display result search
منو
تفسیر آیه 1 سوره اسراء _ بخش سوم

تفسیر آیه 1 سوره اسراء _ بخش سوم

  • 1 تعداد قطعات
  • 38 دقیقه مدت قطعه
  • 64 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 1 سوره اسراء _ بخش سوم"
معیّت الهی به سه قِسم تقسیم شد یک معیّت قیّومیّه و مطلقه است که با همه است
کارها را ذات اقدس الهی گاهی بلاواسطه انجام می‌دهد، گاهی مع‌الواسطه

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ ﴿1﴾

در جریان «باء» مصاحبه که فرمود: ﴿أَسْرَی بِعَبْدِهِ﴾ اشاره شد که خود ﴿أَسْرَی﴾ می‌توانست بدون حرف جرّ مفعول بگیرد لکن اضافه کردن حرف «باء» برای بیان مصاحبت است. گرچه خدای سبحان برابر آیه سورهٴ مبارکهٴ «حدید» ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾ با همه هست، ولی در همان بحثهای سابق معیّت الهی به سه قِسم تقسیم شد یک معیّت قیّومیّه و مطلقه است که با همه است، یک معیّت ویژه است که ﴿إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَالَّذِینَ هُم مُحْسِنُونَ﴾ و مانند آن، یک معیّت خاص قهرآلود است که ﴿هُوَ مَعَهُمْ إِذْ یُبَیِّتُونَ مَا لاَ یَرْضَی مِنَ الْقَوْلِ﴾ که گذشت. کارها را ذات اقدس الهی گاهی بلاواسطه انجام می‌دهد، گاهی مع‌الواسطه. کلّ جهان خلقت صنع خداست ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾ اما همه صادر اول نیستند، همه بلاواسطه نیستند.
یک بیان نورانی از حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج‌البلاغه است که همان بیان نورانی از توقیعات مبارک حضرت ولی‌عصر(ارواحنا فداه) هم رسیده است و آن جمله این است که «فَإِنَّا صَنَائِعُ رَبِّنَا وَ النَّاسُ بَعْدُ صَنَائِعُ لَنَا» ما مصنوع بلاواسطهٴ خدا هستیم این «فَإِنَّا صَنَائِعُ رَبِّنَا» که در نهج‌البلاغه هست و در توقیع مبارک هم هست یعنی ما مصنوع بلاواسطهٴ خدا هستیم دیگران مصنوع مع‌الواسطه‌اند نه بلاواسطه حالا یا وساطت در علل فاعلی است یا وساطت در علل غایی آن بحث خاصّ خودش را در تفسیر آن حدیث شریف دارد.
بنابراین این «باء» ﴿بِعَبْدِهِ﴾ برای اینکه به ما بفهماند ذات اقدس الهی مسئولیت اِسرا و معراج را مستقیماً به عهده گرفته است برای اینکه در بخشهای وسیعی از راه را فرشته‌ها در راه ماندند غالب اینها می‌گفتند «لو دنوت انمله لاحترقت» .
مطلب بعدی آن است که ما اگر خواستیم این ضمیر ﴿إِنَّهُ﴾ را بگوییم چه به الله برگردد درست است، چه به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برگردد درست است باید که محور بحث را در فصل سوم قرار بدهیم یعنی مقام ذات منزّه باشد یک، صفات ذات که عین ذات است منزّه باشد دو، در مقام افعال الهی که موجودات امکانی‌اند اگر این را ما به خدای سبحان اسناد بدهیم رواست، به بندهٴ محض او که از خود چیزی ندارد جز عبودیت صِرفه هم رواست.
سرّش این است که گرچه سمع و بصر به علم خدا برمی‌گردد، اما علم همان طوری که در بحث قبل ملاحظه فرمودید دو قِسم است علم ذاتی داریم، علم فعلی آنجا که دارد «عالم اذ لا معلوم» علم ذاتی حق‌تعالی است، آنجا که دارد ما شما را امتحان می‌کنیم ﴿لِنَعْلَمَ﴾ ما بدانیم ﴿لِیَعْلَمَ﴾ خدا بداند اینها علم فعلی است. گاهی صفت ذات با صفت فعل در نام مشترک‌اند مثل وصف علم که علم هم صفت ذات است، هم صفت فعل. گاهی در نام مشترک نیستند مثل قدرت و خلق که قدرت صفت ذات است و خلق صفت فعل. ما برای صفت ذات خالق به کار نمی‌بریم، برای صفت فعل هم قادر به کار نمی‌بریم. قادر صفت ذات است و خالق صفت فعل بنابراین گاهی صفت ذات و صفت فعل یک اسم دارند مثل علم ذاتی و علم فعلی در هر دو حال می‌گوییم خدا «عالمٌ» گاهی صفت ذات نام خاص دارد و صفت فعل نام مخصوص مثل قادر بودن که وصف ذات است و خالق بودن که وصف فعل است.
مطلب بعدی آن است که اگر ذات اقدس الهی فرمود کسی حقّ وصف خدای سبحان ندارد یعنی نمی‌تواند خدا را وصف بکند مگر بندگان مخلَص ﴿سُبْحَانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا یَصِفُونَ﴾ ﴿إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ﴾ که ظاهراً برترین کمالی که قرآن کریم برای بندگان مخلَص قرار داده است همین است که اینها مجازند خدا را وصف بکنند، وگرنه شیطان نمی‌تواند به حریم آنها راه پیدا کند، به حریم مخلِصین هم نمی‌تواند راه پیدا کند، اگر اینها مُحضَر نیستند در قیامت مخلِصین هم محضَر نیستند محضَر یعنی جلب شده که ما اینها را احضار می‌کنیم یعنی جلب می‌کنیم در قیامت مخلِصین را جلب نمی‌کنند، احضار نمی‌کنند و مانند آن.
خیلی از اوصافی که در قرآ‌ن کریم برای مخلَصین هست، برای مخلِصین هم هست ولی این برجسته‌ترین وصفی را که قرآن کریم برای مخلَصین ذکر کرد این است که احدی حقّ وصف خدای سبحان را ندارد مگر مخلَصین سرّش آن است که بر اساس قُرب نوافل «کنت... و لسانه الذی ینطق به» ذات اقدس الهی هو الواصف و هو الموصوف خودش، خودش را دارد وصف می‌کند، اگر کسی به جایی رسید که ذات اقدس الهی در مقام فعل زبان او شد، پس خدای سبحان دارد خودش را وصف می‌کند اگر یک بندهٴ مخلَصی، یک پیامبر مخلَصی، یک امام مخلَصی(علیهم الصلاة و علیهم السلام) خدا را وصف کردند خدای سبحان می‌فرماید: «وما وصفت اذ وصفت ولکن الله وصف» مثل ﴿مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَی﴾ .
مطلب دیگر اینکه اصراری که در این روزهاست بر اینکه ما از فصل سوم بالاتر نرویم یعنی از مقام فعل بالاتر نرویم به مقام صفت ذات و عین ذات نرسیم این است که آن ضابطه‌ای که مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در کتاب شریف کافی در همان جلد اول اصول کافی ذکر کردند یک ضابطهٴ خوبی است یعنی یک ضابطهٴ نرمی است قابل نقل و انتقال هست گرچه از این ضابطه دقیق‌تر و قوی‌تر در کتابهای دیگر هست و اما این ضابطه‌ای که مرحوم کلینی نقل کرد در همان جلد اول اصول کافی یک ضابطهٴ نرمی است و قابل نقل و انتقال.
آن ضابطه این است ما برای اینکه بفهمیم این وصف، وصف ذات حق‌تعالی است یا صفت فعل است باید ببینیم اگر نفی و اثبات‌پذیر است خدا به دو طرفش متّصف می‌شود هم به این قسمت هم به آن قسمت معلوم می‌شود صفت فعل است، اگر نفی و اثبات‌پذیر نیست فقط خدا به یک طرفش متّصف می‌شود نه صفت دیگر معلوم می‌شود صفت ذات است. مثلاً علم مقابلش سلب علم است، جهل است. ذات اقدس الهی فقط به علم متّصف است نمی‌شود خدا چیزی را نمی‌داند و هرگز نمی‌شود علم را از ذات اقدس الهی سلب کرد بگوییم «لا یعلم» معلوم می‌شود عین ذات است، چرا؟ چون اگر این صفت عین ذات نبود صفت فعل بود می‌توانست گاهی باشد گاهی نباشد، اما از اینکه اصلاً سلب‌پذیر نیست معلوم می‌شود عین ذات است. ذات اقدس الهی به مقابل علم متّصف نمی‌شود، به مقابل حیات متّصف نمی‌شود، به مقابل قدرت متّصف نمی‌شود لذا قدرت، حیات، علم و مانند آن اینها اوصاف ذات‌اند اما بعضی از اوصاف‌اند که در همین جوشن کبیر آمده و فراوان هم هست خدای سبحان به هر دو طرفش متّصف می‌شود می‌گوییم خدا زید را شفا داد، عمرو را شفا نداد بکر را خلق کرد خالد را نکرد، زید را غنی کرد خالد را غنی نکرد. اینکه فلان کار را کرد در آنجا فلان کار را نکرد در اینجا هر دو کار خداست ﴿یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاءُ وَیَقْدِرُ﴾ گاهی توسعه می‌دهد گاهی نمی‌دهد، گاهی حیات می‌دهد گاهی نمی‌دهد، گاهی شفا می‌دهد گاهی نمی‌دهد، گاهی بَسط دارد گاهی ندارد، گاهی قبض می‌دهد گاهی نمی‌دهد از اینکه گاهی آن کار را می‌کند گاهی این کار را نمی‌کند و هر دو وصف خدای سبحان است معلوم می‌شود در مقام فعل است، چرا؟ چون اگر برای مقام ذات بود هرگز سلب نمی‌شد اگر چیزی سلب شد و عین ذات بود ـ معاذ الله ـ لازمه‌اش سلب ذات است اگر ما بگوییم خدا در اینجا شفا نداد شافی بودن هم وصف ذات حق‌تعالی باشد اگر اینجا شفا نیست یعنی ذات نیست ـ معاذ الله ـ پس اگر گفتیم «هو الشافی» یعنی «قد یشفی قد لا یشفی» خب آنجا که «لا یشفی» خود ذات هست، علم هست، حیات هست، منتها شفا نداد «لمصلحة رآها» بسط روزی نداد یا درمان نکرد یا صحّت نداد، یا حیات نداد «لمصلحة رآها».
فتحصّل اگر صفتی مقابل داشت یک و خدای سبحان به هر دو طرف متّصف بود دو این صفت، صفت فعل است و اگر صفتی مقابل نداشت و مقابل او نقص بود مثل علم مقابلش جهل است، قدرت مقابلش عجز است و ذات اقدس الهی به آن مقابل اصلاً متّصف نیست محال است خدا به جهل و عجز متّصف بشود معلوم می‌شود علم، قدرت و مانند آن صفت ذات است. این یک ضابطه خوبی است، یک ضابطه نرمی است، قابل نقل و انتقال است در همان جلد اول اصول کافی هست.
اسرا از این قبیل است، پیامبرش را اسرا داد دیگران را اسرا نداد خب این صفت فعل است. در سمع و بصر هم این‌‌چنین است سمعی داریم که به علم مسموعات برمی‌گردد این صفت ذات خداست یعنی هر چیزی را خدا می‌شنود چه انسان دعا بکند خدا می‌شنود، چه غیبت و تهمت و دروغ هم بزند خدا این حرفها را می‌شنود. سمعی داریم که صفت فعل است که در بعضی از آیات آمده ﴿إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعَاء﴾ خدا دعا را می‌شنود این می‌شنود همان امر اعتباری است که می‌گوییم فلان کس حرف ما را می‌شنود ما نزد او آبرویی داریم او گوش به حرف ما می‌دهد، او حرف ما را می‌شنود این حرف ما را می‌شنود نه یعنی فیزیکی الفاظی که ما گفتیم می‌شنود خب آنهایی هم که درخواستی دارند و ترتیب اثر بر حرف آنها نمی‌دهد حرف آنها را هم از نظر فیزیکی شنیده، اما وقتی می‌گوییم این حرفِ ما را می‌شنود یعنی قبول می‌کند برابر آن عمل می‌کند. اینکه در پایان بعضی از آیات آمده ﴿إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعَاء﴾ یعنی گوش به دعای دعاکننده می‌دهد وگرنه او سمع ذاتی غیبت هم می‌شنود، دروغ و تهمت هم می‌شنود چون ﴿بِکُلِّ شَی‏ءٍ بَصِیرٌ﴾ و سمیع است.
پس سمعی است صفت فعل که گاهی هست گاهی نیست، یک سمع است به معنای علم به مسموعات که صفت ذات حق‌تعالی است او دیگر مطلق است او «بکلّ شیء سمیع» است، ﴿بِکُلِّ شَی‏ءٍ بَصِیرٌ﴾ است و مانند آن. بعضی از نگاه‌های تشریفی است که خدا گاهی بعضیها را نگاه نمی‌کند ﴿لاَ یُکَلِّمُهُمُ اللّهُ وَلاَ یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾ خدا با بعضیها حرف نمی‌زند، بعضیها را نگاه نمی‌کند این همان نگاه تشریفی و مانند آن است، خب.
پرسش:...
پاسخ: خب امتحان است دیگر فرمود هرچه که دادیم امتحان است اگر او خدای ناکرده از این علم استفاده نکرده خدا به این علم می‌دهد یا نمی‌دهد، علم و قدرت می‌دهد گاهی نمی‌دهد این اعطا می‌شود فعل خداست دیگر. آن علمی که صفت ذات است که جعل‌پذیر نیست، آن قدرتی که صفت خداست که عجزپذیر نیست. اعطای علم، بله وصف فعل است «قد یؤتی قد لا یؤتی»، «قد یزید قد لا یزید»، خب.
پرسش:.... نه این صفات فعل و صفات ذات و لکن می‌گوییم تمام صفات حق‌تعالی عین ذات اوست.
پاسخ: دیگر نمی‌گوییم اگر ما دو نوع صفت قبول داریم دیگر نمی‌گوییم تمام صفات عین ذات اوست می‌گوییم دو نوع صفات داریم صفات فعل داریم، صفات ذات. صفات ذات عین ذات است، صفات فعل را از مقام فعل می‌گیریم این تعلیل مرحوم کلینی یک تعلیل نرمی است چون صفت فعل نفی‌پذیر است یک، اگر عین ذات بود ـ معاذ الله ـ ذات باید منتفی باشد ما می‌گوییم اینجا شفا نیست پس معلوم می‌شود شافی عین ذات نیست، اگر شافی عین ذات بود وقتی شفا نبود یعنی ذات نیست، اما عالم عین ذات است، علم عین ذات است لذا سلب‌پذیر نیست، خب این.
پرسش: اگر این طور باشد که ما باید بگوییم صفات ذات زائد بر ذات است.
پاسخ: نه، صفات ذات چون عین ذات است نامتناهی است. صفات ذات عین ذات است منتها صفات فعل قائم به صفات ذات است و خارج از ذات در اختیار ذات است ذات اقدس الهی «قد یخلق، قد لا یخلق»، «قد یشفی، قد لا یشفی» این برای این.
مطلب بعدی آن است که ما می‌بینیم در جوشن‌کبیر یا غیر جوشن‌کبیر، در قرآن یا در ادعیه و روایات همه این ضمایر به ذات اقدس الهی برمی‌گردد «هو الشافی، هو الخالق، هو الوفیّ، هو الحنّان، هو المنّان» آیا این ارجاع ضمیر به خدا دلیل آن است که این وصف، وصف ذات است یا نه؟ این در آن کتاب علی بن موسی الرضا والفلسفة الالهیه آنجا مطرح شد چند بار هم در همین جلسه مطرح شد حالا چون زیاد سؤال می‌شود ما ناچاریم تکرار بکنیم، اگر ضمیر به مبتدا یا به موضوع برگشت دلیل آن نیست که این محمول، صفت ذات است.
بیان‌ذلک این است که در قضیه، موضوع و محمول با هم متّحدند این مطلب اول چون حمل، اتحاد است دیگر حمل را می‌گویند هوهویت یعنی موضوع و محمول را ما می‌توانیم برداریم دوتا «هو» جایشان بگذاریم «هو، هو» این دوتا «هو» را که تلفیق بکنیم می‌شود هوهویت. ما یک هویت داریم، یک هوهویت. هویت برای موضوع به تنهایی است یا محمول به تنهایی است و مانند آن، اما هوهویت یعنی آن کثرت آمیخته با وحدت یعنی دوتا یکی شده یعنی متّحد نه واحد از حمل به هوهویت یاد می‌کنند.
خب، ما در موضوع و محمول اینها باید با هم متحد باشند این مطلب اول. تعیین محور اتحاد به دست موضوع قضیه نیست به دست محمول قضیه است در مقام اثبات این مطلب دوم. گرچه در مقام ثبوت تعیین محور به دست موضوع است، ولی در مقام اثبات کشف محور اتحاد به وسیله محمول است این مطلب سوم. یعنی ثبوتاً تعیین محور به دست موضوع است مطلب دوم، اثباتاً تعیین محور اتحاد محمول قضیه است مطلب سوم.
ما الآن سه‌تا قضیه داریم می‌‌گوییم «زیدٌ انسانٌ»، «زیدٌ ناطقٌ» این یک قضیه. می‌گوییم «زیدٌ عالمٌ» این دو قضیه، «زیدٌ قائمٌ» این سه قضیه. برای روشن‌تر شدن این قضایای سه‌گانه این ضمیر را هم بالصراحه بین موضوع و محمول ذکر می‌کنیم می‌گوییم «زیدٌ هو ناطق»، «زیدٌ هو عالمٌ»، «زیدٌ هو قائمٌ» در هر سه قضیه موضوع و محمول با هم متحدند، در هر سه قضیه ضمیر هست ضمیر در هر سه قضیه به زید برمی‌گردد، اما محور اتحاد موضوع و محمول را نه موضوع تعیین می‌کند در مقام اثبات نه این ضمیر این محمولها نشان می‌دهند یعنی «زیدٌ هو ناطقٌ» این «ناطقٌ» نشان می‌دهد که در مدار ذات زید و ناطق با هم متّحدند چون فصل اوست. این «عالمٌ» نشان می‌دهد که در محور وصف نه محور ذات، موضوع و محمول با هم متحدند این «قائمٌ» نشان می‌دهد که موضوع و محمول نه در مقام ذات و نه در مقام وصف، بلکه خارج از این دو حوزه در مقام فعل با هم متحدند می‌گوییم «زیدٌ هو قائمٌ» یعنی بیرون از هویّت و بیرون از اوصاف نفسانی کاری برای زید است به نام قیام که زید در حوزهٴ سوم با «قائمٌ» متحد است.
این جوشن‌کبیر همین طور است، قرآن همین طور است، ادعیه همین طور است ضمیر در همه ‌جا به الله برمی‌گردد اما تعیین محور اتحاد موضوع و محمول به دست محمول قضیه است ما اگر دیدیم محمول دو طرفه است به تعبیر مرحوم کلینی و ذات اقدس الهی به هر دو طرف متّصف است معلوم می‌شود فعل خداست دیگر خب فعل خدا ممکن است دیگر، فعل خدا خارج از ذات است، ممکن است، حادث است و مانند آن. اگر در این حوزه کسی به مقام فنا رسید چیزی از خود نبود می‌شود گفت ﴿مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَی﴾ «وما سمعت إذ سمعت لکن الله سمع» «وما أبصرت إذ أبصرت ولکن الله أبصر» در مقام فعل و این قابل نفی و اثبات است و قابل اتحاد است، اگر سخن از اتحاد است در فصل سوم است وگرنه در فصل اول و دوم احدی راه ندارد چون بارها به عرضتان رسید این بسیط‌الحقیقه ما الآن که از منبر پایین آمدیم کسی از ما سؤال بکند یا بخواهیم سخنرانی کنیم یا بخواهیم کتاب بنویسیم همین حرف معروف را می‌زنیم با مردم باید با ادبیات عُرفی حرف زد بگوییم خدا قابل شناخت نیست و هر کسی خدا را به اندازه خود می‌شناسد و این شعر را هم می‌خوانیم
آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید
این حرف عمومی که با مردم باید این طور حرف بزنیم، اما در مقام تحقیق آیا ذات اقدس الهی مثل اقیانوس نامتناهی است ـ معاذ الله ـ اقیانوس نامتناهی سطحش غیر از عمقش است لذا ما از سطحش اگر نامتناهی باشد که سطح ندارد، اگر بر فرض سطح داشت ما می‌توانیم از سطحش یک لیوان آب برداریم از عمقش بی‌خبریم از یک گوشه‌اش آب برمی‌داریم از گوشه دیگرش بی‌خبریم. آیا ذات اقدس الهی ـ معاذ الله ـ این‌‌چنین است که ما یک گوشه‌ای از خدا را بشناسیم. او غیرمتناهی است اولش عین آخر است ما اگر اقیانوسی داشتیم نامتناهی که سطحش عین عمقش بود، ساحلش عین سطح و عمقش بود، شرقش عین غرب بود، شمالش عین جنوب بود، فوقش عین تحت بود، علمش عین صفر بود یا همه یا هیچ، هیچ ممکن نیست ما با چنین اقیانوسی روبه‌رو بشویم بگوییم ما یک لیوان آب از یک گوشه‌اش برمی‌داریم.
خب، این مثال با آن مَثل فرق می‌کند این مرکّب ذواجزاست می‌شود از یک گوشه‌اش آب گرفت از گوشه دیگر محروم بود، اما اگر کسی «کُلُّ ظَاهِرٍ غَیْرَهُ غَیْرُ بَاطنٍ» طبق بیان نورانی حضرت امیر هر ظاهری غیر از خدا غیر از باطن است اما خدا ظاهرش عین باطن است، اوّلش عین آخر است همان طوری که اول است آخر است نه اینکه یک گوشه‌اش اول است یک گوشه‌اش آخر، اگر کسی با اوّلش ارتباط کرد با آخرش هم رابطه برقرار کرد، اگر با ظاهرش رابطه برقرار کرد با باطنش رابطه برقرار کرد این است که اینها می‌گویند احدی به ذات اقدس الهی دسترسی ندارد.
پرسش: ...
پاسخ: خب، آن هم مقام فعل است دیگر، مقام فعل خدای سبحان را نشان می‌دهد این کنز مخفی بودن، این علاقهٴ به محبت به معرفت یعنی معروف شما بشوم، بنابراین مقام ذات برای احدی قابل درک نیست.
پرسش: این درجات معرفت چه می‌شود؟
پاسخ: درجات معرفت به همین قُرب فیض منبسط است. هر اندازه که انسان درجات وجودی‌اش به این نزدیک‌تر شد و بهتر خدا را بشناسد و هر اندازه دورتر بود کمتر بشناسد. صفات ذات هم عین ذات است این بیان نورانی حضرت امیر که در خطبه‌های نهج‌البلاغه فرمود: «لَمْ یُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَی تَحْدِیدِ صِفَتِهِ» هیچ این جمع محلاّ به «الف» و «لام» است دیگر این طور نیست که عقول انبیا را استثنا کرده باشد که عقل هیچ کسی را به آنجا راه نداد «وَ لَمْ یَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِهِ» آن مقداری که باید بشناسیم از راه اوصاف و صفات فعل می‌شناسیم در شمس هم این‌چنین است ما تا حال فکر می‌کردیم که آفتاب را می‌بینیم می‌گفتیم «آفتاب آمد دلیل آفتاب» بعد یک شمس‌شناس، یک شمس‌بان یک کارشناس کیهانی به ما می‌گوید اینکه شما می‌بینید نور شمس است تازه آن وقتی که آفتاب را ظِل گرفته در حال کسوف است اگر بخواهید یک گوشه‌اش را با چشم غیرمسلح نگاه کنید کور می‌شوید مگر شمس قابل دیدن است آنکه ما می‌بینیم نور شمس است از بس این نور قوی است که تمام آن صحنه را روشن کرده ما می‌گوییم «آفتاب آمد دلیل آفتاب» آن کارشناس می‌گوید خیر، شما آفتاب نمی‌بینید مگر آفتاب قابل دیدن است تازه این یک وصله است نسبت به ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ .
در قرآن کریم فرمود این شمس و قمر را من از یک مُشت دود درست کردم این طور نیست که ما از پرنیان و برلیان شمس و قمر درست کرده باشیم که ﴿ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّماءِ وَهِیَ دُخَانٌ ... فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ﴾ و کذا و کذا فرمود ما یک مُشت دود و گاز را به این صورت درآوردیم بعد از آن هم دود می‌کنیم ﴿إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ﴾ می‌شود، ﴿إِذَا النُّجُومُ انکَدَرَتْ﴾ می‌شود.
پرسش: حاج آقا بعضی مقامیات هم برای انبیا محجوب است.
پاسخ: بله، مقام ذات بر انبیا هم محجوب است.
پرسش:...
پاسخ: نه دیگر چون فعل است یعنی قبلاً نبود الآن هست.
پرسش: به آن وسیله من شناخته می‌شوم.
پاسخ: بله، خود من شناخته می‌شوم لذا معروف است برای بعضیها، برای بعضیها معروف نیست، خب پس معلوم می‌شود که نفی‌پذیر است طبق بیان مرحوم کلینی دیگر.
پرسش:...
پاسخ: همان ذاتش است دیگر، اگر عین ذات باشد، ذات باشد تخلّف‌پذیر نیست در حالی که تخلّف‌پذیر است این ضابطهٴ مرحوم کلینی یک ضابطهٴ نرمی است کاملاً قابل قبول است.
بنابراین اگر چیزی بسیط محض بود یا همه‌اش یا هیچ، همه‌اش که محال است پس هیچ. فقط خودش، خودش را می‌شناسد ولاغیر صفات ذات هم همین طور است فرمود: «لَمْ یُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَی تَحْدِیدِ صِفَتِهِ وَ لَمْ یَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِهِ» آنکه ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ است فیض خداست، خود ذات اقدس الهی روشنی عالم، هستی عالم، فیض عالم «أو ماشیئت فسم» به عهدهٴ اوست تمام این بحثهایی که اهل معرفت دارند در این فصل سوم است و آن شعرایشان هم می‌گویند آنجا «عنقا شکار کس نشود دام بازگیر» خودت را معطّل نکن سیمرغ را نمی‌شود شکار کرد این حرف اول و آخر آنها این است آنجا احدی راه ندارد بحث ما هم در بحث فیض و در ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ و امثال ذلک است و اگر سخن از فناست در همین محدوده است، اگر سخن از رؤیت است در همین محدوده است، اگر سخن از شهود است در همین محدوده است.
غرض آن است که اگر ضمیر به الله برگشت ما نباید از این رجوع ضمیر به الله چنین فتوا بدهیم که پس موضوع و محمول در مقام ذات متحدند، خیر تعیین محور اتحاد موضوع و محمول به دست محمول قضیه است اگر گفتیم «هو العالم» معلوم می‌شود صفت ذات است، اگر گفتیم «هو الشافی» معلوم می‌شود صفت فعل است یعنی ذات در مقام سوم که مقام فعل است با این محمول متحد است، خب.
پرسش:...
پاسخ: اینها همه فیض خداست دیگر.
پرسش:...
پاسخ: کلّ این جهان با نور او دارد اداره می‌شود دیگر الآن ما این جهان را مگر روشن نمی‌بینیم اینها را نور آفتاب روشن می‌کند دیگر ما از مثال می‌توانیم پی به ممثّل ببریم الآن خود شمس روشن می‌کند یا نور او؟ شمس را آنها که اهل این کارند و کیهان‌شناس‌اند می‌گویند تازه آن وقتی که ظِل گرفته اگر یک گوشه‌اش را شما بخواهید با چشم غیرمسلّح ببینید کور می‌شوید مگر آفتاب را می‌شود دید در حالی که این یک وصله بیش نیست چه رسد به ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ .
مطلب دیگر اینکه این دانشگاه‌ها وقتی اسلامی می‌شود که علومش اسلامی باشد. علوم دانشگاهی وقتی اسلامی شد فضای دانشگاه را هم اسلامی می‌کند این عزیزان دانشگاهی ما باید بدانند که در علوم تجربی متأسفانه یقین بسیار کم است از نظر معرفت‌شناسی باید برای اینها توجیه بشود چون برخی از این اشکالات که بالأخره با سرعت نور هم برود این بدن آب می‌شود این جسم است جسم چگونه می‌تواند با این سرعت یک لحظه میلیونها، میلیاردها کیلومتر را طی کند و برگردد، از سرعت نور هم به مراتب قوی‌تر بود رفت و آمد دیگر این بدن چگونه می‌تواند برود؟
سرّش این است که اینها یک مشکل معرفت‌شناسی دارند. علوم تجربی یقین ریاضی در آن بسیار کم است یعنی در طب شما ممکن است صدها مسئله را حل کنی اما به آن خط آخر نرسی می‌گویید تا حال ما این‌ طور فهمیدیم هیچ‌کس نمی‌تواند بگوید که این بیماری درمانش به وسیله این داروست «لیس الا» هیچ دارویی در عالم پیدا نمی‌شود که این بیماری را درمان کند الا همین دارو این‌گونه از فتواها مقدور طب با همه گستره‌اش، داروشناسی و داروسازی با همه پهنه‌اش اصلاً یافت نمی‌شود زمین‌شناسی این طور است، دریاشناسی این طور است، معدن‌شناسی این طور است، دامداری این طور است، کشاورزی این طور است، این‌گونه از علوم جزم ریاضی در آن بسیار کم است البته طمأنینه‌آور است با همین طمأنینه عملیاتی و کاربردی می‌شود این یک. جزم در ریاضیات پیدا می‌شود یعنی در ریاضیات انسان می‌تواند بگوید این محمول برای این موضوع است ولاغیر.
مطلب سوم آن است که پس در علوم تجربی جزم بسیار کم است، در علوم ریاضی جزم پیدا می‌شود. سوم آن است که اینها چون تا ریاضی می‌خواندند و از ریاضی به آن فلسفه الهی دسترسی نداشتند ریاضیات را مَلکهٴ علوم می‌پنداشتند خیال می‌کردند ملکهٴ علوم این است در حالی که خود ریاضیات عبد دانی و فاقد فلسفه الهی است بسیاری از مبادی ریاضی است که باید در الهیات فلسفه حل بشود. جزم از ریاضی شروع می‌شود تا فلسفه و کلام در آنجا جای جزم است. در علوم تجربی هرگز کسی نمی‌تواند فتوا بدهد که فلان کار شدنی نیست، جسم نمی‌تواند با این سرعت این سماوات را طی کند، چرا نمی‌تواند؟ برای اینکه تجربه لسان اثبات دارد نه لسان نفی یعنی آنها این مقدار را آزمودند هرچه آزمودند یعنی این است که این جسم، این جسمهای عادی با شرایط فیزیکی در هر ثانیه این مقدار راه را می‌تواند طی کند، اما هیچ عامل دیگری در عالم نیست که جسم را با سرعت دیگر ببرد که تجربه نکردند که آنها تجربه نشده است دعا را تجربه نکردند، معجزه را تجربه نکردند، کرامت را تجربه نکردند، علم الهی را تجربه نکردند، متافیزیک را تجربه نکردند، اینها که تجربه‌شدنی نیست لذا علوم تجربی فقط زبان اثبات دارد نه زبان نفی حقّ نفی نمی‌توانید بگویید که مگر با یک دعا یک کور مادرزاد شفا پیدا می‌کند، مگر با یک فوت کردن این مجسمه دستی، این سرامیک‌گونه پَر می‌کشد این ﴿فَتَنفُخُ فِیهَا فَتَکُونَ طَیْراً بِإِذْنِی﴾ این برای او قابل حل نیست اما حقّ انکار هم ندارد برای اینکه ابزار انکار ندارد تجربه فقط آن مقداری را که آموخت و اندوخت فتوا می‌دهد نه مقداری که نیاموخت و نیندوخت.
بنابراین هیچ اشکال تجربی از این جهت نیست شرایط آن مقداری که ما احساس کردیم به طور عادت است نه به طور علیت آنچه را که علم می‌فهمد عادت است کشف نمی‌کند بر فرض هم کشف بکند علیت منحصر نیست. حالا چون در آستانه اذان است من این دو، سه جمله را بخوانم بعد شما اگر خواستید مراجعه کنید.
عرض کنم که در بین این سراینده‌ها و شعرایی که مرحوم مجلسی اول(رضوان الله علیه) نام بعضی از آنها را برده است اینها اصرار داشتند که اول توحید، بعد درباره وحی و نبوت و غالباً در جریان وحی و نبوت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) جریان معراج را ذکر می‌کنند یکی از کسانی که در این رشته خیلی موفق‌تر از دیگران بود جناب نظامی گنجوی است ایشان در این خمسه‌اش هم در مخزن‌الاسرار هم در خسرو و شیرین هم در لیلی و مجنون هم در هفت پیکر هم در اسکندرنامه در اینها یا فصلی را اختصاص داده به معراج یا اگر در نَعت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سخنی گفت جریان معراج را مطرح کرده است شما در اسکندرنامه در این خمسه‌ای که نسخه‌اش نزد ماست صفحه 473 البته چون چندین چاپ شده شما اینها را ملاحظه می‌کنید ببینید که اینها، اینها هم شاعر بودند و سعی می‌کردند ماهیهای قرآنی را، ماهیهای روایی را به این صورت دربیاورند.
بعضی ابیات اسکندرنامهٴ خمسهٴ نظامی این است:
«پرِ جبرئیل از رهش ریخته» این پَر آن پَر کبوتر و مرغ نیست این پَری است که وجود مبارک حضرت امیر در نهج‌البلاغه دارد «أُولِی أَجْنِحَةٍ تُسَبِّحُ جَلاَلَ عِزَّتِهِ» که این «تسبّح» را صفت «أجنحه» می‌داند مرحوم ابن میثم در شرح نهج‌البلاغه می‌گوید اینکه حضرت امیر می‌گوید اجنحهٴ اینها اهل تسبیح‌اند معلوم می‌شود پَر اینها نظیر پر مرغ و کبوتر و اینها نیست.
پر جبرئیل از رهش ریخته سرافیل از صدمه بگریخته
چون حرف آنها این است که ﴿وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ﴾
ز دروازهٴ سدره تا ساق عرش قدم بر قدم عصمت افکنده فرش
یعنی فرش عصمت پهن کردند وجود مبارک پیغمبر روی فرش عصمت قدم زد و رفت. «قدم بر قدم عصمت افکنده فرش»
مجرّد روی را به جایی رساند که از بود او هیچ با او نماند
شما این حرفها را در مجمع‌البیان و امثال مجمع‌البیان پیدا نمی‌کنید که احتمال بدهید که ﴿إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ﴾ ضمیر به پیغمبر برگردد که این تا فنا ثابت نشود، تا ﴿مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ﴾ تبدیل نشود، تا قُرب نوافل تبدیل نشود به ذهن هیچ‌کسی نمی‌آید که ﴿إِنَّهُ﴾ ممکن است هم به پیغمبر برگردد، هم به خدا «که از بود او هیچ با او نماند».
چنان دید کز حضرت ذوالجلال نه زان سو جهت بود نه زین سو خیال
نه خدا در جایی بود و نه پیغمبر خیال کرد آدم ممکن است جایی را ببیند سؤال بکند این کجا بود بگوید همه‌جا بالأخره اگر دیدن هست بالأخره یا شرق است یا غرب است دیگر؟ از پیغمبر سؤال کردند کجا بودی؟ فرمود همه‌جا من همه‌جا را دیدم «چنان دید کز حضرت ذوالجلال نه زان سو جهت بود» نه خدا جهت داشت چون ﴿أَیْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ «نه زین سو خیال».
در آن نرگسین حرفْ کان باغ داشت مگو زاغ کو مُهر ما زاغ داشت
مبادا خدای ناکرده خیال بکنید که پیامبر کج دید، بد دید، اشتباه دید چون ﴿مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَی﴾ این مُهر تأیید الهی است خدای سبحان این مُهر تأیید را بر دید او زد فرمود: ﴿مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَی﴾ «مگو زاغ» یعنی مگو ﴿زَاغَ الْبَصَرُ﴾ «کو مُهر ما زاغ داشت».
دلش نور فضل الهی گرفت یتیمی نگر تاج شاهی گرفت
سوی عالم آمد رُخ افروخته همه علم عالم در آموخته
چنان رفته بازآمده بازپس که ناید در اندیشهٴ هیچ‌ کس
ز گرمی که چون برق پیمود راه نشد گرمیِ خوابش از خواب‌گاه
گفتند براقی که آوردند «خطٰوه مَدّ البصر» یعنی یک گامش به اندازه دید است الآن ما وقتی چشم باز می‌کنیم دورترین ستاره را می‌بینیم در روایت دارد که یک گام او «مَدّ البصر» است یعنی همین که قدم اول اینجا برداشت، قدم دوم رفت به پشت‌بام آسمانی که دیده می‌شود «خطٰوه» یعنی خُطوه و گام او «مَدّ البصر».
ز گرمی که چون برق پیمود راه نشد گرمیِ خوابش از خواب‌گاه
اینکه نقل کردند بستر حضرت هنوز گرم بود آنجایی که حضرت خوابیده بود آن خواب‌گاه گرم بود هنوز گرمیِ خواب از خواب‌گاه نرفت که حضرت برگشت «نشد گرمی خوابش از خواب‌گاه».
تنِ او که صافی‌تر از جان ماست اگر شد به یک لحظه وآمد رواست
اگر در بعضی از تعبیرات آمده که او یک لحظه شد و آمد یعنی رفت و آمد «اگر شد به یک لحظه وآمد رواست» با یک لحظه این معراج حل شد شما حالا بحثهای معراج را که ملاحظه فرمایید دارد آنجا شب شد حضرت نماز مغربین را خواند، ظهر شد نماز ظهرین را خواند، صبح شد نماز صبح را خواند هفده رکعت نماز را آنجا خواند آنجا هم شب شد، هم ظهر شد، هم صبح شد در یک لحظه و آن تمثّلات برزخی و داشتن جسم هر دو حل می‌شود.
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 38:56

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

  • کاربر مهمان
    با سلام لطفا تفاسیر را مثل تفاسیر نور دسته بندی نماید .با تشکر

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی