display result search
منو
تفسیر آیه 124 سوره بقره - بخش هشتم

تفسیر آیه 124 سوره بقره - بخش هشتم

  • 1 تعداد قطعات
  • 41 دقیقه مدت قطعه
  • 119 دریافت شده
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 124 سوره بقره" - بخش هشتم
- معنای امامت
- اهمیت ذریه سالم
- تفاوت امامت و نبوت
- نقد و بررسی معانی محتمل در امامت

بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِذِ ابْتَلَیٰ إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَ مِنْ ذُرِّیَتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ﴾
بحث در مسئله امامت ابراهیم(سلام الله علیه) بود که خدای سبحان بعد از إتمام کلمات او را به مقام امامت رساند و این امامت را برای او جعل کرد. گرچه لغةً «امام» یعنی پیشوا، امّا در این آیهٴ کریمه به چه معنا خواهد بود؟ آیا امامت به معنای نبوت است از این جهت که پیغمبر پیشواست؟ چه اینکه بعضی احتمال داد‌اند، یا امامت به معنای قدوه و الگو بودن است غیر از معنای نبوت یا به معنای أسوهٴ أنبیا بودن است، نه أسوه مردم و ابراهیم(سلام الله علیه) در أواخر عمر به جایی رسید که أسوهٴ انبیای بعدی شد نه تنها قدوهٴ أمّت بود بلکه امام الأنبیاء بود. این معنای اوّل و همچنین معنای دوّم ابطال شد؛ زیرا قبلاً ابراهیم(سلام الله علیه) دارای نبوت بود و این در دوران پیری جعل نشد در حالیکه امامت در دوران پیری جعل شد، پس امامت به معنای نبوت نیست.
معنای دوم هم ابطال شد برای اینکه ابراهیم(سلام الله علیه) همراه با نبوتش أسوه بودن و قدوه بودن را دارا بود.
معنای سوّم هم ابطال شد برای اینکه ظاهرِ ﴿انی جاعلک للناس اماماً قال و من ذریتی قال لاینال عهدی الظالمین﴾ آنست که ابراهیم(سلام الله علیه) یک معنا را از خدایِ سبحان دریافت کرد و همان معنا را برای ذریه‌اش مسئلت کرد و خدای سبحان همان معنا را نسبت به ذریهٴ عادل او اجابت کرد، پس باید برای امامت یک معنایی قائل شد، یعنی مصداقی بیان کرد که آن مصداق، هم در ابراهیم(سلام الله علیه) باشد که قبلاً نبود و هم در ذریه عادل او، اگر امامت به معنای قدوهٴ أنبیا بودن باشد که «امام الأنبیاء» باشد، این ممکن است برای خود ابراهیم[علیه السلام] تثبیت و تصور بشود. امّا با آیه سازگار نیست برای اینکه خدای سبحان فرمود: ﴿انی جاعلک للناس اماماً﴾ نه «للانبیاء» این یکی و ثانیاً ذریهٴ او که عادلند و این دعا در حقّ آنها مستجاب شد، آنها «امام الأنبیاء» نبودند؛ چون یکی از بهترین ذرّیه او وجودِ مبارک پیغمبر است او دیگر إمام الانبیاء نیست یا یکی از بهترین ذریه او خاتم الاوصیاء است که ولی‌عصر(ارواحنا فداه) است او دیگر «امام الأنبیاء» نیست و نمی شود گفت که امامتی که خدا برای ابراهیم جعل کرد امامت انبیاست و امامتی که به ذریه او إفاضه کرد معنای دیگر یا مصداق دیگر باشد این عقلاً محال نیست ولی با ظهور سیاقی و وحدت سیاقی سازگار نیست. گذشته از آنکه این مقام یعنی مقام إمام الأنبیاء بودن مال ابراهیم نیست.

حضرت ابراهیم(علیه السلام) شیعهٴ حضرت نوح(علیه السلام)
گرچه در بعضی از قسمتهای قرآن خدای سبحان به پیغمبر فرمود: ﴿و اتّبع ملة ابراهیم﴾ امّا وقتی درباره خود ابراهیم[علیه السلام] بحث می‌کنیم می‌بینیم خدای سبحان او را أمّت نوح می‌داند، می‌فرماید: ﴿و انّ من شیعته لإبراهیم﴾ خود ابراهیم(سلام الله علیه) را جزء شیعیان نوح می‌داند. شیعه یعنی پیرو، وقتی یک گروهی از یک کسی پیروی کردند، مکتب او شیوع پیدا می‌کند از این جهت آنها را شیعه می‌نامند و خدای سبحان ابراهیم(سلام الله علیه) را جزء شیعیان نوح معرفی کرد فرمود: ﴿و انّ من شیعته لابراهیم﴾.

سلام جهانی خدای سبحان بر حضرت نوح(علیه السلام)
لذا سلامی که بر نوح فرستاد بر هیچ پیغمبری نفرستاد، درباره سایر أنبیا فقط سلام می‌فرستاد، می‌فرماید: ﴿سلامٌ علی ابراهیم﴾ ﴿سلامٌ علی موسی و هارون﴾ ولی دربارهٴ نوح(سلام الله علیه) می‌فرماید: ﴿سلامٌ علی نوحٍ فی العالمین﴾ ؛ یعنی الآن الی یوم القیامه، هر کس هر کار خیر انجام می‌دهد نوح(سلام الله علیه) در آن کار سهیم است؛ زیرا کسی که تقریباً ده قرن رنج دید ٩٥٠ سال رنج دید، تا توانست این فکر را در بین بشریت تثبیت کند الی یوم القیامة، هر کس هر کار خیر انجام داد جزء آثار خیرِ نوح(سلام الله علیه) هم هست، منتها در اثر بدی فرزند نوح این رشته قطع شد.

ـ سرّ دعای حضرت ابراهیم برای فرزندانش
اینکه ابراهیم(سلام الله علیه) مرتب از خدای سبحان ذرّیه صالح طلب می کند، هر جا، جای دعای خیر است فوراً در آنجا از خدا ذریه صالح طلب می‌کند، هر جا جای استجابت دعاست به فکر بچه‌های خود هست، برای آنست که به سرنوشت نوح مبتلا نشود و اگر نبود آن جریانِ نوح: ﴿انّه عمل غیر صالح﴾ ، این رشته در دودمان نوح می‌ماند و او می‌شد سرسلسلهٴ أنبیا، چه اینکه هست ولی چون فرزند صالح نداشت خدای سبحان این نعمت را از آن خاندان قطع کرد و برای اینکه ابراهیم(سلام الله علیه) به آن سرنوشت مبتلا نشود، شما ملاحظه می‌فرمائید در شدیدترین حال که انسان قلبش می‌شکند و در آن حال دعا مستجاب است می‌بینیم دعای ابراهیم[علیه السلام] دربارهٴ فرزندان خود است. آنجا که هجرت کرده است به یک سرزمینی که أحدی در آن سرزمین نبود آنجا به فکر بچه‌ها بود، عرض کرد: ﴿رب اجعلنی مقیم الصلاة و من ذرّیتی﴾ ؛ خدایا بچه‌های مرا اهل نماز کن! آنها را مقیم صلات کن که آنها در جامعه نماز را زنده کنند! خدایا این توفیق را بده که من از بت پرستی بپرهیزم بچه‌های من هم بت‌پرست نباشند! ﴿و اجنبنی وبنیّ أن نعبد الأصنام﴾ ؛ در تمام آن حالات حسّاس که حضرت رنجهای فراوان دید و قلبش شکست و در حال شکستگی قلب دعا مستجاب است، آنجا وقتی دعا می‌کند به فکر بچه‌های خودش است که مبادا سرنوشت ابراهیم(سلام الله علیه) همانند سرنوشت نوح[علیه السلام] بشود که این دودمان منقرض بشود.
و خدای سبحان هم فرمود: ﴿ان تتولّوا یستبدل قوماً غیرکم ثم لایکونوا أمثالکم﴾ ؛ به یک عده‌ای که متنعمند می‌فرماید: اگر شما حق‌شناسی نکردید ما نعمت را از خاندان شما می‌گیریم به دیگران می‌دهیم: ﴿و ان تتولّوا یستبدل قوماً غیرکم ثم لایکونوا امثالکم﴾.
براساس داشتن فرزند صالح است که خدای سبحان می‌فرماید: ﴿وجعلها کلمة باقیةً فی عقبه﴾ ، الآن نام ابراهیم[علیه السلام] زنده است و نام نوح[علیه السلام] زنده نیست، نه برای آن است که نوح سرسلسله نیست و ابراهیم سرسلسله است، برای اینکه نوح سرسلسله است منتها دودمان او شایسته نبودند که این مقامِ والا را حفظ بکنند از این جهت آنکه «امام الانبیاء و الاولیاء» است نوح(سلام الله علیه) است؛ زیرا گرچه ابراهیم سرسلسله بسیاری از أنبیا است، ولی قرآن روشن کرد که خود ابراهیم(سلام الله علیه) جزء شیعیان نوح است: ﴿و انّ من شیعته﴾ ؛ یعنی «وانّ من اتباعه لابراهیم(علیه السلام)» لذا قبلش فرمود: ﴿سلامٌ علی نوحٍ فی العالمین﴾
نکته دیگر آنکه این معنا برای ائمه(علیهم السلام) نیست، برای اینکه آنها امام الأنبیاء نیستند، قهراً نمی‌شد این اماماً را به معنای امام الانبیاء دانست.

نقد تفسیر امامت به زعامت سیاسی ـ اجتماعی
می‌ماند معنای دیگری برای امامت و آن این است که ﴿انّی جاعلک للناس اماماً﴾؛ امام یعنی زعیم و رهبر و سرپرست یعنی کسی که حکومت تشکیل می‌دهد. این معنا فی نفسه می‌تواند مصداقی از مصادیق امامت باشد و امام باشد الاّ اینکه لازمه‌اش آن است که قبلاً ابراهیم(سلام الله علیه) دارای این مقام نبود؛ این یک؛ و در دوران پیری به این مقام رسیده باشد، این دو؛ و ذریه او هم در اثر استجابت دعا به این مقام رسیده باشند، سه؛ ولو آن مقام مصداق ضعیف‌ترش باشد. اگر چنانچه ابراهیم(سلام الله علیه) قبلاً دارای رهبری و زعامت بود دیگر نمی‌شود گفت این امامتی که در دروان پیری برای حضرت جعل شد، امامت به معنای رهبری است، این یک؛ و اگر قبلاً امام به معنای زعیم و رهبر نبود ولی در دوران پیری هم امامت نداشت، حکومت نداشت باز هم نمی‌توان این امامت را به معنای رهبری و زعامت تطبیق کرد، این دو؛ یا اگر در دوران پیری حکومت تشکیل داد، ولی ذریهٴ صالح و عادل او به مقام امامت نرسیدند، مگر بعضی از اینها؛ در حالی که خدای سبحان دعای ابراهیم[علیه السلام] را نسبت به همهٴ ذریه‌ او که عادل باشند اجابت کرد. اگر همه ذریه‌ای که عادلند به امامت به معنای رهبری نرسیدند، معلوم می‌شود اینجا امامت به معنای رهبری نیست.

الف . نادرستی حصر امامت حضرت ابراهیم(علیه السلام) در زعامت
سؤال ...
جواب: نمی‌شود به اینکه ما بگوئیم امامتی که برای ابراهیم(سلام الله علیه) است، امامت به معنای رهبری است، امّا امامتی که برای ذریه اوست به معنایِ نبوت است که در جامع انتزاعی بعید با هم شریک باشند، گرچه نبی امام است، رسول امام است و آن کسی که هدایتِ رهبری دارد امام است، آن کسی که اسوهٴ همه أنبیا هست امام است. امّا وقتی ابراهیم، امامت را دریافت کرد همان معنا را که دریافت کرد برای ذرّیه خود مسئلت کرد، باید همان معنا برای ذریه عادل او حاصل بشود ولو ضعیف‌تر. همان‌طوری که أنبیا یکسان نیستند، مرسلین یکسان نیستند، ائمه هم یکسان نیستند، امّا مسیر امامت و مسیر رسالت و مسیر نبوت مشخص است. اگر کسی در عداد أنبیاست باید از نبوت سهمی داشته باشد ولو نبوت ضعیف، اگر کسی در عداد مرسلین است باید از رسالت سهمی داشته باشد ولو ضعیف، اگر کسی در عداد ائمه است باید از امامت سهمی داشته باشد ولو ضعیف. این امامتی که ابراهیم(سلام الله علیه) از خدای سبحان دریافت کرد همین معنا را برای ذریه‌اش مسئلت کرد نه یعنی امامتِ به معنای نبوت را برای ذریه مسئلت کرده باشد. وقتی خدای سبحان فرمود: ﴿إنی جاعلک للناس اماما﴾، ابراهیم عرض کرد: ﴿و من ذریتی﴾؛ یعنی همین را که به من دادی به ذریه من هم بده؛ آنگاه خدای سبحان بفرماید به اینکه ﴿لاینال عهدی الظالمین﴾ یعنی این معنا را به ذرّیه ظالمت نمی‌دهم ولی به ذریه عادلت می‌دهم. نه اینکه بعضی از ذریه‌ات را پیغمبر می‌کنم و امام نمی‌کنم و امامتی که برای آنها است امامت نبوتی باشد نه امامت رهبری؛ این محال نیست ولی بر خلاف سیاق است، برخلاف ظهور است.
بنابراین اگر امامت به معنای رهبری و زعامت باشد چه اینکه بعید نیست، باید این امور رعایت بشود:
1 ـ قبلاً ابراهیم[علیه السلام] امام نبود یعنی زعیم و رهبر نبود.
٢ ـ بعداً وقتی در دروان پیری این سمت را یافت رهبر و زعیم شد و حکومت تشکیل داد.
٣ ـ همهٴ ذریه او به مقام امامت رسیدند، منتها با حفظ مراتب، همانطوری که مرسلین یکسان نیستند: ﴿تلک الرسل فضّلنا بعضهم علی بعض﴾ ، أنبیا هم یکسان نیستند، ائمه هم یکسان نیستند.
اگر بعضی از این امور ناتمام باشد و یا ما نتوانیم اثبات بکنیم، تطبیق امامت به معنای رهبری کار آسانی نیست؛ یعنی اگر ثابت شد که ابراهیم(سلام الله علیه) قبلاً زعیم بود، قبلاً رهبر بود، دیگر این امامتی که در دوران پیری نصیبش شد به معنایِ رهبری نیست یا اگر ثابت شد که قبلاً رهبر نبود ولی بعداً هم رهبر نشد، چون این مربوط زمان پیری اوست، در زمان پیری آنقدر نماند که حکومت تشکیل بدهد، باز هم نمی‌توان اینجا امام را بمعنای زعیم و رهبر دانست یا اگر خودش به مقام رهبری رسید، ولی آن ذریهٴ عادل او بعضی رهبر شدند، بعضی رهبر نشدند. یعنی آن ذریه عادل آنها که معصومند بعضی رهبر شدند بعضی رهبر نشدند، این هم با اجابت دعا سازگار نیست. نمی‌شود گفت به اینکه خدای سبحان ابراهیم[علیه السلام] را امام به معنای زعیم و رهبر کرد، ولی بعضی از ذریه او را امام کرد یعنی رهبر کرد بعضی از ذریه او را امام کرد یعنی پیغمبر کرد که امامت با نبوت همراه باشد، این برخلاف سیاق است.
چه اینکه در تتممهٴ آن امر سوّم که ابطال شد که عرض شد به اینکه ابراهیم(سلام الله علیه) امام الانبیاء نیست اگر کسی امام الانبیاء باشد باید نوح(سلام الله علیه) باشد به آن دلیل.

اقتدا و تأسی پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) به هدایت انبیا
نکته‌ای که مربوط به آن اصل است و باید آنجا گفته می‌شد این است که پیغمبر اسلام و سایر ائمه(علیهم السلام) اینها امت هیچ پیغمبری نبودند، اینها تابع ابراهیم[علیه السلام] نبودند. یک وقت انسان تابع یک پیغمبر است، یک وقت همان دینی که خدای سبحان به ابراهیم[علیه السلام] داد، همان دین را به پیغمبر ما می‌دهد. خدای سبحان گرچه فرمود: تابع باش امّا نفرمود تابع ابراهیم باش، فرمود: تابع ملت ابراهیم باش بعد فرمود: ما هرچه به ابراهیم[علیه السلام] گفتیم به تو هم گفتیم بعد این را توسعه داد، برد تا زمان نوح، بعد فرمود: ما همه اینها را هدایت کردیم آنگاه فرمود: ﴿فبهداهم اقتده﴾ ، نه «بهم اقتده» نفرمود تو تابع نوح باش یا تابع ابراهیم باش، نفرمود به هیچکدام از اینها اقتدا بکن. فرمود: به آن هدایت مشترک که به همه رسیده است به تو هم رسیده است، به این هدایت اقتدا کن؛ این را در سوره انعام بیان کرد.
در سورهٴ انعام از آیهٴ ٨٣ به بعد تقریباً یک صفحه است که ناظرِ به جریان آل‌ابراهیم و قبل از ابراهیم، نوح(سلام الله علیهم اجمعین) است، فرمود: ﴿و تلک حجّتنا آتیناها ابراهیم علی قومه نرفع درجات من نشاء انّ ربّک حکیم علیم﴾ ، آنگاه فرمود: ﴿و وهبنا له اسحاق و یعقوب ...﴾؛ ما به ابراهیم اسحاق دادیم، بعد به اسحاق یعقوب دادیم، ﴿... کلاّ هدینا ...﴾؛ یعنی هم ابراهیم را هم اسحاق را هم یعقوب را، ﴿... و نوحاً هدینا من قبل ...﴾؛ ما قبل از اینها نوح را هدایت کردیم ﴿... و من ذریته ...﴾؛ یعنی از ذرّیه ابراهیم ﴿... داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون و کذلک نجزی المحسنین﴾ ، ﴿و زکریّا و یحییٰ و عیسیٰ ...﴾ که عیسی(سلام الله علیه) ذریه ابراهیم(سلام الله علیه) است از راه مادر، که این همان نشانهٴ آن است که «ولد البنتِ ولدٌ»، وقتی در احتجاجی که با حجاج ملعون به عمل آمد، او گفت: چگونه شما حسنین(سلام الله علیهما) را فرزندان پیغمبر می‌دانید به این آیه استدلال شده است که خدای سبحان عیسی را ذرّیه ابراهیم[علیه السلام] می‌داند . فرزند ابراهیم[علیه السلام] می‌داند در حالی که عیسی از راه مادر فرزند ابراهیم است: ﴿... و زکریا و یحیی و عیسی و الیاس کلٌ من الصالحین ٭ و اسماعیل و الیسع و یونس و لوطاً و کلاً فضَّلْنا علی العالمین ٭ و من ٰابائهم و ذریّاتهم و اخوانهم و اجتبیناهم و هدیناهم الی صراطٍ مستقیم ٭ ذلک هدی الله یهدی به من یشاء من عباده و لو أشرکوا لحبط عنهم ما کانوا یعملون ٭ اولئک الّذین ٰاتیناهم الکتاب و الحکم و النبوّة ...﴾؛ از نوح تا آخرین پیغمبری که شمرد، ما به اینها کتاب دادیم که مجموعهٴ قوانین است، حکم دادیم که بین مردم قضا و فصل خصومت کنند و نبوت دادیم: ﴿... فإن یکفر بها هؤلاء ...﴾؛ اگر مشرکان به این وحی کفر می ورزند، ما مردان الهی را مبعوث کردیم که پاسداران دین‌اند: ﴿... فان یکفر بها هؤلاء ...﴾، اگر به این هدایت و نبوت عده ای کفر می ورزند: ﴿... فقد وکّلنا بها قوماً لیسوا بها بکافرین﴾ ؛ ما عده ای را گماردیم، وکیلمان کردیم که اینها به نبوت کفر نمی‌ورزند، اینها همان مردان الهی‌اند. آنگاه فرمود: ﴿اولئک الذین هدی الله فبهداهم اقتده﴾ ، نه «بهم اقتده»؛ نفرمود به اینها تأسی کن. فرمود: به هدایت اینها[تأسی کن] در بخشهای دیگر هم فرمود به اینکه همان وحیی که ما برای نوح فرستادیم، برای تو هم فرستادیم. این چنین نیست که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) تابع یکی از أنبیا باشد. أمّت تابع است برای اینکه امام دارای مزایایی است که دستور او برای أمّت حجت است، ولی پیغمبر ما تابع هیچ پیغمبری نبود، خدا نفرمود تو تابع ابراهیم باش فرمود: تابع دینِ ابراهیم باش. همان دینی که به تو دادیم، همان دینی که قبل از ابراهیم[علیه السلام] بود، همان دینی که بعد از ابراهیم[علیه السلام] بود، همان دینی که به تو دادیم. منتها سرّ این نکته آن است که این یک سنت لایتغیر الهی است چیز تازه ای نیست که ما به تو گفتیم، این چیزی است که به أنبیای پیشین هم گفتیم، لذا فرمود: ﴿فبهداهم اقتده﴾ ، نه «بهم اقتده»؛ پس أئمه، أنبیای پیشین و بزرگان قبلی، هیچکدام قدوهٴ پیغمبر نبودند، هیچکدام امام پیغمبر نبودند تا ما بگوئیم ابراهیم امام است یا نوح امام است، نه این هدایت، مشترک است بین همهٴ أنبیا منتها خدای سبحان برای اینکه تثبیت کند پیغمبر را به او می فرماید به اینکه این دین قبل از تو مردانی از او پاسداری کرده اند و أنبیایی هم به او رسیده‌اند، تو هم باید از او حمایت کنی و به او برسی، لذا نام أنبیای پیشین را می برد بعد می فرماید به اینکه ﴿اولئک الذین هدی الله فبهداهم اقتده﴾ . پس سخن از تابع بودن کسی نیست، سخن از تابع بودن دینی است که این دین مشترکِ بین همهٴ أنبیای عظام است.

ـ ب . عدم انفکاک پیامبری از زعامت
امّا آنچه که مربوط به این مطلب چهارمی است که فعلاً در محل بحث ما است: اولاً، نمی توانیم ثابت کنیم که ابراهیم(سلام الله علیه) قبلاٴ امام نبود، امام یعنی زعیم. چگونه خدای سبحان ابراهیم را علم می دهد، کتاب می‌دهد، نبوت می‌ دهد او را مسئول اجرا نمی کند؟ او اگر مسئول اجرا نمی بود فقط باید مبشر و نذیر باشد، فقط باید بگوید، اتمام حجت کند چرا دست به تبر می برد و آن مشکل را ایجاد می کند؟ کسی که به همهٴ خطر تن در می دهد معلوم می شود که مسئولیتی احساس می‌کند، می‌خواهد این دین را اجرا کند، نه فقط بگوید. اگر ابراهیم(سلام الله علیه) قبلاً نبی بود و کار أنبیا هم، تبشیر و انذار است؛ اینها مبشر بهشت‌اند و منذر جهنم، دیگر دست به تبر بکند: ﴿فجعلهم جذاذاً الاّ کبیراً لهم﴾ ، آنگونه خطر را استقبال کند برای چیست؟ اگر کسی نبی باشد و امام نباشد، رو به مطلب به این بر می گردد که نبی یک مسئله‌گو است، یعنی فقط به مردم می گوید: چه چیز واجب است، انسان را به بهشت می برد چه چیز حرام است انسان را به جهنم می برد دیگر کاری ندارد که چه کسی کار خوب کرد، چه کسی کار بد کرد و عهده دار اجرا هم نیست.

نقد بیان مرحوم أمین الاسلام مبنی بر انفکاک نبوت از امامت و رهبری
این معنا را مرحوم امین الاسلام در مجمع احتمال داد که ممکن است کسی پیغمبر باشد و امام نباشد و امّا این معنا ناتمام است چگونه ممکن است کسی پیغمبر باشد و مسئول اجرا نباشد؟! ممکن است یکی نبی باشد. تابع نبی دیگر، نظیر اینکه لوط تابع ابراهیم[علیهما السلام] بود و زعیم مردم ابراهیم[علیه السلام] بود و این پیغمبر تابع آن پیغمبر بود. آن وقت، هم حکم خدا زمین نماند و هم آن دلیل عقلی فرسوده نشد، دلیل عقلی بر نبوت چیست؟

دلیل عقلی بر ضرورت نبوت و رسالت
دلیل عقلی بر نبوت این است که مردم بی‌قانون نمی‌توانند زندگی کنند؛ چون مردم باید دور هم باشد، زندگی مردم که زندگی گیاهی یا حیوانی نیست، انسان باید دور هم زندگی کند و انسان غذایش آماده نیست، لباسش آماده نیست، مسکنش آماده نیست، تنهایی هم عهده دار کفایت اینها نخواهد بود، باید کاری بکند در برابر کار دیگران چیزی بدهد و چیزی دریافت کند؛ این بدون قانون نخواهد بود. قانون را خود مردم نمی توانند وضع کنند چون هر کسی یجرّ النار الی قوسه، همان برهان معروف پس مردم نیازمند به وحی و نبوتند. خب، وحی و نبوت که یکی از ادله عقلی او همین است و روایات هم به همین دلیل عقلی اشاره کرد در حدّ گفتن مسئله است یا برای برطرف کردن هرج و مرج است؟ آیا ممکن است دینی باشد و حدود و تعزیرات نداشته باشد؟ یا نه ممکن است دینی به وسیلهٴ پیغمبری به مردم ابلاغ بشود و در آن دین گفته نشود که اگر کسی، کسی را کشت به حق کسی تجاوز کرد با او چه کنیم؟ در مسائل جزائی آن دین برنامه دارد یا ندارد؟ اگر در مسائل جزائی برنامه ندارد که دین ناقصی است، نه عقل آن را می پسندد، نه وحی آن را امضاء می کند. اگر دینی است جامع الأطراف که برای مسائل جزائی هم برنامه دارد، آیا پیش بینی کرده است که این مسائل جزائی را چه کسی اجرا کند یا نه؟ آیا ممکن است دین بیاید و برای قتل و تجاوز قانون وضع نکند؟ یا ممکن است دینی بیاید برای قتل و تجاوز قانون وضع کند. ولی مسئول اجرای آن را بیان نکند، بگوید خودتان بروید اجرا کنید: یا هر دینی که می آید برای قتل و سایر تجاوزات حدود و تعزیرات جعل می کند و مسئول آن هم همان پیغمبر است. این می شود امام.

سرّ عدم توفیق تشکیل حکومت توسط أنبیا
منتها گاهی در اثر برخورد با یک ابر قدرتی مثل نمرود و فرعون و امثال ذلک موفق نمی شود، گاهی هم موفق می‌شود. خدا آیا امامت را جعل کرد یا نه؟ نبوت را هم جعل کرد و کسی ایمان نیاورد. در همان قصه ای که فرمود: ﴿فما وجدنا فیها غیر بیتٍ من المسلمین﴾ ؛ با اینکه نبوت را جعل کرد، کتاب آسمانی داد، فرمود: در آن محلی که ما ویران کردیم فقط یک خانواده به این پیغمبر ایمان آورده بودند؛ چون بیش از یک خانواده به این پیغمبر ایمان نیاورده بودند ما مهلتها دادیم و نشد، اینها را به دست هلاکت سپردیم ﴿فما وجنا فیها﴾؛ یعنی در آن قریه ﴿غیر بیت من المسلمین﴾؛ فقط یک خانواده به این پیغمبر ایمان آوردند، امّا ما او را پیغمبر کردیم حرف او را گوش نکردند، به او ایمان نیاوردند. ممکن است به همین معنا خدای سبحان کسی را امام بکند ولی حرف او را گوش ندهند. یک وقت سخن این است که خدا امام نکرد و نمی کند، بعضی از أنبیا را امام قرار می دهد، بعضی از أنبیا را امام قرار نمی دهد. این قابل باور نیست، این معنای اوّلی که مرحوم طبرسی در مجمع فرمودند، این ناتمام است. اگر خدای سبحان کسی را پیغمبر قرار داد یقیناً او را زعیم مردم قرار می دهد چرا؟ برای اینکه اصل نبوت برای سازماندهی زندگی مردم است که هرج و مرج نباشد و آنچه که باعث هرج و مرج است، مسئلهٴ قتل و تجاوز و حدود است و اگر برای او قانونی نباشد می شود هرج و مرج و اگر قانونی باشد فقط به صورت سوادٌ علی بیاضٍ که یک وجود کتبی داشته باشد، در کتاب دفن شده باشد، باعث رفع هرج و مرج نخواهد شد. آنچه که از طرف خدای سبحان هست این است که دینی کامل وضع کند، مسئول اجرای آن را هم مشخص کند، منتها اگر مردم پذیرفتند که نعم المطلوب، نپذیرفتند که ﴿من ضلّ فانّما یضلّ علیها﴾ ، پس فرض صحیح ندارد که کسی نبی باشد و امام نباشد، منتها نبوت درجاتی دارد، امامت درجاتی دارد، محدودهٴ نبوتِ بعضی از أنبیا یک روستاست یا یک شهر است، امامت او هم به شهر ایضاٌ وگرنه ما پیغمبری داشته باشیم که مسئله گو باشد، کاری به مردم نداشته باشد، این نبوت نیست. این آن برهان عقلی را تأمین نمی کند؛ پس «کل نبیٍ فهو امام».

قیام و اقدام عملی پیامبران علیه شرک و کفر
درباره خصوص ابراهیم(سلام الله علیه) هم، گذشته از اینکه این برهان عقلی می گوید: «کلّ نبی فهو امام»، گذشته از این، اگر ابراهیم(سلام الله علیه) قبلاً فقط مسئولِ تبشیر و انذار بود، قبلاً کارش این بود که بگوید: اگر کسی اطاعت کرد بهشت می رود و اگر معصیت کرد گرفتار جهنم خواهد شد و أمرِ معروف او در حد تبلیغ بود، نه در حد اجرا. خب آن جور درگیری با بت پرستها برای چه بود؟ آن‌جور اعلام انزجار برای چه بود؟ گاهی می گفت ﴿اننّی براءٌ ممّا تعبدون﴾ ، گاهی هم عده ای را که به او ایمان آوردند یک گروهی تشکیل داد گفت: من و قوم من که به من ایمان آوردند: ﴿انا برآؤا منکم﴾ این موضع گرفتن است. این اعلام انزجار کردن است. این رو در رو شدن است، این یعنی امامت. خب، اگر پیغمبر، ابراهیم(سلام الله علیه) قبلاً پیغمبر بود و کارش این بود که احکام الهی را بگوید بسیار خوب، امّا دیگر آن جور که خدا می فرماید: ﴿و لقد آتینا ابراهیم رشده من قبل و کنّا به عالمین﴾ ؛ بعد جریان بت‌شکنی او را تشریح کند، دیگر چرا؟ معلوم می شود همان وقتی که او پیغمبر بود، امام هم بود یعنی قیام کرد که حکومت تشکیل بدهد و بساط بت پرستی را برچیند، علماً و عملاً؛ امّا علماً برچیند: ﴿ألم تر الی الذی حاجّ ابراهیم فی ربّه أن ٰاتاهُ الله الملک اذ قال ابراهیم ربّی الذی یحیی و یمیت قال انا احیی و أمیت﴾ و امثال ذلک، ﴿قال ابراهیم فانّ الله یأتی بالشمس من المشرق فأت بها من المغرب﴾ ، این محاجّه علمی بود. [امّا عملاً] وقتی دید، علم و استدلال اثر نکرد دست به تبر کرد، خب چون زعیم است، اگر کسی مسئول اجرای احکام نباشد که حاضر نیست دست به تبر کند و خود را به آن خطر بیاندازد، او می داند که این مردم بالأخره او را به بدترین کیفر محکوم می کنند و به دنبال‌اش هم این حرف بود که ﴿حرّقوه و انصروا آلهتکم﴾ ؛ او را بسوزانید و این خدایانتان را یاری کنید. این او را هم تحمل کرد. مگر زعامت جز اینست که انسان قیام بکند، بساط ستم را برچیند به داعیهٴ گسترش بساط عدل، این امامت است. پس نمی‌شود گفت که ابراهیم[علیه السلام] قبلاً امام نبود و بعداً امام شد، امام به معنی زعیم، امام به معنی رهبر. هم عقلاً قابل قبول نیست که کسی پیغمبر باشد یعنی مسئله گو، مردم را به حال خود رها کند و هم طبق شواهد زندگی ابراهیم(سلام الله علیه) قابل قبول نیست، برای اینکه او در همان آغازش احتجاج را، تبلیغ را، با تلاش می کرد یعنی با یک دست تبلیغ با یک دست هم تبر.

دفاع مسلحانه پیامبران از دین
اگر خدای سبحان فرمود: ﴿لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و أنزلنا معهم الکتاب والمیزان لیقوم الناس بالقسط﴾ ، بعد فرمود به اینکه ﴿و انزلنا الحدید فیه بأس شدید﴾ این مال همهٴ أنبیاست. در بحثهای قبل ملاحظه فرمودید، گاهی خدای سبحان تاریخ یکی از أنبیا را نقل می کند، گاهی خطوط کلی أنبیا را نقل می کند. اینها را اگر شما شمارش کنید می بینید بسیاری از اوصاف مشترک است، هر بشری، گروهی که پیغمبر دارند، هر پیغمبری باید انسان باشد فرشته نخواهد بود، هر پیغمبری باید مرد باشد زن نخواهد بود، هر پیغمبری باید معصوم باشد. اینها یک عده خطوط کلی است و هر پیغمبری هم گرفتار درگیری است بی مزاحمت نیست، اگر یک رقیب را از پا در آورد، رقیب دیگری در مقابل او می ایستد تا ما او را بیازمائیم، اینها جزء خطوط کلی نبوت است. آنچه هم که در سورهٴ مبارکهٴ حدید بیان شد، این جزء خطوط کلی نبوت است، فرمود: ﴿لقد أرسلنا رسلنا بالبینات﴾؛ این ﴿بالبینات﴾ همان معجزات است، همان کتاب است حالا یا خودشان کتاب دارند یا حافظ کتاب نبی قبل‌اند: ﴿لقد أرسلنا رسلنا بالبینات و أنزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط ...﴾، آنگاه فرمود: ﴿... و أنزلنا الحدید ...﴾ ، خب این ﴿أنزلنا الحدید﴾ اگر در آیهٴ دیگر بود. انسان ممکن بود بگوید به اینکه یک بحث جداست، امّا در همین آیه فرمود: ما هر پیغمبری را که فرستادیم یک آهن به او دادیم، یک کتاب به او دادیم. ما آهن فرستادیم که با آهن از این کتاب حمایت بشود، آهنی که پیغمبر داشت سیف بود. آهنی که ابراهیم داشت تبر بود و مانند آن: ﴿... و انزلنا الحدید فیه بأسٌ شدید و منافع للناس و لیعلم الله من ینصره و رُسُلَه بالغیب﴾ ؛ ما تبر دادیم تا معلوم بشود چه کسی دین خدا را یاری می کند. نه چه کسی هیزم می شکند! ما شمشیر دادیم، ما آهن خلق کردیم تا معلوم بشود چه کسی دین خدا را یاری می کند، نه چه کسی تیر آهن تهیه می‌کند. فرمود: ما آهن نفرستادیم برای اینکه تیر آهن بسازید که ما آهن فرستادیم ببینیم چه کسی دین خدا را یاری می کند، معلوم می شود منظور از این آهن همان تبر و شمشیر است، البته آن ﴿منافع للناس﴾ هم هست.

سؤال ...
جواب: عرض کردیم یا خودشان کتاب دارند یا حافظ آن کتاب نبی قبل‌اند، قهراً یا خودشان شمشیر دارند یا وارث شمشیر نبی قبل‌اند.

نکته: پیامبران اولو العزم تنها صاحبان کتاب مستقل
سؤال ...
جواب: در این جهت فرقی نیست یا خودشان کتاب دارند یا حافظ کتاب نبی قبل‌اند؛ مثل یحیی و عیسی(سلام الله علیهما)؛ یحیی کتاب نداشت، آنکه کتاب داشت عیسی بود(سلام الله علیهما). امّا خدای سبحان فرمود: ﴿یا یحیی خذ الکتاب بقوة﴾ ؛ این همان کتاب عیسی را داشت یا لوط خودش کتاب نداشت چون لوط به ابراهیم ایمان آورد: ﴿فآمن له لوط﴾ ، أنبیای ابراهیمی بعد از موسای کلیم همهٴ آنها وارث تورات بودند که فرمود: ﴿یحکم بها النبیون الذین أسلموا﴾ ؛ همه به تورات حکم می کردند و أنبیایی که بعد از عیسی(سلام الله علیه) آمدند، اگر أنبیایی باشد غیر از رسول خدا، همه تابع انجیل بودند.
بنابراین هر پیغمبری با کتاب است و آهن. اگر خودش جزء اولوالعزم است کتاب مستقل دارد و آهن مستقل، اگر جزء اولوالعزم نیست، حافظ کتاب قبلی است و وارث آهن قبلی.
سؤال ...
جواب: الآن در این سورهٴ مبارکهٴ حدید ملاحظه می فرمائید که خدای سبحان آنچه را که به همهٴ أنبیا مرحمت می کند این است، می‌فرماید به اینکه ﴿لقد أرسلنا رسلنا بالبینات و أنزلنا معهم الکتابَ والمیزان لیقوم الناس بالقسط﴾ ؛ تا مردم به قسط و عدل قیام کنند. حالا اگر کسی به قسط و عدل قیام نکرد به جور و ظلم قیام کرد باید چه کرد؟

انزال حدید مقدمهٴ دفاع از دین
﴿و أنزلنا الحدید﴾؛ ما آهن فرستادیم. خب برای چه و چرا آهن فرستادید ﴿فیه بأس شدید ...﴾ اوّلین فایده ای که انسان از آهن می برد دفاع از دین است بعد خانه سازی، بعد ﴿... و منافع للناس﴾، این برای همه أنبیاست اگر پیغمبری خود کتاب داشت، خود شمشیر دارد، خود تبر دارد؛ مثل ابراهیم(سلام الله علیه). اگر پیغمبری وارثِ کتاب دیگر بود، وارث شمشیر دیگر هم هست: ﴿و انزلنا الحدید فیه بأس شدید﴾؛ اصلاً تشویق به دعوا است، تشویق به نزاع است، تشویق به جنگ و دفاع است. اینکه فرمود: من آهن فرستادم برای اینکه آهن خیلی کار از او بر می‌آید، باس شدید دارد؛ این تشویق به جبهه است، بعد فرمود: ﴿... و منافع للناس﴾ .
بنابراین هیچ پیغمبری نیست مگر اینکه با این دو عامل آمده: کتاب آورده که مردم را به قسط و عدل دعوت کند، آهن آورده که جلوی متجاوزین را بگیرد و اگر یک پیغمبری فقط کتاب داده باشد این معنایش آن است که آن هرج و مرج هر چه هست، باشد. آن هم بشرهای اوّلی، بشرهای اوّلی که همهٴ اینها در برابر أنبیا می ایستادند، می گفتند به اینکه ﴿لنخرجنّکم من أرضنا أو لتعودنّ فی ملّتنا﴾ که بحثش قبلاً گذشت: ﴿قال الذین کفروا لِرُسلهم لنخرجنّکم من أرضنا أو لتعودن فی ملتنا﴾ .

نتیجه بحث
بنابراین نمی‌شود خدای سبحان برای مردم مسئله گو بفرستد. چون اینچنین است، پس هر نبوتی با امامت همراه است، منتها خدا قرار می دهد، گاهی مردم آن توفیق را دارند می پذیرند، گاهی مردم آن توفیق را ندارند نمی پذیرند. این حرفی که مرحوم أمین الاسلام ذکر کرد، معنایش آن است که ممکن است پیغمبری به مقام نبوت رسیده باشد ولی امام نباشد، کاری به مردم نداشته باشد ولو مردم هم اگر آماده باشند که او حکومت تشکیل بدهد ولی او مسئول نیست معنای انفکاک امامت از نبوت این است که او مسئول تشکیل حکومت نیست، اگر هم مردم خواستند حکومت تشکیل بدهند برای خودشان حاکم تعیین می کنند، برای خودشان رهبری تعیین می کنند، این پیغمبر رهبر مردم نیست. اگر مردم او را انتخاب کردند او وکیل مردم خواهد شد أمّا از طرف خدا مأموریتی ندارد و این قابل قبول نیست عقلاً. در خصوص جریان ابراهیم(سلام الله علیه) هم قابل باور نیست برای اینکه اگر او زعیم نبود، او مسئول اجرا نبود، او فقط مبشر و منذر بود که تن به خطر نمی داد دست به تبر نمی برد.

بت‌شکنی حضرت ابراهیم خلیل(علیه السلام) نشانهٴ رشد آن حضرت
و خدای سبحان هم این [بت‌شکنی] را رشد می داند، می فرماید: ما به او رشد دادیم، از قبل به او رشد دادیم. قصه های ابراهیم(سلام الله علیه) که نقل می کند گوناگون است. این بخش بت شکنی حضرت را که نقل می کند، می فرماید: ﴿ولقد ٰاتیناه ابراهیم رشده من قبل﴾ بعد جریان بت شکنی او رانقل می کند، این دو.

عدم نقل آثار حکومت حضرت ابراهیم!
نکته سوّم اینکه اگر ابراهیم(سلام الله علیه) قبلاً امام نبود، یعنی با غمض نظر از این مطلبی که خلاف عقل است، با غمض نظر از آن مطلبی که خلاف سیرهٴ ابراهیم(سلام الله علیه) هست، ما بپذیریم که ابراهیم امام نبود، خب خدای سبحان او را در دوران پیری که حالا به لبهٴ مرگ رسیده است امام کرد، از این به بعد که حکومتی تشکیل نداد! خدا برای چه او را امام کرد؟ برای اینکه حکومت تشکیل بدهد بعد هیچ اثری از حکومت او در دوران پیری در قرآن نیامده، آن کارهائی که کارهای مبارزاتی او بود قبلاً بیان کرده است، در افتادن با نمرودها و به آتش رفتنها بود او را قبلاً ذکر کرده و اگر از این به بعد خدا او را زعیم مردم کرد، رهبر مردم کرد، بالاخره یک گوشه‌ای از رهبری او را تشریح می کرد که بعد از اینکه ما ابراهیم رهبر کردیم او چه کرد، هیچ اثری از آن در قرآن نیست. می شود گفت که از آن به بعد ابراهیم(سلام الله علیه) حکومت تشکیل داد، بساط ظلم را بر چید و بساط عدل را گسترش داد و قرآن اصلاً نقل نکرد. این قابل باور نیست؛ پس اصلاً چرا خدا او را امام کرد؟! اینکه فرمود: ﴿انی جاعلک للناس اماما﴾ برای آن است که گوشه ای از امامت او را تبیین کند؛ مثل اینکه در جریان داود(سلام الله علیه) فرمود: ﴿یا داود انا جعلناک خلیفة فی الارض فاحکم بین الناس بالحق﴾ بعد جریان قضا و داوری او را هم کاملاً تشریح می کند که عده ای به محکمه او آمدند، اینچنین حکم کرد، آنچنان حکم کرد و مانند آن. اگر خدای سبحان درباره داود می فرماید: ﴿یا داود انا جعلناک خلیفة فی الارض﴾ جریان قضاوت و داوری او را هم بازگو می کند، دیگر ممکن نیست که جریان امامت را به ابراهیم ببخشد و اصلاً در این زمینه سخن نگوید.
«والحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 41:08

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی