که گاهی ذکر این واو نظیر بیان عظمت و اهمیت آن مطلب است نظیر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ زمر بود که خوانده شد امرزو مشابه آن در سورهٴ مبارکهٴ صافات است ملاحظه میفرمایید در سوره صافات آیه 102 به بعد اینچنین است صافات آیه 102 به بعد ﴿فلما بلغ معه السعی قالوا یا بنی﴾ گفتگویی بین وجود مبارک حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل (سلام الله علیهما) ﴿قالوا یا بنی انی اری فی المنام انی اذبحک فانظر ماذا تری قال یا ابت فعل ما تؤمر ستجدنی انشاءالله من الصابرین فلما اسلما﴾ وجود مبارک ابراهیم و اسماعیل (سلام الله علیهما) حالا که منقاد شدند مطیع شدند که فرمان الاهی را انجام بدهند ﴿فلما اسلما﴾ این پدر و پسر یک، ﴿و تالله للجبین﴾ وجود مبارک ابراهیم و اسماعیل (سلام الله علیهما) اسماعیل را به پهلو خواباند چی شد؟ باید میفرمود نادیناه عن یا ابراهیم قد صدقت الرویا وقتی که حضرت ابراهیم اسماعیل را به پهلو خواباند آماده ذبح شد وحی آمد که شما به دستور عمل کردید ما خواستیم امتحان بکنیم دیدیم آماده هستی بدون واو باید میبود ﴿فملا اسلما وتالله للجبین نادیناه عن یا ابراهیم قد صدقت الرویا﴾ اما آیه این است ﴿و نادیناه﴾ قهراً جواب ندارد حذف این جواب بالأخره ﴿فلما اسلما وتالله للجبین و نادیناه عن یا ابرهیم﴾ خب چی؟ حذف جواب برای اهمیت و عظمت جواب است که آن صحنه به قدری مهم بود که دیگر نمیشود گفت نظیر جریان بهشتیها که صحنه به قدری بزرگ است که ﴿و فتحت ابوابها﴾ بعد چه میشود او را دیگر نمیشود گفت اینجا هم آن صحنه چقدر رقتبار بود یا حادثهانگیز بود یا شورانگیز بود قابل گفتن نیست اینجا هم از آن قبیل است که وجود مبارک یوسف را حالا که میخواهند در چاه بیندازند چه میشود چطور شد
سؤال: ... جواب: آخر آن مهمتر از جریان بهشت و جهنم بود که مهمتر از دیگری است
سؤال: ... جواب: خب بله اما این اعظم از اوست خب اینکه ﴿فیه ما لا عین رأت و لا اذن سمعت﴾ و مانند آن ﴿و لا خطر علی قلب بشر﴾ هست ﴿لا تعلم نفس ما اخفی لهم من قرة اعین﴾ ﴿فلما ذهبوا به ان یجمعواه فی غیابت الجب و اوحینا الیهم﴾ این باید گفته میشد اوحینا اینجا جواب میخواهد دیگر اما این واو آمده تا بگوید این جواب نیست جواب یک چیز مهمی است که قابل گفتن نیست آن صحنه چطور بوده است خب ما در این صحنه به وجود مبارک یوسف اینها را رساندیم که تو محفوظ میمانی این سکینت و آرامشی که یک نوجوان دل چاه میرود و آنها را سفارش میکند و آنها را نصیحت میکند و هیچ اضطرابی ندارد گریهای ندارد خب این معلوم میشود ﴿انزل سکینته فی قلبه﴾ بود دیگر خدای سبحان فعلی را گاهی قولی را گاهی علمی را ایحاء میکند گاهی مطلب علمی را عطا میکند مثل آنچه که به انبیا داد که این به بخش جزم برمیگردد گاهی مطلب عملی را عطا میکند که به بخش عزم برمیگردد دفعتاً یک تصمیم خوبی انسان میگیرد آن جا که به جزم برمیگردد به علم برمیگردد خب همه احکام الاهی اینطور است که خدای سبحان به وسیله فرشتگان به پیامبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) وحی فرستاد که حکم این است چنین چیزی واجب است چنین چیزی حرام است در جریان مبدأ و معاد و وحی و نبوت اینچنین است و مانند آن در موقع تصمیمگیری نسبت به ائمه الاهی میفرماید ﴿و اوحینا الیهم فعل الخیرات و اقامی الصلاة﴾ این کاری به حکم فعل ندارد حکم فعل را به پیامبر که وحی تشریعی را مییابد میگوید اما خود کار را یعنی محدوده عزم را محدوده تصمیم را ذات اقدس إلاه تأمین میکند گاهی انسان یک تصمیم خوبی میگیرد حالا لازم نیست امام یا پیامبر باشد اگر مومن باشد گرچه آن فرشتگان مرحله بالا و والا نازل نمیشوند اما مدبرات امری که زیرمجموعه آن فرشتگان برترند به اذن ذات اقدس إلاه تصمیمات خیری به مومنین عطا میکند این میشود فعل این تصمیمی که مادر موسی (سلام الله علیه) گرفت این که وحی علمی نبود وحی جزمی نبود که وحی عزمی بود آن بخش اندیشه نبود این بخش انگیزه بود تصمیم گرفت بچه را به دریا بیندازد این کار علمی نیست که یک وقت است سؤال میکند خب آسمان و زمین قبلا چی بود بشر قبلا چی بود ارواح قبلا چی بود بعداً چی میشود اینها علم است میفرماید فلان وضع قبلا چنین بود آسمان و زمین رتق بود ما فتح کردیم اینها امور علمی است که وحی میشود اما یک وقت انسان تصمیم میگیرد که یک خطری را تحمل بکند بچه را به دریا بیندازد ﴿و اوحینا الی ام موسی ان عرضئیه فاذا خفت علیه فالقیه فی الیم﴾ ما در محدوده عزم او هدایتش کردیم که این تصمیم را بگیر اینکه فرمود ﴿و اوحینا الیه فعل الخیرات﴾ نه علم به اینکه چی خیر است علم به اینکه چی خیر است را به پیغمبر فرمود اما کار خیر بکنید نماز را اقامه بکنید این مال عزم است نماز واجب است چند رکعت است کجا جهر است کجا اخوات است کجا قصر است کجا اتمام است اینها امور علمی است که با وحی تشریعی باید حل بشود مخصوص پیغمبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) است اما نمازت را بخوان اول وقت بخوان این سبکی بخوان با این خلوص بخوان این فعل است فرمود ﴿و اوحینا الیهم فعل الخیرات﴾ در اینجا یک بخشی به علم برمیگردد یک بخشی هم که به عمل برمیگردد فرمود ﴿و اوحینا الیهم لتنبئنهم بامرهم هذا﴾ حالا این طلیعه نبوت است یا ارحاث است یا نه وحی نبوتی نیست مادون وحی نبوت است فرمود ما بالأخره به وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) رساندیم که تو محفوظ میمانی و زنده میمانی و به جایی میرسی که عین این جریان را به اینها منتقل میکنی و اینها نمیفهمند دارند چه کار میکنند اینها جاهلانه چنین کاری را امضا کردند و امضا میکنند ﴿لتنبئنهم بامرهم هذا و هم لایشعرون﴾ اینها نمیفهمند دارند چه کار میکنند همین مطلب را در همین سورهٴ مبارکهٴ یوسف آیه 88 و 89 به این صورت بیان فرمود فرمود وقتی وجود مبارک یوسف به آن مقام جلال و شکوه رسید برادرها که مجدداً برگشتند گفتند ﴿یا ایها العزیز مسنا و اهلنا ضر﴾ خب کنعان تقریباً هفتاد هشتاد فرسخی مصر بود آن قحطی هفت ساله همه آن منطقه وسیع را این کشور وسیع را خشکآب کرد و ناکام کرد و همه در زحمت بودند گفتند ﴿یا ایها العزیز مسنا و اهلنا ضر و جئنا ببضاعة مضجاد فاوفی لنا الکیل و تصدق علینا ان الله یجزی المتصدقین﴾ آنگاه قال وجود مبارک یوسف (علیه السلام) ﴿هل علمت ما فعلتم بیوسف و اخیه اذ انتم جاهلون﴾ فرمود آن روز میدانید چه کاری را ندانسته کردید این ﴿اذ انتم جاهلون﴾ همان ﴿لایشعرون﴾ است خدای سبحان فرمود ما از راه وحی به او منتقل کردیم تو یک روزی این جریان را به آنها میگویی ﴿و هم لایشعرون﴾ اینها نمیفهمند الان دارند چه کار میکنند وجود مبارک یوسف هم فرمود یادتان هست که چه کاری را جاهلانه انجام دادید ﴿هل علمتم ما فعلتم بیوسف و اخیه اذ انتم جاهلون﴾ این مال بخش علمی این وحی است بخش عملیاش هم که آرامشی بود که وجود مبارک یوسف داشت خب از گریه یعقوب خدا خبر داد ﴿وابیضت عیناه من الحزن و هو کظیم﴾ اما از گریه یوسف هیچ خبری نیست از رنج و اشک و آه او هیچ خبری نیست خوب اگر بود میفرمود دیگر از اینکه این نوجوان هیچ احساس خطر نکرد و گریه نکرد معلوم میشود ﴿انزل سکینته فی قلبه﴾ شد که آن کار عملی آن وحی عملی با این وحی علمی آرام شد خب فرمود درباره مادر موسی اگر ما قلب او را مرتبط نمیکردیم ﴿لو لا ان ربطنا علی قلبها﴾ این دل فارق بود این دل تهی میشد خب بله آن بچه را با آن سبک انسان به دنیا بیاورد با آن خطر و بدهد به دریا فرمود دلش را گرفتیم ﴿لولا ان ربطنا علی قلبها﴾ این مرتبط شد به لطف الاهی این آرام شد یک چنین کاری هم درباره این نوجوان در چاه افتاده به چاه افتاده شده وگرنه خب این باید چهار تا گریه میکرد چهار تا ناله میکرد و هیچ نالهها را میگفتند خب نگفتند دیگر نقل هم نشد
سؤال: ... جواب: نه خب این ایمان میطلبد این باید تشخیص بدهد که این وحی الاهی است نه القائات نفسانی از یک سو نه غرور از یک سوی دیگر نه القائات شیطانی است از سوی سوم نه تأثیرات جن است از سوی چهارم تشخیص اینکه این کلام خداست و به وعده خدا عمل کردند خب این باید به وعده عمل کسی ایمان داشته باشد و استوار باشد به وعده عمل میکند در امتحان پیروز میشود کاری را که در خارج نقل نکردند فرمود این سختیها را تحمل بکن غربت که هست سختی که هست برهنگی که هست گرسنگی که هست همه چیز هست این را تحمل بکن خب اینها امتحان است دیگر یک پیراهن داشت آن را هم که بردند وجود مبارک یوسف آن طوری که قرطبی نقل میکند گفت آخر این را بگذارید کفن من باشد اینها حاضر نشدند خب همه اینها را یک کسی تحمل میکند تحمل میکند یعنی دارد امتحان پس میدهد دیگر یک وقت است که بگوید چی میخواهید من تسلیم شما هستم این نشد یا چهار تا گله بکند حرف تند بزند این هم نشد اشک ریزان باشد آن هم که نبود خب این در امتحان پیروز آمدن همین است دیگر یعنی من باور کردم این پیام شما را شنیدم این پیام شما را دریافت کردم به من فرمودید ساکت باش میگویم چشم این به معنای امتحان است دیگر همین امتحان را به ما هم گفته دیگر این همه دستورات هست که صابر باشید حلال حلال است حرام حرام است ما هیچ گرگ و عقربی را بی روزی نگذاشتیم شما دستتان را به طرف حرام دراز نشود شما عائله من هستید اینطور به صراحه در قرآن گفت فرمود همه این حیوانات گرگها و درندهها عائله من هستند تحت تکفل من هستند ﴿ما من دابة الا علی الله رزقها﴾ شما دستتان به طرف حرام دراز نشود من تأمینتان میکنم مکرر هم گفته اما خب کمتر کسی این را گوش میدهد دیگر آنطور آدم حالا آن امتحانات که برای ماها نیست همین امتحانات الفبایی است ما در این امتحانات الفبایی داریم رنج میبریم اینطور نیست که نگفته باشد که یا با یک آیه و دو آیه گفته باشد فرمود تک تک شما عائله من هستید میدانم کجا زندگی میکنید خانهتان را میدانم محل کارتان را میدانم ﴿یعلم مستقرها و مستودعها﴾ کی از منزل بیرون میآیید کی برمیگردید فاصله رفت و برگشت چقدر است چند نفر نانخور دارید همه را من میدانم شما دستتان به حرام دراز نشود من تأمینتان میکنم خب کیست که این کار را خب کمتر کسی است بالاخره این کار را میکنند دیگر
سؤال: ... جواب: دیگر غالبش اینطور بود اجمع در حقیقت به معنی عزَمُ است یک اجماع مصطلح اصطلاح فقهی نیست که اتفاق باشد اینجا هم اصلش عزم است حالا چند نفر هم در آنها مخالف بودند بعضی از برادرها که اینها را تهدید کردند گفتند اگر ساکت بشوید به سرنوشت یوسف مبتلا میشوید یا اگر این جریان را به پدر و مادر منتقل کنید به سرنوشت یوسف مبتلا میشوید آنجا هم گفتند ﴿اجمع امرهم ثم کیدون﴾ آنجا هم یعنی اعزم عزم پیدا کنید حالا البته وقتی که یک گروهی تصمیمشان مشترک شد این اجماع همان اجماع به معنای اتفاق درمیآید
سؤال: ... جواب: آنها دیگر به معنای تسلیم بود دیگر هیچ کاری نکردند اعتراضی هم نکردند ساکت هم بود حتی به پدر هم نگفت جریان را
سؤال: ... جواب: آن هم در بین راه مشکلی برای او ایجاد کردند در خانه مشکلی برای او ایجاد نکردند بار دوم او را که کاری کردند بالاخره به اتهام سرقت گرفتار شده که خدای سبحان از جریان حضرت یعقوب نقل میکند که شما یک برادر را که بردید این کار را کردید این یکی را هم تحویل شما بدهم که بلا بر سر او بیاورید آن قصهاش میآید به خواست خدا که با آن برادر دیگر چه کار کردند خب ﴿و اوحینا الیه لتنبئنهم بامرهم هذا و هم لایشعرون﴾ فاصله هم کم بود بالاخره شبانه برگشتند ﴿و جاءُو اباهم عشاءً یبکون﴾ با یک گریه دروغین شب آمدند پیش یعقوب (سلام الله علیه)گفتند یکی از وظایف قاضی عادل این است که اگر احد المتخاصمین وارد محکمه او شد و اشکریزان بود این تا حرف آن متخاصم دیگر را گوش نکرد و بینه یا یمین را در نظر نگرفت حکم صادر نکند برای اینکه این ممکن است گریه دروغی باشد نظیر ﴿و جاءُو اباهم عشاءًو یبکون﴾ باشد این یکی از توصیههایی است که به قضات محاکم میکنند ﴿و جاءو اباهم عشاءً یبکون﴾ صبح رفتند و شب برگشتند با اشک گفتند که ﴿یا ابانا إنا ذهبنا نستبق﴾ ما که رفتیم بیابان در این میدان وسیع برای استباق اینجا جایی است که افتعال کار مفاعله را میکند یا برای مسابقه سرگرم شدیم نستبق یعنی نسابق مسابقه میدادیم حالا یا در دویدن یا در کارهای دیگر مسابقه میدادیم و این چون قدرت مسابقه نداشت این را پیش آن لوازممان در آن رحلمان پیش اثاثمان گذاشتیم ﴿و ترکنا یوسف عند متاعنا﴾ بالاخره لباسهایمان را که گرفتیم وسایل غذا و خوراکی را که به همراه داشتیم یوسف (سلام الله علیه) این را ما کنار اثاثمان گذاشتیم خودمان هم مشغول مسابقه بودیم ﴿فأکله الذئب﴾ گرگ آمد و او را خورد ولی شما حرف ما را باور نمیکنید برای اینکه ما پیش شما متهم هستیم همان که در طلیعه پیشنهاد گفتد ﴿یا ابانا ما لک لا تأمنا علی یوسف﴾ ما پیش تو امین نیستیم متهمیم اینجا هم همان را تکرار کردند که شما مومن یعنی مصدق نیستید حرفهای ما را تصدیق نمیکنید ﴿و ما انت بمؤمنٍ لّنا و لو کنا صادقین﴾ ولو ما راست هم بگوییم شما باور نمیکنید اینها چون آن پیراهن را درآوردند که خونی کنند و به پدر (سلام الله علیه)نشان بدهند آن پیراهن هم نشان دادند ﴿و جاءُو علی قمیصه بدمٍ کذب﴾ از باب مبالغه این کذب را وصف دم قرار دادند وگرنه مکذوب فیه است نه کذب است این خون دروغ نمیگوید درباره این خون سخن دروغ گفته شد خونی را پیدا کردند به این پیراهن مالیدند و این پیراهن را خونی کردند گفتند گرگ این را دریده است حالا چطور این دم کذب است برای اینکه خوب برخی از مفسرین گفتند که عجب گرگی بود که به لباس رحم کرد ولی به لابس رحم نکرد چون پیراهن را سالم درآورده بودند دیگر میگویند یوسف (سلام الله علیه) را درید ولی کاری به پیراهنش نداشت خب اگر یوسف را درید باید پیراهنش را پاره میکرد دیگر این پیراهن سالم آغشته به خون نشانه آن است که این دم دم کذب است دم دروغ است اگر گرگ یوسف (سلام الله علیه) را دریده بود بالاخره پیراهن پاره میشد و آغشته به خون اما پیراهن آغشته به خون است و سالم پس معلوم میشود این دم دم کذب است
سؤال: ... جواب: بالاخره آن بخش گردنش خونی میشد ﴿و جاءو علی قمیصه بدم کذب﴾ این را گفتند لکن وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) در جواب اینها گفت که نه خیر اینچنین نیست ﴿بل سوّلت لکم انفسکم أمراً فصبرٌ جمیل والله المستعان علی ما تصفون﴾ نظرم درباره کار شما تاثیر نفس مسوله است یک، وظیفه من صبر و بردباری صبر جمیل است آنکه مستعان است و به او استعانت میجوییم و از او کمک میخواهیم فقط خدای سبحان است سه، آنچه که شما وصف کردهاید چاره جز این نیست که ما هم درباره او صبر بکنیم و هم برای حل معضل به خدای سبحان پناهنده بشویم نفس مسوله در این بخشهای سورهٴ مبارکهٴ یوسف هست نفس مسوله بعداً هم هست که وجود مبارک یوسف فرمود سولت یا آنها گفتند تسویل بود چه اینکه در جریان سامری هم هست که سولت لی نفسی قبلا هم جریان نفس مسوله بحث شد نفس مسوله غیر از نفس اماره است ظاهرا قبل از نفس اماره شروع به فعالیت میکند نفس مسوله آن است که چون بالاخره از شئون درونی ماست و از قوای نهادی ماست از خصوصیت ما باخبر است یک روانشناس خوبی یک روانکاو خوبی است و از خود ماست میداند ما از چی خوشمان میآید چی بدمان میآید این یک، آنچه که خوشمان میآید یک کاری میکند که آن را رو در روی ما قرار بدهد که این زیبایی را دارد این ظرافت را دارد این خوبی را دارد و آنچه که خطر است و ضرر است و سم است او را در پشت پنهان میکند یک زرورقی از این خواستههای ما روی آن میکشد این را به صورت یک تابلوی زیبا درمیآورد پیش ما نشان میدهد که آنچه را که ما میبینیم همان است که ما میطلبیم پشتش همه سمومات را دفینه کرده است این کار نفس مسوله است نفس مسوله برای اینکه تسویل بکند فریب بدهد زشت را زیبا میکند زیبا را زشت میکند سلیقه آدم را درست میکند چون میداند زید از چی خوشش میآید آن وقت تمام آن اهداف مشئوم را پشت این تابلو قرار میدهد یک، یک زرورقی از همین خواستهها بافتهها و یافتههای او روی آن میکشد دو، میگوید این همان است که شما میخواهید آن وقت انسان هم قبول میکند کلاً این را میپذیرد و دام آن سمومی که پشت این زرورق جاسازی شده است میافتد و خطر او را تهدید میکند
سؤال: ... جواب: نه خیر ذاتی بشر را ذات اقدس إلاه ﴿فالهمها فجورها و تقواها﴾ قرار داد ﴿فطرة الله الذی فطر الناس علیها﴾ قرار داد ولی این زرق و برق که به حس نزدیکتر است اگر خدای ناکرده کسی اوایل به طرف مکروهات رفت بعد به طرف معاصی صغیره رفت بعد به طرف معاصی کبیره رفت به طرف اکبر المعاصی میرود این راه بد است چه اینکه از این طرف اگر انشاءالله در اثر حسن اختیار به طرف مستحبات و واجبات رفت به طرف واجبات مهم بعد واجبات اهم را سرلوحه قرار میدهد و برابر او همیشه کار میکند این ﴿هدیناه النجدین﴾ یا آن طرف است یا این طرف این نفس مسوله در درون همه هست منتها انسان باهوش درونبین تیزبین وقتی یک زرورقی جلوی چشمش نشان دادند این چون درون را میبیند پشت این پرده را هم میبیند میفهمد که در پشتش سمومی تعبیه شد همان است که فرمود ﴿الا الذین اتقوا اذا مسهم طائفه من الشیطان تذکروا فاذاهم مبصرون﴾ اگر این شیطان آمده دور دلش طواف بکند ببیند چه وقت در دل باز میشود که وارد در دل بشود ﴿اذا مسهم طائف من الشیطان﴾ این طواف کننده راهزن این میفهمد این راهزن است لباس احرام پوشیده این را بیرون میکند این همان است که میگوید اعوذ بالله من الشیطان الرجیم اگر عصبانی شد مینشیند اگر عصبانی شد در منزل صحنه را ترک میکند یک جایی عصبانی شد غصب کرد مینشد گفتند اگر سگ شما را حمله کرده است اگر بنشینید کاری به شما ندارد همانطور هم گفتند اگر غضب کردید وقتی بنشینید این سگ نفس کاری به شما ندارد بالاخره آرام میشود در داخله منزل اگر عصبانی شدید اتاق را ترک کنید کاری به زن و بچه نداشته باشید اینها راه دارد اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بگویید واقعا پناهنده بشوید شما نجات پیدا میکنید ﴿تذکروا فاذا هم مبصرون﴾ اما اگر کسی نه برایش این مسائل مطرح نباشد همین زرورق روی را میبیند و همین چون دام است دیگر میرود این زرورق را بگیرد میافتد در این تله و دام
سؤال: ... جواب: گفتند بخواند حتی صحنه را ترک بکند هر چه به خاک نزدیکتر باشد متواضعتر باشد آن غرورش شکستهتر میشود این آداب مهار کردن غضب را در روایات ببینید که اگر ایستاده است بنشیند اگر نشسته است به پهلو قرار بگیرد و بالاخره به خاک نزدیکتر بشود نشد صحنه را ترک کند که مبادا در داخله منزل یک مشکلی پیش بیاید یا داخله یک واحد تجاری مشکلی پیش بیاید فرمود که ﴿بل سولت لکم انفسکم﴾ این نفس مسوله کار خودش را کرده شما را هم به دام کشیده شما به دام افتادید ولی وظیفه من همین است صبرٌ جمیل یک، والله المستعان دو، علی ما تصفون.
«والحمد لله رب العالمین»
- فرق غرور ملی و درایت و عقلانیت
- مطالب ادبی و تفسیری
- نقش نفس مصوره در گناه
- دستورالعمل دینی در ایجاد آرامش هنگام غضب
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قال انی لیحزننی ان تذهبوا به و اخاف ان یاکله الذئب و انتم عنه غافلون ٭ قالوا لئن اکله الذئب و نحن عصبةٌ انا إذاً لّخاسرون ٭ فلما ذهبوا به و اجمعوا ان یجعلوه فی غیابت الجب و اوحینا الیه لتنبئنّهم بامرهم هذا و هم لایشعرون ٭ و جاءُو اباهم عشاءً یبکون ٭ قالوا یا ابانا إنا ذهبنا نستبق و ترکنا یوسف عند متاعنا فأکله الذئب و ما انت بمؤمنٍ لّنا و لو کنا صادقین ٭ و جاءُو علی قمیصه بدمٍ کذب قال بل سوّلت لکم انفسکم أمراً فصبرٌ جمیل والله المستعان علی ما تصفون﴾
تا کنون روشن شد که فضای خانوادگی وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) نسبت به یوسف ناامن بود به استثنای پدر و بعضی از برادرها که نسبت به آن حضرت مهربان بودند برادران دیگر نسبت به آن حضرت کینه داشتند و این کینه قابل کتمان نبود مطلب دوم آن است که انبیا (علیهم السلام) مأمور به علم ملکوتی نیستند یعنی مادامی که در دنیا زندگی میکنند مأمور نیستند که به آن علم غیبشان عمل بکنند احکام فقهی و حقوقی مطلبی است و احکام کلامی و وحی و نبوت مطلب دیگر اگر احیاناً وجود مبارک خضر (سلام الله علیه) یک چنین کاری میکرد آن هم مقطعی بود برای بعضی از معارفی که باید به وجود مبارک موسی (علیه السلام) منتقل میشد و همچنین وجود مبارک ولی عصر ارواحنا فداه که ظهور میکند بعضی از کارها را برابر همان علم غیب انجام میدهد و ائمه دیگر (علیهم السلام) گاهی برای ضرورت طبق علم غیب عمل میکردند وگرنه وجود مبارک پیامبر با اینکه در دو جای قرآن به صورت روشن در سورهٴ مبارکهٴ توبه خدای سبحان فرمود هر کاری که انجام میدهید پیامبر میبیند ﴿قل اعملوا فسیر الله عملکم و رسوله﴾ در یکی از این دو آیه والمومنون هم هست معذلک فرمود مسائل فقهی و حقوقی کاری به علم غیب ندارد ﴿انما اقضی بینکم بالایمان والبینات﴾ محاکم قضایی من روی همین بینه و یمین اداره میشود بعد هم صریحاً اعلام کرد فرمود اینچنین نیست که ما ندانیم ما برابر بینه و یمین حکم میکنیم اگر کسی سوگند دروغ یاد کرد یا شاهد باطل اقامه کرد مالی را از محکمه من به بطلان برد باید بداند که «کأنه قطعة من النار» را دارد میبرد بنابراین یک بحث در این است که آنها علم غیب داشتند یا نه در این مفروق عنه هست و قطعی است مطلب دیگر این است که آیا احکام فقهی و حقوقی خودشان را با آن علم غیبی انجام میدادند یا برابر بینه و یمین و علم عادی پاسخش این است که برابر بینه و یمین و علم عادی وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) هم مانند انبیای دیگر اینچنین بودند اینها بنا نبود که تمام کارها را برابر علم غیبشان تنظیم بکنند گاهی که مأموریت مییافتند برای حفظ کرامت معجزه و مانند آن از آن علم غیب استفاده میکردند لذا این منافات ندارد که وجود مبارک یعقوب از خبث این بچهها باخبر باشد معذلک برابر با علم ظاهری عمل بکند.
مطلب سوم آن است که
سؤال: ... جواب: نه یک فقیه جامع الشرایط همین کار را میکند دیگر اگر چنانچه برخی از مواردش البته معجزه است اما برخی مواردش قابل فهم است این که قابل فهم است معلوم میشود معجزه نیست معجزه آن است که راه حصولی نداشته باشد یعنی کسی نمیتواند درس بخواند بفهمد که چگونه وجود مبارک عیسی (سلام الله علیه) مرده را زنده میکند این به قداست روح به کرامت روح و جلال و عظمت روح آن عبد خالص وابسته است این راه فکری و حصولی ندارد که کسی درس بخواند بتواند معجزه بیاورد وجود مبارک ابراهیم (سلام الله علیه) بعد از ذبح آن چهار حیوان همین که اسم این طیور چهارگانه را میبرد آنها زنده میشوند این چرا و چطور ندارد اگر روح ملکوتی شد انسان ولی الله شد یک چنین خاصیتی دارد وجود مبارک داوود (سلام الله علیه) دو تا کار کرد یکی راه زره بافی یاد داشت که این علم بود و به دیگران هم آموخت و دیگران هم عالم شدند خب این زود یا دیر انسان میتواند این فن را یاد بگیرد و قرآن کریم از جریان زره بافی وجود مبارک حضرت داوود به عنوان صنعت و علم یاد میکند ﴿و علمناه صنعت له ...و تأثرکم من بعثکم﴾ کار دیگری هست که این آهن سرد و سخت را مثل موم در دستش نرم میکرد مثل یک خمیر این دیگر درس خواندنی نیست کسی درس بخواند آهن را نرم بکند لذا فرمود ﴿و علنّا له الحدید﴾ چطور نرم میکرد دیگر فنی نیست که آدم برود درس بخواند و دست به آهن بزند بشود مثل یک موم یا مثل خمیر که لذا در آن بخش سخن از تعلیم است و صنعت این بخش سخن از علانه است فرمود ﴿وعلنّا له الحدید﴾ گاهی برابر آن علم غیب عمل میکردند مثل بخشی از قضاهای حضرت امیر ولی بخش وسیعی از قضایای حضرت امیر قابل تبیین فقهی است فقها میتوانند یاد بگیرند و همان راه را عمل کنند.
مطلب سوم آن است که همین برادرانی که محیط را برای وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) ناامن کرده بودند برای آن برادر دیگر یوسف و همچنین سایر افرادی که مهربانانه رفتار میکردند نسبت به آنها هم ناامن کرده بودند لذا در هنگام تصمیمگیری به چاه انداختن بعضیها تضرع کردند این کار را نکنید و اینها تهدید کردند گفتند اگر جلوی این کار را بگیرید یا از این کار به کسی گزارش بدهید به همین سرنوشت مبتلایید این بود آنهایی که باخبر بودند هم جرأت نکردند به پدر بگویند یا جریان را به دیگران بازگو کنند.
مطلب چهارم آن است که بخش وسیعی از این قصهها صبغه تاریخی دارد نقل نشده است لکن اجمالش این است که این خانواده فضای خانوادگی نسبت به حضرت یوسف ناامن بود لذا وقتی برادرها پیشنهاد دادند که چرا ما را متهم میکنی چرا احساس امنیت نمیکنی ﴿لا تأمنّا علی یوسف﴾ وجود مبارک یعقوب در این زمینه اصلاً سخنی نگفت اگر میفرمود که نه محیط امن است که خوب نبود اگر میفرمود خب شما متهمید بدتر میشد آنها که گفتند که ﴿یا ابانا مالک لا تامنا علی یوسف﴾ وجود مبارک یعقوب نسبت به این اصلاً پاسخی نداد که نه شما امین هستید من احساس امنیت میکنم خب این خلاف بود اگر میفرمود نه خب شما متهمید این اوضاع را بدتر میکرد اینها گفتند ﴿مالک لاتامنا علی یوسف﴾ وجود مبارک یعقوب اصلاً در این زمینه ساکت شد چه اینکه آنها هم برابر همین کیدی که داشتند در برابر سخن وجود مبارک یعقوب آنها هم نسبت به این جهت ساکت شدند امام رازی قرطبی و دیگران میگویند که وقتی وجود مبارک یعقوب رفت جواب بدهد دو دلیل آورد یکی اینکه من از فراق او رنج میبرم ﴿انی لیحزننی ان تذهبوا به﴾ دوم این که میترسم خب بیابان است و گرگ هم زیاد است و اینجا را میگویند مذئبه جایی که گرگ و ذئب زیاد است ممکن است بچهام را بخورد ﴿و اخاف ان یاکله الذئب و انتم عنه غافلون﴾ آنها اصلاً از آن قسمت اول جواب ندادند این را نشنیده گرفتند چون میدانستند اینکه محبوب خب نمیتوانستند بگویند که خب ما هم میرویم بیرون و شب برمیگردیم چرا از مفارقت ما غمگین نیستی این آن کینهشان را بدتر میکرد اصلاً پاسخ ندادند او را نشنیده گرفتند هیچ پاسخی در آن زمینه ندادند اینکه فرمود ﴿قال انی لیحزننی ان تذهبوا به﴾ هیچ آنها جواب ندادند نمیخواستند آن کینه را بازتر کنند که بگویند چرا شما غمگین میشوید و کینهشان را روشن کنند اسمش را اصلاً نبردند فقط از ﴿و اخاف ان یاکله الذئب﴾ خبر دادند ذئب هم یک گرگ یک حیوان درنده و بیحیایی است از این جهت گفتند ذئب را ذئب گفتند که از سنخ تذائبة الریح است بادی که از هر طرف میآید میگویند تذائبة الریح یعنی از هر طرف میآید گردباد است این درنده را از آن جهت که از هر طرف حمله میکند گفتند ذئب مثل اینکه مگس را گفتند ذباب چون کلما ذبِّ آب این هم همانطور است عربها در این نامگذاری آن نکات اصلی را هم تا حدودی ملحوظ میکنند خب چون این هم از تذائبة الریح است آن گردبادی که از هر طرف میوزد به آن میگویند ذئب میگویند تذائبة الریح اینجا هم از این حیوان به ذئب یاد شده است وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) فرمود ﴿و اخاف ان یاکله الذئب﴾ پس هم من حزن دارم هم خوف دارم این حزن و خوف من هم الاهی است برای اینکه یک فرزند ملکوتی را شما میخواهید از من بگیرید این آدم عادی نیست که تا شما بگویید اولیای الاهی ﴿لاخوف علیهم و لا هم یحزنون﴾ من یک کسی که آینده خوب دارد امید آینده است هم حزن دارم هم خوف دارم و هر دو هم خوب است اینکه نسبت به مسائل دنیایی نیست که حزن و خوفش ناروا باشد که ﴿و اخاف ان یاکله الذئب و انتم عنه غافلون﴾ من منکر عصبه بودن شما نیستم که شما گفتید ما یک جماعت نیرومندیم که هوای همدیگر را داریم جماعت نیرومندی که یتعصب بعضهم لبعض را میگویند عصبه فرمود من از آن جهت نگران نیستم نمیگویم شما نیرومند نیستید هوای یکدیگر را ندارید اما خب اگر سرگرم بازی بود و غافل بودید غافلانه او مصدوم شد چه کنم اینها همان حرفهای غرور ملی و از این حرفهای جوانانه تحویل دادند ﴿قالوا لئن اکله الذئب و نحن عصبة إنا اذاً لخاسرون﴾ با بود ما که جمعیت نیرومندی هستیم که هوای همدیگر را داریم پس ما اصلاً به درد چه میخوریم خب اگر ما نتوانیم یک نوجوان را حفظ بکنیم این همه گوسفندها را چطور حفظ میکنیم مگر گرگ بین گوسفند و انسان فرق میگذارد او گوشت میخواهد خب ما این همه گوسفندها را داریم حفظ میکنیم این برهها را داریم حفظ میکنیم این هم یک محفوظی است که به ما سپردی است به حسب ظاهر پس ما به درد هیچ کار نمیخوریم ﴿انا اذاً لخاسرون﴾ این ﴿انا اذا لخاسرون﴾ نه از قبیل خسران یوم القیامه باشد این از قبیل خسرانی است که در سورهٴ مبارکهٴ مومنون افرادی که گرفتار غرور ملی و مانند آنند یک چنین تعبیری دارند آیه 34 سورهٴ مبارکهٴ مومنون این است میگویند مشابه این در آیات دیگر هم هست ﴿و لئن اطعتم بشراً مثلکم انکم اذاً لخاسرون﴾ به یکدیگر میگفتند که خب این کسی که مدعی پیامبر است داعیه نبوت دارد این هم یک آدمی است مثل شما شما اگر مطیع او باشید دیگر به درد چی میخورید ﴿انکم لخاسرون﴾ نه یعنی در قیامت اهل خسارتید برای اینکه اینها منکر قیامت بودند میگویند به درد چیزی نمیخورید برای مردن خوبید اینکه میگویند ما به درد مردن فلان کس به درد مردن خوب است به درد چیزی نمیخورد همان گرفتار غرور است و ﴿انا اذا لخاسرون﴾ است این تعبیر را منکران وحی و نبوت نسبت به انبیا میگفتند که اگر ما از شما اطاعت کنیم ﴿انا اذا لخاسرون﴾ برادران یوسف (سلام الله علیه) هم همین حرف را زدند گفتند اگر ما نتوانیم از یک انسان حفاظت بکنیم ﴿انا اذا لخاسرون﴾ خسارتشان در این زمینه است پس به درد آن رمهداری و حفظ گوسفندها هم نمیخوریم.
مطلب دیگر اینکه ﴿فلما ذهبوا به﴾ که این باء برای تعدیه است وقتی وجود مبارک یوسف را بردند ﴿و اجمعوا ان یجعلوه فی غیابت الجب﴾ تصمیم گرفتند اجماع یعنی عزم ﴿اجمعوا امرکم ثم کیدونی﴾ از همین قبیل است ﴿فیافکیدونی﴾ از همین قبیل است اینجا بعضی از مفسران مخصوصاً قرطبی یک حرفهایی دارد که خیلی حرفهای عاطفی است اگر درست باشد که خیلی عاطفه برانگیز است آن صحنهای را که ترسیم میکند اگر یک صحت تاریخی داشته باشد به درد فیلمسازها میخورد که آنها چی گفتند وجود مبارک یوسف چه گفت منتها حالا اینها باید صحت تاریخیشان ثابت بشود وصیتهای وجود مبارک یوسف بخشی در آنجا آمده که حالا شما من را دارید برهنه میکنید در چاه میاندازید پس لااقل این پیراهن را به تنم بگذارید که اگر مردم کفنم باشد و حافظ بدنم باشد این حرفها خیلی حرفهای رقتبار در این تفسیر هست آن وقت این وصیت که وقت یکه مرا از پا درآوردید هر وقت همان جریان «او رأیتم بغریب او ...فندبونی» از این قبیل وصیت در جریان حضرت یوسف هست هر وقت غذایی میخورید به یاد گرسنگی من باشید آب مینوشید به یاد تشنگی من باشید اینها هست اینها اگر واقعا بحث تاریخی روی آن بشود و ثابت بشود که این قصه درست است برای این آقایانی که در صدد ساختن فیلم وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) هستند یک چیز خوبی است معلوم میشود این از دیرزمان بوده انبیا گرفتار هیمن حرفها بودند به قاتلانشان این سفارشها را میکردند یا به دیگران این سفارشها را میکردند چگونه پیراهن را از تنش گرفتند چون آخر این پیراهن را از تنش گرفتند و سالم آوردند و خونی کردند و تحویل وجود مبارک یعقوب دادند پیراهن را درآوردند که الان در آیه بعد میخوانیم این را در تفسیر قرطبی ملاحظه بفرمایید اگر فحص تاریخی بشود و ثابت بشود این وصایای وجود مبارک یوسف یک سند تاریخی دارد چیز قابل ارزشی است ﴿فلما ذهبوا به و اجمعوا ان یجعلوه فی غیابت الجب و اوحینا الیه﴾ در بحث دیروز هم ملاحظه فرمودید که گاهی ذکر این واو نظیر بیان عظمت و اهمیت آن مطلب است نظیر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ زمر بود که خوانده شد امرزو مشابه آن در سورهٴ مبارکهٴ صافات است ملاحظه میفرمایید در سوره صافات آیه 102 به بعد اینچنین است صافات آیه 102 به بعد ﴿فلما بلغ معه السعی قالوا یا بنی﴾ گفتگویی بین وجود مبارک حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل (سلام الله علیهما) ﴿قالوا یا بنی انی اری فی المنام انی اذبحک فانظر ماذا تری قال یا ابت فعل ما تؤمر ستجدنی انشاءالله من الصابرین فلما اسلما﴾ وجود مبارک ابراهیم و اسماعیل (سلام الله علیهما) حالا که منقاد شدند مطیع شدند که فرمان الاهی را انجام بدهند ﴿فلما اسلما﴾ این پدر و پسر یک، ﴿و تالله للجبین﴾ وجود مبارک ابراهیم و اسماعیل (سلام الله علیهما) اسماعیل را به پهلو خواباند چی شد؟ باید میفرمود نادیناه عن یا ابراهیم قد صدقت الرویا وقتی که حضرت ابراهیم اسماعیل را به پهلو خواباند آماده ذبح شد وحی آمد که شما به دستور عمل کردید ما خواستیم امتحان بکنیم دیدیم آماده هستی بدون واو باید میبود ﴿فملا اسلما وتالله للجبین نادیناه عن یا ابراهیم قد صدقت الرویا﴾ اما آیه این است ﴿و نادیناه﴾ قهراً جواب ندارد حذف این جواب بالأخره ﴿فلما اسلما وتالله للجبین و نادیناه عن یا ابرهیم﴾ خب چی؟ حذف جواب برای اهمیت و عظمت جواب است که آن صحنه به قدری مهم بود که دیگر نمیشود گفت نظیر جریان بهشتیها که صحنه به قدری بزرگ است که ﴿و فتحت ابوابها﴾ بعد چه میشود او را دیگر نمیشود گفت اینجا هم آن صحنه چقدر رقتبار بود یا حادثهانگیز بود یا شورانگیز بود قابل گفتن نیست اینجا هم از آن قبیل است که وجود مبارک یوسف را حالا که میخواهند در چاه بیندازند چه میشود چطور شد
سؤال: ... جواب: آخر آن مهمتر از جریان بهشت و جهنم بود که مهمتر از دیگری است
سؤال: ... جواب: خب بله اما این اعظم از اوست خب اینکه ﴿فیه ما لا عین رأت و لا اذن سمعت﴾ و مانند آن ﴿و لا خطر علی قلب بشر﴾ هست ﴿لا تعلم نفس ما اخفی لهم من قرة اعین﴾ ﴿فلما ذهبوا به ان یجمعواه فی غیابت الجب و اوحینا الیهم﴾ این باید گفته میشد اوحینا اینجا جواب میخواهد دیگر اما این واو آمده تا بگوید این جواب نیست جواب یک چیز مهمی است که قابل گفتن نیست آن صحنه چطور بوده است خب ما در این صحنه به وجود مبارک یوسف اینها را رساندیم که تو محفوظ میمانی این سکینت و آرامشی که یک نوجوان دل چاه میرود و آنها را سفارش میکند و آنها را نصیحت میکند و هیچ اضطرابی ندارد گریهای ندارد خب این معلوم میشود ﴿انزل سکینته فی قلبه﴾ بود دیگر خدای سبحان فعلی را گاهی قولی را گاهی علمی را ایحاء میکند گاهی مطلب علمی را عطا میکند مثل آنچه که به انبیا داد که این به بخش جزم برمیگردد گاهی مطلب عملی را عطا میکند که به بخش عزم برمیگردد دفعتاً یک تصمیم خوبی انسان میگیرد آن جا که به جزم برمیگردد به علم برمیگردد خب همه احکام الاهی اینطور است که خدای سبحان به وسیله فرشتگان به پیامبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) وحی فرستاد که حکم این است چنین چیزی واجب است چنین چیزی حرام است در جریان مبدأ و معاد و وحی و نبوت اینچنین است و مانند آن در موقع تصمیمگیری نسبت به ائمه الاهی میفرماید ﴿و اوحینا الیهم فعل الخیرات و اقامی الصلاة﴾ این کاری به حکم فعل ندارد حکم فعل را به پیامبر که وحی تشریعی را مییابد میگوید اما خود کار را یعنی محدوده عزم را محدوده تصمیم را ذات اقدس إلاه تأمین میکند گاهی انسان یک تصمیم خوبی میگیرد حالا لازم نیست امام یا پیامبر باشد اگر مومن باشد گرچه آن فرشتگان مرحله بالا و والا نازل نمیشوند اما مدبرات امری که زیرمجموعه آن فرشتگان برترند به اذن ذات اقدس إلاه تصمیمات خیری به مومنین عطا میکند این میشود فعل این تصمیمی که مادر موسی (سلام الله علیه) گرفت این که وحی علمی نبود وحی جزمی نبود که وحی عزمی بود آن بخش اندیشه نبود این بخش انگیزه بود تصمیم گرفت بچه را به دریا بیندازد این کار علمی نیست که یک وقت است سؤال میکند خب آسمان و زمین قبلا چی بود بشر قبلا چی بود ارواح قبلا چی بود بعداً چی میشود اینها علم است میفرماید فلان وضع قبلا چنین بود آسمان و زمین رتق بود ما فتح کردیم اینها امور علمی است که وحی میشود اما یک وقت انسان تصمیم میگیرد که یک خطری را تحمل بکند بچه را به دریا بیندازد ﴿و اوحینا الی ام موسی ان عرضئیه فاذا خفت علیه فالقیه فی الیم﴾ ما در محدوده عزم او هدایتش کردیم که این تصمیم را بگیر اینکه فرمود ﴿و اوحینا الیه فعل الخیرات﴾ نه علم به اینکه چی خیر است علم به اینکه چی خیر است را به پیغمبر فرمود اما کار خیر بکنید نماز را اقامه بکنید این مال عزم است نماز واجب است چند رکعت است کجا جهر است کجا اخوات است کجا قصر است کجا اتمام است اینها امور علمی است که با وحی تشریعی باید حل بشود مخصوص پیغمبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) است اما نمازت را بخوان اول وقت بخوان این سبکی بخوان با این خلوص بخوان این فعل است فرمود ﴿و اوحینا الیهم فعل الخیرات﴾ در اینجا یک بخشی به علم برمیگردد یک بخشی هم که به عمل برمیگردد فرمود ﴿و اوحینا الیهم لتنبئنهم بامرهم هذا﴾ حالا این طلیعه نبوت است یا ارحاث است یا نه وحی نبوتی نیست مادون وحی نبوت است فرمود ما بالأخره به وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) رساندیم که تو محفوظ میمانی و زنده میمانی و به جایی میرسی که عین این جریان را به اینها منتقل میکنی و اینها نمیفهمند دارند چه کار میکنند اینها جاهلانه چنین کاری را امضا کردند و امضا میکنند ﴿لتنبئنهم بامرهم هذا و هم لایشعرون﴾ اینها نمیفهمند دارند چه کار میکنند همین مطلب را در همین سورهٴ مبارکهٴ یوسف آیه 88 و 89 به این صورت بیان فرمود فرمود وقتی وجود مبارک یوسف به آن مقام جلال و شکوه رسید برادرها که مجدداً برگشتند گفتند ﴿یا ایها العزیز مسنا و اهلنا ضر﴾ خب کنعان تقریباً هفتاد هشتاد فرسخی مصر بود آن قحطی هفت ساله همه آن منطقه وسیع را این کشور وسیع را خشکآب کرد و ناکام کرد و همه در زحمت بودند گفتند ﴿یا ایها العزیز مسنا و اهلنا ضر و جئنا ببضاعة مضجاد فاوفی لنا الکیل و تصدق علینا ان الله یجزی المتصدقین﴾ آنگاه قال وجود مبارک یوسف (علیه السلام) ﴿هل علمت ما فعلتم بیوسف و اخیه اذ انتم جاهلون﴾ فرمود آن روز میدانید چه کاری را ندانسته کردید این ﴿اذ انتم جاهلون﴾ همان ﴿لایشعرون﴾ است خدای سبحان فرمود ما از راه وحی به او منتقل کردیم تو یک روزی این جریان را به آنها میگویی ﴿و هم لایشعرون﴾ اینها نمیفهمند الان دارند چه کار میکنند وجود مبارک یوسف هم فرمود یادتان هست که چه کاری را جاهلانه انجام دادید ﴿هل علمتم ما فعلتم بیوسف و اخیه اذ انتم جاهلون﴾ این مال بخش علمی این وحی است بخش عملیاش هم که آرامشی بود که وجود مبارک یوسف داشت خب از گریه یعقوب خدا خبر داد ﴿وابیضت عیناه من الحزن و هو کظیم﴾ اما از گریه یوسف هیچ خبری نیست از رنج و اشک و آه او هیچ خبری نیست خوب اگر بود میفرمود دیگر از اینکه این نوجوان هیچ احساس خطر نکرد و گریه نکرد معلوم میشود ﴿انزل سکینته فی قلبه﴾ شد که آن کار عملی آن وحی عملی با این وحی علمی آرام شد خب فرمود درباره مادر موسی اگر ما قلب او را مرتبط نمیکردیم ﴿لو لا ان ربطنا علی قلبها﴾ این دل فارق بود این دل تهی میشد خب بله آن بچه را با آن سبک انسان به دنیا بیاورد با آن خطر و بدهد به دریا فرمود دلش را گرفتیم ﴿لولا ان ربطنا علی قلبها﴾ این مرتبط شد به لطف الاهی این آرام شد یک چنین کاری هم درباره این نوجوان در چاه افتاده به چاه افتاده شده وگرنه خب این باید چهار تا گریه میکرد چهار تا ناله میکرد و هیچ نالهها را میگفتند خب نگفتند دیگر نقل هم نشد
سؤال: ... جواب: نه خب این ایمان میطلبد این باید تشخیص بدهد که این وحی الاهی است نه القائات نفسانی از یک سو نه غرور از یک سوی دیگر نه القائات شیطانی است از سوی سوم نه تأثیرات جن است از سوی چهارم تشخیص اینکه این کلام خداست و به وعده خدا عمل کردند خب این باید به وعده عمل کسی ایمان داشته باشد و استوار باشد به وعده عمل میکند در امتحان پیروز میشود کاری را که در خارج نقل نکردند فرمود این سختیها را تحمل بکن غربت که هست سختی که هست برهنگی که هست گرسنگی که هست همه چیز هست این را تحمل بکن خب اینها امتحان است دیگر یک پیراهن داشت آن را هم که بردند وجود مبارک یوسف آن طوری که قرطبی نقل میکند گفت آخر این را بگذارید کفن من باشد اینها حاضر نشدند خب همه اینها را یک کسی تحمل میکند تحمل میکند یعنی دارد امتحان پس میدهد دیگر یک وقت است که بگوید چی میخواهید من تسلیم شما هستم این نشد یا چهار تا گله بکند حرف تند بزند این هم نشد اشک ریزان باشد آن هم که نبود خب این در امتحان پیروز آمدن همین است دیگر یعنی من باور کردم این پیام شما را شنیدم این پیام شما را دریافت کردم به من فرمودید ساکت باش میگویم چشم این به معنای امتحان است دیگر همین امتحان را به ما هم گفته دیگر این همه دستورات هست که صابر باشید حلال حلال است حرام حرام است ما هیچ گرگ و عقربی را بی روزی نگذاشتیم شما دستتان را به طرف حرام دراز نشود شما عائله من هستید اینطور به صراحه در قرآن گفت فرمود همه این حیوانات گرگها و درندهها عائله من هستند تحت تکفل من هستند ﴿ما من دابة الا علی الله رزقها﴾ شما دستتان به طرف حرام دراز نشود من تأمینتان میکنم مکرر هم گفته اما خب کمتر کسی این را گوش میدهد دیگر آنطور آدم حالا آن امتحانات که برای ماها نیست همین امتحانات الفبایی است ما در این امتحانات الفبایی داریم رنج میبریم اینطور نیست که نگفته باشد که یا با یک آیه و دو آیه گفته باشد فرمود تک تک شما عائله من هستید میدانم کجا زندگی میکنید خانهتان را میدانم محل کارتان را میدانم ﴿یعلم مستقرها و مستودعها﴾ کی از منزل بیرون میآیید کی برمیگردید فاصله رفت و برگشت چقدر است چند نفر نانخور دارید همه را من میدانم شما دستتان به حرام دراز نشود من تأمینتان میکنم خب کیست که این کار را خب کمتر کسی است بالاخره این کار را میکنند دیگر
سؤال: ... جواب: دیگر غالبش اینطور بود اجمع در حقیقت به معنی عزَمُ است یک اجماع مصطلح اصطلاح فقهی نیست که اتفاق باشد اینجا هم اصلش عزم است حالا چند نفر هم در آنها مخالف بودند بعضی از برادرها که اینها را تهدید کردند گفتند اگر ساکت بشوید به سرنوشت یوسف مبتلا میشوید یا اگر این جریان را به پدر و مادر منتقل کنید به سرنوشت یوسف مبتلا میشوید آنجا هم گفتند ﴿اجمع امرهم ثم کیدون﴾ آنجا هم یعنی اعزم عزم پیدا کنید حالا البته وقتی که یک گروهی تصمیمشان مشترک شد این اجماع همان اجماع به معنای اتفاق درمیآید
سؤال: ... جواب: آنها دیگر به معنای تسلیم بود دیگر هیچ کاری نکردند اعتراضی هم نکردند ساکت هم بود حتی به پدر هم نگفت جریان را
سؤال: ... جواب: آن هم در بین راه مشکلی برای او ایجاد کردند در خانه مشکلی برای او ایجاد نکردند بار دوم او را که کاری کردند بالاخره به اتهام سرقت گرفتار شده که خدای سبحان از جریان حضرت یعقوب نقل میکند که شما یک برادر را که بردید این کار را کردید این یکی را هم تحویل شما بدهم که بلا بر سر او بیاورید آن قصهاش میآید به خواست خدا که با آن برادر دیگر چه کار کردند خب ﴿و اوحینا الیه لتنبئنهم بامرهم هذا و هم لایشعرون﴾ فاصله هم کم بود بالاخره شبانه برگشتند ﴿و جاءُو اباهم عشاءً یبکون﴾ با یک گریه دروغین شب آمدند پیش یعقوب (سلام الله علیه)گفتند یکی از وظایف قاضی عادل این است که اگر احد المتخاصمین وارد محکمه او شد و اشکریزان بود این تا حرف آن متخاصم دیگر را گوش نکرد و بینه یا یمین را در نظر نگرفت حکم صادر نکند برای اینکه این ممکن است گریه دروغی باشد نظیر ﴿و جاءُو اباهم عشاءًو یبکون﴾ باشد این یکی از توصیههایی است که به قضات محاکم میکنند ﴿و جاءو اباهم عشاءً یبکون﴾ صبح رفتند و شب برگشتند با اشک گفتند که ﴿یا ابانا إنا ذهبنا نستبق﴾ ما که رفتیم بیابان در این میدان وسیع برای استباق اینجا جایی است که افتعال کار مفاعله را میکند یا برای مسابقه سرگرم شدیم نستبق یعنی نسابق مسابقه میدادیم حالا یا در دویدن یا در کارهای دیگر مسابقه میدادیم و این چون قدرت مسابقه نداشت این را پیش آن لوازممان در آن رحلمان پیش اثاثمان گذاشتیم ﴿و ترکنا یوسف عند متاعنا﴾ بالاخره لباسهایمان را که گرفتیم وسایل غذا و خوراکی را که به همراه داشتیم یوسف (سلام الله علیه) این را ما کنار اثاثمان گذاشتیم خودمان هم مشغول مسابقه بودیم ﴿فأکله الذئب﴾ گرگ آمد و او را خورد ولی شما حرف ما را باور نمیکنید برای اینکه ما پیش شما متهم هستیم همان که در طلیعه پیشنهاد گفتد ﴿یا ابانا ما لک لا تأمنا علی یوسف﴾ ما پیش تو امین نیستیم متهمیم اینجا هم همان را تکرار کردند که شما مومن یعنی مصدق نیستید حرفهای ما را تصدیق نمیکنید ﴿و ما انت بمؤمنٍ لّنا و لو کنا صادقین﴾ ولو ما راست هم بگوییم شما باور نمیکنید اینها چون آن پیراهن را درآوردند که خونی کنند و به پدر (سلام الله علیه)نشان بدهند آن پیراهن هم نشان دادند ﴿و جاءُو علی قمیصه بدمٍ کذب﴾ از باب مبالغه این کذب را وصف دم قرار دادند وگرنه مکذوب فیه است نه کذب است این خون دروغ نمیگوید درباره این خون سخن دروغ گفته شد خونی را پیدا کردند به این پیراهن مالیدند و این پیراهن را خونی کردند گفتند گرگ این را دریده است حالا چطور این دم کذب است برای اینکه خوب برخی از مفسرین گفتند که عجب گرگی بود که به لباس رحم کرد ولی به لابس رحم نکرد چون پیراهن را سالم درآورده بودند دیگر میگویند یوسف (سلام الله علیه) را درید ولی کاری به پیراهنش نداشت خب اگر یوسف را درید باید پیراهنش را پاره میکرد دیگر این پیراهن سالم آغشته به خون نشانه آن است که این دم دم کذب است دم دروغ است اگر گرگ یوسف (سلام الله علیه) را دریده بود بالاخره پیراهن پاره میشد و آغشته به خون اما پیراهن آغشته به خون است و سالم پس معلوم میشود این دم دم کذب است
سؤال: ... جواب: بالاخره آن بخش گردنش خونی میشد ﴿و جاءو علی قمیصه بدم کذب﴾ این را گفتند لکن وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) در جواب اینها گفت که نه خیر اینچنین نیست ﴿بل سوّلت لکم انفسکم أمراً فصبرٌ جمیل والله المستعان علی ما تصفون﴾ نظرم درباره کار شما تاثیر نفس مسوله است یک، وظیفه من صبر و بردباری صبر جمیل است آنکه مستعان است و به او استعانت میجوییم و از او کمک میخواهیم فقط خدای سبحان است سه، آنچه که شما وصف کردهاید چاره جز این نیست که ما هم درباره او صبر بکنیم و هم برای حل معضل به خدای سبحان پناهنده بشویم نفس مسوله در این بخشهای سورهٴ مبارکهٴ یوسف هست نفس مسوله بعداً هم هست که وجود مبارک یوسف فرمود سولت یا آنها گفتند تسویل بود چه اینکه در جریان سامری هم هست که سولت لی نفسی قبلا هم جریان نفس مسوله بحث شد نفس مسوله غیر از نفس اماره است ظاهرا قبل از نفس اماره شروع به فعالیت میکند نفس مسوله آن است که چون بالاخره از شئون درونی ماست و از قوای نهادی ماست از خصوصیت ما باخبر است یک روانشناس خوبی یک روانکاو خوبی است و از خود ماست میداند ما از چی خوشمان میآید چی بدمان میآید این یک، آنچه که خوشمان میآید یک کاری میکند که آن را رو در روی ما قرار بدهد که این زیبایی را دارد این ظرافت را دارد این خوبی را دارد و آنچه که خطر است و ضرر است و سم است او را در پشت پنهان میکند یک زرورقی از این خواستههای ما روی آن میکشد این را به صورت یک تابلوی زیبا درمیآورد پیش ما نشان میدهد که آنچه را که ما میبینیم همان است که ما میطلبیم پشتش همه سمومات را دفینه کرده است این کار نفس مسوله است نفس مسوله برای اینکه تسویل بکند فریب بدهد زشت را زیبا میکند زیبا را زشت میکند سلیقه آدم را درست میکند چون میداند زید از چی خوشش میآید آن وقت تمام آن اهداف مشئوم را پشت این تابلو قرار میدهد یک، یک زرورقی از همین خواستهها بافتهها و یافتههای او روی آن میکشد دو، میگوید این همان است که شما میخواهید آن وقت انسان هم قبول میکند کلاً این را میپذیرد و دام آن سمومی که پشت این زرورق جاسازی شده است میافتد و خطر او را تهدید میکند
سؤال: ... جواب: نه خیر ذاتی بشر را ذات اقدس إلاه ﴿فالهمها فجورها و تقواها﴾ قرار داد ﴿فطرة الله الذی فطر الناس علیها﴾ قرار داد ولی این زرق و برق که به حس نزدیکتر است اگر خدای ناکرده کسی اوایل به طرف مکروهات رفت بعد به طرف معاصی صغیره رفت بعد به طرف معاصی کبیره رفت به طرف اکبر المعاصی میرود این راه بد است چه اینکه از این طرف اگر انشاءالله در اثر حسن اختیار به طرف مستحبات و واجبات رفت به طرف واجبات مهم بعد واجبات اهم را سرلوحه قرار میدهد و برابر او همیشه کار میکند این ﴿هدیناه النجدین﴾ یا آن طرف است یا این طرف این نفس مسوله در درون همه هست منتها انسان باهوش درونبین تیزبین وقتی یک زرورقی جلوی چشمش نشان دادند این چون درون را میبیند پشت این پرده را هم میبیند میفهمد که در پشتش سمومی تعبیه شد همان است که فرمود ﴿الا الذین اتقوا اذا مسهم طائفه من الشیطان تذکروا فاذاهم مبصرون﴾ اگر این شیطان آمده دور دلش طواف بکند ببیند چه وقت در دل باز میشود که وارد در دل بشود ﴿اذا مسهم طائف من الشیطان﴾ این طواف کننده راهزن این میفهمد این راهزن است لباس احرام پوشیده این را بیرون میکند این همان است که میگوید اعوذ بالله من الشیطان الرجیم اگر عصبانی شد مینشیند اگر عصبانی شد در منزل صحنه را ترک میکند یک جایی عصبانی شد غصب کرد مینشد گفتند اگر سگ شما را حمله کرده است اگر بنشینید کاری به شما ندارد همانطور هم گفتند اگر غضب کردید وقتی بنشینید این سگ نفس کاری به شما ندارد بالاخره آرام میشود در داخله منزل اگر عصبانی شدید اتاق را ترک کنید کاری به زن و بچه نداشته باشید اینها راه دارد اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بگویید واقعا پناهنده بشوید شما نجات پیدا میکنید ﴿تذکروا فاذا هم مبصرون﴾ اما اگر کسی نه برایش این مسائل مطرح نباشد همین زرورق روی را میبیند و همین چون دام است دیگر میرود این زرورق را بگیرد میافتد در این تله و دام
سؤال: ... جواب: گفتند بخواند حتی صحنه را ترک بکند هر چه به خاک نزدیکتر باشد متواضعتر باشد آن غرورش شکستهتر میشود این آداب مهار کردن غضب را در روایات ببینید که اگر ایستاده است بنشیند اگر نشسته است به پهلو قرار بگیرد و بالاخره به خاک نزدیکتر بشود نشد صحنه را ترک کند که مبادا در داخله منزل یک مشکلی پیش بیاید یا داخله یک واحد تجاری مشکلی پیش بیاید فرمود که ﴿بل سولت لکم انفسکم﴾ این نفس مسوله کار خودش را کرده شما را هم به دام کشیده شما به دام افتادید ولی وظیفه من همین است صبرٌ جمیل یک، والله المستعان دو، علی ما تصفون.
«والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است