display result search
منو
تفسیر آیه 5 تا 8 سوره یوسف

تفسیر آیه 5 تا 8 سوره یوسف

  • 1 تعداد قطعات
  • 37 دقیقه مدت قطعه
  • 117 دریافت شده
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 5 تا 8 سوره یوسف
- خلاصه مطالب گذشته
- مطالب ادبی و تفسیر ی
- دوری یوسف از گناه
- دوری گناه از یوسف
- مناظره شیخ مفید با متکلم زیدیه در مورد حجیت

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قال یا بنی لاتقصص رؤیاک علی اخوتک فیکیدوا لک کیدا ان الشیطان للانسان عدوٌ مبین ٭ و کذلک یجتبیک ربک و یعلمک من تأویل الاحادیث و یتم نعمته علیک و علی آل یعقوب کما اتمها علی ابویک من قبل ابراهیم و اسحاق ان ربک علیمٌ حکیم ٭ لقد کان فی یوسف و اخوته آیات للسائلین ٭ اذ قالوا لیوسف و اخوه احب الی ابینا منا و نحن عصبة ان ابانا لفی ضلال مبین﴾
در جریان رویای وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) حضرت یعقوب (سلام الله علیه) برای اینکه مسئله را کاملاً برای حضرت یوسف روشن کند و او هم باور کند و به خوبی درک کند در نحوه محاوره همه این خصوصیات را ملاحظه کردند مستحضرید وقتی دو نفر کنار هم حرف می‌زنند نزدیک هستند سخن از حرف ندا نیست اما اینجا در طلیعه امر ممکن است حرف ندا مصحّح داشته باشد آنجا که یوسف (سلام الله علیه) گفت ﴿یا ابت﴾ اما در جواب یعقوب (سلام الله علیه) که اینها در کنار هم‌اند و با هم سخن می‌گویند تعبیر یا در ﴿یا بنی﴾ جای سؤال هست که حرف ندا برای توجیه مخاطب است و برای مخاطب دور است این مخاطبی که نزدیک است و سؤال کرده منتظر جواب است باید بفرماید لاتقصص یا بنی این برای آن است که مخاطب را به حضور ذهن دعوت کند اهمیت مطلب را بازگو کند و آن صحیح تلقی کند اولاً و صحیح حفظ کند ثانیاً و پیامدهای او را رعایت کند ثالثاً لذا فرمود ﴿یا بنی﴾ مطلب دیگر این است که گرچه برادران یوسف ممکن است از اسرار این خواب باخبر نباشند ولی این خواب بالأخره یک ظاهر روشنی دارد و آن برجستگی یوسف (سلام الله علیه) است نسبت به دیگران اگر چنانچه اسرار خواب برای برادران روشن نباشد اجمالاً این مطلب روشن است که وجود مبارک یوسف یک برجستگی پیدا می‌کند از آن طرف هم قبلاً می‌دیدند که یوسف (سلام الله علیه) پیش یعقوب از برادران دیگر محبوب‌تر است برای اینکه خب تقوای او علم او فضیلت او بیشتر بود قهراً محبوب‌تر بود همین زمینه حسد را تحریک می‌کند آنها چون به اسرار خواب آشنا نبودند نمی‌دانستند که بالأخره چه بخواهند چه نخواهند چه بد بکنند چه نکنند چه حسد بورزند چه نورزند وجود مبارک یوسف موفق است این را که نمی‌دانستند که این را یعقوب (سلام الله علیه) می‌داند که به ضرس قاطع می‌فرماید ﴿و کذلک یجتبیک ربک و یعلمک من تأویل الاحادیث و یتم نعمته علیک﴾ آنها که نمی‌دانستند آنها از این خواب برجستگی یوسف را کشف می‌کردند گفتند ما نمی‌گذاریم حالا یا با کشتن یا با چاه انداختن بنابراین این ﴿لاتقصص﴾ معنایش این نیست که اگر شما قصه بگویی آنها کاملاً همه جوانب خواب را می‌فهمند تا با زید سازگار نباشد که ﴿فیکیدوا لک کیدا﴾ اگر آنها به اسرار این رویا آگاه بودند دیگر جا برای کید نبود چون می‌دانستند بی اثر است ممکن است کسی نسبت به رقیب خود بدرفتاری کند اما در برابر مشیت الهی چگونه می‌تواند بدرفتاری کند آنها که این اطلاع را نداشتند که آنها از این رویا کشف می‌کردند که فی الجمله وجود مبارک یوسف به مقامی می‌رسد و ما هم جلویش را می‌گیریم این بود که فرمود ﴿لاتقصص رویاک علی اخوتک﴾
