display result search
منو
تفسیر آیه 7 سوره رعد _ بخش اول

تفسیر آیه 7 سوره رعد _ بخش اول

  • 1 تعداد قطعات
  • 38 دقیقه مدت قطعه
  • 121 دریافت شده
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 7 سوره رعد _ بخش اول
- شبهات درباره وحی و رسالت
- معجزه بودن وجود پیامبر (ص) و قرآن کریم
- تحدی طلبی قرآن
- بهانه‌ها و اشکالات مشرکان به پیامبر بودن رسول خدا (ص)
- ضرورت هادی بودن برای

بسم الله الرحمن الرحیم
﴿و یقول الذین کفروا لولا انزل علیه آیهٌ من ربه انما انت منذرٌ و لکل قومٍ هاد﴾
سورهٴ مبارکهٴ رعد اول با بیان حقّیّت آنچه که نازل شده است بر رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) شروع شد بعد از اینکه این مدعا را با چند برهان اثبات فرمود یعنی بعد از اینکه فرمود ﴿و الذی انزل الیک من ربک الحق﴾ این مدعا را با سه برهان اثبات فرمود دو برهان ناظر به مبدأ و معاد بود و در خلال این دو برهان یا این سه برهان مسئلهٴ وحی و رسالت هم تبیین شد زیرا اگر مبدأ حق است و معاد حق است یعنی برای بشر مبدئی است که آنها را آفرید و معادی است که در آن‌ روز از اینها حساب می‌طلبد بین مبدأ و معاد یعنی راه به نام رسالت و وحی و شریعت و دین هم حق خواهد بود بنابراین اصول سه‌گانهٴ دین را یعنی توحید ونبوت و معاد را با براهینی که اقامه فرمودند اثبات کرد آن‌گاه به نقل شبهات و اشکالات کفار پرداختند, مقام اول اشکالات آنها راجع به معاد بود که بحثش گذشت, مقام ثانی شبهات آنها راجع به وحی و رسالت است حرفی که کفار دربارهٴ رسالت دارند می‌گویند بشر نمی‌تواند رسول الله بشود منشاء همهٴ حرفهایشان این است آن‌گاه روزانه هر گروهی یا همان افرادی که رسول‌الله(صلی الله علیه وآله وسلم) با آنها مبتلا بود پیشنهاد تازه‌ای می‌دادند می‌گفتند تو اگر پیامبری باید این کوهها را کنار ببری برای ما چشمه‌ها بجوشانی این کوهها را به صورت طلا دربیاوری نردبانی نصب بکنی به آسمانها بروی و مانند آن هر روز یک اقتراح یک پیشنهاد تازه‌ای طرح می‌کردند این است که قرآن کریم جریان پیشنهاد آنها را مکرر نقل می‌کند یا برای آنکه یک گروه در چند مورد مکرراً تقاضای معجزات جدید می‌کردند یا گروههای متعددی پیشنهاد معجزات متعدد می‌دادند لذا چه در سورهٴ رعد چه در سورهٴ انعام چه در سورهٴ اسراء و دیگر سور این پیشنهاد آنها مطرح است که حالا ملاحظه می‌فرمایید ﴿و یقول الذین کفروا لولا انزل علیه آیة من ربه﴾ کفار می‌گویند چرا یک معجزه‌ای از خدای سبحان بر حضرتش بر رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) نازل نمی‌شود؟ این آیه را در سورهای دیگر به طور تفصیل بیان کرده است نظیر آنچه که برای موسای کلیم نازل شده است آنچه که برای عیسای مسیح بود برای شما هم باشد اگر او یک عصائی را اژدها می‌کرد شما هم بکنید اگر او بر دریاها مسلط بود شما هم بشوید اگر او منّ و سلویٰ نازل می‌کرد شما هم نازل کنید و مانند آن, هر روز پیشنهاد تازه‌ای می‌دادند که چرا آیه و علامت و معجزه‌ای نمی‌آید؟ اینها در مقام احتجاج نبودند و اگر در مقام احتجاج بودند خدای سبحان حجت بالغه را به اینها ارائه می‌داد اینها در مقام استهزاء بودند چنانچه از سورهٴ اسراء به خوبی برمی‌آید اولاً این حرفها را با پیامبری در میان می‌گذاشتند که هم وجود او معجزه است و هم کتاب او اعجاز, قرآن کریم هم وجود رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) را معجزه می‌داند هم کتابی که به همراهش آورد معجزه می‌داند وجود او معجزه است برای اینکه یک امی درس نخوانده در بین امیین به مقام رسالت برسد اگر مردم یک عصر اهل علم بودند یا مرکز علمی در جائی تشکیل می‌شد از بین علما یک نابغه‌ای برخیزد شاید اوایل امر خیلی مهم به نظر نیاید اما در بین امیین که از درک ساده‌ترین مسائل محروم بودند از بین امیین رسولی برخیزد مهم است, لذا هم روی أمیّت حضرت و هم روی اینکه ﴿هو الذی بعث فی الأمیین﴾ قرآن تکیه می‌کند و هم اینکه می‌فرماید ﴿ان کنتم فی ریبٍ مما نزلنا علی عبدنا فأتوا بسورة من مثله﴾ یعنی شما هم یک امی پیدا کنید که این کتاب بیاورد نه تنها مثل این کتاب بیاورید که این ناظر است به معجزه بودن خود حضرت یعنی رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) ظهور او معجزه است زیرا ظهور رسول در بین امیین اعجاز است اگر در روز ما یک جایی را دیدیم روشن باشد امر عادی است اما اگر دیدیم در بین ظلمات شب شمسی طلوع کرد بر خلاف عادت است اگر در مراکز علمی یک انسان نابغه‌ای ظهور کرد خیلی مهم نیست اما در بین امیین اگر یک انسان نابغه‌ای ظهور کرد جای تعجب است فضلاً از رسول این برای اوایل امر است و الا برای کسانی که یک مقداری با قرآن کریم مأنوسند با عظمت آیات الهی در ارتباطند می‌دانند اگر همهٴ مراکز علمی هم دور هم جمع بشوند و بخواهند کوچک‌ترین سوره‌ای که در قرآن کریم است مثل او را بیاورند مقدورشان نیست اینطور نیست که حالا اگر در بین امیین نبود در بین علما بود معجزه نباشد نه در بین علما هم اگر رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) بسر می‌برد و از بین اینها ظهور می‌کرد باز هم معجزه بود اگر در بین علمای ربانی هم حضرت بود, معجزه بود, این‌چنین نیست که مقام او مقامی باشد که دیگران بتوانند همانند او کتاب بیاورند و وحی تلقی کنند لذا در سورهٴ اسراء همهٴ جن و انس را تحدی کرده و دعوت کرده به مبارزه ﴿لئن اجتمعت الانس والجن علیٰ ان یأتوا بمثل هذا القرآن لایأتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ظهیرا﴾ همهٴ مراکز علمی و حوزه‌های علمیه را هم دعوت به مبارزه کرده به تحدی دعوت کرده. یک معجزه وجود خود حضرت است که این را به حساب نمی‌آورند یک معجزه کتابی است که به همراه آورده یعنی کلمات الهی و قرآن کریم معجزه است که این را در چند مرحله خدای سبحان با آنها تحدی کرده یک بار اصل کتاب را فرمود ﴿فلیأتوا بحدیثٍ مثله﴾ یک بار ده سوره را فرمود اگر این سور با افترای حضرت درست شده معاذ الله شما هم ده سوره افترا ببندید ﴿فأتوا بعشر سورٍ مثله مفتریات﴾ آن آخرین مرحله هم ﴿فأتوا بسورة من مثله﴾ اینها مراحل سه‌گانهٴ تحدی است و اگر در بعضی از موارد تکلم معجزه است برای رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) هم تکلم معجزه است هم کلام معجزه است, دربارهٴ عیسی مسیح(سلام الله علیه) تکلمش معجزه است یعنی در حدی کلام گفت که در آن حد دیگران قدرت بر تکلم نیستند ﴿قالوا کیف نکلم من کان فی المهد صبیّا ٭ قال انی عبدالله آتانی الکتاب و جعلنی نبیا﴾ که خود این تکلم معجزه است و الا این کلمات مشابه آن آسان است برای دیگران اما تکلم معجزه است دربارهٴ رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) هم تکلمش معجزه است یک امی تکلم کند بکلمات الهی و هم خود کلمات معجزه است. امی اگر تکلم کند معجزه است اما خود این کلمات معجزه است برای اینکه همهٴ علمای ربانی هم اگر بخواهند ﴿ولو کان بعضهم لبعضٍ ظهیرا﴾ بخواهند مانند این تکلم کنند میسورشان نیست, بنابراین اعجاز در سه قسمت خلاصه می‌شود یکی وجود خود حضرت که یک انسانی در بین امیین, امی باشد و به این مقام برسد یکی تکلم حضرت و یکی کلمات حضرت ولی کفار هیچ یک از این معارف و معجزات را به حساب نمی‌آوردند می‌گفتند یا باید عصایی اژدها کنی یا مانند آن ﴿و یقول الذین کفروا لولا انزل علیه آیه من ربه﴾
سؤال:
جواب: اگر تکلم نباشد نه آن علومی که دارد آن معارفی که درک می‌کند یک وقت است ما می‌گوئیم در مقام اظهار حرف می‌زند سخنان علمی دارد این مال مقام اظهار و مقام اثبات اوست نه در بین امیین یک موجودی پیدا بشود که ﴿دنا فتدلی ٭ فکان قاب قوسین أوْ ادنی﴾ بشود نه مکتبی ببیند نه حوزه‌ای باشد نه مرکز علمی بتواند او را بپروراند یک انسان امی بشود ﴿دنا فتدلی ٭ فکان قاب قوسین او ادنی﴾ در سورهٴ اسراء بسیاری از این پیشنهادهای کفار را مطرح فرمود بعد از اینکه عظمت قرآن را ذکر فرمود که ﴿قل لئن اجتمعت الانس والجن علی ان یأتوا بمثل هذا القرآن لایأتون بمثله و لو کان بعضهم لبعضٍ ظهیراً﴾ که این تحدی الیوم هم هست الی یوم القیامه هم هست چون این کتاب نذیراً للعالمین است برای همهٴ بشر الی یوم القیامه است چون قرآن هم کلی است هم دائمی یعنی هم برای همهٴ مردم است هم الی یوم القیامه است این دو اصل کلیت یعنی همگانی بودن و دوام یعنی همیشگی بودن را چون دربر دارد تحدی او هم کلی و دائمی است یعنی همگان را همیشه به مبارزه طلب می‌کند تحدی دعوت به مبارزه است این ﴿لئن اجتمعت الانس والجن علی ان یأتوا﴾ هر لحظه هست نه اینکه در همان صدر اسلام بود الیوم هم اگر ﴿اجتمعت الانس والجن علی ان یأتوا بمثل هذا القرآن﴾ هرگز ﴿لایأتون بمثله ولو کان بعضهم لبعضٍ ظهیرا﴾ این اصل بحث, آن‌گاه فرمود عده‌ای که در برابر این قرآن نتوانستند به مبارزه برخیزند به استهزاء برخاستند ﴿و قالوا لن نؤمن لک حتی تفجر لنا من الارض ینبوعا﴾ اواخر سورهٴ اسراء است یک ورق به آخر ﴿و قالوا لن نؤمن لک حتی تفجر لنا من الارض ینبوعا﴾ یا با اعجازت این زمینها را بشکافی چشمه‌های جوشان از اینجا بجوشد که ما این سرزمین را برای کشت و زرع آماده کنیم و خرم بشود یا این کاررا بکنی ﴿او تکون لک جنةٌ من نخیلٍ و عنب فتفجر الانهار خلالها تفجیرا﴾ یا باغی از خرما و انگور داشته باشی که لابلای درختان این باغ چشمه‌ها بجوشانی اینها همه را با اعجاز این کار را بکنی نه با چاه کندن و قنات احداث کردن و مانند آن, نه اراده بکنی که باغ داشته باشی اراده بکنی که باغ خرما و انگور داشته باشی اراده بکنی که لابلای این درختها نهر جاری بشود و مانند آن ﴿او تسقط السماء کما زعمت علینا کسفاً﴾ یا تکه تکه‌هائی از آسمان به صورت صاعقه و امثال آنها بر ما فرود بیاید ﴿کما زعمت﴾ همانطور که تو ادعا می‌کنی ﴿او تأتی بالله والملائکة قبیلاً﴾ یا خدا و فرشتگان را مقابل ما نشان بدهی مقابل ما که ما در قبلهٴ آنها آنها در قبلهٴ ما قرار بگیرند مقابل هم باشیم بشویم قبیل که ما آنها را از نزدیک ببینیم ﴿او یکون لک بیتٌ من زخرف او ترقی فی السماء﴾ یا اینکه خانه‌ای از طلا داشته باشی چون اینها جز ماده چیزی نمی‌اندیشیدند اصل را ماده می‌دانستند و شریف و اصیل کسی بود که از این ماده برخوردار باشد هر که بیشتر از این ماده برخوردار باشد اصیلتر است لذا گفتند ﴿لولا نزل هذا القرآن علی رجلٍ من القریتین عظیم﴾ یک سرمایه‌داری که در طائف بود یا مکه این سرمایه‌داری که در مدینه یکی از این دو نفر باید پیامبر بشوند نه تو برای اینکه آن‌که ثروت دارد اصیل است, ثروت اصل است و کسی که ثروتمند است اصیل است او باید پیغمبر بشود ﴿لولا نزل هذا القرآن علی رجلٍ من القریتین عظیمٍ﴾ یعنی علی رجلٍ عظیمٍ من القریتین حالا یا از طائف و مکه یا از مدینه, اینجا هم می‌گفتند ﴿او یکون لک بیتٌ من زخرف﴾ یک خانه‌ای از طلا می‌داشتی که این باعث کرامت و اصالت تو می‌بود ﴿او ترقی فی السماء﴾ یا اینکه به آسمان می‌رفتی اگر قدرت صعود آسمان را هم می‌داشتی باز ما نمی‌پذیرفتیم مگر اینکه بعد از رفتن به آسمان یک کتابی به همراه می‌آوردی که ما باور می‌کردیم کتاب الله است آنچه که الآن برای ما می‌خوانی این معاذ الله جزو منشئات خودت هست و مفتریات خودت اگر یک کتابی نوشته تحویل ما می‌دادی ما می‌فهمیدیم کتاب الله است این منشئات و گفته‌های خود شماست معاذ الله ﴿او ترقیٰ فی السماء﴾ و اگر به آسمان هم بروی باز ما نمی‌پذیریم ﴿و لن نؤمن لرقیک حتی تنزل علینا کتاباً نقرؤه﴾ بر فرض هم که به آسمان بروی ما ایمان به این ترقی تو نخواهیم آورد مگر اینکه به همراهت یک کتابی نظیر همین کتابهائی که چاپ می‌کنند یا دست‌نویس است بیاوری برای ما, ﴿حتی تنزل علینا کتاباً نقرؤه﴾ این سؤالات اینها و اقتراح و پیشنهادهای اینها خدای سبحان به رسول الله(صلی الله علیه وآله و سلم) می‌فرماید که ﴿قل سبحان ربی هل کنت الا بشراً رسولا﴾ شما از من می‌خواهی من هر چه دلم می‌خواهد در جهان اثر کنم یعنی کار رب العالمین را انجام بدهم؟ من بشرم که به رسالت رسیده‌ام چون بشرم مانند شما هستم چون رسول الله هستم با وحی در ارتباطم به اذن الله کار انجام می‌دهم اگر حضرت بخواهد دستور بدهد که مرده‌ای را احیا بکنیم بله می‌توانیم بر همهٴ کائنات مسلط بشویم می‌توانیم چه اینکه همهٴ انبیاء هر کدامشان آنچه که قرآن کریم نقل کرده است بر کائنات مسلط بودند اگر در جریان دریا بود که ﴿فاضرب لهم طریقا فی البحر یبساً﴾ موسای کلیم بر دریا مسلط شد اگر فضا بود در جریان حضرت سلیمان می‌فرماید ﴿رواحها شهر و غدو هاشم غدوها شهر﴾ این باد در اختیار حضرت بود که راه یک ماهه را صبح طی می‌کرد راه یک ماهه را عصر طی می‌کرد و اگر جریان آتش است که ﴿یا نارُ کونی برداً و سلاماً علی ابراهیم﴾ و اگر جریان موجودات سمائی است که ﴿اقتربت الساعهُ و انشق القمر﴾ طوری نیست که پیامبران در نظام اثر نتوانند بکنند از آسمان تا زمین, از زمین تا آسمان پس هر چه هست مقدور اینها هست منتهی بإرادته سبحانه و تعالی احیای موتی است که ﴿اُبرئُ الأ کمه و الأبرص و احیی الموتی باذن الله﴾ ﴿انی اخلق لکم من الطین کهیئةِ الطیر فأنفخ فیه فیکون طیراً باذن الله﴾ پس چیزی در نظام نیست که مقدور ولی الله و نبی الله و رسول الله نباشد منتهی به ارادهٴ اله باید باشد نه اینکه خودشان اراده بکنند و هر روز بتوانند نظام را عوض بکنند یک جا دشت است کوه کنند یک جا کوه است دشت کنند اگر چنانچه این کوهها را ما کنارتر ببریم یعنی آن دره‌ها باید بشود کوه دیگر آن دشتها باید بشود کوه دیگر این‌چنین نیست که اگر کسی رسول الله شد باید روزانه نظام را عوض بکند منطقهٴ سردسیر را گرمسیر بکند منطقهٴ گرمسیر را سردسیر بکند ما نیامدیم که منطقهٴ حجاز را برای شما یک منطقهٴ سردسیر کنیم که اینجا را خرم بکنیم که این منطقه خاصیتش این است, هر چه که خدای سبحان بخواهد از رسول الله و از ولی الله صادر می‌شود در کل نظام هم از زنده مرده کردن هم در موجودات آسمانی اثر گذاشتن هم در موجودات زمینی با همهٴ ابعادش فرمود به اینها بگو اولاً من بشرم از خود اراده‌ای ندارم یک, و رسولم پیام خدای سبحان را به شما می‌رسانم و از این راه هر چه او بخواهد از دست من صادر می‌شود این دو, ولی منظور شما جز استهزاء چیز دیگری نیست شما که در مقام احتجاج نیستید بسیار خب بر فرض من این کوههای حجاز را کنارتر بردم و چشمه‌ها را هم جوشان کردم و این سرزمین را هم خرم کردم پس فردا یک پیشنهاد دیگر می‌دهید اینطور نیست که شما بپذیرید و قانع بشوید که کارتان استهزاء است در اینجا در همین سورهٴ اسراء می‌فرماید که قل به اینها جواب بگو ﴿سبحان ربی هل کنت الا بشراً رسولا﴾ و مشکل کارتان این است که شما می‌گوئید بشر نمی‌تواند پیامبر بشود ﴿و ما منع الناس ان یؤمنوا اذ جاءهم الهدی الا ان قالوا أبعث الله بشراً رسولا﴾ آنچه که نمی‌گذارد شما ایمان بیاورید همان فکر باطل شماست که خیال می‌کنید بشر نمی‌تواند به رسالت برسد, این است لذا هر روز یک استهزائی می‌کنید الآن غرضتان احتجاج که نیست غرضتان استهزاء است حرفشان این است که ﴿أبعث الله بشراً رسولا﴾ خدا بشر را پیامبر کرده؟ باید ملک پیامبر بشود به رسالت برسد ﴿قل لو کان فی الارض ملائکة یمشون مطمئنین لنزلنا علیهم من السماء ملکاً رسولاً﴾ اگر شما فرشته بودید ما برای فرشتگان فرشته می‌فرستیم که اسوهٴ آنها باشد حجت آنها باشد حالا برای شما انسانها ما اگر فرشته بفرستیم که حجت الله نیست نمی‌تواند اسوه باشد برای شما آن راهنمای شما پیشوای شما باید اسوهٴ شما باشد او معصیت نمی‌کند شما هم باید نکنید اگر او ملک باشد معصیت نکند که نمی‌تواند اسوهٴ شما باشد شما می‌گوئید او قوهٴ شهوت و غضب ندارد معصیت نمی‌کند ما مبتلائیم و معصیت می‌کنیم پیامبر حجت الله است امام حجت الله علی الخلق است, خدای سبحان می‌فرماید این انسان بود و معصیت نکرد شما انسانید می‌توانستید معصیت نکنید اینها حجت الهی‌اند اما فرشته چگونه می‌تواند اسوه و حجت باشد بر مردم فرمود اگر در زمین فرشته‌ها زندگی می‌کردند ما برای آنها فرشته می‌فرستادیم اما چون شما انسانید باید از جنس شما یک حجتی برای شما اعزام بکنیم ﴿قل لو کان فی الارض ملائکة یمشون مطمئنین لنزلنا علیهم من السماء ملکاً رسولا ٭ قل کفی بالله شهیداً بینی و بینکم انه کان بعباده خبیراً بصیرا﴾ تا چند آیه این جریان را در سورهٴ اسراء ادامه می‌دهد ولی در سورهٴ انعام تعبیر می‌فرماید که اینها منظورشان استهزاء است.
سؤال:
جواب: خوب بله این یکی از شواهد دیگر است به اینکه این آخر با فرشته نمی‌تواند تماس داشته باشد در سورهٴ انعام همان صفحهٴ اول آیهٴ 8 به بعد فرمود. در سورهٴ اسراء گفتند ما ایمان نمی‌آوریم مگر اینکه به آسمان بروی و یک کتاب برایمان بیاوری یعنی همین کتابهای دست‌نویسی که یک جلدی در حدود چند صفحه دارد بصورت کتاب در سورهٴ انفال می‌فرماید به اینکه ﴿و لو نزلنا علیک کتابا ً فی قرطاس فلمسوه بأیدیهم﴾ اگر هم ما این کار را می‌کردیم یک کتابی نظیر این کتابهای معمولی که یک جلدی داشته باشد و صفحاتی داشته باشد و دست نویس باشد مانند آن که اینها می‌دیدند با دست هم لمس می‌کردند هم با چشم می‌دیدند هم با لامسه لمس می‌کردند ﴿و لو انزلنا علیک کتابا ً فی قرطاس﴾ در یک کاغذی ﴿فلمسوه﴾ لمس بکنند ﴿بأیدیهم لقال الذین کفروا ان هذا الا سحر مبین﴾ آن‌که کافر است می‌گوید این سحر است نمی‌گوید معجزه است و گاهی پیشنهاد می‌دهند که بشر نمی‌تواند رسول باشد باید مَلک باشد که در سورهٴ اسراء بود در همین سوره هست با یک جواب دیگر فرمود ﴿و قالوا لولا انزل علیه ملک﴾ بر او چرا ملک نازل نمی‌شود نه چرا او ملک نیست ﴿و لو انزلنا ملکاً لقضی الامر ثم لا ینظرون﴾ این ناظر به یک بحث دیگری است چون ملائکه اگر نازل بشوند حجت تمام خواهد شد و عذاب الهی قطعی است چه اینکه برای اقوام وانبیای دیگر بود این ناظر به آن نیست که چرا او ملک نیست ولی فرمود ﴿و لو جعلناه ملکاً لجعلناه رجلاً وللبسنا علیهم مایلبسون﴾ بر فرض هم اگر ما بخواهیم ملک بفرستیم بصورت یک انسان می‌فرستیم تا ببینند اینها مگر نه آنست که مقدور نیست که اینها ملک را ببینند اگر هم ما یک ملک را اعزام بکنیم بصورت انسان اعزام می‌کنیم باز هم همین اشتباهات هست ﴿وللبسنا علیهم ما یلبسون﴾ باز هم همین اشتباهات هست می‌گویند چرا برای ما ملک نفرستاد ملک را اینها آنها که گفتند ﴿او تاتی بالله و الملائکة قبیلا﴾ درباره الله فرمود که الله که دیدنی نیست ﴿لا تدرکه الأبصار﴾ در هیچ عالمی دربارهٴ ملک فرمود ﴿یوم یرون الملائکة لا بشریٰ یومئذٍ للمجرمین و یقولون حجراً محجورا﴾ آن حالت احتضار ملائکه را می‌بینند که دارد خیلی سخت می‌گذرد یک روزی می‌رسد که ملائکه را آنها ببینند ﴿یوم یرون الملائکة﴾ آن روز روز بشارت نیست ﴿لابشری یومئذٍ للمجرمین و یقولون حجراً محجورا﴾ از ما دور باش یا منعاً ممنوعا در اینجا فرمود بر فرض هم ما ملک را اعزام بکنیم باید به صورت یک انسان در بیاید تا آنها ببینند و با او به گفتگو بنشینند استدلال کنند احتجاج کنند و مانند آن بعد در آیهٴ 10 می‌فرماید ﴿و لقد استهزئ برسلٍ من قبلک﴾ اینها که می‌گویند یا کتابی بیاور یا ملکی بر تو نازل بشود قصدشان احتجاج نیست استهزاء است وگرنه تو با حجت بالغه آمدی تو با این حجتی که آمدی کافی است ﴿فللّه الحجهُ البالغة﴾ دعوتشان بکن اگر یک انسان امی توانست اینطور حرف بزند بگو من اگر از پیش خودم می‌گویم شما هم بگوئید من که یک نفرم شما همهٴ دانشمندانتان را جمع بکنید من که یک کتاب آوردم شما همهٴ دانشمندانتان را جمع بکنید یک سورهٴ یک خطی بیاورید این احتجاج است
سؤال:
جواب: جنسیت به این معنا که بتوانند یکدیگر را ببینند بتوانند سخن یکدیگر را بشنوند تفاهم داشته باشند اطاعت و عصیان داشته باشند بتوانند حجت باشند و مانند آن همهٴ این احکام مشترک بین جن و انس است دیگر اینها می‌بینند اکل و شرب دارند و اطاعت و عصیان دارند و ایمان و کفر دارند و مانند آن اما فرشته که در هیچ یک از این مسائل با انسان شریک نیست چگونه می‌تواند اسوه باشد و حجت باشد؟ در این کریمهٴ سورهٴ انعام فرمود ﴿و لقد استهزیء برسلٍ من قبلک فحاق بالذین سخروا منهم ما کانوا به یستهزؤن﴾ حاق یعنی احاط هر معصیت و استهزائی که اینها می‌کنند این گناه محیط به اینهاست عمل انسان که انسان را رها نمی‌کند این‌چنین نیست که انسان یک معصیتی بکند بگوید گذشت عمل او حیّ است و او را رها نمی‌کند و اگر این معاصی زیاد شد یک کمربندی دور او می‌کشند که ﴿احاطت به خطیئته﴾ دیگر راه فرار نیست و اگر گناه زیاد نباشد یک راه باز است برای توبه و بازگشت اما اگر زیاد باشد ﴿احاطت به خطیئته﴾ می‌شود ﴿اصحاب النار هم فیها خالدون﴾ برای کفار تعبیری که قرآن کریم دارد هم احاطه است هم حاق یَحیقُ گاهی ماضی گاهی مضارع که معنی احاطه است حاق یعنی أحاط یحیق یعنی یحیط ﴿ولایحیق المکر السییء الا باهله﴾ یعنی لایحیط حاق بهم یعنی احاط بهم ما کانوا به یستهزئون این استهزاء کمربندوار به اینها احاطه کرده نمی‌توانند بیرون بروند یعنی این معصیت اینها را دفن کرده وسط, گناه اینها را احاطه کرده و اصولا ً گناه از انسان جدا نیست یک, و می‌کوشد حلقهٴ محاصره را تنگتر کند و انسان را در وسط گرفتار کند ﴿و لایحیق المکر السیّئ الا باهله﴾ ای لا یحیط المکر بالسیئ الا باهله فرمود ﴿وحاق بهم﴾ یعنی احاط بهم ﴿ماکانوا به یستهزؤن﴾ و گرفتار آن سیئات شدند, بنابراین آنچه که در سورهٴ اسراء آمده یا آنچه که در سورهٴ انعام است نشان می‌دهد که اینها در مقام احتجاج نبودند در مقام استهزاء بودند لذا در آیهٴ محل بحث یعنی آیهٴ سورهٴ رعد خدای سبحان به رسول الله نفرمود جواب اینها را بگو چه اینکه مستقیماً هم جواب اینها را نداد, نه خدا مستقیماً جواب اینها را داد نه به حضرت فرمود جواب اینها را بگو بلکه به حضرت فرمود به اینکه مطمئن باش اینها اقتراح و پیشنهاد بیجائی مطرح می‌کنند می‌گویند تو یک آیتی بیاور در حالیکه هم خودت آیتی هم آیات فراوانی آوردی ﴿و یقول الذین کفروا﴾ این آیهٴ محل بحث از سورهٴ رعد ﴿و یقول الذین کفروا لولا انزل علیه آیهً من ربه﴾ این حرف را می‌گویند معلوم شد که استهزاءً می‌گویند نه احتجاجاً, لذا نه مستقیماً جواب اینها را داد نه به حضرت فرمود جواب اینها را بگو آنطوری که در سورهٴ انعام بود که ﴿قل﴾ جواب اینها را بده اینجا دیگر آنچنان نیست فرمود ﴿انما انت منذرٌ و لکل قوم هادٍ﴾ تو منذری تو که مبعوث نشدی که روزانه در این نظام عوض بکنی یک جا را چشمه بکنی یک جا را دشت کنی یک جا را باغ کنی تو که برای این نیامدی تو منذری و هر قومی هدایت کننده‌ای دارد این مسئلهٴ ﴿ولکل قومٍ هاد﴾ ناظر است به ضرورت رسالت و وحی که ممکن نیست هیچ امتی رهبر و هادی و امام و پیامبر نداشته باشد این یک اصل کلی قرآنی است که ﴿لکل قومٍ هادٍ﴾ هر قوم هدایت کننده‌ای دارد تا آنجا که انسان, انسان هست و در زمین انسان زندگی می‌کند برای انسانیت هدایت هست ﴿لکل قوم هاد﴾ برای قوم تو هم هادی است و آن خود شمائید هدایت شما هم از راه انذر است گرچه هم منذری, نذیری و هم بشیری اما قسمت مهم انذار است لذا در طلیعهٴ وحی فرمود ﴿یا ایها المدثر ٭ قم فانذر﴾ پاشو مردم را بترسان گرچه هم از راه تبشیر و هم از راه انذار می‌شود هدایت کرد هم خوفاً من النار هم شوقاً إلی الجنه می‌توان مردم را هدایت کرد اما آنچه که عامل مهم در هدایت تودهٴ مردم است ترساندن است زیرا ممکن است بگویند بسیار خوب ما خیر آن منافع و لذائذ بهشت را خوردیم الآن سرگرم عیش و نوش باشیم ولی جوابش آن است که اگر الآن سرگرم عیش و نوش باشی بدان که «النار حفت بالشهوات» درون این لذائذ آتش است مواظب خودت باش این بیان را در نهج‌البلاغه حضرت امیر دارد اصلش از رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) است که فرمود «إنّ الجنه حفّت بالمکاره و إن النار حفّت بالشهوات» یعنی بهشت پیچیده به دشواریهاست جهنم پیچیده به لذائذ و شیرینی‌هاست کسی بخواهد بهشت برود از هر راهی بخواهد بهشت برود با دشواری روبروست اما لذائذ و شهوات از هر لذتی بخواهد استفاده کند و راهش را ادامه بدهد پایانش آتش است ﴿النار حفت بالشهوات» آتش محفوف به لذائذ و شهوت‌هاست بهشت محفوف به دشواریهاست ممکن است از راه جذب منفعت و جلب منفعت کسی اطاعت نکند و هدایت نشود بگوید من نمی‌خواهم آن ﴿جناتٌ تجری من تحتها الانهار﴾ را و اما مسئلهٴ ﴿کلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غیرها﴾ نمی‌تواند تحمل کند این است که اکثری راهها برای هدایت تودهٴ مردم انذار است لذا قرآن کریم در عین اینکه رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) را به دو صفت بشیر نذیر معرفی کرد به عنوان بشرهم و انذرهم موصوف کرد, مأمور کرد و مانند آن ولی در هیچ جای قرآن سمت حضرت را در تبشیر حصر نکرد نفرمود انما انت بشیر چه اینکه خود حضرت هم نفرمود انما انا بشیرٌ او انما انا مبشر ولی به عنوان حصر آمده ﴿انما انت منذر﴾ اینجا آمده ﴿انما انا نذیر﴾ در جاهای دیگر آمده یعنی کار من فقط ترساندن است که می‌شود حصر, حصر اضافی برای اینکه اهم الامرین انذار است لذا در طلیعهٴ بعثت فرمود پاشو مردم را بترسان ﴿قم فانذر﴾ که دعوت و سخنرانی و ارشاد و موعظه و امثال ذلک همه زمینه برای ترساندن است ﴿قم فانذر﴾ مردم را بترسان دربارهٴ علما که ورثهٴ انبیا هستند به آنها هم همین دستور را داد فرمود ﴿فلولا نفر من کل فرقةٍ منهم طائفة لیتفقهوا فی الدین ولینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم﴾ فرمود از هر طائفه‌ای عده‌ای نَفْر علمی کنند بسیج علمی داشته باشند بیایند در مراکز علمی و علوم الهی را یاد بگیرند که بترسانند این علوم الهی را یاد گرفتن و فقیه شدن در معارف دین این بین راه است نه هدف، انسان نمی‌آید درس بخواند که فقیه بشود یعنی به علوم اسلامی آشنا بشود این نیمی از راه را طی کرده است و برای این درس نمی‌خواند که درس بگوید بشود مدرس یا بشود مؤلف یا بشود واعظ یا بشود کذا و کذا اینها نیمی از راه است ﴿لیتقفهوا فی الدین﴾ و دیگر لیؤلغوا و لیدرسوا و لیقرأوا و اینها مطرح نیست ﴿ولینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم﴾ و هر کسی هم آن قدرت را ندارد که مردم را بترساند مردم از آدم ترسو می‌ترسند نه از آدمی که باکش نیست بترسند ممکن است یک کسی برود سخنرانی بکند و برگردد رفته سخنرانی کرده برگشته نترسانده چون خودش نمی‌ترسد مردم از کسی می‌ترسند که او از خدا بترسد یعنی حرف کسی مردم را می‌ترساند که خودش بترسد والا پای منبرش می‌نشینند یا پای درسش می‌نشینند یا کتابش را می‌خوانند و همانطوریکه او هم نمی‌ترسید اینها هم نمی‌ترسند این لیتفقهوا شد لیؤلفوا شد لیدرسوا شد اما لینذروا نشد این ورثهٴ انبیا نیست ورثهٴ انبیا آن است که ﴿قمْ فانذر﴾ پاشو بترسان کسی می‌تواند بترساند که خودش بترسد مگر ترساندن مثل کتاب نوشتن است که آسان باشد یا ترساندن مثل درس گفتن است که آسان باشد ترساندن مثل مجتهد شدن است که آسان باشد ترساندن چیز دیگر می‌خواهد خلاصه آدم تا آتش را نبیند نمی‌ترسد و چون نمی‌ترسد نمی‌تواند بترساند این است که وارث انبیا است اگر یک کسی آمد و به مقام شامخ فقاهت رسید نیمی از راه را طی کرده است این هرگز وارث انبیا نیست آنی که همانند انبیا مردم را می‌ترساند و واقعاً می‌ترسند مردم از جهنم به وسیلهٴ حرف او به وسیلهٴ سیرهٴ او او وارث انبیا است همان برنامه‌ای که به رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود که ﴿قم﴾ پاشو بترسان به علما هم می‌گوید بروید درس بخوانید بترسانید نه درس بخوانید که کتاب بنویسید اینها همه مقدمه است پس ﴿لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم﴾ بعد از ﴿لیتفقهوا فی الدین﴾ است ﴿لیتفقهوا فی الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم﴾ این را ما این‌قدر پائین نیاوریم نگوئیم لینذروا یعنی فقط به مردم برسانیم اتمام حجت کنیم نه باید کاری بکنیم که آنها بترسند مردم اگر دیدند یک کسی از جهنم می‌ترسد و عملاً نشان داد که می‌ترسد او حرفش تأثیر دارد اگر یک کسی آمده گفته اینجا شیر درنده‌ایست و در کمال نشاط و سرحال با ما دارد حرف می‌زند خوب ما حرفش را باور نمی‌کنیم اما اگر یک کسی آمده دوان دوان آمده با نفس تنگ آمده صورتش هم زرد است پیداست یک آ‌م وحشت زده‌ای است بالاخره احتمالی در ما پیدا می‌شود که یک خبری هست در کوچه ولی بطور عادی سرحال خندان بگوید اینجا یک شیری است ماری است عقربی است ما نمی‌ترسیم یقیناً که اما اگر کسی با آن حال بیاید پیداست که دلهره دارد و این دلهرهٴ او و لرزش او و زردی چهرهٴ او و نشانهٴ هراس او ما را می‌ترساند آدم تا اینطور نباشد که نمی‌تواند مردم را بترساند که و تا اینطور هم نباشد وارث انبیا نیست بنابراین اینجا سرّ اینکه فرمود هر قوم هادی دارد تو هم هادی هستی اما تو از راه انذار هدایت می‌کنی ﴿انما انت منذر ولکل قومٍ هاد﴾ این ﴿لکل قومٍ هاد﴾ اصل قرآنیست یعنی چه قوم تو چه دیگر اقوام گذشته و آینده هر قوم هادی دارد که کارشان دعوت است تو هم هادی قوم هستی منتها هدایتت از راه انذار است گرچه هدایتت هم از راه انذار جهنم است و تبشیر به بهشت اما آن نقش سازنده را ترس جهنم دارد این است که در ادعیه از آن جهنم می‌ترسند و می‌نالند دائم سخن از این نیست که ما را به بهشت ببر و سیب و گلابی بده, ﴿جناتٌ تجری من تحتها الانهار﴾ بده وغیره قسمت مهم ادعیه هم متوجه این است این دعای کمیل یا امثال دعای کمیلی که ملاحظه می‌فرمائید لبهٴ تضرع به این سمت است از اینجا دارد دعا را خلاصه ترس از جهنم تشکیل می‌دهد بعضی از فقره‌ها احتمالاً تنعم می‌طلبند اما قسمت مهم این است بنابراین حضرت فرمود اولاً جواب اینها جواب دادنی نیست چون اینها دارند استهزاء می‌کنند استهزاء هم محیط به خود مستهزء هست ﴿و حاق بهم ما کانوا به یستهزؤن﴾ این مال اینها تو جواب آنها را نده من قلبت را مطمئن می‌کنم ﴿انما انت منذر﴾ تو تنها هم نیستی ﴿و لکل قوم هاد﴾ تو هم هادی این قومی منتها هدایتت از راه انذار است هم از راه تبشیر است که ﴿وَ مٰا ارسلناک إلاّ کافةً للناس﴾ یا ﴿رحمه للعالمین﴾ یا ﴿داعیاً الی الله باذنه و سراجاً منیراً﴾ بشیراً و نذیرا هم بشیری هم نذیر اما لبهٴ تبلیغت متوجه انذار است چون خودت می‌ترسی می‌ترسانی
سؤال:
جواب: بله قرآن کریم که می‌فرماید بشر بدون حجت نخواهد بود زمان فترت یعنی آن تتمهٴ بحثهای رسول الله و مسیح(سلام الله علیه) بود منتها حالا اینها یا یادشان رفته
سؤال:
جواب: نه شخص است دیگر یا امام یا نبی لذا گفته‌اند وقتی این آیه نازل شد دست حضرت امیر را گرفت اول به صدر خودش فرمود انا منذرم و تو هادی هستی
سؤال:
جواب: نه دیگر اوصیای مسیح(سلام الله علیه) بودند حواریون او بودند و مانند آن
سؤال:
جواب: الآن که ولی عصر است در تمام نقاط جهان هم همینطور است
سؤال:
جواب: بله آنها نمی‌گذارند برسد حرف دیگر است اما در خانهٴ هر کسی که امام را نمی‌برند که این امام هست این باید به در خانهٴ امام برود «الامام کالکعبه» که «تُؤتی و لاتأتی»
سؤال:
جواب: چرا دیگر نه اعزام می‌کرد دعوت می‌کرد نامه می‌نوشت لذا برای همهٴ شرق و غرب آن روز نامه نوشت دیگر دعوت کرد دیگر این مکاتیب رسول(صلی الله علیه وآله وسلم) به همهٴ شرق و غرب رفته دیگر یا نماینده می‌فرستاد نظیر آنچه که در سورهٴ یس بیان کرده یا نماینده می‌فرستادند ولی می‌فرستادند رسول می‌فرستادند رسولِ رسول بودند یا نامه می‌نوشتند که بشود اتمام حجت معذرةً .. الی ربکم والا یک نفر که نمی‌تواند در أقطار عالم حضور پیدا کند فکرش و مکتبش همه جا حضور دارد پس ﴿لکل قوم هاد﴾ الیوم هم هادی است و هو ولی عصر ارواحنا فداه اما و رسول الله هم هادی است منتها هدایتش از راه انذار تبیین کرده ﴿انما انت منذر﴾ و تو تنها هم نیستی ﴿لکل قوم هاد﴾ تو هم هادی قومت هستی شما کارتان هدایت است هدایت هم باید به اذن الله باشد هر وقت هم مصلحت شد معجزه هادی و رسول و امام برای این نیامده که هر روز وضع نظام را عوض بکند یک عده بگویند امروز باران نیاید برای اینکه ما می‌خواهیم هوا خوب باشد یک عده بگویند ما امروز باران می‌خواهیم این‌چنین که نیست دربارهٴ اینکه به اقتراحات آنها هم عمل شده این در خطبهٴ قاصعه که از مفصل‌ترین خطبه‌های نهج البلاغه است آنجا حضرت امیر(سلام الله علیه) دارد دیگر که یک عده‌ای آمدند من در خدمت حضرت بودم عده‌ای آمدند گفتند اگر این درخت از جا کنده بشود بیاید جلو شما ما ایمان می‌آوریم حضرت امیر(سلام الله علیه) می‌فرماید که من در خدمت حضرت بودم حضرت به اجازهٴ الهی دستور داد درخت از جا حرکت کرد آمده که شاخه‌های درخت روی دوشمان بود اینها این صحنه را دیدند ایمان نیاوردند گفتند دستور بده درخت دو نیم بشود نیمی اینجا باشد نیمی برود جای اولش این در نهج‌البلاغه دارد حضرت این کار را هم کرده باز هم ایمان نیاوردند گفتند که دستور بده این نیم دوم با نیم اول در جای اول به حالت اولی برگردد این کار را هم کردند باز ایمان نیاوردند پیداست که قصدشان استهزاء است دیگر قصدشان احتجاج که نیست که این را حضرت دارد که همهٴ این کارها را حضرت رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) کرده‌اند و اینها ایمان نیاوردند که برگهای درخت حضرت فرمود روی دوشهایم آمده بود غرضشان استهزاء بود و غرضشان این بود که هر روز یک کار تازه‌ای انجام بدهند اینجا چشمه بشود آنجا باغ بشود آنجا بوستان بشود آنجا کوه بشود آنجا دره بشود فرمود این که کار رسول نیست کار رسول این است که مردم را هدایت کند به مردم بگوید بر اساس ضوابطتان کارتان را انجام بدهید ﴿انما انت منذر﴾ و تو تنها نیستی ﴿و لکل قوم هاد﴾ تو هم هادی هستی منتها هدایتت از راه انذار است.
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 38:15

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی