- 1826
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 124 سوره بقره - بخش یازدهم
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 124 سوره بقره" - بخش یازدهم
- هدایت ذاتی امام
- وظیفه هدایتگری امام
- هدایت اکتسابی علما
- امام هادی به امر است
- معنای هدایت به امر
- امتحان ذبح اسماعیل برای دریافت مقام امامت
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿و اذ ابتلىٰ ابراهیم ربُّهُ بکلماتٍ فاتَّمهنَّّ قال انّی جاعلک للناس اماماً قال ومن ذریتی قال لا ینال عهدی الظالمین﴾
مهمترین بحث این آیه همانطوری که ملاحظه فرمودید، مسئلهٴ امامت و مسئلهٴ عصمت امام بود. بقیه بحثهای جزئی این آیه بود چون ثابت شد که این امامت عین نبوت نیست برای اینکه خدای سبحان به ابراهیمی که پیغمبر هست میفرماید: ﴿انّی جاعلک للناس اماماً﴾، پس باید دربارهٴ این امامت بحث کرد که به چه معناست؟ وجوهی که برای این امامت ذکر کردهاند به عرض رسید، آن وجهی که سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) آن را پذیرفتند این بود که این امامت همانطوری که معنایِ نبوت نیست، به معنای قدوه و أسوه و الگو هم نیست، چون اینها لازمهٴ نبوت است، به معنای سرپرستی و زعامت و ادارهٴ حکومت هم نیست، چون اینها هم لازمهٴ نبوت است کسی که پیغمبر است، هم اسوه و الگوی مردم است و هم رهبر و زعیم مردم و به معنای امامت نسبت به أنبیای بعدی هم نیست طبق آن شواهد گذشته، بلکه با مراجعه به آیات دیگر معنای این امامت روشن میشود که امامت چیست؟ زیرا خدای سبحان هر جا امام یاد میکند، برای او اوصافی و قیودی یاد میکند، میفرماید به اینکه امام کسی است که هادی به أمر ما باشد: ﴿و جعلناهم ائمةً یهدون بامرنا﴾ ، چه در سورهٴ مبارکهٴ أنبیا و چه در سورهٴ سجده. در سورهٴ انبیاء آیهٴ 73 این بود که ﴿و جعلناهم ائمةً یهدون بأمرنا﴾، در سورهٴ سجده هم آیهٴ 24 اینچنین بود: ﴿و جعلنا منهم﴾؛ یعنی از بنیاسراییل ﴿ائمةً﴾ که ﴿یهدون بامرنا﴾ ، پس امام غیر از مَلک است، امام غیر از نبی و مانند آن است؛ زیرا امام کسی است که به أمر خدا هدایت میکند. یا این باء، باء مصاحبت است یا باء ملابست یعنی امام در صحبتِ هدایت أمر خداست یا در کسوتِ هدایت به امر است.
وجههٴ ملکوتی أشیا و هدایت به أمر امام
«أمر» را هم که مشخص فرمود عبارت است از: آن وجهه ملکوتی کل شیء است که مصون از تدریج است: ﴿انّما أمره اذا اراد شیئاً أن یقول له کن فیکون﴾ یا ﴿انّما قولنا لشیءٍ إذا أردناه اَن نقول له کن فیکون﴾ ، پس امر آن جنبهٴ ملکوتی کل شیء است و امام هدایت به امر میکند یعنی هدایت امام غیر از هدایت علما و مبلغین است که ارائه طریق باشد. بلکه هدایت به أمر است یعنی نحوهٴ هدایت او روی آن ملکوت کل شیء است که فرمود: ﴿فسبحان الّذی بیده ملکوت کل شیء﴾ . قهراً امامت از شئون دنیائی و ظاهری بیرون میرود، به معنای گرفتن گزارش در نشئهٴ طبیعت و رساندن گزارش نیست، به معنای ارشاد و امر به معروف و نهی از منکر و امثال ذلک نیست، برای اینکه همهٴ اینها کار أنبیا است و ابراهیم(سلام الله علیه) که ارائه طریق داشت و راهنمای مردم بود خدای سبحان در دوران پیری به ابراهیم میفرماید به اینکه من تو را امام قرار دادم. معلوم میشود این امامتی که در دوران پیری نصیب ابراهیم(سلام الله علیه) شد، همان امامتی است که در سورهٴ أنبیا و در سورهٴ سجده تفسیر شده است به هدایت به أمر، نه امامت به معنای راهنمائی و ارائهٴ طریق باشد که ابراهیم(سلام الله علیه) این صفت را قبلاً داشت و دیگران هم داشته و دارند. پس امام کسی است که هادی به أمر باشد.
لزوم مهتدی بالذات بودن هادی به أمر
هادی به امر بودن، هادی باید کسی باشد که خود مهتدی باشد، یعنی خود نیازی به هدایت نداشته باشد. هم هدایت او به امر باشد، هم خود مستقل و بینیاز از هدایت دیگران باشد، از اینکه فرمود: ﴿یهدون بأمرنا﴾ ؛ یعنی هدایت او به امر ماست، یعنی کار او کاری امری و ملکوتی است نه کار خلقی، امّا از اینکه فرمود: ائمه هادیان مردمند. خب چه کسی هادی مردم است؟ قرآن میفرماید: کسی هادی مردم است که خودش احتیاج به هدایت نداشته باشد، آن کس که محتاج به هدایت است او هادی مردم نیست. آن کس که هادی مردم است، کسی است که احتیاج به هدایت دیگران نداشته باشد. آن را در سورهٴ یونس اینچنین بیان فرمود، آیهٴ 25 سورهٴ یونس این است که ﴿قل هل من شرکائکم مَن یهدی الی الحق قل الله یهدی للحق أفمن یهدی الی الحقّ أحقّ اَن یُتَّبع أَمَّن لا یهدّی إلاّ أن یهدی فما لکم کیف تحکمون﴾ ، گرچه این دربارهٴ اوصاف خدای سبحان است و دربارهٴ اثبات توحید ربوبی و نفی شرک است، ولی طبق روایات این آیه بر جریان امامت ائمه تطبیق شده است .
ـ اقسام هادیان به حق
مفاد این آیه این است که خدای سبحان فرمود: آنها که به حق هدایت میکنند دو قسمند:
الف . مهتدی بالغیر
بعضیها خودشان باید هدایت بشوند تا دیگران را هدایت بکنند.
ب . مهتدی بالذات
بعضیها بدون هدایت دیگری مهتدی بنفسند و بدون احتیاج به دیگران مردم را هدایت میکنند.
شرح و تبیین
در این آیه مقابله بین این نیست که آنکه به حق هدایت میکند، مقدم است یا آنکه به حق هدایت نمیکند. این روشن است نفرمود «أفمن یهدی إلی الحق احق ان یُتّبع أمَّن لا یهدی إلى الحق»، نفرمود آنکه به حق هدایت میکند أحق است یا آنکه به حق هدایت نمیکند، فرمود: ﴿أفمن یهدی الی الحق أحقّ ان یتّبع أمّن لا یهدی الاّ ان یُهدىٰ﴾ ؛ یعنی فرمود شما دو نفر را حساب بکنید، هر دو به حق دعوت میکنند، هر دو سخن حق دارند، هر دو به خیر دعوت میکنند، منتها یکی محتاج است که هدایت بشود بعد هدایت کند، دیگری محتاج به هدایت نیست، مهتدیاً خلق شده است متقابل بین این دو نفر است، نه تقابل بین هادی و غیر هادی، نفرمود آنکه به حق دعوت میکند مقدم است یا آنکه به باطل دعوت میکند. نه، فرمود: هر دو به حق دعوت میکنند، منتها یکی باید مکتب برود و یاد بگیرد. دیگری به مکتب نرفته معلّم صدها مدرس است، کدامیک مقدم است؟ ﴿أفمن یهدی إلی الحق أحقّ أن یتّبع أمَّنْ لا یَهِدِّی الا أن یُهدىٰ﴾، ﴿لا یَهدّی﴾؛ یعنی لا یهتدی که مقابله بین هادی الی الحق و غیر المهتدی بالنفس است، نه مقابله بین هادی الی الحق و هادی الی الباطل باشد، نه. نفرمود به اینکه آنکه مردم را به بهشت دعوت میکند مقدم است یا آنکه مردم را به جهنّم. فرمود: هر دو به حق دعوت میکنند، منتها یکی که به حق دعوت میکند، باید مکتب برود تا یاد بگیرد. محتاج است دیگری محتاج نیست. مقابله بین هادی الی الحق و غیر المهتدی بالنفس است: ﴿أفمن یهدی الی الحق أحقّ اَنْ یتّبع أمّن لا یهدّی الاّ أن یُهدی فما لکم کیف تحکمون﴾ .
سرّ استدلال ائمه(علیهم السلام) به آیهٴ 35 سورهٴ یونس
اینکه ائمه(علیهم السلام) به این استدلال میکنند برای اینکه امام باید معصوم باشد، امام باید بی نیاز از هر مکتب باشد، سرّش این است که خدای سبحان نفرمود به اینکه آنکه به حق دعوت میکند مقدم است نه آنکه به باطل. چون آن امر روشنی بود. فرمود: کسی که به حق دعوت میکند، خود باید بینیاز از مکتب و مدرسه باشد آنکه ﴿لا یهدّی الاّ أن یُهدىٰ﴾؛ یعنی «لا یهتدی الاّ اَن یُهدىٰ» خود راه پیدا نمیکند مگر. اینکه راهنما داشته باشد او هادی نیست. این کدام هدایت است؟ الآن همهٴ علما که هادیان الی حقاند، همه مهتدی بغیرند، همه به مکتب میروند، مهتدی میشوند وقتی مهتدی شدند: ﴿و لتکن منکم أمّةٌ یدعون الی الخیر﴾ یا ﴿فلو لا نفر من کلّ فرقةٍ منهم طائفةٌ لیتفقّهوا فی الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا إلیهم﴾ ؛ این میگوید: شما به حوزهها بروید، مهتدی بشوید بعد دیگران را هدایت کنید. این هدایت را قرآن صفت علما میداند، میفرماید: آن کسی که باید مکتب برود تا مهتدی بشود بعد هادی دیگران بشود، او امام نیست. آنکه به مکتب نرفته هادی است او امام است: ﴿أفمن یهدی الی الحق أحقّ أن یتّبع أمَّن لا یَهدّی إلاّ أن یُهدى﴾ اینکه در روایات به این آیه خیلی استدلال میکنند ائمه(علیهم السلام) برای اینکه عصمت شرط است، برای این نکته است. به این آیه خیلی استدلال میکنند، میفرمایند به اینکه آنها که باید مکتب ببینند تا هادی مردم باشند آنها مطاع نیستند، آنها که نیازی به مکتب ندارند مع ذلک هادی مردماند، آنها مطاعند: ﴿أفمن یهدی الی الحقّ أن یتّبع أمّن لا یهدّی إلاّ أن یُهدی﴾ که مقابله بین هادی الی الحق و غیر المهتدی بالنفس است، فرمود: آنکه مردم را به حق هدایت میکند مقدم است یا آنکه تا درس نخواند خودش مهتدی نمیشود. معلوم میشود هادی کسی است که مکتب نرفته هدایت کند، خب آنکه مکتب نرفته هدایت میکند، هدایتهای او هدایتهای ظاهری نیست. چه اینکه خودش از راه باطن به این مقام رسید، دیگران را هم از راه باطن به این مقام میرساند. امام یک چنین صفتی دارد، امام آن است که مهتدی بالنفس باشد یعنی بدون اینکه از کسی یاد بگیرد مهتدی باشد. اگر نیازی به مکتب داشته باشد میشود عالمِ عادی و مشمول آیهٴ نفر خواهد بود.
خدای سبحان کار علماء را تخطئه نکرد، فرمود: اینها هادی بالذات نیستند، اینها تابعند. کسی زمام هدایت را دارد که به مکتب نرود و چیز بداند: ﴿أفمن یهدی الی الحق أحقّ أن یتّبع أمّن لا یهدی إلاّ أن یُهدی﴾؛ فرمود: آیا کسی که بدون مکتب رفتن عالم است، او میتواند هادی مردم باشد یا کسی که تا به مکتب نرفت خود مهتدی نمیشود؟ این همان است که باید یک علم لدّنی داشته باشد. عصمت داشته باشد، مکتب ندیده باشد و مانند آن. خب پس امام کسی است که هادی به أمر باشد و هادی را قرآن کریم با مهتدی بالنفس و مهتدی بالذات نسبت میدهد یعنی آن کس که مکتب نرفت و چیز بلد بود، او هادی مردم است. نه آنکه به مکتب رفت و چیز یاد گرفت، یعنی آنکه مکتب میرود و چیز یاد میگیرد هدایت او هدایتهای ارائهٴ طریق است. این کار کار خوبی است ولی این مشکل را حل نمیکند. آنکه باید به مقصد برساند کسی است که خود أهل مقصد است و خودش آن راه را طی کرده است. لذا دیگران را هم راهنمائی میکند.
نتیجه
از این کریمه معلوم میشود امام هادی است اولاً، و هدایتش هم به امر خداست ثانیاً، أمر را هم قرآن کریم مشخص کرد که امر ملکوتی است و هدایت را هم مشخص کرد که مال مهتدی بالنفس است. پس کسی هادی است که مکتب نرفته باشد، کسی به أمر الله هدایت میکند که از تدریج رهائی پیدا کرده باشد. پس این هدایتی که امام دارد، هدایت به معنای کتاب نوشتن، درس گفتن، ارائه طریق، سخنرانی، تبلیغ، تبشیر، انذار امثال ذلک نیست. این همان است که امام میداند انسان چه میکند، چون با باطن کار دارد.
آگاهی امام معصوم(علیه السلام) از اعمال دیگران
چون خودش از راه باطن به اینجا رسید و در باطن دیگران کشش و گرایش ایجاد میکند، پس میداند که در درون افراد چه خبر است. این همان آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ توبه است که فرمود: ﴿قل اعملوا فسیری الله عملکم و رسوله و المؤمنون﴾ ؛ فرمود، آیهٴ 105 سورهٴ توبه این است: ﴿و قل اعملوا فسیرى الله عملکم و رسوله و المؤمنون و ستردّون الی عالم الغیب و الشهادة فینبّئکم بما کنتم تعملون﴾ ؛ فرمود: هرچه میکنید انجام بدهید و خدا میداند؛ این سین، سین تحقیق است نه سین تسویف، نه یعنی بعداً خدا میداند. این سین استقبالی نیست، برای اینکه به خدای سبحان نسبت داد. فرمود: ﴿فسیرى الله﴾ یعنی یقیناً خدا میبیند، نه اینکه هرچه بکنید بعدها خدا میبیند، فرمود: هر کاری میکنید: ﴿فسیرى الله﴾؛ یعنی یقیناً خدا میبیند. (این یک) ﴿و رسوله﴾، پیامبرش هم میبیند (دو) ﴿و المؤمنون﴾ که امام هشتم(سلام الله علیه) فرمود: «ایّانا عَنیٰ» ؛ منظور از مؤمنین مائیم که ائمه(علیهم السلام)اند، فرمود: هر کاری میکنید آنها میبینند. نه اینکه بعدها میفهمند، هم اکنون میبینند. ممکن نیست کسی عملی انجام بدهد و او نبیند. چون خودش از آن راه به این مقام رسید و از آن راه دارد به دیگران فیض میرساند، پس باید از محدودهٴ کارش با خبر باشد. همانطوری که یک پیغمبر از محدودهٴ کارش با خبر است، یک امام از منطقه کارش با خبر است. کار امام هدایت درون مردم است یعنی سمت امامت این است. تا از درون با خبر نباشد که نمیتواند هدایت کند. درون افراد را میداند چه کسی شایسته است، چه کسی شایسته نیست، چه قلبی سیاه است، چه قلبی سفید است، چه قلبی لایق است، چه قلبی لایق نیست و مانند آن که فرمود: ﴿قل اعملوا فسیرى الله عملکم و رسوله و المؤمنون﴾ «وقتی عدّهای به حضور امام هشتم(سلام الله علیه) نشسته بودند و سخن از این امر به میان آمد که حضرت فرمود: من از همهٴ کارهای شما با خبرم. تحمّل این معنا برای بعضی از حاضران دشوار بود. حضرت برای رفع اعجابشان این کریمه را تلاوت کردند. فرمود: خدا فرمود که «﴿قل اعملوا فسیرى الله عملکم و رسوله و المؤمنون﴾» . «ایّانا عنّی» ؛ منظور از مؤمنین ما هستیم که میدانیم در قلب شما چه خبر است. اینکه در زیارتها و در اذن دخولهای حرم مطهر اینچنین گفته میشود: سلام ما را جواب میدهی، حرفهای ما را میشنوی، منتها ما محجوبیم، این گوشهای از شئون امامت امام معصوم است. پس چون کارش هدایت باطن است باید از نهان و نهاد همه خبر داشته باشد.
دل امام، ظرف ارادهٴ خداوند
و در حقیقت یک فیض درونی است که از طرف خدای سبحان به قلوب أئمه(علیهم السلام) میرسد و از آنجا به دلهای مؤمنین میرسد. لذا در ذیل این کریمهٴ ﴿و ما تشاءون إلاّ أن یشاء الله﴾ این روایت آمده است که ﴿قلوبنا أوعیة لمشیّة الله﴾ ؛ فرمود که دلهای ما ظرف ارادهٴ خداست. این اراده که در کتاب و سنت استعمال میشود، نوعاً اراده صفت فعل است و این فعل خارج از ذات است یک موجود امکانی است وقتی صفت فعل شد، موجود امکانی شد، باید از خارج ذات انتزاع بشود. لذا حضرت فرمود به اینکه دلهای ما ظرف ارادهٴ خداست. خدای سبحان هر کاری را در عالم بخواهد انجام بدهد از این قلب میگذرد، ما میفهمیم چه میکند. چون این اراده صفت فعل است؛ یک مقدمه و فعل خارج از ذات است؛ این دو مقدمه، حتماً این صفت فعل را ما باید از یک موجود ممکن انتزاع بکنیم؛ این نتیجه. حضرت فرمود: وقتی خدا اراده میکند، این اراده کار خداست، این کار بیرون از ذات است، یک محل میطلبد دل امام آشیانهٴ ارادهٴ خداست. در بعضی از تعبیرات این است که «انَّ الإمام وکرُ لإرادةِ الله» ؛ وکر آشیانه آن پرنده است، فرمود: اراده که بخواهد پرواز کند، در قلب امام مینشیند؛ امام میداند در عالم چه خبر است. این مقام امامت است. بنابراین چون خودش از غیب میگیرد، در غیب اثر میگذارد. از باطن میگیرد، در باطن اثر میگذارد این معنا را به نام امامت مینامند.
پس امام کسی است که هادی باشد و کسانی را خدای سبحان هادی میداند که محتاج به مکتب نباشند. این یک و هدایت هم به امر خدا باید باشد امر را هم قرآن چه در سورهٴ یس، چه در سورهٴ قمر مشخص کرد که مصون از تدریج است، یک چهرهٴ ملکوتی کل شی است: ﴿فسبحان الذی بیده ملکوت کل شیء﴾ که این امر خداست.
زمینههای نیل مقام امامت به انسان کامل
و راه رسیدن به این مقام والا هم، صبر و بردباری مطلق لازم است در مسائل عملی و مشاهدهٴ أسرار عالم لازم است در مسائل علمی؛ یعنی در مقام کار صابر بودن در مقام فهم متیقن بودن لازم است، لذا فرمود: ﴿و جعلنا منهم أئمةً یهدون بأمرنا لمّا صبروا و کانوا بآیاتنا یوقنون﴾ ، نه تنها «کانوا بآیاتنا یؤمنون» ایمان کافی نیست. آن شدت شهود به نام یقین لازم است که یقین را در بحث قبل ملاحظه فرمودید، اثرش آن است که انسان هم بهشت و اهل بهشت را میبیند، هم جهنّم و اهل جهنم را مشاهده میکند که فرمود: ﴿کلاّ لو تعلمون علم الیقین ٭ لترونّ الجحیم ٭ ثم لترونّها عین الیقین﴾ ؛ یعنی هم اکنون که در دنیا هستید اگر اهل یقین باشید، مثل حارثة بن مالک جهنم را میبینید نه ﴿لترونّ الجحیم﴾ یعنی بعد از مرگ میبینید برای اینکه بعد از مرگ همه میبینند حتی آن ملحد و کافر و منکر هم میگوید: ﴿ربّنا ابصرنا و سمعنا﴾ نه اینکه بعد از مرگ میبینید، بلکه قبل از مرگ جهنم را میبینید چه اینکه در سورهٴ مطففین هم فرمود: کتاب ابرار در علّیین است و خود علّیین کتاب جامع است که مقربین آن را مشاهده میکنند، پس کسی که اهل یقین است هم شاهد جریان أبرار و بهشتیهاست، هم شاهد جریان فجّار و جهنمیهاست، مشاهده میکند. این خاصیت یقین است همین را خدای سبحان به ابراهیم اعطا کرد، فرمود: ﴿و کذلک نری ابراهیم ملکوت السمٰوات و الارض و لیکون من الموقنین﴾ که ابراهیم ملکوت را برای این دید که یقین پیدا کند، پس ابراهیم أهل یقین بود صبر و بردباری ابراهیم هم که در آن امتحانها مشخص شد، کسی که صابر باشد و کسی که أهل یقین باشد زمینهٴ امامت به معنای ایصال به مطلوب در او پیدا میشود امّا.
صعوبت آزمون الهی برای امامت
امامت به معنای رهبری و زعامت و ادارهٴ امور مردم. گذشته از اینکه لازمهٴ هر نبوت است که بحثش گذشت آن را با یک سلسله امور دیگر میآزمایند، اول یک منطقه کوچک را به یک کسی میدهند ببینند که میتواند اداره کند یا نه، بعد کم کم به او امامت و رهبری و زعامت میدهند. امّا دیگر نمیگویند بچهات را قربانی کن، ببینیم میکند یا نه، بعد بگوید: چشم، بعد او را امام بکنند. این کاری به رهبری ندارد. آنکه مقاومت هست، مبارزه هست، آن میتواند جزء ابتلاء باشد. امّا در عالم رؤیا به او بگویند به اینکه باید از فرزندت بگذری این معلوم میشود که میخواهد خدای سبحان او را خلیل کند. خلیل یعنی آن دوستی که خلّت و حاجتش را فقط با محبوب در میان میگذارد به او میگویند: خلیل. چون خلّت یعنی فقر و خلیل یعنی فقیر الی الله یعنی از همهٴ اسباب و انصاب منقطع است، فقط خدا را میطلبد. او ادعا کرد: ﴿لا أحِب الآفلین﴾ ؛ خدای سبحان میخواهد او را بیازماید یکی از آفلین فرزند است، یکی از آفلین خود تن آدم است، تن آدم بالاخره از بین میرود با مرگ، روح که مرگ پذیر نیست. فرزند با مرگ از بین میرود. فرمود: تو که ادّعا کردی ﴿لا أحب الآفلین﴾ تو را میآزمایم ببینم که آفل را دوست داری یا نداری از آن طرف دستور رسید: ﴿حرقوه و انصروا آلهتکم﴾ . بعد گفتند: ﴿فألقوه فی الجحیم﴾ ؛ هر ناری را جحیم نمیگویند، این نارهای پر قطر، این دیدید گاهی چاه نفت وقتی آتش میگیرد قطرش را از نزدیک لابد دیدید. اینگونه از آتشها را میگویند: جحیم وگرنه اگر یک جایی هیزمی را مشتعل کردند یک مقدار شعلهای بلند شد، این را نمیگویند جحیم، جحیم آن نار قطور است خلاصه، دستور رسید: ﴿فألقوه فی الجحیم﴾، ببینید این آفل را دوست دارد یا ندارد؟ دیدیم دوست نداشت بعد وقتی در دوران پیری صاحب فرزند شد،
گفت: ﴿الحمد لله الذی وهب لی على الاکبر اسماعیل و إسحاق﴾ ، بعد فرمود: ما میخواهیم بیازمائیم ببینیم اینکه گفت: ﴿لا أحبّ الآملین﴾ . آیا این آفل را دوست دارد یا ندارد؟ در عالم رؤیا هم به او فهماندیم او هم به فرزندش گفت: ﴿انّی أری فی المنام أنّی أذبحک﴾ ، بعد دیدیم هر دو تسلیمند: ﴿وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ٭وَ نَادَیْنَاهُ أَن یَا إِبْرَاهِیمُ ٭ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیَا﴾ ؛ تو همهٴ حرفهای ما را تصدیق کردی، آنجا هم که گفتی: ﴿لا أحبّ الآفلین﴾ درست گفتی. حالا تو لایقی که ما تو را خلیل بکنیم، وقتی خلیل کردیم لایق میشوی که تو را امام بکنیم. خب، این چه کاری به رهبری دارد؟ آن مسئله بت شکنی او میتواند یک گوشهای از رهبر را تأمین کند، خیلیها هستند که در براندازی نظام باطل نیرومندند ولی در مدیر و مدبّر بودن ضعیفند. ادارهٴ مردم یک مدیریت قوی میخواهد. دوران سازندگی یک تدبیر قوی میخواهد. امام کسی است که رهبر باشد، زعیم باشد، بتواند مردم را خوب اداره کند. باید قبلاً یک چنین اموری را به عنوان آزمون به او داد تا ببینیم از عهدهاش برمیآید بعد او را امام به معنای رهبر بکنیم. امّا حالا ببینیم فرزندت را حاضری بدهی ذبح کنی این چه کار به امامت دارد، کسی میتواند امام باشد که خلّت را بگذراند، بشود خلیل الرحمان بعد بشود امام. یعنی تا منقطع از غیر خدا نشد و منقطع الی الله نشد نه مستقیماً میتواند فیض دریافت کند، نه مستقیماً میتواند به دیگران افاضه کند که بشود واسطه در هدایت تکوینی و ایصال به مطلوب آن مقام، نیازِ به این گونه از امتحانها و آزمونها دارد. لذا هر امامی باید اینچنین باشد یعنی باید منقطع الی الله باشد که تا بتواند از آن مکتب فیضی دریافت کند.
درجات برین عبودیت، آغاز شایستگی نیل به نبوت و امامت
اگر در حدیث شریف آمد که ﴿ان الله تبارک و تعالی اتخذ ابراهیم عبداً قبل أن یتّخذه نبیاً﴾ ، این برای آن است که ابراهیم را در تحت ولایت خود بگیرد، فرمود: خدا ابراهیم را به عنوان عبد اتخاذ کرده است. به عنوان عبد اتخاذ کرد. یعنی غیر از آن است که ابراهیم عبد خداست، چون همه عبدند. امّا بعضی را خدا میپذیرد، بعضی را نمیپذیرد. بعضی کارهای آنها مقبول است، نه خود آنها. بعضی نه کارشان مقبول است، نه خودشان. بعضیها عبدند به حسب ظاهر میگویند: ما عبدیم. امّا یوم القیامه روشن میشود که اینها عبد إله نیستند. عبد الهوایند دربارهٴ مریم(سلام الله علیها) دارد که ﴿فتقبّلها ربّها بقبول حسن و انبتها نباتاً حسناً و کفّلها زکریّا﴾ ؛ خود این گوهر و این ذات را قبول کرد، نه اینکه عملش را خدا قبول کرد. معادل این شما میبینید.
صلاح در ذات و فعل
گاهی خدای سبحان عدّهای را به عنوان اینکه دارای اعمال صالحند میستاید، گاهی عدّهای را به عنوان اینکه صالحند میستاید. «عمل الصالحات» غیر از «صالحین» است. خیلیها هستند که اعمالشان صالح است و امّا گوهر ذاتشان صالح نشده است. برای اینکه هنوز در معرض خطرند، تا آخرین لحظه در معرض خطرند. لذا در بعضی از تعبیرات تفسیری و روایی آمده است گاهی ممکن است به اندازهٴ فُواق ناقه اوضاع برگردد . فواق یعنی رجوع: ﴿مالها من فواق﴾ ، فواق یعنی رجوع. این یک اصطلاحی بود که رمهداران عرب داشتند، چون با این دست پستان آن شتر یا گوسفند را میدوشیدند، وقتی این دست بسته میشود و باز میشود این فاصله را میگویند: فَواق که شاید یک لحظه بیشتر طول نکشد. این را میگویند: فواق، فواق ناقه یعنی این. وقتی پستان ناقه را آن رمهدار گرفت فشار داد و باز کرد، این باز کردن کوتاه مدّت را میگویند: فواق به اندازهٴ فواق ناقه، ﴿مالها من فواق﴾ فواق یعنی رجوع. در تعبیرات دینی ما آمده است که گاهی به اندازهٴ فواق ناقه اوضاع برمیگردد. گاهی انسان حالی به او دست میدهد حرفی میزند که همه خرمنهای دین را آتش میزند. این است که خیلیها عملشان صالح است. ولی گوهرشان در معرض خطر است. هنوز ذات، صالح نشده است. عدهای هستند که به مقام صلاح ذاتی راه پیدا کردهاند، لذا خدای سبحان ﴿عملوا الصالحات﴾ را با ﴿صالحین﴾ یکجا ذکر نمیکند. وقتی سخن از پیغمبر اسلام(علیه آلاف التحیة والسلام) در سورهٴ اعراف میفرماید به اینکه ﴿إنَّ ولیّی الله الذی نزّل الکتاب و هو یتولّی الصالحین﴾ ، آیهٴ 196 سورهٴ اعراف، این است که ﴿إنَّ ولیّی﴾؛ حضرت میفرماید: من در تحت ولایت اللهام: ﴿إنّ ولیّی الله الذی﴾ خب، الله چه کار میکند؟ ﴿الذی نزل الکتاب و هو یتولی الصالحین﴾، نه «یتولی الذین عملوا الصالحات»، آنکه صالح شد تحت ولایت الله است که الله مستقیماً متولی کارهای اوست و این هم مستقیماً مُوَلّىٰ علیه الله است که الله متولی این عبد صالح است. پیغمبر میفرماید: من در تحت ولایت اللهام برای اینکه من صالحم، صالحین تحت ولایت اللهاند؛ پس من تحت ولایت اللهام: ﴿انّ ولیی الله الذی نزّل الکتاب و هو یتولى الصالحین﴾، پس انسان صالح که عبد صالح است، نه عبدی که عَمِلَ صالحاً، انسانی که عبد صالح است، در تحت ولایت الله است.
عبودیت تام و ملکهٴ بندگی زمینهٴ نیل به مقام امامت
و در آن روایتی که مرحوم کلینی نقل کرد، اینچنین آمده است که امام ششم(سلام الله علیه) طبق این نقل فرمود: خدای سبحان ابراهیم را قبل از اینکه به عنوان پیامبری اتّخاذ کند، او را عبد اتّخاذ کرد. این نشان میدهد که میخواهد ابراهیم را در تحت ولایت خود بپروراند که «اتّخذ ابراهیم عبداً قبل ان یتّخذه نبیّاً» ، مسئلهٴ اتّخاذ نبوت. مسئلهٴ اتخاذ رسالت چون شاهد داخلی دارد، چون هر کسی که نبی است متخذ النبوه هم هست، هر کسی که رسول است متخذ الرساله هم هست، امّا مسئلهٴ عبد اینچنین نیست که هر کسی عبد باشد متخذ العبودیه هم باشد، هر کسی خود را بندهٴ خدا میداند خدا هم عبودیت او را قبول کرده باشد، اینچنین نیست: ﴿ثمّ آمنوا ثم کفروا﴾ هست، ﴿ثمّ کفروا ثم آمنوا﴾ هست، ﴿ثم ازدادوا کفراً﴾ هست، اینچنین نیست که هر کسی عبد خدا بود، خدا هم او را به عنوان عبد قبول کند، اینطور نیست. خیلیها هستند که عباد خدا هستند ولی خدا عبودیت اینها را هنوز امضاء نکرده است امّا اینکه دربارهٴ ابراهیم فرمود: ابراهیم را خدا به عنوان عبد اتّخاذ کرده است. نشان میدهد که میخواهد او را در تحت ولایت خود هدایت کند.
مقام خلّت حضرت ابراهیم
بعد از اینکه او را در تحت ولایت خود پروراند آن را فهماند که محتاج است این یک، تا انسان بفهمد که نیازمند است خیلی طول میکشد. بعد از اینکه فهمید محتاج است، گفت: این خلّت من وفقر و حاجت من، فقط به سوی خداست حتّی در آن حالی که گفتند: ﴿ألقوه فی الجحیم﴾ ، در آن حال هم گفت: من محتاج الی اللهام، این میشود خلیل. خب، همهٴ اینها نیاز دارد به آن أمر باطنی، یک وقت است که خدای سبحان میخواهد کسی را زعیم یک کشور بکند، خب، اول در یک روستا، بعد در یک استان او را میآزماید ببیند که مدیر و مدبّر هست یا نه بعد او را زعیم یک منطقه وسیعتر بکند. امّا اینگونه از کارها نشان میدهد به اینکه امر باطنی در پیش دارد.
نیل حضرت ابراهیم و ذراری صالح او به مقام امامت
لذا فرمود: بعد از اینکه به مقام خلّت رسید یعنی فقرش را فقط به سوی خدای سبحان متوجه کرد و لا غیر، آنگاه او را به مقام امامت رساند که او امام شد و همین معنا باید در ذراری او باشد برای اینکه ابراهیم همین معنا را برای ذراری خود خواست: ﴿قال و من ذرّیتی﴾، خدای سبحان همین معنا را به ذراری او داد. فرمود: اگر آن ذریه محسن بود و عادل بود، این عهدم به او میرسد: ﴿قال لا ینال عهدی الظالمین﴾؛ یعنی آن ذرّیهات که محسن و عادل هست این عهدم به آنها میرسد، یعنی امامت به همین معنا، نه امامت به معنای زعامت و رهبری تا ما بگوئیم: بعضیها رهبر نبودند؛ مثل اسحاق و ایّوب، نه امامت به معنای نبوت تا انسان بگوید به اینکه در بعضیها نبوت است در بعضیها غیر نبوت، نه همین معنایی که خدا به ابراهیم داد به ذرّیهٴ او داد. چون این معنا مطرح نبود و امامت را به معنای زعامت گرفتند و یکی از ذراری او مسئلهٴ یعقوب است که خودش باید در صف بایستد. در آن حال خطر تا اینکه یک مقدار کالا بگیرند، گفتند به اینکه این امامت به معنای نبوت است. اینکه تفکیک سیاق است. خدای سبحان به هر معنائی که ابراهیم را امام کرد، فرزندانش را هم امام کرد. اگر امامت به معنای زعامت است باید بپذیریم که همهٴ اینها را خدا زعیم کرد. در حالی که یعقوب اینچنین نیست. در حالیکه ایّوب اینچنین نبود. اینها بسیاری از أنبیای ابراهیمیاند که منزوی شده بودند یعنی آن استکبار نگذاشت اینها با مردم ارتباط پیدا کنند یا مردم آن توفیق را داشته باشند. یک معنا را اگر ما برای امامت گرفتیم باید هم برای ابراهیم باشد هم برای ذرّیهاش، نه اینکه ابراهیم امام است یعنی زعیم است. ذرّیهٴ او امامند، آن ذرّیه اگر داود و سلیمان و امثال ذلک است اینها امامند یعنی زعیمند و اگر یعقوب و أیوب و یونس و امثال ذلکاند اینها امامند یعنی پیغمبرند. این تفکیک سیاق است، همان امامتی که برای ابراهیم است همان امامت برای ذرّیهٴ صالح اوست و این هم چون مال ذرّیهٴ اوست نگفت به اینکه تا یک مدّت معین گفت: ﴿و من ذرّیتی﴾، خدای سبحان هم فرمود به اینکه آنها که ذرّیهٴ تواند و محسناند از امامت برخوردارند. این یک وعدهٴ الی یوم القیامه است یعنی هر کسی که ذریهٴ ابراهیم است امام است، لذا ائمه(علیهم السلام) مشمول همین اجابت دعا هستند، اینها ذریهٴ ابراهیمند، یک مقدمه و ذرّیه معصوم و محسن و عادلند، این دو مقدمه و خدای سبحان هم فرمود: تمام ذراری ابراهیم که معصوم و عادلند و مصونند من آنها را ائمه میکنم، این هم یک مقدمه؛ پس همهٴ ائمهٴ ما (علهیم السلام) که ذراری ابراهیماند، مشمول این آیهاند و اینها امامند و الی یوم القیامه.
کلمه باقیه امامت در نسل حضرت ابراهیم(علیه السلام)
این امامت در ذریّه ابراهیم(سلام الله علیه) همچنان ادامه دارد، لذا در سورهٴ مبارکهٴ زخرف فرمود به اینکه این را خدا در نسل ابراهیم به عنوان کلمهٴ باقیه قرار داد، آیهٴ 26 و 27 سورهٴ زخرف این است که فرمود: ﴿و اذ قال ابراهیم لابیه و قومه إنّنی براءٌ ممّا تعبدون﴾ ؛ به آذر و به قوم خود که گرفتار وثنیّت و بتپرستی بودند ابراهیم فرمود: من از آنچه که شما میپرستید بیزارم: ﴿الاّ الّذی فطرنی ...﴾؛ مگر خدائی که مرا آفرید: ﴿... فانّه سیهدین﴾ ؛ بعداً مرا هدایت میکند. این کدام هدایت است اینکه هدایت تشریعی نیست. ابراهیمی که با نظر به هدایت رسیده است با اینکه گفت: ﴿وجّهتُ وجهی للّذی فطر السّمٰوات﴾ ، گفت: ﴿لا احبّ الآفلین﴾ ؛ گفت: اینها مخلوق خدا هستند، به ربّ پی برد. بتپرستی را محکوم کرده است، گفت: همهٴ اینها دشمنند، الله دوست من است. من دوست اللهام بعد میگوید: بعداً خدا من را هدایت میکند. این کدام هدایت است؟ اینکه هدایت به معنای ارائهٴ طریق نیست این معنای اظهار حجّت و امثال ذلک نیست، ﴿الاّ الّذی فطرنی فأنّه سیهدین﴾ آنگاه فرمود: ﴿و جعلها کلمة باقیةً فی عقبهِ﴾ ؛ یعنی در نسل ابراهیم(سلام الله علیه) این هدایت را که همان امامت است خدا قرار داد، این را «کلمه» قرار داد، خود امامت میشود کلمه، خود هدایت به أمر میشود کلمه. این در نسل ابراهیم همچنان باقی است.
یادآوری: اطلاق «کلمه» بر عین خارجی
گاهی وجود خارجی را خدای سبحان کلمه مینامد؛ مثل آنچه که در سورهٴ فتح آمده، آیهٴ 26 اینچنین است که ﴿فانزل الله سکینتهُ علی رسوله و علی المؤمنین و ألزمهم کلمة التقویٰ﴾ اینکه در زیارت اهل بیت(علیهم السلام) میگوئیم: کلمه تقویٰ هستید، اعلام الهدی هستید ، از مواردی که کلمه بر عین خارج اطلاق شده است، یکی همین جا است. شما کلمة التقویٰاید، عنصر تقوایید یعنی هستی شما، هستی پرهیز از شرک و گناه و امثال ذلک است. شما با کلمهٴ تقوی عجین شدهاید. یک وصف عارضی نیست بلکه وصف لازم است هرگز از شما جدا نمیشود ﴿و الزمهم کلمة التقوی﴾ که تقوی که یک وصف خارجی است بر آن کلمه اطلاق شد.
بنابراین، امامت در نسل ابراهیم(سلام الله علیه) همچنان الی یوم القیامه باقی خواهد بود.
بیان به یک اشکال
و از این جهت که خدای سبحان فرمود: عهد من به ظالمین نمیرسد و فرمود به اینکه «هادی الی الحق» کسی باید باشد که فی نفسه مهتدی است، یک مطلب دیگری به عنوان اشکال طرح میشود و آن این است که خب، همانطوری که شما بر تفسیر پیشینیان شبهه داشتید، میگفتید به اینکه امامت به معنای زعامت و رهبری لازمهٴ نبوت است برای اینکه پیغمبر که برای مسئله گفتن نیامده، برای تشکیل زندگی مردم و حکومت مردم آمده است. امامت به این معنا هم لازمهٴ هر نبوت است لازمهٴ نبوت هر پیغمبر است چرا؟ چون گفتید: امام باید معصوم باشد، پیغمبر معصوم است. گفتید: امام باید هادی الی الحق باشد، پیغمبر هم هادی الی الحق است. طبق آیهٴ سورهٴ یونس که ﴿أفمن یهدی الی الحق﴾ استدلال شده است، پیغمبران هادی الی الحقاند، پس هر پیغمبری هادی الی الحق است، هر پیغمبری معصوم است، باید هر پیغمبری امام باشد. آن وقت ابراهیمی که پیغمبر بود یقیناً امام هم بود، پس چرا خدا به ابراهیم پیغمبر در دوران پیری میگوید: من تو را میخواهم امام بکنم؟ همان اشکالهای قبلی بر شما هم هست.
پاسخ اشکال
جوابش این است که هر امامی باید معصوم باشد برای اینکه طبق همین آیه خدای سبحان فرمود که کسی که ظالم است، معصیت کرد، عهد من به او نمیرسد. دو تقریب برای این امر ذکر شد در بحث لزوم عصمت برای امام که بحثش قبلاً گذشت.
صدق عنوان ظالم بر کسی که قبلاً مرتکب گناه شده
اگر کسی یک لحظه ظلم کرد صادق است که او ظالم است و ظالم از امامت محروم است، پس این شخص محروم است ولو بعدها توبه کرده باشد. یک وجه دیگری که سیدنا الاستاد از بعضی از اساتیدشان نقل کردهاند یک وجه خوبی است، امّا این وجه اوّل که مرحوم طبرسی در مجمع دارد یک وجه جالب و یک وجه فنی خوبی است.
اطلاق ﴿لا ینال عهدی الظالمین﴾ شامل حال و گذشته انسانها میشود
حرف مرحوم امین الاسلام این بود که آنها اشکال کردند، گفتند: ممکن است کسی سابقاً ظالم بود الآن برگشت و تائب شد، مثل اینکه قبلاً کافر بود اهل جهنّم بود الآن برگشت و مؤمن شد و اهل بهشت، لذا اگر کسی قبلاً بتپرست بود بعداً میتواند امام مسلمین بشود چرا؟ چون در حین تلبّس به امامت مؤمن هست. حرف مرحوم صاحب مجمع این است که این شخص در آن حینی که متصّف بود به شرک و وثنیت متّصف بود به ظالم، صدق میکرد که بگوئیم: این شخص ظالم است و هیچ ظالمی هم امام نمیشود، پس این شخص امام نمیشود . این اطلاق دلیل شامل میشود ولو بعداً هم توبه کند. آن بیست سال قبلی که این شخص بتپرست بود ظالم بود. آن بیست سال قبل این آیه آمد که این شخص از امامت محروم است. این محروم شد، این داغ محرومیت را دارد و لو بعدها توبه کند که این بحثش قبلاً گذشت.
خب آن وقت امام باید معصوم باشد، أنبیا معصومند، امام باید هادی الی الحق باشد، أنبیا هادی الی الحقاند، پس هر پیغمبری هم امام است.
جوابش این است که از آیه استفاده میشود که «کل امامٍ یجب أن یکون معصوماً» این یکی، این یک قانون کلی و باز از آیه استفاده میشود که هر کسی که معصوم نباشد یقیناً به امامت نمیرسد که به منزلهٴ عکس نقیض است، این هم دو. چون هم اصل قسمت اثبات از آیه استفاده میشود، هم قسمت سلب. «کل امامٍ یجب أن یکون معصوماً» از آیه استفاده میشود «ولا أحد من الظالمین بامامٍ»؛ یعنی هر کسی که ظالم است هرگز به امامت نمیرسد، این هم از آیهٴ استفاده میشود. امّا هر کسی معصوم است به امامت میرسد، این از کجا استفاده میشود؟ چون هر کسی معصوم است باید به امامت برسد، این را از کجا استفاده بکنیم؟ نه دلیل نقلی داریم، نه دلیل عقلی. اگر یک قضیهای را ما از نقل گرفتیم. آن عکس نقیضش یا عکس مستوی آن که دلیل عقلی است لازمهٴ اوست. هر امامی باید معصوم باشد و هیچ غیر معصومی هم امام نمیشود. اینها را از آیه میتوان استفاده کرد. امّا هر معصومی باید امام باشد این را از کجا [استفاده کنیم]؟ نه دلیل عقلی داریم، نه دلیل نقلی. ممکن است کسی معصوم باشد، پیغمبر باشد هدایت به معنای ارائهٴ طریق داشته باشد، دعوت به خیر داشته باشد، مردم را به بهشت دعوت کند در حدّ ارائهٴ طریق، امّا در باطن بخواهد اثر کند، این مقدورش نباشد. تتمهٴ بحث برای بعد انشاء الله.
«والحمد لله رب العالمین»
- هدایت ذاتی امام
- وظیفه هدایتگری امام
- هدایت اکتسابی علما
- امام هادی به امر است
- معنای هدایت به امر
- امتحان ذبح اسماعیل برای دریافت مقام امامت
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿و اذ ابتلىٰ ابراهیم ربُّهُ بکلماتٍ فاتَّمهنَّّ قال انّی جاعلک للناس اماماً قال ومن ذریتی قال لا ینال عهدی الظالمین﴾
مهمترین بحث این آیه همانطوری که ملاحظه فرمودید، مسئلهٴ امامت و مسئلهٴ عصمت امام بود. بقیه بحثهای جزئی این آیه بود چون ثابت شد که این امامت عین نبوت نیست برای اینکه خدای سبحان به ابراهیمی که پیغمبر هست میفرماید: ﴿انّی جاعلک للناس اماماً﴾، پس باید دربارهٴ این امامت بحث کرد که به چه معناست؟ وجوهی که برای این امامت ذکر کردهاند به عرض رسید، آن وجهی که سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) آن را پذیرفتند این بود که این امامت همانطوری که معنایِ نبوت نیست، به معنای قدوه و أسوه و الگو هم نیست، چون اینها لازمهٴ نبوت است، به معنای سرپرستی و زعامت و ادارهٴ حکومت هم نیست، چون اینها هم لازمهٴ نبوت است کسی که پیغمبر است، هم اسوه و الگوی مردم است و هم رهبر و زعیم مردم و به معنای امامت نسبت به أنبیای بعدی هم نیست طبق آن شواهد گذشته، بلکه با مراجعه به آیات دیگر معنای این امامت روشن میشود که امامت چیست؟ زیرا خدای سبحان هر جا امام یاد میکند، برای او اوصافی و قیودی یاد میکند، میفرماید به اینکه امام کسی است که هادی به أمر ما باشد: ﴿و جعلناهم ائمةً یهدون بامرنا﴾ ، چه در سورهٴ مبارکهٴ أنبیا و چه در سورهٴ سجده. در سورهٴ انبیاء آیهٴ 73 این بود که ﴿و جعلناهم ائمةً یهدون بأمرنا﴾، در سورهٴ سجده هم آیهٴ 24 اینچنین بود: ﴿و جعلنا منهم﴾؛ یعنی از بنیاسراییل ﴿ائمةً﴾ که ﴿یهدون بامرنا﴾ ، پس امام غیر از مَلک است، امام غیر از نبی و مانند آن است؛ زیرا امام کسی است که به أمر خدا هدایت میکند. یا این باء، باء مصاحبت است یا باء ملابست یعنی امام در صحبتِ هدایت أمر خداست یا در کسوتِ هدایت به امر است.
وجههٴ ملکوتی أشیا و هدایت به أمر امام
«أمر» را هم که مشخص فرمود عبارت است از: آن وجهه ملکوتی کل شیء است که مصون از تدریج است: ﴿انّما أمره اذا اراد شیئاً أن یقول له کن فیکون﴾ یا ﴿انّما قولنا لشیءٍ إذا أردناه اَن نقول له کن فیکون﴾ ، پس امر آن جنبهٴ ملکوتی کل شیء است و امام هدایت به امر میکند یعنی هدایت امام غیر از هدایت علما و مبلغین است که ارائه طریق باشد. بلکه هدایت به أمر است یعنی نحوهٴ هدایت او روی آن ملکوت کل شیء است که فرمود: ﴿فسبحان الّذی بیده ملکوت کل شیء﴾ . قهراً امامت از شئون دنیائی و ظاهری بیرون میرود، به معنای گرفتن گزارش در نشئهٴ طبیعت و رساندن گزارش نیست، به معنای ارشاد و امر به معروف و نهی از منکر و امثال ذلک نیست، برای اینکه همهٴ اینها کار أنبیا است و ابراهیم(سلام الله علیه) که ارائه طریق داشت و راهنمای مردم بود خدای سبحان در دوران پیری به ابراهیم میفرماید به اینکه من تو را امام قرار دادم. معلوم میشود این امامتی که در دوران پیری نصیب ابراهیم(سلام الله علیه) شد، همان امامتی است که در سورهٴ أنبیا و در سورهٴ سجده تفسیر شده است به هدایت به أمر، نه امامت به معنای راهنمائی و ارائهٴ طریق باشد که ابراهیم(سلام الله علیه) این صفت را قبلاً داشت و دیگران هم داشته و دارند. پس امام کسی است که هادی به أمر باشد.
لزوم مهتدی بالذات بودن هادی به أمر
هادی به امر بودن، هادی باید کسی باشد که خود مهتدی باشد، یعنی خود نیازی به هدایت نداشته باشد. هم هدایت او به امر باشد، هم خود مستقل و بینیاز از هدایت دیگران باشد، از اینکه فرمود: ﴿یهدون بأمرنا﴾ ؛ یعنی هدایت او به امر ماست، یعنی کار او کاری امری و ملکوتی است نه کار خلقی، امّا از اینکه فرمود: ائمه هادیان مردمند. خب چه کسی هادی مردم است؟ قرآن میفرماید: کسی هادی مردم است که خودش احتیاج به هدایت نداشته باشد، آن کس که محتاج به هدایت است او هادی مردم نیست. آن کس که هادی مردم است، کسی است که احتیاج به هدایت دیگران نداشته باشد. آن را در سورهٴ یونس اینچنین بیان فرمود، آیهٴ 25 سورهٴ یونس این است که ﴿قل هل من شرکائکم مَن یهدی الی الحق قل الله یهدی للحق أفمن یهدی الی الحقّ أحقّ اَن یُتَّبع أَمَّن لا یهدّی إلاّ أن یهدی فما لکم کیف تحکمون﴾ ، گرچه این دربارهٴ اوصاف خدای سبحان است و دربارهٴ اثبات توحید ربوبی و نفی شرک است، ولی طبق روایات این آیه بر جریان امامت ائمه تطبیق شده است .
ـ اقسام هادیان به حق
مفاد این آیه این است که خدای سبحان فرمود: آنها که به حق هدایت میکنند دو قسمند:
الف . مهتدی بالغیر
بعضیها خودشان باید هدایت بشوند تا دیگران را هدایت بکنند.
ب . مهتدی بالذات
بعضیها بدون هدایت دیگری مهتدی بنفسند و بدون احتیاج به دیگران مردم را هدایت میکنند.
شرح و تبیین
در این آیه مقابله بین این نیست که آنکه به حق هدایت میکند، مقدم است یا آنکه به حق هدایت نمیکند. این روشن است نفرمود «أفمن یهدی إلی الحق احق ان یُتّبع أمَّن لا یهدی إلى الحق»، نفرمود آنکه به حق هدایت میکند أحق است یا آنکه به حق هدایت نمیکند، فرمود: ﴿أفمن یهدی الی الحق أحقّ ان یتّبع أمّن لا یهدی الاّ ان یُهدىٰ﴾ ؛ یعنی فرمود شما دو نفر را حساب بکنید، هر دو به حق دعوت میکنند، هر دو سخن حق دارند، هر دو به خیر دعوت میکنند، منتها یکی محتاج است که هدایت بشود بعد هدایت کند، دیگری محتاج به هدایت نیست، مهتدیاً خلق شده است متقابل بین این دو نفر است، نه تقابل بین هادی و غیر هادی، نفرمود آنکه به حق دعوت میکند مقدم است یا آنکه به باطل دعوت میکند. نه، فرمود: هر دو به حق دعوت میکنند، منتها یکی باید مکتب برود و یاد بگیرد. دیگری به مکتب نرفته معلّم صدها مدرس است، کدامیک مقدم است؟ ﴿أفمن یهدی إلی الحق أحقّ أن یتّبع أمَّنْ لا یَهِدِّی الا أن یُهدىٰ﴾، ﴿لا یَهدّی﴾؛ یعنی لا یهتدی که مقابله بین هادی الی الحق و غیر المهتدی بالنفس است، نه مقابله بین هادی الی الحق و هادی الی الباطل باشد، نه. نفرمود به اینکه آنکه مردم را به بهشت دعوت میکند مقدم است یا آنکه مردم را به جهنّم. فرمود: هر دو به حق دعوت میکنند، منتها یکی که به حق دعوت میکند، باید مکتب برود تا یاد بگیرد. محتاج است دیگری محتاج نیست. مقابله بین هادی الی الحق و غیر المهتدی بالنفس است: ﴿أفمن یهدی الی الحق أحقّ اَنْ یتّبع أمّن لا یهدّی الاّ أن یُهدی فما لکم کیف تحکمون﴾ .
سرّ استدلال ائمه(علیهم السلام) به آیهٴ 35 سورهٴ یونس
اینکه ائمه(علیهم السلام) به این استدلال میکنند برای اینکه امام باید معصوم باشد، امام باید بی نیاز از هر مکتب باشد، سرّش این است که خدای سبحان نفرمود به اینکه آنکه به حق دعوت میکند مقدم است نه آنکه به باطل. چون آن امر روشنی بود. فرمود: کسی که به حق دعوت میکند، خود باید بینیاز از مکتب و مدرسه باشد آنکه ﴿لا یهدّی الاّ أن یُهدىٰ﴾؛ یعنی «لا یهتدی الاّ اَن یُهدىٰ» خود راه پیدا نمیکند مگر. اینکه راهنما داشته باشد او هادی نیست. این کدام هدایت است؟ الآن همهٴ علما که هادیان الی حقاند، همه مهتدی بغیرند، همه به مکتب میروند، مهتدی میشوند وقتی مهتدی شدند: ﴿و لتکن منکم أمّةٌ یدعون الی الخیر﴾ یا ﴿فلو لا نفر من کلّ فرقةٍ منهم طائفةٌ لیتفقّهوا فی الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا إلیهم﴾ ؛ این میگوید: شما به حوزهها بروید، مهتدی بشوید بعد دیگران را هدایت کنید. این هدایت را قرآن صفت علما میداند، میفرماید: آن کسی که باید مکتب برود تا مهتدی بشود بعد هادی دیگران بشود، او امام نیست. آنکه به مکتب نرفته هادی است او امام است: ﴿أفمن یهدی الی الحق أحقّ أن یتّبع أمَّن لا یَهدّی إلاّ أن یُهدى﴾ اینکه در روایات به این آیه خیلی استدلال میکنند ائمه(علیهم السلام) برای اینکه عصمت شرط است، برای این نکته است. به این آیه خیلی استدلال میکنند، میفرمایند به اینکه آنها که باید مکتب ببینند تا هادی مردم باشند آنها مطاع نیستند، آنها که نیازی به مکتب ندارند مع ذلک هادی مردماند، آنها مطاعند: ﴿أفمن یهدی الی الحقّ أن یتّبع أمّن لا یهدّی إلاّ أن یُهدی﴾ که مقابله بین هادی الی الحق و غیر المهتدی بالنفس است، فرمود: آنکه مردم را به حق هدایت میکند مقدم است یا آنکه تا درس نخواند خودش مهتدی نمیشود. معلوم میشود هادی کسی است که مکتب نرفته هدایت کند، خب آنکه مکتب نرفته هدایت میکند، هدایتهای او هدایتهای ظاهری نیست. چه اینکه خودش از راه باطن به این مقام رسید، دیگران را هم از راه باطن به این مقام میرساند. امام یک چنین صفتی دارد، امام آن است که مهتدی بالنفس باشد یعنی بدون اینکه از کسی یاد بگیرد مهتدی باشد. اگر نیازی به مکتب داشته باشد میشود عالمِ عادی و مشمول آیهٴ نفر خواهد بود.
خدای سبحان کار علماء را تخطئه نکرد، فرمود: اینها هادی بالذات نیستند، اینها تابعند. کسی زمام هدایت را دارد که به مکتب نرود و چیز بداند: ﴿أفمن یهدی الی الحق أحقّ أن یتّبع أمّن لا یهدی إلاّ أن یُهدی﴾؛ فرمود: آیا کسی که بدون مکتب رفتن عالم است، او میتواند هادی مردم باشد یا کسی که تا به مکتب نرفت خود مهتدی نمیشود؟ این همان است که باید یک علم لدّنی داشته باشد. عصمت داشته باشد، مکتب ندیده باشد و مانند آن. خب پس امام کسی است که هادی به أمر باشد و هادی را قرآن کریم با مهتدی بالنفس و مهتدی بالذات نسبت میدهد یعنی آن کس که مکتب نرفت و چیز بلد بود، او هادی مردم است. نه آنکه به مکتب رفت و چیز یاد گرفت، یعنی آنکه مکتب میرود و چیز یاد میگیرد هدایت او هدایتهای ارائهٴ طریق است. این کار کار خوبی است ولی این مشکل را حل نمیکند. آنکه باید به مقصد برساند کسی است که خود أهل مقصد است و خودش آن راه را طی کرده است. لذا دیگران را هم راهنمائی میکند.
نتیجه
از این کریمه معلوم میشود امام هادی است اولاً، و هدایتش هم به امر خداست ثانیاً، أمر را هم قرآن کریم مشخص کرد که امر ملکوتی است و هدایت را هم مشخص کرد که مال مهتدی بالنفس است. پس کسی هادی است که مکتب نرفته باشد، کسی به أمر الله هدایت میکند که از تدریج رهائی پیدا کرده باشد. پس این هدایتی که امام دارد، هدایت به معنای کتاب نوشتن، درس گفتن، ارائه طریق، سخنرانی، تبلیغ، تبشیر، انذار امثال ذلک نیست. این همان است که امام میداند انسان چه میکند، چون با باطن کار دارد.
آگاهی امام معصوم(علیه السلام) از اعمال دیگران
چون خودش از راه باطن به اینجا رسید و در باطن دیگران کشش و گرایش ایجاد میکند، پس میداند که در درون افراد چه خبر است. این همان آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ توبه است که فرمود: ﴿قل اعملوا فسیری الله عملکم و رسوله و المؤمنون﴾ ؛ فرمود، آیهٴ 105 سورهٴ توبه این است: ﴿و قل اعملوا فسیرى الله عملکم و رسوله و المؤمنون و ستردّون الی عالم الغیب و الشهادة فینبّئکم بما کنتم تعملون﴾ ؛ فرمود: هرچه میکنید انجام بدهید و خدا میداند؛ این سین، سین تحقیق است نه سین تسویف، نه یعنی بعداً خدا میداند. این سین استقبالی نیست، برای اینکه به خدای سبحان نسبت داد. فرمود: ﴿فسیرى الله﴾ یعنی یقیناً خدا میبیند، نه اینکه هرچه بکنید بعدها خدا میبیند، فرمود: هر کاری میکنید: ﴿فسیرى الله﴾؛ یعنی یقیناً خدا میبیند. (این یک) ﴿و رسوله﴾، پیامبرش هم میبیند (دو) ﴿و المؤمنون﴾ که امام هشتم(سلام الله علیه) فرمود: «ایّانا عَنیٰ» ؛ منظور از مؤمنین مائیم که ائمه(علیهم السلام)اند، فرمود: هر کاری میکنید آنها میبینند. نه اینکه بعدها میفهمند، هم اکنون میبینند. ممکن نیست کسی عملی انجام بدهد و او نبیند. چون خودش از آن راه به این مقام رسید و از آن راه دارد به دیگران فیض میرساند، پس باید از محدودهٴ کارش با خبر باشد. همانطوری که یک پیغمبر از محدودهٴ کارش با خبر است، یک امام از منطقه کارش با خبر است. کار امام هدایت درون مردم است یعنی سمت امامت این است. تا از درون با خبر نباشد که نمیتواند هدایت کند. درون افراد را میداند چه کسی شایسته است، چه کسی شایسته نیست، چه قلبی سیاه است، چه قلبی سفید است، چه قلبی لایق است، چه قلبی لایق نیست و مانند آن که فرمود: ﴿قل اعملوا فسیرى الله عملکم و رسوله و المؤمنون﴾ «وقتی عدّهای به حضور امام هشتم(سلام الله علیه) نشسته بودند و سخن از این امر به میان آمد که حضرت فرمود: من از همهٴ کارهای شما با خبرم. تحمّل این معنا برای بعضی از حاضران دشوار بود. حضرت برای رفع اعجابشان این کریمه را تلاوت کردند. فرمود: خدا فرمود که «﴿قل اعملوا فسیرى الله عملکم و رسوله و المؤمنون﴾» . «ایّانا عنّی» ؛ منظور از مؤمنین ما هستیم که میدانیم در قلب شما چه خبر است. اینکه در زیارتها و در اذن دخولهای حرم مطهر اینچنین گفته میشود: سلام ما را جواب میدهی، حرفهای ما را میشنوی، منتها ما محجوبیم، این گوشهای از شئون امامت امام معصوم است. پس چون کارش هدایت باطن است باید از نهان و نهاد همه خبر داشته باشد.
دل امام، ظرف ارادهٴ خداوند
و در حقیقت یک فیض درونی است که از طرف خدای سبحان به قلوب أئمه(علیهم السلام) میرسد و از آنجا به دلهای مؤمنین میرسد. لذا در ذیل این کریمهٴ ﴿و ما تشاءون إلاّ أن یشاء الله﴾ این روایت آمده است که ﴿قلوبنا أوعیة لمشیّة الله﴾ ؛ فرمود که دلهای ما ظرف ارادهٴ خداست. این اراده که در کتاب و سنت استعمال میشود، نوعاً اراده صفت فعل است و این فعل خارج از ذات است یک موجود امکانی است وقتی صفت فعل شد، موجود امکانی شد، باید از خارج ذات انتزاع بشود. لذا حضرت فرمود به اینکه دلهای ما ظرف ارادهٴ خداست. خدای سبحان هر کاری را در عالم بخواهد انجام بدهد از این قلب میگذرد، ما میفهمیم چه میکند. چون این اراده صفت فعل است؛ یک مقدمه و فعل خارج از ذات است؛ این دو مقدمه، حتماً این صفت فعل را ما باید از یک موجود ممکن انتزاع بکنیم؛ این نتیجه. حضرت فرمود: وقتی خدا اراده میکند، این اراده کار خداست، این کار بیرون از ذات است، یک محل میطلبد دل امام آشیانهٴ ارادهٴ خداست. در بعضی از تعبیرات این است که «انَّ الإمام وکرُ لإرادةِ الله» ؛ وکر آشیانه آن پرنده است، فرمود: اراده که بخواهد پرواز کند، در قلب امام مینشیند؛ امام میداند در عالم چه خبر است. این مقام امامت است. بنابراین چون خودش از غیب میگیرد، در غیب اثر میگذارد. از باطن میگیرد، در باطن اثر میگذارد این معنا را به نام امامت مینامند.
پس امام کسی است که هادی باشد و کسانی را خدای سبحان هادی میداند که محتاج به مکتب نباشند. این یک و هدایت هم به امر خدا باید باشد امر را هم قرآن چه در سورهٴ یس، چه در سورهٴ قمر مشخص کرد که مصون از تدریج است، یک چهرهٴ ملکوتی کل شی است: ﴿فسبحان الذی بیده ملکوت کل شیء﴾ که این امر خداست.
زمینههای نیل مقام امامت به انسان کامل
و راه رسیدن به این مقام والا هم، صبر و بردباری مطلق لازم است در مسائل عملی و مشاهدهٴ أسرار عالم لازم است در مسائل علمی؛ یعنی در مقام کار صابر بودن در مقام فهم متیقن بودن لازم است، لذا فرمود: ﴿و جعلنا منهم أئمةً یهدون بأمرنا لمّا صبروا و کانوا بآیاتنا یوقنون﴾ ، نه تنها «کانوا بآیاتنا یؤمنون» ایمان کافی نیست. آن شدت شهود به نام یقین لازم است که یقین را در بحث قبل ملاحظه فرمودید، اثرش آن است که انسان هم بهشت و اهل بهشت را میبیند، هم جهنّم و اهل جهنم را مشاهده میکند که فرمود: ﴿کلاّ لو تعلمون علم الیقین ٭ لترونّ الجحیم ٭ ثم لترونّها عین الیقین﴾ ؛ یعنی هم اکنون که در دنیا هستید اگر اهل یقین باشید، مثل حارثة بن مالک جهنم را میبینید نه ﴿لترونّ الجحیم﴾ یعنی بعد از مرگ میبینید برای اینکه بعد از مرگ همه میبینند حتی آن ملحد و کافر و منکر هم میگوید: ﴿ربّنا ابصرنا و سمعنا﴾ نه اینکه بعد از مرگ میبینید، بلکه قبل از مرگ جهنم را میبینید چه اینکه در سورهٴ مطففین هم فرمود: کتاب ابرار در علّیین است و خود علّیین کتاب جامع است که مقربین آن را مشاهده میکنند، پس کسی که اهل یقین است هم شاهد جریان أبرار و بهشتیهاست، هم شاهد جریان فجّار و جهنمیهاست، مشاهده میکند. این خاصیت یقین است همین را خدای سبحان به ابراهیم اعطا کرد، فرمود: ﴿و کذلک نری ابراهیم ملکوت السمٰوات و الارض و لیکون من الموقنین﴾ که ابراهیم ملکوت را برای این دید که یقین پیدا کند، پس ابراهیم أهل یقین بود صبر و بردباری ابراهیم هم که در آن امتحانها مشخص شد، کسی که صابر باشد و کسی که أهل یقین باشد زمینهٴ امامت به معنای ایصال به مطلوب در او پیدا میشود امّا.
صعوبت آزمون الهی برای امامت
امامت به معنای رهبری و زعامت و ادارهٴ امور مردم. گذشته از اینکه لازمهٴ هر نبوت است که بحثش گذشت آن را با یک سلسله امور دیگر میآزمایند، اول یک منطقه کوچک را به یک کسی میدهند ببینند که میتواند اداره کند یا نه، بعد کم کم به او امامت و رهبری و زعامت میدهند. امّا دیگر نمیگویند بچهات را قربانی کن، ببینیم میکند یا نه، بعد بگوید: چشم، بعد او را امام بکنند. این کاری به رهبری ندارد. آنکه مقاومت هست، مبارزه هست، آن میتواند جزء ابتلاء باشد. امّا در عالم رؤیا به او بگویند به اینکه باید از فرزندت بگذری این معلوم میشود که میخواهد خدای سبحان او را خلیل کند. خلیل یعنی آن دوستی که خلّت و حاجتش را فقط با محبوب در میان میگذارد به او میگویند: خلیل. چون خلّت یعنی فقر و خلیل یعنی فقیر الی الله یعنی از همهٴ اسباب و انصاب منقطع است، فقط خدا را میطلبد. او ادعا کرد: ﴿لا أحِب الآفلین﴾ ؛ خدای سبحان میخواهد او را بیازماید یکی از آفلین فرزند است، یکی از آفلین خود تن آدم است، تن آدم بالاخره از بین میرود با مرگ، روح که مرگ پذیر نیست. فرزند با مرگ از بین میرود. فرمود: تو که ادّعا کردی ﴿لا أحب الآفلین﴾ تو را میآزمایم ببینم که آفل را دوست داری یا نداری از آن طرف دستور رسید: ﴿حرقوه و انصروا آلهتکم﴾ . بعد گفتند: ﴿فألقوه فی الجحیم﴾ ؛ هر ناری را جحیم نمیگویند، این نارهای پر قطر، این دیدید گاهی چاه نفت وقتی آتش میگیرد قطرش را از نزدیک لابد دیدید. اینگونه از آتشها را میگویند: جحیم وگرنه اگر یک جایی هیزمی را مشتعل کردند یک مقدار شعلهای بلند شد، این را نمیگویند جحیم، جحیم آن نار قطور است خلاصه، دستور رسید: ﴿فألقوه فی الجحیم﴾، ببینید این آفل را دوست دارد یا ندارد؟ دیدیم دوست نداشت بعد وقتی در دوران پیری صاحب فرزند شد،
گفت: ﴿الحمد لله الذی وهب لی على الاکبر اسماعیل و إسحاق﴾ ، بعد فرمود: ما میخواهیم بیازمائیم ببینیم اینکه گفت: ﴿لا أحبّ الآملین﴾ . آیا این آفل را دوست دارد یا ندارد؟ در عالم رؤیا هم به او فهماندیم او هم به فرزندش گفت: ﴿انّی أری فی المنام أنّی أذبحک﴾ ، بعد دیدیم هر دو تسلیمند: ﴿وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ٭وَ نَادَیْنَاهُ أَن یَا إِبْرَاهِیمُ ٭ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیَا﴾ ؛ تو همهٴ حرفهای ما را تصدیق کردی، آنجا هم که گفتی: ﴿لا أحبّ الآفلین﴾ درست گفتی. حالا تو لایقی که ما تو را خلیل بکنیم، وقتی خلیل کردیم لایق میشوی که تو را امام بکنیم. خب، این چه کاری به رهبری دارد؟ آن مسئله بت شکنی او میتواند یک گوشهای از رهبر را تأمین کند، خیلیها هستند که در براندازی نظام باطل نیرومندند ولی در مدیر و مدبّر بودن ضعیفند. ادارهٴ مردم یک مدیریت قوی میخواهد. دوران سازندگی یک تدبیر قوی میخواهد. امام کسی است که رهبر باشد، زعیم باشد، بتواند مردم را خوب اداره کند. باید قبلاً یک چنین اموری را به عنوان آزمون به او داد تا ببینیم از عهدهاش برمیآید بعد او را امام به معنای رهبر بکنیم. امّا حالا ببینیم فرزندت را حاضری بدهی ذبح کنی این چه کار به امامت دارد، کسی میتواند امام باشد که خلّت را بگذراند، بشود خلیل الرحمان بعد بشود امام. یعنی تا منقطع از غیر خدا نشد و منقطع الی الله نشد نه مستقیماً میتواند فیض دریافت کند، نه مستقیماً میتواند به دیگران افاضه کند که بشود واسطه در هدایت تکوینی و ایصال به مطلوب آن مقام، نیازِ به این گونه از امتحانها و آزمونها دارد. لذا هر امامی باید اینچنین باشد یعنی باید منقطع الی الله باشد که تا بتواند از آن مکتب فیضی دریافت کند.
درجات برین عبودیت، آغاز شایستگی نیل به نبوت و امامت
اگر در حدیث شریف آمد که ﴿ان الله تبارک و تعالی اتخذ ابراهیم عبداً قبل أن یتّخذه نبیاً﴾ ، این برای آن است که ابراهیم را در تحت ولایت خود بگیرد، فرمود: خدا ابراهیم را به عنوان عبد اتخاذ کرده است. به عنوان عبد اتخاذ کرد. یعنی غیر از آن است که ابراهیم عبد خداست، چون همه عبدند. امّا بعضی را خدا میپذیرد، بعضی را نمیپذیرد. بعضی کارهای آنها مقبول است، نه خود آنها. بعضی نه کارشان مقبول است، نه خودشان. بعضیها عبدند به حسب ظاهر میگویند: ما عبدیم. امّا یوم القیامه روشن میشود که اینها عبد إله نیستند. عبد الهوایند دربارهٴ مریم(سلام الله علیها) دارد که ﴿فتقبّلها ربّها بقبول حسن و انبتها نباتاً حسناً و کفّلها زکریّا﴾ ؛ خود این گوهر و این ذات را قبول کرد، نه اینکه عملش را خدا قبول کرد. معادل این شما میبینید.
صلاح در ذات و فعل
گاهی خدای سبحان عدّهای را به عنوان اینکه دارای اعمال صالحند میستاید، گاهی عدّهای را به عنوان اینکه صالحند میستاید. «عمل الصالحات» غیر از «صالحین» است. خیلیها هستند که اعمالشان صالح است و امّا گوهر ذاتشان صالح نشده است. برای اینکه هنوز در معرض خطرند، تا آخرین لحظه در معرض خطرند. لذا در بعضی از تعبیرات تفسیری و روایی آمده است گاهی ممکن است به اندازهٴ فُواق ناقه اوضاع برگردد . فواق یعنی رجوع: ﴿مالها من فواق﴾ ، فواق یعنی رجوع. این یک اصطلاحی بود که رمهداران عرب داشتند، چون با این دست پستان آن شتر یا گوسفند را میدوشیدند، وقتی این دست بسته میشود و باز میشود این فاصله را میگویند: فَواق که شاید یک لحظه بیشتر طول نکشد. این را میگویند: فواق، فواق ناقه یعنی این. وقتی پستان ناقه را آن رمهدار گرفت فشار داد و باز کرد، این باز کردن کوتاه مدّت را میگویند: فواق به اندازهٴ فواق ناقه، ﴿مالها من فواق﴾ فواق یعنی رجوع. در تعبیرات دینی ما آمده است که گاهی به اندازهٴ فواق ناقه اوضاع برمیگردد. گاهی انسان حالی به او دست میدهد حرفی میزند که همه خرمنهای دین را آتش میزند. این است که خیلیها عملشان صالح است. ولی گوهرشان در معرض خطر است. هنوز ذات، صالح نشده است. عدهای هستند که به مقام صلاح ذاتی راه پیدا کردهاند، لذا خدای سبحان ﴿عملوا الصالحات﴾ را با ﴿صالحین﴾ یکجا ذکر نمیکند. وقتی سخن از پیغمبر اسلام(علیه آلاف التحیة والسلام) در سورهٴ اعراف میفرماید به اینکه ﴿إنَّ ولیّی الله الذی نزّل الکتاب و هو یتولّی الصالحین﴾ ، آیهٴ 196 سورهٴ اعراف، این است که ﴿إنَّ ولیّی﴾؛ حضرت میفرماید: من در تحت ولایت اللهام: ﴿إنّ ولیّی الله الذی﴾ خب، الله چه کار میکند؟ ﴿الذی نزل الکتاب و هو یتولی الصالحین﴾، نه «یتولی الذین عملوا الصالحات»، آنکه صالح شد تحت ولایت الله است که الله مستقیماً متولی کارهای اوست و این هم مستقیماً مُوَلّىٰ علیه الله است که الله متولی این عبد صالح است. پیغمبر میفرماید: من در تحت ولایت اللهام برای اینکه من صالحم، صالحین تحت ولایت اللهاند؛ پس من تحت ولایت اللهام: ﴿انّ ولیی الله الذی نزّل الکتاب و هو یتولى الصالحین﴾، پس انسان صالح که عبد صالح است، نه عبدی که عَمِلَ صالحاً، انسانی که عبد صالح است، در تحت ولایت الله است.
عبودیت تام و ملکهٴ بندگی زمینهٴ نیل به مقام امامت
و در آن روایتی که مرحوم کلینی نقل کرد، اینچنین آمده است که امام ششم(سلام الله علیه) طبق این نقل فرمود: خدای سبحان ابراهیم را قبل از اینکه به عنوان پیامبری اتّخاذ کند، او را عبد اتّخاذ کرد. این نشان میدهد که میخواهد ابراهیم را در تحت ولایت خود بپروراند که «اتّخذ ابراهیم عبداً قبل ان یتّخذه نبیّاً» ، مسئلهٴ اتّخاذ نبوت. مسئلهٴ اتخاذ رسالت چون شاهد داخلی دارد، چون هر کسی که نبی است متخذ النبوه هم هست، هر کسی که رسول است متخذ الرساله هم هست، امّا مسئلهٴ عبد اینچنین نیست که هر کسی عبد باشد متخذ العبودیه هم باشد، هر کسی خود را بندهٴ خدا میداند خدا هم عبودیت او را قبول کرده باشد، اینچنین نیست: ﴿ثمّ آمنوا ثم کفروا﴾ هست، ﴿ثمّ کفروا ثم آمنوا﴾ هست، ﴿ثم ازدادوا کفراً﴾ هست، اینچنین نیست که هر کسی عبد خدا بود، خدا هم او را به عنوان عبد قبول کند، اینطور نیست. خیلیها هستند که عباد خدا هستند ولی خدا عبودیت اینها را هنوز امضاء نکرده است امّا اینکه دربارهٴ ابراهیم فرمود: ابراهیم را خدا به عنوان عبد اتّخاذ کرده است. نشان میدهد که میخواهد او را در تحت ولایت خود هدایت کند.
مقام خلّت حضرت ابراهیم
بعد از اینکه او را در تحت ولایت خود پروراند آن را فهماند که محتاج است این یک، تا انسان بفهمد که نیازمند است خیلی طول میکشد. بعد از اینکه فهمید محتاج است، گفت: این خلّت من وفقر و حاجت من، فقط به سوی خداست حتّی در آن حالی که گفتند: ﴿ألقوه فی الجحیم﴾ ، در آن حال هم گفت: من محتاج الی اللهام، این میشود خلیل. خب، همهٴ اینها نیاز دارد به آن أمر باطنی، یک وقت است که خدای سبحان میخواهد کسی را زعیم یک کشور بکند، خب، اول در یک روستا، بعد در یک استان او را میآزماید ببیند که مدیر و مدبّر هست یا نه بعد او را زعیم یک منطقه وسیعتر بکند. امّا اینگونه از کارها نشان میدهد به اینکه امر باطنی در پیش دارد.
نیل حضرت ابراهیم و ذراری صالح او به مقام امامت
لذا فرمود: بعد از اینکه به مقام خلّت رسید یعنی فقرش را فقط به سوی خدای سبحان متوجه کرد و لا غیر، آنگاه او را به مقام امامت رساند که او امام شد و همین معنا باید در ذراری او باشد برای اینکه ابراهیم همین معنا را برای ذراری خود خواست: ﴿قال و من ذرّیتی﴾، خدای سبحان همین معنا را به ذراری او داد. فرمود: اگر آن ذریه محسن بود و عادل بود، این عهدم به او میرسد: ﴿قال لا ینال عهدی الظالمین﴾؛ یعنی آن ذرّیهات که محسن و عادل هست این عهدم به آنها میرسد، یعنی امامت به همین معنا، نه امامت به معنای زعامت و رهبری تا ما بگوئیم: بعضیها رهبر نبودند؛ مثل اسحاق و ایّوب، نه امامت به معنای نبوت تا انسان بگوید به اینکه در بعضیها نبوت است در بعضیها غیر نبوت، نه همین معنایی که خدا به ابراهیم داد به ذرّیهٴ او داد. چون این معنا مطرح نبود و امامت را به معنای زعامت گرفتند و یکی از ذراری او مسئلهٴ یعقوب است که خودش باید در صف بایستد. در آن حال خطر تا اینکه یک مقدار کالا بگیرند، گفتند به اینکه این امامت به معنای نبوت است. اینکه تفکیک سیاق است. خدای سبحان به هر معنائی که ابراهیم را امام کرد، فرزندانش را هم امام کرد. اگر امامت به معنای زعامت است باید بپذیریم که همهٴ اینها را خدا زعیم کرد. در حالی که یعقوب اینچنین نیست. در حالیکه ایّوب اینچنین نبود. اینها بسیاری از أنبیای ابراهیمیاند که منزوی شده بودند یعنی آن استکبار نگذاشت اینها با مردم ارتباط پیدا کنند یا مردم آن توفیق را داشته باشند. یک معنا را اگر ما برای امامت گرفتیم باید هم برای ابراهیم باشد هم برای ذرّیهاش، نه اینکه ابراهیم امام است یعنی زعیم است. ذرّیهٴ او امامند، آن ذرّیه اگر داود و سلیمان و امثال ذلک است اینها امامند یعنی زعیمند و اگر یعقوب و أیوب و یونس و امثال ذلکاند اینها امامند یعنی پیغمبرند. این تفکیک سیاق است، همان امامتی که برای ابراهیم است همان امامت برای ذرّیهٴ صالح اوست و این هم چون مال ذرّیهٴ اوست نگفت به اینکه تا یک مدّت معین گفت: ﴿و من ذرّیتی﴾، خدای سبحان هم فرمود به اینکه آنها که ذرّیهٴ تواند و محسناند از امامت برخوردارند. این یک وعدهٴ الی یوم القیامه است یعنی هر کسی که ذریهٴ ابراهیم است امام است، لذا ائمه(علیهم السلام) مشمول همین اجابت دعا هستند، اینها ذریهٴ ابراهیمند، یک مقدمه و ذرّیه معصوم و محسن و عادلند، این دو مقدمه و خدای سبحان هم فرمود: تمام ذراری ابراهیم که معصوم و عادلند و مصونند من آنها را ائمه میکنم، این هم یک مقدمه؛ پس همهٴ ائمهٴ ما (علهیم السلام) که ذراری ابراهیماند، مشمول این آیهاند و اینها امامند و الی یوم القیامه.
کلمه باقیه امامت در نسل حضرت ابراهیم(علیه السلام)
این امامت در ذریّه ابراهیم(سلام الله علیه) همچنان ادامه دارد، لذا در سورهٴ مبارکهٴ زخرف فرمود به اینکه این را خدا در نسل ابراهیم به عنوان کلمهٴ باقیه قرار داد، آیهٴ 26 و 27 سورهٴ زخرف این است که فرمود: ﴿و اذ قال ابراهیم لابیه و قومه إنّنی براءٌ ممّا تعبدون﴾ ؛ به آذر و به قوم خود که گرفتار وثنیّت و بتپرستی بودند ابراهیم فرمود: من از آنچه که شما میپرستید بیزارم: ﴿الاّ الّذی فطرنی ...﴾؛ مگر خدائی که مرا آفرید: ﴿... فانّه سیهدین﴾ ؛ بعداً مرا هدایت میکند. این کدام هدایت است اینکه هدایت تشریعی نیست. ابراهیمی که با نظر به هدایت رسیده است با اینکه گفت: ﴿وجّهتُ وجهی للّذی فطر السّمٰوات﴾ ، گفت: ﴿لا احبّ الآفلین﴾ ؛ گفت: اینها مخلوق خدا هستند، به ربّ پی برد. بتپرستی را محکوم کرده است، گفت: همهٴ اینها دشمنند، الله دوست من است. من دوست اللهام بعد میگوید: بعداً خدا من را هدایت میکند. این کدام هدایت است؟ اینکه هدایت به معنای ارائهٴ طریق نیست این معنای اظهار حجّت و امثال ذلک نیست، ﴿الاّ الّذی فطرنی فأنّه سیهدین﴾ آنگاه فرمود: ﴿و جعلها کلمة باقیةً فی عقبهِ﴾ ؛ یعنی در نسل ابراهیم(سلام الله علیه) این هدایت را که همان امامت است خدا قرار داد، این را «کلمه» قرار داد، خود امامت میشود کلمه، خود هدایت به أمر میشود کلمه. این در نسل ابراهیم همچنان باقی است.
یادآوری: اطلاق «کلمه» بر عین خارجی
گاهی وجود خارجی را خدای سبحان کلمه مینامد؛ مثل آنچه که در سورهٴ فتح آمده، آیهٴ 26 اینچنین است که ﴿فانزل الله سکینتهُ علی رسوله و علی المؤمنین و ألزمهم کلمة التقویٰ﴾ اینکه در زیارت اهل بیت(علیهم السلام) میگوئیم: کلمه تقویٰ هستید، اعلام الهدی هستید ، از مواردی که کلمه بر عین خارج اطلاق شده است، یکی همین جا است. شما کلمة التقویٰاید، عنصر تقوایید یعنی هستی شما، هستی پرهیز از شرک و گناه و امثال ذلک است. شما با کلمهٴ تقوی عجین شدهاید. یک وصف عارضی نیست بلکه وصف لازم است هرگز از شما جدا نمیشود ﴿و الزمهم کلمة التقوی﴾ که تقوی که یک وصف خارجی است بر آن کلمه اطلاق شد.
بنابراین، امامت در نسل ابراهیم(سلام الله علیه) همچنان الی یوم القیامه باقی خواهد بود.
بیان به یک اشکال
و از این جهت که خدای سبحان فرمود: عهد من به ظالمین نمیرسد و فرمود به اینکه «هادی الی الحق» کسی باید باشد که فی نفسه مهتدی است، یک مطلب دیگری به عنوان اشکال طرح میشود و آن این است که خب، همانطوری که شما بر تفسیر پیشینیان شبهه داشتید، میگفتید به اینکه امامت به معنای زعامت و رهبری لازمهٴ نبوت است برای اینکه پیغمبر که برای مسئله گفتن نیامده، برای تشکیل زندگی مردم و حکومت مردم آمده است. امامت به این معنا هم لازمهٴ هر نبوت است لازمهٴ نبوت هر پیغمبر است چرا؟ چون گفتید: امام باید معصوم باشد، پیغمبر معصوم است. گفتید: امام باید هادی الی الحق باشد، پیغمبر هم هادی الی الحق است. طبق آیهٴ سورهٴ یونس که ﴿أفمن یهدی الی الحق﴾ استدلال شده است، پیغمبران هادی الی الحقاند، پس هر پیغمبری هادی الی الحق است، هر پیغمبری معصوم است، باید هر پیغمبری امام باشد. آن وقت ابراهیمی که پیغمبر بود یقیناً امام هم بود، پس چرا خدا به ابراهیم پیغمبر در دوران پیری میگوید: من تو را میخواهم امام بکنم؟ همان اشکالهای قبلی بر شما هم هست.
پاسخ اشکال
جوابش این است که هر امامی باید معصوم باشد برای اینکه طبق همین آیه خدای سبحان فرمود که کسی که ظالم است، معصیت کرد، عهد من به او نمیرسد. دو تقریب برای این امر ذکر شد در بحث لزوم عصمت برای امام که بحثش قبلاً گذشت.
صدق عنوان ظالم بر کسی که قبلاً مرتکب گناه شده
اگر کسی یک لحظه ظلم کرد صادق است که او ظالم است و ظالم از امامت محروم است، پس این شخص محروم است ولو بعدها توبه کرده باشد. یک وجه دیگری که سیدنا الاستاد از بعضی از اساتیدشان نقل کردهاند یک وجه خوبی است، امّا این وجه اوّل که مرحوم طبرسی در مجمع دارد یک وجه جالب و یک وجه فنی خوبی است.
اطلاق ﴿لا ینال عهدی الظالمین﴾ شامل حال و گذشته انسانها میشود
حرف مرحوم امین الاسلام این بود که آنها اشکال کردند، گفتند: ممکن است کسی سابقاً ظالم بود الآن برگشت و تائب شد، مثل اینکه قبلاً کافر بود اهل جهنّم بود الآن برگشت و مؤمن شد و اهل بهشت، لذا اگر کسی قبلاً بتپرست بود بعداً میتواند امام مسلمین بشود چرا؟ چون در حین تلبّس به امامت مؤمن هست. حرف مرحوم صاحب مجمع این است که این شخص در آن حینی که متصّف بود به شرک و وثنیت متّصف بود به ظالم، صدق میکرد که بگوئیم: این شخص ظالم است و هیچ ظالمی هم امام نمیشود، پس این شخص امام نمیشود . این اطلاق دلیل شامل میشود ولو بعداً هم توبه کند. آن بیست سال قبلی که این شخص بتپرست بود ظالم بود. آن بیست سال قبل این آیه آمد که این شخص از امامت محروم است. این محروم شد، این داغ محرومیت را دارد و لو بعدها توبه کند که این بحثش قبلاً گذشت.
خب آن وقت امام باید معصوم باشد، أنبیا معصومند، امام باید هادی الی الحق باشد، أنبیا هادی الی الحقاند، پس هر پیغمبری هم امام است.
جوابش این است که از آیه استفاده میشود که «کل امامٍ یجب أن یکون معصوماً» این یکی، این یک قانون کلی و باز از آیه استفاده میشود که هر کسی که معصوم نباشد یقیناً به امامت نمیرسد که به منزلهٴ عکس نقیض است، این هم دو. چون هم اصل قسمت اثبات از آیه استفاده میشود، هم قسمت سلب. «کل امامٍ یجب أن یکون معصوماً» از آیه استفاده میشود «ولا أحد من الظالمین بامامٍ»؛ یعنی هر کسی که ظالم است هرگز به امامت نمیرسد، این هم از آیهٴ استفاده میشود. امّا هر کسی معصوم است به امامت میرسد، این از کجا استفاده میشود؟ چون هر کسی معصوم است باید به امامت برسد، این را از کجا استفاده بکنیم؟ نه دلیل نقلی داریم، نه دلیل عقلی. اگر یک قضیهای را ما از نقل گرفتیم. آن عکس نقیضش یا عکس مستوی آن که دلیل عقلی است لازمهٴ اوست. هر امامی باید معصوم باشد و هیچ غیر معصومی هم امام نمیشود. اینها را از آیه میتوان استفاده کرد. امّا هر معصومی باید امام باشد این را از کجا [استفاده کنیم]؟ نه دلیل عقلی داریم، نه دلیل نقلی. ممکن است کسی معصوم باشد، پیغمبر باشد هدایت به معنای ارائهٴ طریق داشته باشد، دعوت به خیر داشته باشد، مردم را به بهشت دعوت کند در حدّ ارائهٴ طریق، امّا در باطن بخواهد اثر کند، این مقدورش نباشد. تتمهٴ بحث برای بعد انشاء الله.
«والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است