- 1193
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 15 تا 16 سوره بقره – بخش اول
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیات 15 تا 16 سوره بقره – بخش دوم
- سرمایههای علمی انسان
- معنای فروش هدایت و خرید ضلالت
- فراموشی خداوند سبحان، عامل خودفراموشی منافقان
- بهشت، بهای تن آدمی
- برتر بودن بهای جان از بهشت
- عظمت انسان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
أولئک الّذین اشتروا الضّلالة بالهدی فما ربحت تجارتهم و ما کانوا مهتدین ٭(16)
ـ دلیل بهره نبردن منافقان از هدایت قرآن
در بیان اینکه چطور اهل نفاق از قرآن بهره ندارند، استدلال قرآن کریم این است: بهرهبرداری یک نحوهٴ کسب است [و] کسب بدون سرمایه ممکن نیست، اهل نفاق سرمایه را باختند و خدای سبحان که قرآن را برای هدایت انسانها تنزّل داد، هر انسانی را با سرمایه خلق کرد و این سرمایه هم چیزی نیست که انسان از کف بدهد [و] دوباره فراهم بکند؛ زیرا این سرمایه به منزلهٴ فصل اخیر انسانیّت انسان است [و] این سرمایه را که همراه از انسان بگیرند دیگر انسانیّت نمیماند [و] چیز دیگر آن خلأ را پر میکند.
ـ سرمایههای علمی انسان
ـ خلقت انسان همراه با سرمایههای علمی
بیان ذلک این است که خدای سبحان، گرچه در سورهٴ «نحل» فرمود شما وقتی که به دنیا آمدید از علوم حصولی و علومی که از راه چشم و گوش استفاده میکنند بهرهای نداشتید: ﴿و الله أخرجکم مّن بطون امهاتّکم لا تعلمون شیئاً و جعل لکم السّمع و الأبصار و الأفئدة لعلّکم تشکرون﴾ ولی از نظر علم حضوری و علم شهودی، خدا شما را با سرمایه خلق کرد، فرمود: ﴿و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها﴾ قبل از اینکه بفرماید خدای سبحان انسان را با فجور و تقوایش الهام کرد، این آیه را مقدّمتاً ذکر کرد، فرمود: ﴿و نفس و ما سویها﴾؛ سوگند به نفس و سوگند به مبدائی که نفس را «مستوی الخلقه» خلق کرد؛ یعنی نفس را «مستویالخلقه» خلق کرد به نفس چه چیز داد؟ ﴿فألهمها فجورها و تقویها﴾ این «فاء» نشانهٴ تفسیر تسویهٴ خلقت است که عامل خدا نفس را مُستوی خلق کرد، ناقص نیافرید. یعنی نفس را چه داد؟ ﴿و نفس و ما سوّیها﴾
ـ آگاهی از فجور و تقوا عامل تسویه جان آدمی
تسویه نفس انسانی به چیست؟ به آگاهی و معرفت اوست. فرمود: ﴿فالهمها فجورها و تقویها﴾. نفس مثل بدن نیست که اگ دربارهٴ استوای خلقت او سخن به میان میآید، معنایش این باشد که دارای چشم باشد، گوش باشد، دهان باشد، دستش کج نباشد و پای او کذا و کذا نباشد. نفس اگر جاهل باشد «مستویالخلقه» نیست، عارف و آگاه باشد «مستویالخلقه» است. خدای سبحان نفس را با خلقت مستوی آفرید، فرمود: ﴿و نفس و ما سویها﴾ ؛ تسویهٴ روح آدمی به معرفت است؛ لذا فرمود: ﴿فألهمها فجورها و تقویها﴾ ؛ پس انسان، گرچه از نظر علم حصولی که از راه چشم و گوش به دست میآورد چیزی نمیدانست، بعداً باید یاد بگیرد. فقط ابزار دانش را خدا به انسان داد که چشم و گوش و دل باشد، ولی از نظر علم شهودی و معرفت درونی، خدا انسان را با سرمایه خلق کرد؛ لذا فرمود: ﴿فالهمها فجورها و تقویها﴾ که انسان فجور خود و تقوای خود را میداند، این معرفت اوست و این سرمایه است.
ـ عاقبت از دست رفتن سرمایه علم حضوری
اگر کسی این سرمایه را باخت؛ یعنی انسانیّتش را باخت؛ لذا تعبیر قرآن کریم این است که اینها با بهیمهاند یا شیطان؛ نه اینکه اگر سرمایه را باخت، باز روح انسانی هست. نفس انسانی هست؛ چون این سرمایه یک وصف جدایی برای روح آدمی نیست. این در سازمان آفرینش روح آدمی نقش دارد. اگر این معرفت گرفته شد؛ یعنی این روح انسانی عوض شد، شده حیوان ی شیطان؛ نه اینکه این یک وصف زایدی باشد، نظیر علوم حصولی که اگر کسی علم حصولی یادش رفته است باز انسان است. اگر کسی چیزهایی را که از خارج فراهم کرد از یادش رفت، این انسانی است که فرآوردههای خود را فراموش کرد، ولی اگر آن معرفت فطری را فراموش کرد، دیگر انسان نیست؛ چون خدای سبحان که انسان را خلق کرد فرمود: من او را «مستویالخلقه» آفریدم و معنای تسویهٴ خلقت و «مستویالخلقه» بودن روح آدمی به همان معرفت اوست. اگر آن معرفت و الهام را از دست داد، دیگر آدم نیست؛ شده یا بهیمه یا شیطان؛ لذا اگر کسی آن معرفت را از دست داد، در تحت ولایت شیطان قرار میگیرد و خود را فروخت.
ـ معنای فروش هدایت و خرید ضلالت
اینکه در بحث دیروز عرض شد که گاهی مبیع غیر از بایع است، گاهی مبیع عین بایع است [و] با تفاوت اعتباری از یکدیگر جدایند. گاهی مشتری غیر از ثمن است و گاهی عین ثمن [و] با تفاوت اعتباری از هم جدایند، ناظر به این قسمت است. اگر کسی معرفت را از دست داد به حق خود را فروخت. اگر کسی معرفت را حفظ کرد و افزوده کرد، خویشتن خویش را حفظ کرد و بالا برد؛ لذا قرآن کریم تعبیرش این است که اینها خود را فروختهاند. و اگر دربارهٴ منافقین فرمود: اینها هدایت را دادند و ضلالت را گرفتند؛ یعنی حقیقت خود را فروختند؛ چون این هدایت فطری در جان انسان نقش دارد و اگر انسان هدایت را فروخت اینچنین نیست که وصف را فروخت و موصوف باقی مانده است؛ چون این وصف، وصف درونی است و سرشت است. «فطرت» یعنی سرشت. اگر خدای سبحان انسان را با توحید آفرید؛ یعنی سرشت انسانی اینچنین است [و] اگر کسی فطرت توحیدی را از دست داد، آن سرشت هستی خود را عوض کرد و از دست داد، قهراً جا برای کسب جدید نیست و در حقیقت خود را فروخته ات و این تعبیراتی که در کتاب و سنّت آمده است «کافر و منافق، بندهٴ دنیایند یا عبد شیطاناند و خود را فروختهاند» تعبیر مجازی نیست؛ وقتی تحلیل بشود به صورت حق در میآید؛ یعنی یک امر حقیقی است که اینها واقعاً خود را فروختهاند و مؤمنین واقعاً خود را از بند شیطنت آزاد کردهاند.
پس از اینکه فرمود: ﴿أولئک الّذین اشتروا الضلاله بالهدی﴾ معلوم میشود یک سرمایهای داشتند که با آن سرمایه داد و ستد کردند؛ آن سرمایه هدایت است، این هدایت هم هدایت فطری است که خدای سبحان به همگان داد و از اینکه این سرمایه را باختند، ضلالت گرفتند [و] شدند بندهٴ دنیا؛ برای اینکه حقیقت خود را فروختند و تسلیم دیگری کردند. اگر حقیقت خود را فروختند و تسلیم دیگری کردند، دیگر اهل تصمیم و اراده نیستند؛ هر چه دیگری تصمیم گرفت اینها انجام میدهند؛ هر چه دیگری اراده کرد اینها انجام میدهند.
سوال.....
جواب: نه؛ این جنبهٴ تقدم ذکری است و اگر گفته میشد «فألهمها فجورها» شاید با سایر خواتیمی که در پایان سوره بود سازگار نبود. گاهی برای حفظ نظم آخر آیه است؛ و الّا انسان با فطرت توحیدی آفریده شده است. و فجور یک تحمیلی بیرون بر انسان است [اگر] انسان را طبعاً رها کنند موّحد است.
سوال....
جواب: بله؛ چون ظلوم و جهول است، ما امانت را به او دادیم؛ یعنی چون عادل و عالم است میتواند بار امانت را حمل کند چون اکثری اینطورند؛ (از این جهت) نه طبعاً ظلوم و جهول است.
بنابراین انسان با سرمایه هدایت آفریده شد و این سرمایه را اگر باخت ضلالت میگیرد و ضلالت، یعنی خود گم میشود؛ نه چیزی را گم میکند. انسان اگر خود گم شد؛ یعنی آن حقیقتِ خود را از دست داد چیز دیگر شد؛ نه اینکه مکانش را گم میکند، شهرش را گم میکند؛ خود را گم میکند؛ یعنی خودی او گم شد چیز دیگر شد. مادامی که در سیبل هدایت است در تحت ولایت خداست که ﴿کفی بربّک هادیاً و نصیراً﴾ وقتی که خود را گم کرد در تحت ولایت مُضل است که شیطان مضل است، او این شخص ضالّ را در تحت ولایت خود میگیرد، گمشدهها را شیطان در تحت ولایت خود میگیرد. اشیای گمشده را یکجا جمع میکنند، گمشدهها را او زیر ولایت خود میگیرد و اداره میکند. از این به بعد این شخص میشود عبد شیطان و در تحت ولایت شیطان خواهد بود.
ـ فراموش کردن خداوند سبحان، عامل خودفراموشی منافقان
و این تعبیر که منافق خود را فراموش کرده است، در حقیقت خود را فروخته است. در سورهٴ «توبه» وقتی آثار نفاق را تشریح میکند، آیهٴ 67 سورهٴ «توبه» میفرماید: ﴿المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض یأمرون بالمنکر و ینهون عن المعروف و یقیضون أیدیهم﴾؛ دستشان را از خدمت به خلق خدا و امّت اسلامی میکشند، با اینها همکاری ندارند و به منکر امر میکنند و از معروف نهی میکنند، آنگاه فرمود: ﴿نسوا الله﴾ اینها خدا رافراموش کردهاند.
اگر کسی خدا را فراموش کند کیفرش این است که دیگر مورد لطف خدا نیست، لذا فرمود: ﴿فنسیهم إن المنافقین هم الفاسقون﴾ و در سورهٴ «حشر» هم فرمود: ﴿و لا تکونوا کالّذین نسوا الله فأنسیهم أنفسهم﴾ صغری را در سورهٴ «توبه» بیان کرد، کبری را در سورهٴ «حشر»؛ در سورهٴ «توبه» فرمود: منافقین خودشان را فراموش کردند، در سورهٴ «حشر» به عنوان کبرای کلّی فرمود که هر کس خدا را فراموش بکند،خدا آنها را از یاد خودشان میبرد؛ پس صغرای قضیّه این است که منافقین خدا را فراموش کردند، کبرای قضیّه این است که هر کس خدا را فراموش بکند خودش را فراموش میکند، خدا او را «إنساء» میکند، دیگر یاد خودشان را در ذاکرهٴ او حفظ نمیکند؛ دیگر خودش به یاد خودش نیست. اگر در سورهٴ «حشر» فرمود: ﴿و لا تکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم﴾ یعنی مثل کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا آنها را «إنساء» کرد، یعنی خود آنها را از یاد خودشان برد؛ به فکر همه چیز هستند؛ مگر به فکر خود! چطور میشود انسان به فکر همه چیز باشد مگر به فکر خود! چون خود را از دست داد. وقتی خود را از دست داد یقیناً به فکر خود نیست و چیز دیگری الآن خویشتن او را پر کرده است.
بنابراین در سورهٴ «توبه» فرمود: منافقین ﴿نسوا الله﴾؛ خدا را فراموش کردند، در سورهٴ «حشر» فرمود: هر که خدا را فراموش کند خدا او را «إنساء» میکند؛ یعنی خود او را از یاد خودش میبرد؛ پس منافق دیگر به یاد خود نیست [و] وقتی منافق به یاد خود نبود، دیگری جای خود او نشست؛ یعنی آن فطرت اوّلی را از دست داد؛ دیگری آمد جای آن نشست؛ دیگری یا بهیمه است یا شیطان است. آنگاه این خص در این داد و ستد، خود را فروخت و شیطنت خرید، خود را فروخت و بهیمه بودن خرید.
ـ عدم توفیق توبه برای دلهای مختوم
سوال....
جواب: زمینه را از دست بدهد؟ نه؛ دیگر به توبه موفّق نمیشود، توبه را هم استهزا میکند که خدای سبحان میفرماید: ﴿أ بالله و ایاته و رسوله کنتم تستهزؤون﴾ این دیگر به توبه موفّق نیست. این همان کسی است که صحیفهٴ نفس خود را با تباهی پر کرده است [و] وقتی تمام صفحهٴ نفس را گناه گرفت، در پایانِ صفحهٴ پرشده مُهر میکنند: ﴿ختم الله علی قلوبهم﴾ اگر کسی مقداری از صحیفهٴ نفس را روشن گذاشته باشد امید برگشت هست و امّا اگر همهٴ صحیفهٴ نفس را با گناه پر کرده باشد، دیگر زیر این صحیفهٴ پرشده مُهر میشود [که] جا، جای ختم است.
ـ هدف از هدایت فطری، آزادی انسان از بندگی غیر خدا
بنابراین در قرآن کریم گاهی تعبیر این است که اینها آخرت را دادند [و] دنیا را گرفتند، گاهی تعبیر این است که هدایت را دادند، ضلالت را گرفتند و مانند آن. در روایات گاهی تعبیر این است که اینها یقین را دادند و شک را گرفتهاند؛ «هلک من باع الیقین بالشک»؛ یقین را دادند و شک را گرفتند؛ یعنی همان یقین فطری را دادند و شک را گرفتند. تمام این تعبیرات هر کدام به نوبهٴ خود درست ات؛ زیرا انسان وقتی آن فطرت را داد هدایت را از دست میدهد؛ توحید را از دست میدهد، آخرت را از دست میدهد، چیز دیگر را میگیرد، منتها اینها دو گروهاند: عدّهای دینشان را برای دنیای دیگر میفروشند، اینها «خسر الدّنیا و الآخرة؛ عدهای دینشان را برای دنیای خود میفروشند، در دنیا موقّتاً یک بهره﴾ کاذبی میبرند، در اخرت است که گرفتار عذاب الیماند. و تمام تلاش قرآن کریم برای این است که، انسان این سرمایهای که دارد و از طرف خدای سبحان مأمور به تجارت است با این سرمایه، خود را ـ که به عنوان عبد مکاتب است ـ از مولای خود بخرد؛ یعنی ورقهٴ آزالدی بگیرد که فقط بندهٴ او باشد و بندهٴ احدی نباشد. انسان اگر خود را از خدای خود خرید، دیگر بندهٴ خالص خدا میشود، از زقّیّت هر چه غیر خداست بیرون میآید.
ـ تلاش انبیا وامامان برای آزادی انسان از بندگی غیر خدا
تلاش انبیا «علیهم السلام» این است که انسان را آزاد کنند. در بیانات حضرت امیر «علیه السّلام» این است که فرمود: من نسبت به شما خیلی احسان کردهام، من تلاش کردم شما را آزاد کنم. این تعبیر نشانهٴ آن است که وحی برای آن است که انسان از قید بندگی غیر خدا برهد و آزاد بشود. وقتی خدمات خود را حضرت میشمارد، میفرماید: من نسبت به شما احسان کردهام؛ برای اینکه شما را از رقّیّت رهایی دادم و آزاد ساختم: ﴿و لقد أحسنت جوارکم و احطت بجهدی من ورائکم و حلق ...﴾ «ربق» جمع «ربقة» است؛ من شما را از رِبقههای ضلالت آزاد کردم. [در] خطبهٴ 159 فرمود: «و لقد أحسنت جوارکم و أحطت بجهدی من ورائکم و اعتقتکم من ربق الذّل و حلق الضیم»؛ من شما را از این ربقهها، از این بندهای ذلّت آزاد کردم، در عین حال که در کلمات قصار حضرت امیر هست: «عبد الشّهوة أذل من عبد الرّق» معلوم میشود که حضرت تلاشش این است که انسان را از شهوت و غضب درون برهاند. فرمود: من تلاشم این بود که شما را آزاد کنم: «و أعتقتکم من ربق الذّل و حلق الضّیم» ؛ «ضیم» یعنی ذلّت و خواری. اینکه فرمود «لا یمنع الضّیم الذّلیل» ؛ یعنی خواری و ظلم را جز آدم فرومایه نمیپذیرد و اگر انسان خود را برهاند برای همیشه آزاد خواهد بود.
این بیان را حضرت در کلمات قصار در کلمهٴ 456 فرمود: «أ لا حرّ یدع هذه اللّماظة لأهلها إنّه لیس لأنفسکم ثمنٌ إلاّ الجنّة فلا تبیعوها إلاّ بها»؛ فرمود: شما اوّلاً در این داد و ستد بدانید که جانتان را میدهید و چه چیز میگیرید. جانتان را به این ماندههای لای دندان نسل گذشته نفروشید! اگر کسی غذا خورد و سیر شد و لای دندانش چیزی ماند و رها کرد، آن را میگویند «لُماظه» حضرت فرمود: شما اگر خودتان را به این زرق و برق دنیا فروختید خود را به «لماظه» فروختید؛ زیرا این زرق و برق دنیا را نسل گذشته داشتند و حفظ کردند و خوردند و پوشدند، لای دندانشان ماند، افتاد و شما گرفتید. این طور نیست که این باغ و بستان را یا این خانه و ملک را یا این پُست و مقام را خدای سبحان تازه از نشئه غیب خلق کرده باشد. ادواری را پشت سر گذاشتند، اطواری هم پشت سر رفت. فرمود: آنچه فعلاً در دست شماست لماظهٴ نسل پیشین است. دیگران آمدند، نشستند، اتفاده کردند، بهره بردند، از لای دندان عمرشان یک مقداری ماند که به شما رسید. شما خود را به این «لماظه» نفروشید: «ألا حرّ یدع هذه اللّماظه» یک انسان آزاد میخواهد که خود را به این امر رایگان نفروشد.
ـ بهشت، بهای تن آدمی
آنگاه فرمود: «إنّه لیس لأنفسکم ثمن إلا الجنّة» شما خیلی زیاد میارزید، جانتان به اندازهٴ بهشت میارزد و اگر به کمتر از بهشت فروختید ضرر کردید. سخن این نیست که انسان جهنّم نرود؛ جهنّم نرفتن خیلی مهم نیست؛ چون خیلیها در قیامت به جهنّم نمیروند؛ دیوانهها را خدا به جهنّم نمیبرد، بچّهها را خدا به جهنّم نمیبرد، آن کفّار مستضعفی که هیچ راهی برای تحقیق نداشتند [و] دسترسی به تحقیقی نداشتند [و] حجّت الهی به اینها نرسید، اینها معلوم نیست معذّب باشند، جهنّم نرفتن مهم نیست. فرمود: اینچنین نیست که اگر جهنّم نرفتید به جانتان رسیدید و حق جانتان را ادا کردید؛ اگر به بهشت نرفتید خود را کم فروختید: «لیس لأنفسکم ثمن إلاّ الجنّة».
ـ برتر بودن بهای جان از بهشت
این بیان را ابی ابراهیم امام کاظم «سلام الله علیه» طبق نقل مرحوم کلینی «رضوان الله علیه» در اصول کافی به یک تعبیر دیگری فرمود، حضرت فرمود: «لیس لها ثمن إلاّ الجنّة» ؛ فرمود: این تنتان خیلی میارزد، این تن را به کمتر از بهشت نفروشید، این تن اگر بهشت نرود و بسوزد ضرر کردید. معلوم میشود «روح» خیلی بیشتر از این میارزد. آن بیان امام کاظم «سلام الله علیه» با این بیان از باب اطلاق و تقیید قابل جمع است. حضرت در اینجا به طور اجمال فرمود: شما به اندازهٴ بهشت میارزید؛ کمتر از بهشت اگر خود را فروختید ضرر کردید. امام کاظم «سلام الله علیه» مطلب را باز کرد و فرمود: این بدنهایتان به اندازهٴ بهشت میارزد، این بدنهایتان اگر بهشت نرفت ضرر کردید، امّا ارواحتان باید به جنّةاللقاء برود، ارواحتان بیش از بهشت میارزد، این بهشت مشتاق شما خواهد بود. اگر بهشت مشتاق سلمان و اباذر هست معلوم میشود روح پاک سلمان از بهشت بالاتر است. او باید به جنّةاللقاء برسد؛ نه فقط در ﴿جنّات تجری من تحتها الأنهار﴾ بماند. «لیس لأنفسکم ثمنٌ إلاّ الجنّة فلا تبیعوها إلاّ بها» ؛ فرمود: جانتان را به غیر بهشت نفروشید. این همان بیان سورهٴ «توبه» است که فرمود: ﴿إنّ الله اشتری من المؤمنین أنفسهم و اموالهم بان لهم الجنه﴾ فرمود: جانتان را اگر به کمتر از بهشت فروختید ضرر کردید.
ـ تقسیم مردم در دنیا از کلام امام علی (علیه السلام)
این نشانهٴ آن است که انسان تجارتی که میکند، یا خود را میفروشد یا خود را میخرد؛ نظیر همان عبد مکاتَبی ـ که از طرف مولای خود نماینده است (وکیل است)که یا بفروشد یا بخرد. انسان بیرون از خود که تجارتی ندارد بله دیگر، میتواند باشد آن جنةاللقاء است ثمن آنهاست در کلمهٴ 133 از کلمات قصار حضرت امیر (سلام الله علیه) بیان میکند که دنیا جای تجارت است، منتها افرادی که در دنیا هستند، یا خود را میفروشند یا خود را بنده میکنند؛ یا خود را آزاد میکنند یا خود را بنده میکنند، فرمود: «الدّنیا دار ممّر» ؛ دنیا جا برای عبور است؛ «دارالقرار» نیست؛ دار مرور است. دار القرار، آخرت است. مسافر وقتی به مقصد رسید میآرمد و قرار میگیرد، امّا در بین راه هنوز مرور میکند: «دار ممّر دار مقّر و الناس فیها رجلان»؛ مردم در دنیا دوقسمند: «رجل باع فیها نفسه فاوبقها» ؛ کسی است که خود را فروخت و خود را به هلاکت انداخت؛ یعنی جانش را (حقیقت خود را) فروخت: «رجل باع فیها نفسه»؛ خود را فروخت، «فأوبقها»؛ خود را به هلاکت انداخت، «و رجلٌ ابتاع نفسه فأعتقها» ؛ گروه دوّم کسانیاند که خود را فروخت و خود را خریدند و خود را آزاد کردند؛ پس انسان در دنیا یا خود را میفروشد و بندهٴ شیطان میکند یا خود را از مولای خود میخرد، نظیر عبد مکاتَب [و] آزاد میشود: «رجل باع فیها نفسه فأوبقها و رجل ابتاع»؛ یعن خرید «نفسه فأعتقها». چطور انسان مالک خود نمیشود؛ مگر کسی مالک خود میشود! انسان همین که پول داد و خود را از مولا خرید آزاد میشود [و] دیگر نیازی به عتق ندارد که صیغهٴ عتق بخواند و بگوید «أعتقت نفسی». انان اصولاً مالک خود نمیشود. برای صحّت بیع گفتنئد «آناً ما قبل العتق» عبد مکاتب خودش را میخرد و آزاد میشود، این طور نیست که انسان مالک خود بشود (بشود بندهٴ خودش) آن که میگوید من هر کار دلم بخواهد میکنم، او بندهٴ هوس است، او مالک نیست، او اگر مالک باشد، میگوید: «هی نفسی اروضها بالتقوی» . همان طور که حضرت امیر «سلام الله علیه» فرمود؛ فرمود: این نفس من، مال من است؛ یعنی به این معنی که من بر او مسلّطم، او را با تقوا ریاضت میدهم: «هی نفسی أروضها بالتقوی»
ـ حرام طلب نبودن غریزه انسانی
سوال....
جواب: غرایز خدادادی هرگز به طرف معصیت نیست. انسان غذا میخواهد، نه حرام؛ انسان غریزه جنسی میخواهد، نه از راه حرام. هرگز غریزه، حرامطلب نیست. راه حلال باز است. گرسنگی، غذا میخواهد اگر به حدّ اضطرار رسید که «رفع ما اضطرّوا إلیه»، دیگر حرام نیست. غریزهٴ خداداد، هرگز حرام نمیخواهد. چشم اگر چیزی میخواهد، حلالش هست، حرامش هم هست؛ گوش اگر چیزی میخواهد، حلالش هست، حرامش هم هست؛ بدن اگر چیزی میخواهد، حلالش هت، حرامش هم هست. خدای سبحان این چشم و گوش و بدن را به سمت حلال آفرید. اگر کسی این راهها را بست و از راه حرام او را تأمین کرده است، به سوء اختیار خود، خود را باخت. این طور نیست که غریزه، حرام بخواهد. غریزه، همسر میخواهد نه حرام؛ شکم، غذا میخواهد، نه حرام؛ بنابراین انسان یا دارد خود را برده میکند یا خود را آزاد میکند، مثل همان عبد مکاتَب.
ـ حق مولویت انبیا و اهلبیت (علیهم السلام)
و انبیا (علیهم السّلام) و اهلبیت (علهم السّلام) حقّ مولویّت دارند. اینکه گفتهاند «کیست مولا آنکه آزادت کند» همین است. اگر اینها ولیّ مایند، برای اینکه دارند ما را آزاد میکنند، به ما میگویند «خودتان را به خدایتان بفروشید که آزاد بشوید». بیان حضرت امیر (سلام الله علیه) این است که من نسبت به شما خیلی احسان کردم، من شما را آزاد کردم: «فأعتقتکم من ربق الذّل و حلق الضّیم» این میشود مولای آدم. مولایی که عبدش را آزاد کند حقّ ولاء دارد. این میشود مولای آدم. [حضرت] فرمود: من خیلی خدمت کردم نسبت به شما؛ نفرمود من فلان جا را گرفتم، بصره را گرفتم، فلان شهر را گرفتم، وضع مالیتان روبهراه شد. اینها امور فرعی است. اینها را کفّار اگر بیش از مسلمین نداشته باشند، لااقل در حدّ مسلمین دارند. اینها که نشانهٴ سعادت نیست. فرمود: من حقّ مولویّت دارم، من شما را آزاد کردم، گفتم زیر بار ظلم احدی نروید: «فأعتقتکم من ربق الذّل و حلق الضیم»؛ من نگذاشتم حکومت اموی بر شما سلطه پیدا کنند؛ من نگذاشتم بیگانگان بر شما مسلّط بشوند؛ گرچه کشته دادید، امّا من شما را آزاد کردم. من بر شما حق عتق دارم. من مولای شمایم؛ با اینکه خود را خاکسار میدانست. در این بیان هم فرمود: مواظب باشید که انسان یا خود را میفروشد یا خود را میخرد؛ اگر خود را فروخت همواره بنده است که «عبد الشّهوة أذل من عبد الرّق» و اگر خود را خرید، خرید همان و آزادی همان، انسان میشود آزاد. در نامهای که برای حسنبن علی (علیه الاف التّحیة و السّلام) نوشت، فرمود: «لا تکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرّاً﴾ یا «قد خلقک الله حرّاً﴾ این در نامههای حضرت امیر (سلام الله علیه) در نهج هست. فرمود: بندهٴ کسی نباش؛ خدا تو را آزاد آفرید. معلوم میشود حریّت یک سرمایه خداداد است. انسان میتواند بندهٴ خدا باشد و آزاد از غیر خدا، و نباید این امانت الهی الهی را رایگان از کف بدهد و خود را بفروشد و اگر فروخت، میشود بندهٴ دنیا.
ـ تعظیم به دنیا و ترجیح آن بر خدای سبحان
در تعبیرات حضرت امیر (سلام الله علیه) راجع به اینکه عدّهای بندهٴ دنیا هستند شواهد فراوانی است. فرمود: یک عدّه آن چنان به سمت دنیا رفتهاند که دنیا بر اینها مسلّط شده است. گاهی نعبیر به «تعبّد» میفرماید، گاهی تعبیر به «عبد» میفرماید: در خطبهٴ 160 اینچنین میفرماید: «و کذلک من عظمت الدّنیا فی عینه و کبر موقعها من قلبه آثرها علی الله تعالی فأنقطع إلیها و صار عبداً لها»؛ کسی که دنیا را با عظمت میبیند و در چشمش عظیم جلوه میکند، این خواه و ناخواه دنیا را بر خدا ترجیح میدهد و عبد دنیا میشود. شما اگر دیدید یک کسی با یک اتومبیل خوبی، با یک لباس خوبی، با یک فرش خوبی، با یک جلال و شکوه خوبی از کنار شما رد شد او را با چشم تحقیر دیدید، بدانید در صراط مستقیمید. اگر چشم شما را گرفت، پر کرد، باید انسان خودش را علاج کند. اینچنین است اگر انسان جایی رفت، زرق و برقی دید و این زرق و برق در انسان اثر گذاشت، انسان را مرعوب کرد، چشمگیر انسان شد؛ معلوم میشود انان برای این زرق و برق، جلال و شکوه قائل است و خواه و ناخواه یک روزی هم به دام این زرق و برق خواهد افتاد، وقتی امتحان پیش بیاید؛ امّا اگر نه؛ به چشم تحقیر [دیدید] تحقیر غیر از بیادبی است، انسان باید مؤدّب باشد، ولی کسی را به عنوان عظیم نبیند، سرمایهدار را به عنوان عظیم نبیند؛ فرمودند: شما ادب را ولو نسبت به «ان جالسک یهودی فاحسن مجالسة» این در باب ادب اسلامی در رواات ما هست. ما را مؤدّب کردهاند و به تأدّب اسلامی آشنا کردهاند، ولی گفتند هیچ چیزی شما را به خود جذب نکند، شما غیر حق را با چشم تحقیر نگاه کنید؛نه تعظیم. اگر انسان اینچنین شد که ـ معاذ الله ـ دنیا در چشمش عظیم جلوه کرد، بالاخره او را بر خدا ترجیح میدهد، این خطر هست: «و کذلک من عظمت الدّنیا فی عینه و کبر موقعها من قلبه اثرها علی الله تعالی فانقطع الیها و صار عبداً لها» ؛ عبد دنیا میشود و دیگران اگر بخواهند انسان را بفریبند از این راه میفریبند. وقتی دیدند که در چشم انسان جا دارند، قهراً نفوذ پیدا میکنند.
ـ عظمت انسان در تحقیر دنیا
بیان حضرت امیر (سلام الله علیه) دربارهٴ اباذر یا مقداد این است که چون دنیا نزدش کوچک بود نزد من عظیم بود: «کان یعظمه فی عینی صغر الدّنیا فی عینه» ؛ او چون دنیا را کوچک میدید من او را عظیم میدیدم. وقتی به او نگاه میکردم در چشمم عظیم جلوه میکرد: «کان یعظمه فی عینی صغر الدّنیا فی عینه»؛ چون دنیا را کوچک میدید، من او را به عنوان یک انسان عظیم و بزرگ میدیدم، این خطر است.
ـ معنای عدم اهتدای منافقان
بنابراین در آیهٴ محل بحث اینکه فرمود: ﴿و ما کانوا مهتدین﴾ یعنی اینها سرمایهها را به کلّی با ختند. وقتی سرمایه را باختند، دیگر جا برای برگشتن نیست. و سرمایه هم یک وصف زائد نیست که حقیقت انسانی محفوظ باشد و سرمایه را از کف داده باشد. حرّیّت، سرمایه است. اگر کسی در جنگ با دشمن شکست خورد، دشمن او را اسیر میگیرد. اسیر که شد، میشود برده؛ این سرمایه را باخت. انسانِ آزاد اگر در جبههٴ جنگ شکست خورد، اسیر میشود، اسیر در اسلام [و] در جنگ با کفر رقّ است؛ یعنی میتواند او را استرتاق کند. اگر او را منّت نگذاشتند، فدا نگرفتند، آزادش نکردند، میتوانند استرتاق کنند. این در جبههٴ بیرون است. جنگ کوچک است که سه تا راه برای اسیر است، ولی جنگ درون بیش از یک راه نیست. مگر شیطان فدیه میگیرد! مگر شیطان اهل کرم است که منّت بگذارد و انسان را آزاد بکند انان را رقّ میکند و استرتاق میکند و دیگر هیچ. خطر جبههٴ درون از این جهت هم هست؛ چون در جنگِ درون فقط یک راه دارد. انسان اگر اسیر شد، دیگر انتظار آزادی ندارد. در جنگ بیرون بالاخره سه راه است. کافر اگر اسیرِ مسلم شد، مسلم یا او را منّت میگذارد یا میکشد یا بالاخره استرتاق میکند (به دستور رهبر الهی). و امّا در جبههٴ درون، اگر انسان اسیرِ این دشمن (به نام شیطان) شد نه سخن از منّتگذاری است، نه سخن از کشتن است، آدم را نمیکشد که راحت بشود؛ تا ابد انسان گرفتار اوست، در جهنّم هم با او هست و از حشر با او رنج میبرند، فقط استرتاق میکند و راه برای آزادی اصلاً نیست. قهراً انسان اگر سرمایه را باخت، دیگر «و ما کانوا مهتدین» و این تجارت هم تجارتی هم نیست که سودآور باشد: «فما ربحت تجارتهم و ما کانوا مهتدین»
«أعاذنا الله من شرور أنفسنا و الحمد لله ربّ العالمین»
- سرمایههای علمی انسان
- معنای فروش هدایت و خرید ضلالت
- فراموشی خداوند سبحان، عامل خودفراموشی منافقان
- بهشت، بهای تن آدمی
- برتر بودن بهای جان از بهشت
- عظمت انسان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
أولئک الّذین اشتروا الضّلالة بالهدی فما ربحت تجارتهم و ما کانوا مهتدین ٭(16)
ـ دلیل بهره نبردن منافقان از هدایت قرآن
در بیان اینکه چطور اهل نفاق از قرآن بهره ندارند، استدلال قرآن کریم این است: بهرهبرداری یک نحوهٴ کسب است [و] کسب بدون سرمایه ممکن نیست، اهل نفاق سرمایه را باختند و خدای سبحان که قرآن را برای هدایت انسانها تنزّل داد، هر انسانی را با سرمایه خلق کرد و این سرمایه هم چیزی نیست که انسان از کف بدهد [و] دوباره فراهم بکند؛ زیرا این سرمایه به منزلهٴ فصل اخیر انسانیّت انسان است [و] این سرمایه را که همراه از انسان بگیرند دیگر انسانیّت نمیماند [و] چیز دیگر آن خلأ را پر میکند.
ـ سرمایههای علمی انسان
ـ خلقت انسان همراه با سرمایههای علمی
بیان ذلک این است که خدای سبحان، گرچه در سورهٴ «نحل» فرمود شما وقتی که به دنیا آمدید از علوم حصولی و علومی که از راه چشم و گوش استفاده میکنند بهرهای نداشتید: ﴿و الله أخرجکم مّن بطون امهاتّکم لا تعلمون شیئاً و جعل لکم السّمع و الأبصار و الأفئدة لعلّکم تشکرون﴾ ولی از نظر علم حضوری و علم شهودی، خدا شما را با سرمایه خلق کرد، فرمود: ﴿و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها﴾ قبل از اینکه بفرماید خدای سبحان انسان را با فجور و تقوایش الهام کرد، این آیه را مقدّمتاً ذکر کرد، فرمود: ﴿و نفس و ما سویها﴾؛ سوگند به نفس و سوگند به مبدائی که نفس را «مستوی الخلقه» خلق کرد؛ یعنی نفس را «مستویالخلقه» خلق کرد به نفس چه چیز داد؟ ﴿فألهمها فجورها و تقویها﴾ این «فاء» نشانهٴ تفسیر تسویهٴ خلقت است که عامل خدا نفس را مُستوی خلق کرد، ناقص نیافرید. یعنی نفس را چه داد؟ ﴿و نفس و ما سوّیها﴾
ـ آگاهی از فجور و تقوا عامل تسویه جان آدمی
تسویه نفس انسانی به چیست؟ به آگاهی و معرفت اوست. فرمود: ﴿فالهمها فجورها و تقویها﴾. نفس مثل بدن نیست که اگ دربارهٴ استوای خلقت او سخن به میان میآید، معنایش این باشد که دارای چشم باشد، گوش باشد، دهان باشد، دستش کج نباشد و پای او کذا و کذا نباشد. نفس اگر جاهل باشد «مستویالخلقه» نیست، عارف و آگاه باشد «مستویالخلقه» است. خدای سبحان نفس را با خلقت مستوی آفرید، فرمود: ﴿و نفس و ما سویها﴾ ؛ تسویهٴ روح آدمی به معرفت است؛ لذا فرمود: ﴿فألهمها فجورها و تقویها﴾ ؛ پس انسان، گرچه از نظر علم حصولی که از راه چشم و گوش به دست میآورد چیزی نمیدانست، بعداً باید یاد بگیرد. فقط ابزار دانش را خدا به انسان داد که چشم و گوش و دل باشد، ولی از نظر علم شهودی و معرفت درونی، خدا انسان را با سرمایه خلق کرد؛ لذا فرمود: ﴿فالهمها فجورها و تقویها﴾ که انسان فجور خود و تقوای خود را میداند، این معرفت اوست و این سرمایه است.
ـ عاقبت از دست رفتن سرمایه علم حضوری
اگر کسی این سرمایه را باخت؛ یعنی انسانیّتش را باخت؛ لذا تعبیر قرآن کریم این است که اینها با بهیمهاند یا شیطان؛ نه اینکه اگر سرمایه را باخت، باز روح انسانی هست. نفس انسانی هست؛ چون این سرمایه یک وصف جدایی برای روح آدمی نیست. این در سازمان آفرینش روح آدمی نقش دارد. اگر این معرفت گرفته شد؛ یعنی این روح انسانی عوض شد، شده حیوان ی شیطان؛ نه اینکه این یک وصف زایدی باشد، نظیر علوم حصولی که اگر کسی علم حصولی یادش رفته است باز انسان است. اگر کسی چیزهایی را که از خارج فراهم کرد از یادش رفت، این انسانی است که فرآوردههای خود را فراموش کرد، ولی اگر آن معرفت فطری را فراموش کرد، دیگر انسان نیست؛ چون خدای سبحان که انسان را خلق کرد فرمود: من او را «مستویالخلقه» آفریدم و معنای تسویهٴ خلقت و «مستویالخلقه» بودن روح آدمی به همان معرفت اوست. اگر آن معرفت و الهام را از دست داد، دیگر آدم نیست؛ شده یا بهیمه یا شیطان؛ لذا اگر کسی آن معرفت را از دست داد، در تحت ولایت شیطان قرار میگیرد و خود را فروخت.
ـ معنای فروش هدایت و خرید ضلالت
اینکه در بحث دیروز عرض شد که گاهی مبیع غیر از بایع است، گاهی مبیع عین بایع است [و] با تفاوت اعتباری از یکدیگر جدایند. گاهی مشتری غیر از ثمن است و گاهی عین ثمن [و] با تفاوت اعتباری از هم جدایند، ناظر به این قسمت است. اگر کسی معرفت را از دست داد به حق خود را فروخت. اگر کسی معرفت را حفظ کرد و افزوده کرد، خویشتن خویش را حفظ کرد و بالا برد؛ لذا قرآن کریم تعبیرش این است که اینها خود را فروختهاند. و اگر دربارهٴ منافقین فرمود: اینها هدایت را دادند و ضلالت را گرفتند؛ یعنی حقیقت خود را فروختند؛ چون این هدایت فطری در جان انسان نقش دارد و اگر انسان هدایت را فروخت اینچنین نیست که وصف را فروخت و موصوف باقی مانده است؛ چون این وصف، وصف درونی است و سرشت است. «فطرت» یعنی سرشت. اگر خدای سبحان انسان را با توحید آفرید؛ یعنی سرشت انسانی اینچنین است [و] اگر کسی فطرت توحیدی را از دست داد، آن سرشت هستی خود را عوض کرد و از دست داد، قهراً جا برای کسب جدید نیست و در حقیقت خود را فروخته ات و این تعبیراتی که در کتاب و سنّت آمده است «کافر و منافق، بندهٴ دنیایند یا عبد شیطاناند و خود را فروختهاند» تعبیر مجازی نیست؛ وقتی تحلیل بشود به صورت حق در میآید؛ یعنی یک امر حقیقی است که اینها واقعاً خود را فروختهاند و مؤمنین واقعاً خود را از بند شیطنت آزاد کردهاند.
پس از اینکه فرمود: ﴿أولئک الّذین اشتروا الضلاله بالهدی﴾ معلوم میشود یک سرمایهای داشتند که با آن سرمایه داد و ستد کردند؛ آن سرمایه هدایت است، این هدایت هم هدایت فطری است که خدای سبحان به همگان داد و از اینکه این سرمایه را باختند، ضلالت گرفتند [و] شدند بندهٴ دنیا؛ برای اینکه حقیقت خود را فروختند و تسلیم دیگری کردند. اگر حقیقت خود را فروختند و تسلیم دیگری کردند، دیگر اهل تصمیم و اراده نیستند؛ هر چه دیگری تصمیم گرفت اینها انجام میدهند؛ هر چه دیگری اراده کرد اینها انجام میدهند.
سوال.....
جواب: نه؛ این جنبهٴ تقدم ذکری است و اگر گفته میشد «فألهمها فجورها» شاید با سایر خواتیمی که در پایان سوره بود سازگار نبود. گاهی برای حفظ نظم آخر آیه است؛ و الّا انسان با فطرت توحیدی آفریده شده است. و فجور یک تحمیلی بیرون بر انسان است [اگر] انسان را طبعاً رها کنند موّحد است.
سوال....
جواب: بله؛ چون ظلوم و جهول است، ما امانت را به او دادیم؛ یعنی چون عادل و عالم است میتواند بار امانت را حمل کند چون اکثری اینطورند؛ (از این جهت) نه طبعاً ظلوم و جهول است.
بنابراین انسان با سرمایه هدایت آفریده شد و این سرمایه را اگر باخت ضلالت میگیرد و ضلالت، یعنی خود گم میشود؛ نه چیزی را گم میکند. انسان اگر خود گم شد؛ یعنی آن حقیقتِ خود را از دست داد چیز دیگر شد؛ نه اینکه مکانش را گم میکند، شهرش را گم میکند؛ خود را گم میکند؛ یعنی خودی او گم شد چیز دیگر شد. مادامی که در سیبل هدایت است در تحت ولایت خداست که ﴿کفی بربّک هادیاً و نصیراً﴾ وقتی که خود را گم کرد در تحت ولایت مُضل است که شیطان مضل است، او این شخص ضالّ را در تحت ولایت خود میگیرد، گمشدهها را شیطان در تحت ولایت خود میگیرد. اشیای گمشده را یکجا جمع میکنند، گمشدهها را او زیر ولایت خود میگیرد و اداره میکند. از این به بعد این شخص میشود عبد شیطان و در تحت ولایت شیطان خواهد بود.
ـ فراموش کردن خداوند سبحان، عامل خودفراموشی منافقان
و این تعبیر که منافق خود را فراموش کرده است، در حقیقت خود را فروخته است. در سورهٴ «توبه» وقتی آثار نفاق را تشریح میکند، آیهٴ 67 سورهٴ «توبه» میفرماید: ﴿المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض یأمرون بالمنکر و ینهون عن المعروف و یقیضون أیدیهم﴾؛ دستشان را از خدمت به خلق خدا و امّت اسلامی میکشند، با اینها همکاری ندارند و به منکر امر میکنند و از معروف نهی میکنند، آنگاه فرمود: ﴿نسوا الله﴾ اینها خدا رافراموش کردهاند.
اگر کسی خدا را فراموش کند کیفرش این است که دیگر مورد لطف خدا نیست، لذا فرمود: ﴿فنسیهم إن المنافقین هم الفاسقون﴾ و در سورهٴ «حشر» هم فرمود: ﴿و لا تکونوا کالّذین نسوا الله فأنسیهم أنفسهم﴾ صغری را در سورهٴ «توبه» بیان کرد، کبری را در سورهٴ «حشر»؛ در سورهٴ «توبه» فرمود: منافقین خودشان را فراموش کردند، در سورهٴ «حشر» به عنوان کبرای کلّی فرمود که هر کس خدا را فراموش بکند،خدا آنها را از یاد خودشان میبرد؛ پس صغرای قضیّه این است که منافقین خدا را فراموش کردند، کبرای قضیّه این است که هر کس خدا را فراموش بکند خودش را فراموش میکند، خدا او را «إنساء» میکند، دیگر یاد خودشان را در ذاکرهٴ او حفظ نمیکند؛ دیگر خودش به یاد خودش نیست. اگر در سورهٴ «حشر» فرمود: ﴿و لا تکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم﴾ یعنی مثل کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا آنها را «إنساء» کرد، یعنی خود آنها را از یاد خودشان برد؛ به فکر همه چیز هستند؛ مگر به فکر خود! چطور میشود انسان به فکر همه چیز باشد مگر به فکر خود! چون خود را از دست داد. وقتی خود را از دست داد یقیناً به فکر خود نیست و چیز دیگری الآن خویشتن او را پر کرده است.
بنابراین در سورهٴ «توبه» فرمود: منافقین ﴿نسوا الله﴾؛ خدا را فراموش کردند، در سورهٴ «حشر» فرمود: هر که خدا را فراموش کند خدا او را «إنساء» میکند؛ یعنی خود او را از یاد خودش میبرد؛ پس منافق دیگر به یاد خود نیست [و] وقتی منافق به یاد خود نبود، دیگری جای خود او نشست؛ یعنی آن فطرت اوّلی را از دست داد؛ دیگری آمد جای آن نشست؛ دیگری یا بهیمه است یا شیطان است. آنگاه این خص در این داد و ستد، خود را فروخت و شیطنت خرید، خود را فروخت و بهیمه بودن خرید.
ـ عدم توفیق توبه برای دلهای مختوم
سوال....
جواب: زمینه را از دست بدهد؟ نه؛ دیگر به توبه موفّق نمیشود، توبه را هم استهزا میکند که خدای سبحان میفرماید: ﴿أ بالله و ایاته و رسوله کنتم تستهزؤون﴾ این دیگر به توبه موفّق نیست. این همان کسی است که صحیفهٴ نفس خود را با تباهی پر کرده است [و] وقتی تمام صفحهٴ نفس را گناه گرفت، در پایانِ صفحهٴ پرشده مُهر میکنند: ﴿ختم الله علی قلوبهم﴾ اگر کسی مقداری از صحیفهٴ نفس را روشن گذاشته باشد امید برگشت هست و امّا اگر همهٴ صحیفهٴ نفس را با گناه پر کرده باشد، دیگر زیر این صحیفهٴ پرشده مُهر میشود [که] جا، جای ختم است.
ـ هدف از هدایت فطری، آزادی انسان از بندگی غیر خدا
بنابراین در قرآن کریم گاهی تعبیر این است که اینها آخرت را دادند [و] دنیا را گرفتند، گاهی تعبیر این است که هدایت را دادند، ضلالت را گرفتند و مانند آن. در روایات گاهی تعبیر این است که اینها یقین را دادند و شک را گرفتهاند؛ «هلک من باع الیقین بالشک»؛ یقین را دادند و شک را گرفتند؛ یعنی همان یقین فطری را دادند و شک را گرفتند. تمام این تعبیرات هر کدام به نوبهٴ خود درست ات؛ زیرا انسان وقتی آن فطرت را داد هدایت را از دست میدهد؛ توحید را از دست میدهد، آخرت را از دست میدهد، چیز دیگر را میگیرد، منتها اینها دو گروهاند: عدّهای دینشان را برای دنیای دیگر میفروشند، اینها «خسر الدّنیا و الآخرة؛ عدهای دینشان را برای دنیای خود میفروشند، در دنیا موقّتاً یک بهره﴾ کاذبی میبرند، در اخرت است که گرفتار عذاب الیماند. و تمام تلاش قرآن کریم برای این است که، انسان این سرمایهای که دارد و از طرف خدای سبحان مأمور به تجارت است با این سرمایه، خود را ـ که به عنوان عبد مکاتب است ـ از مولای خود بخرد؛ یعنی ورقهٴ آزالدی بگیرد که فقط بندهٴ او باشد و بندهٴ احدی نباشد. انسان اگر خود را از خدای خود خرید، دیگر بندهٴ خالص خدا میشود، از زقّیّت هر چه غیر خداست بیرون میآید.
ـ تلاش انبیا وامامان برای آزادی انسان از بندگی غیر خدا
تلاش انبیا «علیهم السلام» این است که انسان را آزاد کنند. در بیانات حضرت امیر «علیه السّلام» این است که فرمود: من نسبت به شما خیلی احسان کردهام، من تلاش کردم شما را آزاد کنم. این تعبیر نشانهٴ آن است که وحی برای آن است که انسان از قید بندگی غیر خدا برهد و آزاد بشود. وقتی خدمات خود را حضرت میشمارد، میفرماید: من نسبت به شما احسان کردهام؛ برای اینکه شما را از رقّیّت رهایی دادم و آزاد ساختم: ﴿و لقد أحسنت جوارکم و احطت بجهدی من ورائکم و حلق ...﴾ «ربق» جمع «ربقة» است؛ من شما را از رِبقههای ضلالت آزاد کردم. [در] خطبهٴ 159 فرمود: «و لقد أحسنت جوارکم و أحطت بجهدی من ورائکم و اعتقتکم من ربق الذّل و حلق الضیم»؛ من شما را از این ربقهها، از این بندهای ذلّت آزاد کردم، در عین حال که در کلمات قصار حضرت امیر هست: «عبد الشّهوة أذل من عبد الرّق» معلوم میشود که حضرت تلاشش این است که انسان را از شهوت و غضب درون برهاند. فرمود: من تلاشم این بود که شما را آزاد کنم: «و أعتقتکم من ربق الذّل و حلق الضّیم» ؛ «ضیم» یعنی ذلّت و خواری. اینکه فرمود «لا یمنع الضّیم الذّلیل» ؛ یعنی خواری و ظلم را جز آدم فرومایه نمیپذیرد و اگر انسان خود را برهاند برای همیشه آزاد خواهد بود.
این بیان را حضرت در کلمات قصار در کلمهٴ 456 فرمود: «أ لا حرّ یدع هذه اللّماظة لأهلها إنّه لیس لأنفسکم ثمنٌ إلاّ الجنّة فلا تبیعوها إلاّ بها»؛ فرمود: شما اوّلاً در این داد و ستد بدانید که جانتان را میدهید و چه چیز میگیرید. جانتان را به این ماندههای لای دندان نسل گذشته نفروشید! اگر کسی غذا خورد و سیر شد و لای دندانش چیزی ماند و رها کرد، آن را میگویند «لُماظه» حضرت فرمود: شما اگر خودتان را به این زرق و برق دنیا فروختید خود را به «لماظه» فروختید؛ زیرا این زرق و برق دنیا را نسل گذشته داشتند و حفظ کردند و خوردند و پوشدند، لای دندانشان ماند، افتاد و شما گرفتید. این طور نیست که این باغ و بستان را یا این خانه و ملک را یا این پُست و مقام را خدای سبحان تازه از نشئه غیب خلق کرده باشد. ادواری را پشت سر گذاشتند، اطواری هم پشت سر رفت. فرمود: آنچه فعلاً در دست شماست لماظهٴ نسل پیشین است. دیگران آمدند، نشستند، اتفاده کردند، بهره بردند، از لای دندان عمرشان یک مقداری ماند که به شما رسید. شما خود را به این «لماظه» نفروشید: «ألا حرّ یدع هذه اللّماظه» یک انسان آزاد میخواهد که خود را به این امر رایگان نفروشد.
ـ بهشت، بهای تن آدمی
آنگاه فرمود: «إنّه لیس لأنفسکم ثمن إلا الجنّة» شما خیلی زیاد میارزید، جانتان به اندازهٴ بهشت میارزد و اگر به کمتر از بهشت فروختید ضرر کردید. سخن این نیست که انسان جهنّم نرود؛ جهنّم نرفتن خیلی مهم نیست؛ چون خیلیها در قیامت به جهنّم نمیروند؛ دیوانهها را خدا به جهنّم نمیبرد، بچّهها را خدا به جهنّم نمیبرد، آن کفّار مستضعفی که هیچ راهی برای تحقیق نداشتند [و] دسترسی به تحقیقی نداشتند [و] حجّت الهی به اینها نرسید، اینها معلوم نیست معذّب باشند، جهنّم نرفتن مهم نیست. فرمود: اینچنین نیست که اگر جهنّم نرفتید به جانتان رسیدید و حق جانتان را ادا کردید؛ اگر به بهشت نرفتید خود را کم فروختید: «لیس لأنفسکم ثمن إلاّ الجنّة».
ـ برتر بودن بهای جان از بهشت
این بیان را ابی ابراهیم امام کاظم «سلام الله علیه» طبق نقل مرحوم کلینی «رضوان الله علیه» در اصول کافی به یک تعبیر دیگری فرمود، حضرت فرمود: «لیس لها ثمن إلاّ الجنّة» ؛ فرمود: این تنتان خیلی میارزد، این تن را به کمتر از بهشت نفروشید، این تن اگر بهشت نرود و بسوزد ضرر کردید. معلوم میشود «روح» خیلی بیشتر از این میارزد. آن بیان امام کاظم «سلام الله علیه» با این بیان از باب اطلاق و تقیید قابل جمع است. حضرت در اینجا به طور اجمال فرمود: شما به اندازهٴ بهشت میارزید؛ کمتر از بهشت اگر خود را فروختید ضرر کردید. امام کاظم «سلام الله علیه» مطلب را باز کرد و فرمود: این بدنهایتان به اندازهٴ بهشت میارزد، این بدنهایتان اگر بهشت نرفت ضرر کردید، امّا ارواحتان باید به جنّةاللقاء برود، ارواحتان بیش از بهشت میارزد، این بهشت مشتاق شما خواهد بود. اگر بهشت مشتاق سلمان و اباذر هست معلوم میشود روح پاک سلمان از بهشت بالاتر است. او باید به جنّةاللقاء برسد؛ نه فقط در ﴿جنّات تجری من تحتها الأنهار﴾ بماند. «لیس لأنفسکم ثمنٌ إلاّ الجنّة فلا تبیعوها إلاّ بها» ؛ فرمود: جانتان را به غیر بهشت نفروشید. این همان بیان سورهٴ «توبه» است که فرمود: ﴿إنّ الله اشتری من المؤمنین أنفسهم و اموالهم بان لهم الجنه﴾ فرمود: جانتان را اگر به کمتر از بهشت فروختید ضرر کردید.
ـ تقسیم مردم در دنیا از کلام امام علی (علیه السلام)
این نشانهٴ آن است که انسان تجارتی که میکند، یا خود را میفروشد یا خود را میخرد؛ نظیر همان عبد مکاتَبی ـ که از طرف مولای خود نماینده است (وکیل است)که یا بفروشد یا بخرد. انسان بیرون از خود که تجارتی ندارد بله دیگر، میتواند باشد آن جنةاللقاء است ثمن آنهاست در کلمهٴ 133 از کلمات قصار حضرت امیر (سلام الله علیه) بیان میکند که دنیا جای تجارت است، منتها افرادی که در دنیا هستند، یا خود را میفروشند یا خود را بنده میکنند؛ یا خود را آزاد میکنند یا خود را بنده میکنند، فرمود: «الدّنیا دار ممّر» ؛ دنیا جا برای عبور است؛ «دارالقرار» نیست؛ دار مرور است. دار القرار، آخرت است. مسافر وقتی به مقصد رسید میآرمد و قرار میگیرد، امّا در بین راه هنوز مرور میکند: «دار ممّر دار مقّر و الناس فیها رجلان»؛ مردم در دنیا دوقسمند: «رجل باع فیها نفسه فاوبقها» ؛ کسی است که خود را فروخت و خود را به هلاکت انداخت؛ یعنی جانش را (حقیقت خود را) فروخت: «رجل باع فیها نفسه»؛ خود را فروخت، «فأوبقها»؛ خود را به هلاکت انداخت، «و رجلٌ ابتاع نفسه فأعتقها» ؛ گروه دوّم کسانیاند که خود را فروخت و خود را خریدند و خود را آزاد کردند؛ پس انسان در دنیا یا خود را میفروشد و بندهٴ شیطان میکند یا خود را از مولای خود میخرد، نظیر عبد مکاتَب [و] آزاد میشود: «رجل باع فیها نفسه فأوبقها و رجل ابتاع»؛ یعن خرید «نفسه فأعتقها». چطور انسان مالک خود نمیشود؛ مگر کسی مالک خود میشود! انسان همین که پول داد و خود را از مولا خرید آزاد میشود [و] دیگر نیازی به عتق ندارد که صیغهٴ عتق بخواند و بگوید «أعتقت نفسی». انان اصولاً مالک خود نمیشود. برای صحّت بیع گفتنئد «آناً ما قبل العتق» عبد مکاتب خودش را میخرد و آزاد میشود، این طور نیست که انسان مالک خود بشود (بشود بندهٴ خودش) آن که میگوید من هر کار دلم بخواهد میکنم، او بندهٴ هوس است، او مالک نیست، او اگر مالک باشد، میگوید: «هی نفسی اروضها بالتقوی» . همان طور که حضرت امیر «سلام الله علیه» فرمود؛ فرمود: این نفس من، مال من است؛ یعنی به این معنی که من بر او مسلّطم، او را با تقوا ریاضت میدهم: «هی نفسی أروضها بالتقوی»
ـ حرام طلب نبودن غریزه انسانی
سوال....
جواب: غرایز خدادادی هرگز به طرف معصیت نیست. انسان غذا میخواهد، نه حرام؛ انسان غریزه جنسی میخواهد، نه از راه حرام. هرگز غریزه، حرامطلب نیست. راه حلال باز است. گرسنگی، غذا میخواهد اگر به حدّ اضطرار رسید که «رفع ما اضطرّوا إلیه»، دیگر حرام نیست. غریزهٴ خداداد، هرگز حرام نمیخواهد. چشم اگر چیزی میخواهد، حلالش هست، حرامش هم هست؛ گوش اگر چیزی میخواهد، حلالش هست، حرامش هم هست؛ بدن اگر چیزی میخواهد، حلالش هت، حرامش هم هست. خدای سبحان این چشم و گوش و بدن را به سمت حلال آفرید. اگر کسی این راهها را بست و از راه حرام او را تأمین کرده است، به سوء اختیار خود، خود را باخت. این طور نیست که غریزه، حرام بخواهد. غریزه، همسر میخواهد نه حرام؛ شکم، غذا میخواهد، نه حرام؛ بنابراین انسان یا دارد خود را برده میکند یا خود را آزاد میکند، مثل همان عبد مکاتَب.
ـ حق مولویت انبیا و اهلبیت (علیهم السلام)
و انبیا (علیهم السّلام) و اهلبیت (علهم السّلام) حقّ مولویّت دارند. اینکه گفتهاند «کیست مولا آنکه آزادت کند» همین است. اگر اینها ولیّ مایند، برای اینکه دارند ما را آزاد میکنند، به ما میگویند «خودتان را به خدایتان بفروشید که آزاد بشوید». بیان حضرت امیر (سلام الله علیه) این است که من نسبت به شما خیلی احسان کردم، من شما را آزاد کردم: «فأعتقتکم من ربق الذّل و حلق الضّیم» این میشود مولای آدم. مولایی که عبدش را آزاد کند حقّ ولاء دارد. این میشود مولای آدم. [حضرت] فرمود: من خیلی خدمت کردم نسبت به شما؛ نفرمود من فلان جا را گرفتم، بصره را گرفتم، فلان شهر را گرفتم، وضع مالیتان روبهراه شد. اینها امور فرعی است. اینها را کفّار اگر بیش از مسلمین نداشته باشند، لااقل در حدّ مسلمین دارند. اینها که نشانهٴ سعادت نیست. فرمود: من حقّ مولویّت دارم، من شما را آزاد کردم، گفتم زیر بار ظلم احدی نروید: «فأعتقتکم من ربق الذّل و حلق الضیم»؛ من نگذاشتم حکومت اموی بر شما سلطه پیدا کنند؛ من نگذاشتم بیگانگان بر شما مسلّط بشوند؛ گرچه کشته دادید، امّا من شما را آزاد کردم. من بر شما حق عتق دارم. من مولای شمایم؛ با اینکه خود را خاکسار میدانست. در این بیان هم فرمود: مواظب باشید که انسان یا خود را میفروشد یا خود را میخرد؛ اگر خود را فروخت همواره بنده است که «عبد الشّهوة أذل من عبد الرّق» و اگر خود را خرید، خرید همان و آزادی همان، انسان میشود آزاد. در نامهای که برای حسنبن علی (علیه الاف التّحیة و السّلام) نوشت، فرمود: «لا تکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرّاً﴾ یا «قد خلقک الله حرّاً﴾ این در نامههای حضرت امیر (سلام الله علیه) در نهج هست. فرمود: بندهٴ کسی نباش؛ خدا تو را آزاد آفرید. معلوم میشود حریّت یک سرمایه خداداد است. انسان میتواند بندهٴ خدا باشد و آزاد از غیر خدا، و نباید این امانت الهی الهی را رایگان از کف بدهد و خود را بفروشد و اگر فروخت، میشود بندهٴ دنیا.
ـ تعظیم به دنیا و ترجیح آن بر خدای سبحان
در تعبیرات حضرت امیر (سلام الله علیه) راجع به اینکه عدّهای بندهٴ دنیا هستند شواهد فراوانی است. فرمود: یک عدّه آن چنان به سمت دنیا رفتهاند که دنیا بر اینها مسلّط شده است. گاهی نعبیر به «تعبّد» میفرماید، گاهی تعبیر به «عبد» میفرماید: در خطبهٴ 160 اینچنین میفرماید: «و کذلک من عظمت الدّنیا فی عینه و کبر موقعها من قلبه آثرها علی الله تعالی فأنقطع إلیها و صار عبداً لها»؛ کسی که دنیا را با عظمت میبیند و در چشمش عظیم جلوه میکند، این خواه و ناخواه دنیا را بر خدا ترجیح میدهد و عبد دنیا میشود. شما اگر دیدید یک کسی با یک اتومبیل خوبی، با یک لباس خوبی، با یک فرش خوبی، با یک جلال و شکوه خوبی از کنار شما رد شد او را با چشم تحقیر دیدید، بدانید در صراط مستقیمید. اگر چشم شما را گرفت، پر کرد، باید انسان خودش را علاج کند. اینچنین است اگر انسان جایی رفت، زرق و برقی دید و این زرق و برق در انسان اثر گذاشت، انسان را مرعوب کرد، چشمگیر انسان شد؛ معلوم میشود انان برای این زرق و برق، جلال و شکوه قائل است و خواه و ناخواه یک روزی هم به دام این زرق و برق خواهد افتاد، وقتی امتحان پیش بیاید؛ امّا اگر نه؛ به چشم تحقیر [دیدید] تحقیر غیر از بیادبی است، انسان باید مؤدّب باشد، ولی کسی را به عنوان عظیم نبیند، سرمایهدار را به عنوان عظیم نبیند؛ فرمودند: شما ادب را ولو نسبت به «ان جالسک یهودی فاحسن مجالسة» این در باب ادب اسلامی در رواات ما هست. ما را مؤدّب کردهاند و به تأدّب اسلامی آشنا کردهاند، ولی گفتند هیچ چیزی شما را به خود جذب نکند، شما غیر حق را با چشم تحقیر نگاه کنید؛نه تعظیم. اگر انسان اینچنین شد که ـ معاذ الله ـ دنیا در چشمش عظیم جلوه کرد، بالاخره او را بر خدا ترجیح میدهد، این خطر هست: «و کذلک من عظمت الدّنیا فی عینه و کبر موقعها من قلبه اثرها علی الله تعالی فانقطع الیها و صار عبداً لها» ؛ عبد دنیا میشود و دیگران اگر بخواهند انسان را بفریبند از این راه میفریبند. وقتی دیدند که در چشم انسان جا دارند، قهراً نفوذ پیدا میکنند.
ـ عظمت انسان در تحقیر دنیا
بیان حضرت امیر (سلام الله علیه) دربارهٴ اباذر یا مقداد این است که چون دنیا نزدش کوچک بود نزد من عظیم بود: «کان یعظمه فی عینی صغر الدّنیا فی عینه» ؛ او چون دنیا را کوچک میدید من او را عظیم میدیدم. وقتی به او نگاه میکردم در چشمم عظیم جلوه میکرد: «کان یعظمه فی عینی صغر الدّنیا فی عینه»؛ چون دنیا را کوچک میدید، من او را به عنوان یک انسان عظیم و بزرگ میدیدم، این خطر است.
ـ معنای عدم اهتدای منافقان
بنابراین در آیهٴ محل بحث اینکه فرمود: ﴿و ما کانوا مهتدین﴾ یعنی اینها سرمایهها را به کلّی با ختند. وقتی سرمایه را باختند، دیگر جا برای برگشتن نیست. و سرمایه هم یک وصف زائد نیست که حقیقت انسانی محفوظ باشد و سرمایه را از کف داده باشد. حرّیّت، سرمایه است. اگر کسی در جنگ با دشمن شکست خورد، دشمن او را اسیر میگیرد. اسیر که شد، میشود برده؛ این سرمایه را باخت. انسانِ آزاد اگر در جبههٴ جنگ شکست خورد، اسیر میشود، اسیر در اسلام [و] در جنگ با کفر رقّ است؛ یعنی میتواند او را استرتاق کند. اگر او را منّت نگذاشتند، فدا نگرفتند، آزادش نکردند، میتوانند استرتاق کنند. این در جبههٴ بیرون است. جنگ کوچک است که سه تا راه برای اسیر است، ولی جنگ درون بیش از یک راه نیست. مگر شیطان فدیه میگیرد! مگر شیطان اهل کرم است که منّت بگذارد و انسان را آزاد بکند انان را رقّ میکند و استرتاق میکند و دیگر هیچ. خطر جبههٴ درون از این جهت هم هست؛ چون در جنگِ درون فقط یک راه دارد. انسان اگر اسیر شد، دیگر انتظار آزادی ندارد. در جنگ بیرون بالاخره سه راه است. کافر اگر اسیرِ مسلم شد، مسلم یا او را منّت میگذارد یا میکشد یا بالاخره استرتاق میکند (به دستور رهبر الهی). و امّا در جبههٴ درون، اگر انسان اسیرِ این دشمن (به نام شیطان) شد نه سخن از منّتگذاری است، نه سخن از کشتن است، آدم را نمیکشد که راحت بشود؛ تا ابد انسان گرفتار اوست، در جهنّم هم با او هست و از حشر با او رنج میبرند، فقط استرتاق میکند و راه برای آزادی اصلاً نیست. قهراً انسان اگر سرمایه را باخت، دیگر «و ما کانوا مهتدین» و این تجارت هم تجارتی هم نیست که سودآور باشد: «فما ربحت تجارتهم و ما کانوا مهتدین»
«أعاذنا الله من شرور أنفسنا و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است