سؤال: ... جواب: این ظاهر خواب را که حضرت نگفت برای آنها ولی این خواب ظاهر روشنی دارد دیگر اگر کسی خواب ببیند که یازده ستاره و شمس و قمر در برابر او خاضعند معلوم می‌شود که به مقامی می‌رسد دیگر
سؤال: ... جواب: نه خیر این در بعضی از اسرائیلیات هست که وجود مبارک یوسف قصه را گفت ولی هرگز این درست نیست برای اینکه هم این حرف شایسته یوسف نیست و هم نهی صریح پدر که فرمود ﴿لاتقصص رویاک﴾ بالأخره او هم پیغمبر بود و واجب الاطاعه بود مفترض الطاعه بود بر حضرت یوسف (سلام الله علیه) اطاعت او لازم بود حالا او بالغ بود یا نه مکلف بود یا نه مطلب دیگر است ولی منظور آن است که این در بعضی از اسرائیلیات هست که وجود مبارک یوسف قصه را بازگو کرد لکن از قبل هم محسود بود برای اینکه یوسف در بین برادرها آن رجحان علمی و تقوای عملی که داشت باعث شد پیش پدر محبوب‌تر از دیگران بود و همین زمینه حسد را فراهم کرده است خب از سابق هم آن قابیل و هابیل هر دو پیغمبر زاده بودند که یکی دیگری را کشت دیگر این مسئله حسد ﴿ان الشیطان للانسان عدوٌ مبین﴾ او که دست بردار نیست که هابیل که جرمی نداشت فقط می‌گفت ﴿انما یتقبل الله من المتقین﴾ پیدا بود باتقواتر بود با فضیلت‌تر بود مورد علاقه حضرت آدم بود و در آن محیط خانوادگی هم محبوب‌تر هم بود حالا چه حادثه‌ای پیش آمد که بالأخره قابیل حسد ورزید و دست به آن کاری زد که نباید می‌زد اینها هم همین‌طور است وقتی که دیدند وجود مبارک یوسف یک برجستگی در بین اعضای خانواده دارد خب محسود آنها شد و دست به این کار زدند و اگر این خواب را بازگو می‌کردند حسادت اینها تشدید می‌شد شدیدتر انجام می‌دادند و مانند آن خب ﴿ان الشیطان للانسان عدوٌ مبین﴾ خوب که این بحثش گذشت بعد فرمود این جریان رویا که می‌گویند رویا بشری است یا خود انسان می‌بیند یا درباره او می‌‌بینند و آنچه که در عصر غیبت مانده است بعد از رحلت پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) همین رویاست که جزئی از اجزای نبوت است چون غالباً به مصلحت و خیر و رحمت و برکت است از او به عنوان مبشرات به عنوان بشری یاد می‌شود وگرنه گاهی برخی از رویاها انذاری است اگر گفته شد ﴿لهم البشری فی الحیاة الدنیا﴾ یا «هل من مبشرات» یا ﴿بشری﴾ مانده است این دلیل بر حصر نیست که جمیع رویاهایی که واقع می‌شود همه‌اش بشرایی است نه رویاهای انذاری هم هست منتها تقریباً فرمودند بشری مانده است «هل من مبشرات» برای وجود مبارک یوسف مقامات فراوانی بود هم عزت دنیا بود هم عزت آخرت بود هم موفقیت در تبلیغ بود هم توفیق مبارزات اعتقادی و کلامی در زندان بود هم توفیق دعوت کردن به جهاد اوسط و اکبر بود و هم اینکه انسان اگر به جهاد اکبر راه پیدا کرد از پیروزی جهاد اکبر می‌تواند کمک بگیرد و جهاد اوسط را توجیه کند همه اینها جزء اجتباست یک وقت است شما در همین آیات قرآن می‌خوانید بعضی از بزرگان دینی رهبران الهی می‌گویند ما اگر این کار را بکنیم ﴿انی اخاف ان عصیت ربی﴾ ﴿انی اخاف ان عصیت ربی﴾ کذا و کذا من اگر معصیت بکنم از خدا می‌ترسم از عذاب یوم قیامت می‌ترسم و مانند آن در اوایل سورهٴ مبارکهٴ انعام هم یک چنین خوفی نقل شده است ﴿انی اخاف ان عصیت ربی﴾ اما وجود مبارک یوسف که نمی‌گوید من از خدا می‌ترسم اگر دست به این کار بزنم که دست به این کار نمی‌زند نزدیک این کار نمی‌شود قصد این کار را هم نمی‌کند ﴿لولا ان رأیٰ برهان ربه﴾ قصد می‌کرد چون برهان رب را دید قصد نکرد نه چون از عذاب خدا می‌ترسد خب اینها از برجسته‌ترین مقامات اجتباست که انسان مجتبی یک چنین حرفهایی می‌زند آنها که می‌گویند من از عذاب قیامت می‌ترسم سخنی است حق اما بالاتر از او این است که ﴿و هم بها لو لا أنْ رأیٰ برهان ربه﴾ که با آن موفقیت در جهاد اکبر جهاد اوسط خودش را به پیروزی می‌رساند خب اینها نبوت هم در آن هست رسالت هم در آن هست برجستگی کشف و شهود هم هست موفقیت جهاد اکبر هم هست اشراف و سایه‌افکنی جهاد اکبر نسبت به جهاد اوسط هم هست و مانند آن لذا اینکه سؤال می‌شود نبوت هست بله نبوت هست رسالت هست ولایت هست و خیلی از مقامات دیگر که بازگو می‌شود البته نبی آنها را فی الجمله داراست لکن بازگو کردن آنها و عطا کردن آنها به صورت شفاف یک نعمت جدایی است ﴿و یعلمک من تأویل الاحادیث﴾ تأویل احادیث اشاره شد که غیر از تعبیر رویاست تعبیر رویا را یاد می‌گیرند هر حادثه‌ای که پیش آمد از کجا برخاست به کجا ختم می‌شود می‌دانند و احادیث دینی را هم تأویلاتش را می‌‌دانند این اختصاصی به حوادث خارجی ندارد هر مطلبی جدید خواه به صورت نقل باشد خواه به صورت رخداد خارجی باشد این بازگشتش را می‌داند مرجعش را می‌داند منتهایش را هم می‌داند مبدأش را هم می‌داند
سؤال: ... جواب: ممکن است ﴿و یعلمک من تأویل الاحادیث و یتم نعمته علیک و علی آل یعقوب﴾ این آل یعقوب را در این تفسیر روایی کنز الدقائق آنجا هم نقل شده است که آل یعقوب یعنی برادران حضرت یوسف (سلام الله علیه) این‌چنین نبودند که بررهٴ اتقیا باشند و انبیا باشند و مانند آن گرچه توبه کردند بالأخره سعادتمند شدند لکن به آن مقام نبوت و اینها نرسیدند یا راهی برای اثبات آنها نیست بنابراین منظور از این آل یعقوب نسلهای بعدی وجود مبارک یعقوبند که خب اینها به مقام نبوت رسیده‌اند ﴿کما اتمها علی ابویک من قبل ابراهیم و اسحاق﴾ بهترین راهی که ذات اقدس الهی ابراهیم و اسحاق و این بزرگان را به آن مقام رساند همان جریان اخلاص است و یاد خدا و قیامت است در آیه 46 سورهٴ مبارکهٴ ص این سور را حالا شما این تازه که سورهٴ مبارکهٴ یوسف را شروع کردیم حفظ این سوره دیگر آسان است دیگر روزی دو سه تا آیه یا یک آیه حفظ کردن خیلی سخت نیست انشاءالله این سوره را کاملاً حفظ می‌کنید بعد خود این فهرست سور را خب کاملاً حفظ بکنید یعنی مثلاً 114 سوره است این را کاملاً حفظ باشید که اول کدام سوره است دوم کدام سوره است وقتی در اثنای بحث گفته می‌شود سورهٴ ص برای شما مشخص بشود که این سوره ص بعد از سوره صافات است و قبل از سوره مثلاً غافر این دیگر هیچ معطل نباشید برای مراجعه کردن این 114 سوره را کاملاً حفظ باشید این آسان است خیلی شاید بیش از یک روز وقت نخواهد که این 114 سوره اولش کدام وسطش کدام آخرش کدام تا گفته شد سوره حم فصلت برای شما ورق زدن و گرفتن بعد هم مأنوس باشید با قرآن بخوانید این‌طور نباشد که یک کتاب درسی محض باشد این مثل مکاسب یا اسفار یا کفایه نیست بالأخره انس داشته باشید خب آیه 46 سورهٴ مبارکهٴ ص این است ﴿انا اخلصناهم بخالصة ذکری الدار﴾ ما اینها را مخلَص کردیم ما مخلِصیم اینها مخلَص اول اینها مخلِص بودند که بندگان مخلِص بودند بعد در بین مخلِصین ما استخلاص کردیم ما استخلاص کردیم مستخلِص شدیم اینها شدند مخلَص ما در مخلِصها یک عده را خالصاً برای خود قرار دادیم ﴿انا اخلَصناهم﴾ که آنها می‌شوند مخلَص ما می‌شویم مستخلِص در بین مخلِصین خدای سبحان یک عده را هم برتر از دیگران می‌داند این دیگر مقامی است که آنچه را که آنها می‌گویند ساخته و پرداخته غیب است به زبان اینها جاری می‌شود خدای سبحان وصف خود را به کسی اجازه نداد فرمود ﴿سبحان ربک رب العزة عما یصفون﴾ ﴿الا عبادک منهم المخلَصین﴾ کسی حق ندارد خدای سبحان را وصف بکند مگر بندگان مخلَص الهی زیرا بندگان مخلَص الهی مثلاً بر اساس قرب نوافل به جایی رسیده‌اند که ذات اقدس الهی در مقام فعل نه در مقام ذات یک، که منطقه ممنوعه است نه در مقام اکتناه صفات ذاتی دو، که این دو منطقه منطقه ممنوعه است در مقام فعل که وجه الله است و فیض الله است اینجا خدای سبحان زبان اینها می‌شود گوش اینها می‌شود که ﴿کنت لسانه الذی﴾ تا آخر بر اساس قرب نوافل خدای سبحان در مقام سوم یعنی مقام فعل مجاری ادراکی و تحریکی اینها را تأمین می‌کند وقتی تأمین کرد اینها با زبان خدای سبحان حمد می‌کنند لذا نه افراط دارند نه تفریط ﴿سبحان ربک رب العزة عما یصفون﴾ ﴿الا عبادک منهم المخلَصین﴾ اینها در این حدند شاید برجسته‌ترین وصفی که خدای سبحان برای بندگان مخلَص ذکر می‌کند همین است که به اینها در بخش توحید اجازه وصف خدای سبحان را داده است فرمود ما وجود مبارک ابراهیم و اسحاق و یعقوب را مخلَص قرار دادیم اینها دارای دستند اینها دارای چشمند ﴿اولی الأیدی والابصار﴾ خب آن کسی که بت می‌شکند دارای دست است و کسی که بت شکن نیست خب دستی ندارد آن کسی که ملکوت را می‌بیند دارای بصیرت است و آن کسی که باطن عالم را نمی‌بیند که دارای بصیرتی نیست همین یعقوب نابینا را می‌گوید او بصیر است اوست که بصیر است و بیناست معلوم می‌شود این دیدن ظاهری معیار نیست با اینکه ﴿وابیضت عیناه من الحزن فهو کظیم﴾ معذلک می‌‌فرماید اوست که بیناست
سؤال: ... جواب: چرا؟
سؤال: ... جواب: نه اولاً اینجا درباره حضرت یوسف سخنی به میان نیامده درباره آن سه بزرگوار است در جریان حضرت یوسف در سورهٴ مبارکهٴ یوسف هست که آن ﴿من عبادنا المخلَصین﴾ آنجا مشخص خواهد شد که اصولاً نقص به حرم امن یوسف راه پیدا نکرد هم زمخشری متوجه این نکته شد هم مفسران ما که نه تنها یوسف به طرف بدی نرفت به طرف خیال باطل نرفت اصلاً باطل به طرف یوسف نرفت جرأت نکرد تعبیر قرآن این نیست که یوسف گناه نکرد به طرف گناه نرفت تعبیر قرآن این نیست که ما نگذاشتیم یوسف به طرف گناه برود تعبیر قرآن این است که ما نگذاشتیم گناه به طرف یوسف بیاید ﴿کذلک لنصرف عنه السوء والفحشاء﴾ نه لنصرفه عن السوء والفحشا فرمود ما اصلاً اجازه ندادیم آن برود داخل.
سؤال: ... جواب: خب آنها وقتی که درباره ولایت مشکل دارند این هم همان است دیگر ولی قرآن که مرجع اصلی ماست و ثقل اکبر است می‌فرماید اصلاً ما اجازه ندادیم آن به آن سمت برود نه اینکه او را از گناه منصرف کردیم گناه را از او منصرف کردیم ﴿کذلک لنصرف عنه السوء والفحشاء﴾ نه لنصرفه عن السوء والفحشا این معنای مخلَص بودن است دیگر و همان جا هم ذات اقدس الهی به اخلاص او شهادت داد و دیگران هم به اخلاص او شهادت دادند کما سیجیع انشاءالله ولی در جریان سوره ص سخن از مخلَص بودن ابراهیم و اسحاق و یعقوب (علیهم السلام) است فرمود اینها دست دارند آخر کسی که با دست نه کار خیر می‌کند نه حرف علمی می‌نویسد نه مطلب علمی می‌گوید خب اینکه دست نیست اگر با چشم نه کار علمی می‌کند نه کتاب‌های علمی می‌خواند نه کتاب‌های علمی می‌نویسد نه ملکوت را می‌بیند خب اینکه چشم نیست فرمود یک عده چشم ندارند لکن اینکه می‌گوییم چشم ندارند ﴿لا تعمی الابصار ولکن تعمی القلوب التی فی الصدور﴾ یک عده چشم دارند خب آنهایی که چشم دارند در عالم چه کسانی هستند؟ ابراهیم است و اسحاق است و یعقوب یعقوب (سلام الله علیه) چه کسی بود؟ این که ﴿وابیضت عیناه من الحزن فهو کظیم﴾ ما به این می‌گوییم بصیر معلوم می‌شود در فرهنگ قرآن در محاورات قرآن دیدن و ندیدن بصیر و اعمی بودن فلج بودن و دست داشتن معنای خاص خودش را دارد اینها هستند که دست دارند اینها هستند که چشم دارند اینها بندگان مخلَصند ما اینها را به اخلاص چرا حالا؟ اینها چه کردند مگر؟ ﴿انا اخلَصناهم﴾ چه کردند؟ ﴿بخالصةٍ﴾ شما چه دادید اینها چه زمینه‌ای داشتند این است که ﴿انا اخلَصناهم بخالصه﴾ یعنی والصفة خالصه یک جایزه خالص مشوب نیست آن چیست؟ ذکر الدار اینها به یاد خانه‌شان هستند دیگران خانه‌شان را فراموش کردند خب کسی که خانه‌اش را فراموش کند مزاحم کوی و برزن است دیگر بیراهه می‌رود دیگر اگر کسی خانه‌اش را فراموش نکرده باشد خب می‌رود خانه‌اش فرمود اینها خانه‌شان را فراموش نکردند خانه داریم و مسافرخانه خدای سبحان در دنیا این مسائل دنیا را هرگز دار معرفی نمی‌کند مگر با قرینه دار دنیا اما الدار بالقول المطلق یعنی خانه بالقول المطلق این برای قیامت است وگرنه کسی مسافرخانه را خانه نمی‌داند بله مسافرخانه خانه است اما با یک پسوند و پیشوند مسافرخانه است وقتی کسی می‌خواهد برود مسافرخانه نمی‌گوید من می‌خواهم بروم خانه‌ام می‌گوید می‌خواهم بروم مسافرخانه حالا یا به این لفظ می‌گوید یا به لفظ دیگر دار عند الاطلاق در قرآن همان معاد است فرمود کسی که خب خانه یادش نرفته خب همیشه به فکر خانه است دیگر کسی که به فکر خانه‌اش است خب به فکر این است که آنجا بالأخره چه کار باید بکند آنجا چه لازم دارد برای او تهیه می‌کند دیگر فرمود اینها به فکر خانه‌شان بودند همیشه همین و این باعث همان درجه اخلاص است خب چه اینکه در همان سورهٴ مبارکهٴ ص در نقطه مقابل فرمود در همان سورهٴ مبارکهٴ ص آیه 26 فرمود یک عده گمراه شدند اهل هوی هستند برای اینکه اینها معاد را فراموش کردند ﴿یا داوود انا جعلناک خلیفة فی الارض فاحکم بین الناس بالحق و لا تتبع الهوی فیضلک عن سبیل الله﴾ آن‌گاه در ذیل همین آیه 26 سوره ص یک اصل کلی را ذکر می‌کند ﴿ان الذین یضلون عن سبیل الله لهم عذابٌ شدید﴾ چرا؟ ﴿بما نسوا یوم الحساب﴾ اینها معاد را فراموش کردند خب گاهی تعبیر این است که معاد را فراموش کردند گاهی تعبیر این است که اینها خانه‌شان را فراموش کردند گاهی تعبیر مقابل این است که اینها به یاد خانه‌شان هستند خب اگر کسی به یاد خانه است دیگر بیابان نمی‌ماند اگر کسی به یاد خانه است برای خانه چیز تهیه می‌کند و حرکت می‌کند این باعث اخلاص شده است خب این گروه این‌چنین بودند اینها جزء نعمتهای الهی است و
سؤال: ... جواب: چرا خب
سؤال: ... جواب: بله خب دار هر کسی فرق می‌کند دار که در و دیوار نیست آنها که ﴿ان المتقین فی جنات و نهر ٭ قی مقعد صدق عند ملیک مقتدر﴾ آن که همت بلند دارد می‌گوید خدایا من می‌خواهم در بهشت همسایه تو باشم جای دیگر به من خانه نده ﴿ربّ ابن لی عندک بیتاً فی الجنة﴾ این آسیه به این جلالت رسید بهشت نخواست بهشتی که ﴿تجری من تحت الانهار﴾ آن را خب یقیناً خدا به او می‌دهد چون هر کسی که مقام بالا را دارد یعنی ﴿فادخلی فی عبادی ٭ وادخلی جنتی﴾ را دارد که جنت اللقاء است یقیناً ﴿جنات تجری من تحتها الانهار﴾ را داراست این می‌خواهد عند الله باشد یک، و بعد هم عرض می‌کند من آن خانه‌ای که عندالله است می‌خواهم احترام آن خانه هم به احترام عند الله بودن است لذا این ظرف را مقدم می‌آورد ﴿لی عندک بیتاً فی الجنه﴾ خب عندک که جایش اینجا نیست این باید بعد ذکر بشود می‌گوید آن جایی هم که تازه من خانه را می‌خواهم به احترام لقای توست چون همسایه توست می‌خواهم بنابراین این یک مقام است دار هر کسی فرق می‌کند دار کسانی که جزء مؤمنان متوسط‌اند همین ﴿جنات تجری من تحتها الانهار﴾ است دار کسانی که جزء ﴿فادخلی فی عبادی ٭ وادخلی جنتی﴾ هستند آن اندرون است اینها بیرونی است یعنی این ﴿جنات تجری من تحتها الانهار﴾ را یقیناً دارا هستند منتها بیرونی منزلشان است اندرونشان همان آن جنت اللقاء است آنکه در سورهٴ مبارکهٴ قمر هست همین است دیگر ﴿ان المتقین فی جنات و نهر ٭ فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر﴾ دیگر با واو و اینها عطف نشده یعنی اول وارد این بیرونی می‌شوند بعد به آن اندرون می‌‌رسند ﴿ان المتقین فی جنات و نهر ٭ فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر﴾ خب اینها برای حضرت ابراهیم و حضرت اسحاق و حضرت یوسف (سلام الله علیه) است و تعلیل این مسئله که امر اثباتی است در قبال تعلیل آیه پنج است در همین سوره یوسف که محل بحث است که تعلیل نفیی است آنجا فرمود ﴿لاتقصص رویاک علی اخوتک﴾ برای اینکه ﴿فیکیدوا لک کیدا﴾ چرا؟ چون ﴿ان الشیطان للانسان عدو مبین﴾ اینجا فرمود ﴿وکذلک یجتبیک ربک و یعلمک من تاویل الاحادیث و یتم نعمت علیک و علی آل یعقوب کما اتمها علی ابویک﴾ چرا؟ برای اینکه ﴿ان ربک علیم حکیم﴾ این بر اساس ﴿الله أعلم حیث یجعل رسالته﴾ کار می‌کند یک حرفی را مرحوم شیخ مفید (رضوان الله علیه) در جواب یک سؤالی داده است البته این سؤال بخشی به جدال احسن البته نزدیک‌تر است و تعبیر، تعبیر جدلی است البته جدال احسن لکن ریشه برهانی می‌تواند داشته باشد مرحوم شیخ مفید (رضوان الله علیه) قطعات تفسیری از ایشان به جای مانده است که یکجا چاپ کردند درباره سورهٴ مبارکهٴ یوسف این داستان این جریان را خود مرحوم شیخ مفید نقل می‌فرمایند مرحوم شیخ می‌فرماید در این کتابی که به نام تفسیر قرآن مجید المستخرج من تراث الشیخ مفید رحمه الله است صفحه 296 آنجا مرحوم شیخ مفید دارد که «کان یختلف إلیّ حدث من اولاد الانصار» یک جوان انصاری به حوزه ما رفت و آمد می‌کرد و درس کلام می‌خواند «و یتعلم الکلام» یک روز به من گفت که «فقال لی یوماً» یک روز به من گفت که «اجتمعت البارحة مع الطبرانى شیخٌ من الزیدیه» من دیشب با یکی از این شیوخ زیدیه یک مصاحبه‌ای داشتیم گفتگویی داشتیم آن شیخ که فرقه زیدیه بود به من گفت که «انتم یا معشر الامامیه حنبلیة» به من گفت شماو حنبلی‌ها در مسائل کلامی مشترکید ولی شما «انتم تستهزئون بالحنبلیة» حنبلیه را قبول ندارید معذلک خودتان تفکر حنبلی دارید «فقلت له و کیف ذلک» چگونه ما تفکر حنبلی داریم «فقال لأن الحنبلیة تعتمد علی المنامات» آنها روی خواب تکیه می‌کنند «و انتم کذلک» شما هم که روی خواب تکیه می‌کنید «والحنبلیة تدعى المعجز لاکابرها» شما هم که «و انتم کذلک والحنبلیه تری زیارة القبور والاعتکاف عندها» یعنی رأیشان این است که آدم می‌تواند به زیارت قبور برود آنجا معتکف بشود «و انتم کذلک» پس شما با حنبلی فرقی ندارید مرحوم شیخ مفید می‌فرماید این جوان به من گفت که «فلم یکن عندی جوابٌ ارتضیه» یک جوابی که خودم راضی باشم قانع بشوم تا بتوانم به او ارائه کنم پیش من نبود «فما الجواب» جواب این حرفهایی که این شخص زیدیه گفت چیست؟ مرحوم شیخ مفید (رضوان الله علیه) فرمود من به او گفتم «فقلت له ارجع الیه» برگرد به او این حرفها را بزن «وَقل له قد عرضت ما القیته الىَّ علی فلان» چون این متکلم فحلی بود و به نظر ما این معلم اول است در علم کلام یعنی در کلام امامیه این معلم اول است بعد شیخ طوسی و سید مرتضی و اینها دیگر معلمهای بعدی‌اند این حساب مرحوم شیخ مفید با دیگران خیلی فرق می‌کند هم مبتکر بود هم شجاع بود هم در برابر جمود و تحجر کاملاً می‌ایستاد و هم اجازه نمی‌داد که مثلاً کسی از حدیث بهره‌ای ببرد با فقدان در دل‌مایه‌های کلامی خیلی شجاع بود مرحوم شیخ مفید فرمود برو به او «قد عرضت ما القیته الیَّ علی فلان» برو به آن شیخ زیدیه بگو که من این شبهاتت را به شیخ مفید گفتم «فقال قل له» شیخ مفید به من گفت که برو به این شیخ زیدیه بگو «ان کانت الامامیة حنبلیةً بما وصفت ایها الشیخ» اگر معنای حنبلی این است که این چیزهایی که تو گفتی «فالمسلمون باجمعهم حنبلیةٌ» همه مسلمانها حنبلی‌اند برای اینکه خواب را فی الجمله همه قبول دارند چون قرآن گفته معجزه را همه قبول دارند چون قرآن گفته زیارت قبور و احترام به انبیا را همه قبول دارند چون قرآن گفته قرآن گفته که اگر ﴿وَلو انهم إذْ ظلموا انفسهم جاؤک فاستغفروا واستغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا﴾ این مضمون را قرآن گفته که اگر اینها گناه بکنند به حضور تو پیغمبر بیایند تو برای آنها استغفار بکنی أثر دارد خب این کیست که حرمت قبور را قبول نداشته باشد دعا را قبول نداشته باشد توسل را قبول نداشته باشد شفاعت را قبول نداشته باشد همه مسلمانها قرآن را قبول دارند قرآن هم این چیزها را گفته «فالمسلمون باجمعهم حنبلیة والقرآن ناطقٌ بصحة الحنبلیه و صواب مذاهب اهلها» چرا؟ «و ذلک ان الله عزوجل یقول» ﴿اذ قال یوسف لابیه یا ابت انی رأیت احد عشر کوکباً﴾ تا آخر «فاثبت الله تا آخر ﴿ان الشیطان للانسان عدوٌ مبین﴾ این آیه را مرحوم شیخ مفید خوانده «فاثبت الله جل اسمه المنام و جعل له تأویلاً عرفه اولیائه و اثبته الانبیاءو دانت به خلفاؤهم و اتباعهم من المومنین واعتمدوه فى علم ما یکون و اجروه مجری الخبر مع الیقظه و کالعیان له» همه این حرفها را چون قرآن گفته می‌شود حجت حالا چون تفسیر ترتیلی و ترتیبی و سردی نیست به اصطلاح هر آیه‌ای که لازم بود تفسیر کرده است آیه بعد را که تفسیر کردند آیه ﴿و دخل معه السجن﴾ آنجاست که تفسیر کردند منظور آن است که این معارف را چون قرآن ارائه کرده است اینها هم پذیرفتند منتها البته همان‌طوری که حجیت یک آیه شرایطی دارد باید معارض نداشته باشد متشابه و محکم باید برگردد عام و خاصش را مشخص مطلق و مقیدش را مشخص قرینه و ذی القرینه مشخص در روایات هم همه این حرفها هست جریان رویا هم همین‌طور است عمده آن است که خدای سبحان فرمود اینها را ما جزء بندگان مخلَص قرار دادیم و مهمترین جایزه‌ای که ما دادیم این است که این ذکر الدار را به اینها عطا کردیم خب جریان حضرت یوسف (سلام الله علیه) بخشی به اصطلاح از بیرون قصه است که این قصه مثلاً احسن القَصص است احسن القِصص است و در چه جریانی است محتوای این قصه چیست یک مقدار از درون آنچه که مربوط به درون است بخشی از همان ﴿اذ قال یوسف لأبیه یا ابت﴾ شروع شد و طلیعه قصه از اینجاست ﴿لقد کان فی یوسف و اخوته آیات للسائلین﴾ این تتمه بحث قبلی می‌شود یعنی مربوط به قصه‌شناسی است که به اصطلاح فلسفه قصه یوسف است نه قصه یوسف قصه یوسف از ﴿اذ قال لیوسف و اخوه احب الی ابینا منا﴾ شروع می‌شود اما این قصه احسن القصص است و وجود مبارک یوسف با این قصه به مقاماتی می‌رسد و ادامه نعمت انبیای پیشین است ﴿لقد کان فی یوسف و اخوته آیات للسائلین﴾ اینها فلسفه قصه یوسف است یعنی از بیرون کسی که نگاه می‌کند می‌بیند که این قصه مسئله‌دار است یک عده‌ای هم درباره حضرت یوسف هم درباره برادران او مطالبی را سؤال می‌کردند یهودیها به وسیله مشرکان مکه گفتند از پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) سؤال کنید که جریان یوسف چه بود جریان برادران یوسف چه بود جریان قصه یوسف چیست بالأخره برای مردم مکه که خبری نبود دیگران هم خبر نداشتند چه اینکه فرمود ﴿و ان کنت من قبله لمن الغافلین﴾ بعد وحی آمد همه این خصوصیات را فرمود پیامبر به آنها منتقل کرد آنها هم به یهودیها منتقل کردند فرمود ﴿لقد کان فی یوسف و اخوته آیاتٌ للسائلین﴾ اینها که می‌خواستند سؤال بکنند خیال می‌کردند که تنها یک سلسله مسائل علمی نصیبشان می‌شود و تاریخی اما نه معجزات برایشان معلوم شد علم غیب معلوم شد کیفیت هدایت معلوم شد که اگر کسی خود را به خدای سبحان بسپارد از هر گزندی مصون است راه‌های مبارزات فرق می‌کند و بسیاری از احکام و حکم را به وسیله همین قصه فهمیدند اینها نه تنها مطالب را در برابر این جواب یاد گرفتند بلکه معجزات را هم دیدند و قرآن روی آن معجزات تکیه می‌کند نمی‌فرماید در قصه یوسف یک سلسله مطالب تاریخی بود البته مطالب تاریخی بود مطالب علمی هم بود اما ﴿لقد کان فی یوسف و اخوته آیاتٌ للسائلین﴾ خوب
سؤال: ... جواب: آیه همین است دیگر هم عبرت می‌تواند باشد هم علم به مسائل کلامی می‌تواند باشد هم علم به مسائل اعتقادی و فلسفی می‌تواند باشد جامع همه اینهاست هم اخلاق است هم حقوق است هم کلام ﴿اذ قالوا لیوسف و اخوه احب الی ابینا منا﴾ طلیعه داستان از اینجا شروع می‌شود که حسد است این حسد از آن بدترین بیماریها و ویروسهای درونی است که اگر کسی او را در اوایل درمان نکند معالجه‌اش در اواخر بسیار مشکل است گفتند یوسف و برادر او برای پدر ما نزد پدر ما از ما محبوب‌ترند در حالی که ما یک عده جوانهای نیرومند و ورزشکار مقتدری هستیم و ما باید محبوب باشیم همین تفکری که مثلاً داشتند که نظام ارزشی اسوه بودن و قدرتمند بودن و داشتن بازوهای توانمند و اینهاست ما چون اسوه هستیم باید احب باشیم نه آنها که چون اکرمند و اتقا هستند باید احب باشند و پدر ما معاذالله مرتجع است یا ساده‌لوح است یا کوته‌نظر است یا عقب‌افتاده است روشن‌فکر نیست بالأخره ﴿ان ابانا لفی ضلال مبین﴾ این فکر برادران یوسف بود حالا شما ببینید حرف حرف روز است که می‌گویند نظام ارزشی باید که ما را محبوب جامعه را بداند ما ورزشکاریم ما مقتدریم ما زورمندیم خب آن چیست مثلاً یک جوان متوسطی چه داری مثلاً می‌گفتند ما اسوه‌ایم مقتدریم قدرتمندیم در حالی که ما آن‌طور محبوبیتی نداریم و کسی که ارزش ما را کمتر از ارزش یوسف می‌داند این ﴿لفی ضلال مبین﴾ پس چه کار باید بکنیم این روی مسائل ارزشی آن وقت چه کسی این مسائل ارزشی را تحریک کرده منشأش چیست منشأش حسد است حسد باعث می‌شود که واهمه راه‌اندازی می‌شود واهمه خیال را تحریک می‌کند از یک سو عقل را می‌بندد از سوی دیگر عقل که بسته شد واهمه فعال مایشاء صفحه ذیل شد محصولش همین اندیشه‌هاست این اندیشه‌های باطل آن انگیزه‌های غلط را به همراه دارد که انسان دست به کار می‌شود برای کشتن یا چاه اندازی اول واهمه است به جای فاهمه بعد خیال و اینها خیال‌پردازی می‌کنند نظام ارزشی درست می‌کنند بعد انگیزه پیدا می‌شود برای ترمیم کردن این خواسته‌های باطل و از بین بردن کسی که در این مسیر حرکت نمی‌کند.
ـ اعاذنا الله من شررو انفسنا و سیئات اعمالنا

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 37:42

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی