- 502
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 5 تا 6 سوره رعد _ بخش دوم
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 5 تا 6 سوره رعد _ بخش دوم
- حقیقت مرگ توفی است
- انسان موجود آسمانی
- تجسم اعمال
- شتاب کافران به عذاب
- وعید برای منکران معاد
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿و إن تعجب فعجب قولهم أ إذا کنا تراباً أ إنّا لفی خلقٍ جدید اولئک الذین کفروا بربهم و اولئک الأغلال فی أعناقهم و اولئک أصحاب النار هم فیها خالدون ٭ و یستعجلونک بالسیئة قبل الحسنة و قد خلت من قبلهم المثلات و إنّ ربک لذومغفرةٍ للناس علیٰظلمهم و ان ربّک لشدید العقاب﴾
بحث در این بود که گرچه کفار در دو مقام تعجب میکردند هم در اصل دعوای پیامبر و هم در دعوت پیامبر هم در اصل اینکه حضرت ادعای وحی و رسالت میکرد میگفت ﴿انی رسول الله الیکم جمیعاً﴾ , آنها تعجب میکردند که چگونه انسان رسول الله میشود باید مَلَک به رسالت برسد نه انسان و در دعوت پیامبر هم تعجب میکردند زیرا پیامبر دعوت به توحید میکرد اینها میگفتند ﴿أجعل الآلهة إلهاً واحداً إن هذا لشیء عجاب﴾ , میشود که ما بگوئیم لا اله الا الله این همه آلههای که مورد تکریم آباء ما بودند همه را نفی کنیم فقط اله واحد را اثبات کنیم, این شیئ عجیبی است که ما بر خلاف روش همهٴ گذشتگانمان سخن بگوئیم یا دعوت به معاد میکردند آنها میگفتند این شیء عجیب است ﴿أ إذا متنا و کنّا تراباً أ إنا لمبعوثون﴾ , بنابراین کفار هم در اصل دعوای رسالت تعجب داشتند و هم در دعوت رسول الله تعجب داشتند هم میگفتند ادعای رسالت امرٌ عجیب, چگونه یک انسان رسول الله میشود؟ هم در دعوتی که رسول الله میکرد مردم را به توحید و معاد تعجب داشتند. قرآن کریم هر سه اصل را تثبیت کرده بالبرهان هم رسالت را هم توحید را هم معاد را بعد میفرماید اگر شما بخواهید تعجب کنید در کلمات اینها که منکر معادند تعجب بکن ﴿و إنْ تعجب فعجب قولهم﴾, حرف تو عجیب نیست زیرا تو برابر فطرت و عقل سخن میگویی حرف اینها عجیب است اینها که منکران معادند سخن اینها شگفتآور است اینها یا در قابلیت قابل تردید دارند یا در فاعلیت فاعل شک دارند اینها که منکر معادند یا میگویند خاک را نمیشود دوباره انسان کرد, یا میگویند خدای سبحان نمیتواند خاک را انسان کند حرف اینها عجیب است در حالیکه هر روز شاهد این دو مطلبند هم قابلیت قابل روزانه مشهود آنهاست زیرا خاک است که انسان میشود هم فاعلیت خدای سبحان مشهود آنهاست خداست که خاک را به صورت انسان درمیآورد, اگر کسی روزانه مشاهده کند که آفتاب طلوع میکند وتاریکیها را برطرف میکند و فضا را روشن میکند این انسان اگر بگوید چگونه یک جرم سمائی فضا را روشن میکند حرف او عجیب است روزانه شاهد طلوع شمس است میفرماید ﴿وَ إنْ تعجب فعجب قولهم﴾ آنها که میگویند ﴿أ إذا کنا تراباً أ إنّا لفی خلق جدید﴾ یا ﴿أ إنا لفی خلق جدید﴾, حرف اینها عجیب است با اینکه روزانه شاهدند با اینکه اگر در خویشتن خویش تأمل کنند میبینند ترابی است که انسان شده در اوایل سورهٴ حج فرمود ﴿یا ایها الناس ان کنتم فی ریب من البعث فانا خلقناکم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم من مضغة مخلقة و غیر مخلقه﴾ که بحثش گذشت و اگر میگویید انسان با مردن در زمین گم میشود این هم در آیهٴ سورهٴ سجده بحثش گذشت که منکرین معاد میگفتند ما که میمیریم در زمین گم میشویم ﴿أ إذا ضللنا فی الارض أ إنا لفی خلق جدید﴾ موت را ضلالت و گم شدن میدانستند و انسان را هم ارضی میپنداشتند که هر دو مطلب را در همان آیهٴ 11 سورهٴ سجده رد کرد خدای سبحان فرمود موت ضلالت و فوت و گم شدن نیست موت وفات است نه فوت و ثانیاً شما ارضی نیستید سمائی هستید ﴿قل یتوفاکم﴾ در جواب منکرین معاد که دو سخن داشتند میگفتند ﴿أ إذا ضللنا فی الارض أ إنا لفی خلق جدید﴾, در جواب فرمود ﴿قل یتوفاکم ملک الموت الذی وکل بکم ثم الی ربکم ترجعون﴾ , فرمود اولاً ضلالت و گم شدن برای شما نیست که نظیر یک قطره آبی که در زمین فرو برود و گم بشود اینچنین نیست مرگ ضلالت و فوت و نابودی نیست مرگ توفّی است شما وفات میکنید نه فوت, وفات که "تا" جزء کلمه نیست و ریشهاش وفا است آنجایی استعمال میشود که تمام حقیقت شیء اخذ بشود خدای سبحان مُتوفّی است وکیل خدا که فرشتهٴ مرگ(سلام الله علیه) است شما را توفّی میکند تمام حقیقت شما را قبض میکند چیزی از شما جا نمیماند و گم نمیشود این یک نکته و ثانیاً شما موجود ارضی نیستید که در زمین فرو بروید ﴿أ إذا ضللنا فی الارض﴾ باشد شما موجود سمائی هستید که فرشتهٴ سماء شما را قبض میکند ﴿یتوفاکم﴾ "کم" و حقیقت شما را ﴿یتوفاکم ملک الموت الذی وکل بکم﴾ آن فرشتهٴ سمائی شما را توفّی میکند نه بدنه ارض شما را در خود جذب بکند نظیر اینکه باران را فرو میبرد پس موت ضلالت نیست توفّی است یک نکته و شما ارضی نیستید سمائی هستید نکتهٴ دوم در بحث دیروز این جملهٴ مبارک امام سجاد از صحیفهٴسجادیه خوانده شده که در دعای چهل و دوم که دعای ختم القرآن است آنجا حضرت عرض میکند خدایا فشار مرگ را بر من آسان کن آنگاه مرگ را تشریح میکند مرگی که ﴿کلا اذا بلغت التراقی ٭ و قیل من راقٍ﴾ , در آنجا «تجلی ملک الموت لقبضها من حجب الغیوب» وقتی حالت احتضار را و حالت قبض روح را حضرت تشریح میکند میفرماید فرشتهٴ مرگ(سلام اله علیه) از حجابهای غیب برای محتضَر تجلی میکند این تجلی از اصطلاحات کتاب و سنت است همانطوریکه در کریمه آمده ﴿تجلی ربه للجبل﴾ در روایات و ادعیه تجلّی فراوان استعمال میشود در خطبهٴ مبارکهٴ نهجالبلاغه است «الحمد لله المتجلى لخلقه» , در عظمت قرآن در نهج البلاغه است که خدای سبحان «فتجلّی لهم سبحانه فی کتابه من غیر أن یکونوا رأوْه» , خدای سبحان برای بندگانش در قرآن تجلی کرد و اینها متکلم را در کلماتش نمیبینند منم که متکلم را میشناسم و سخنانش را میفهمم و باخبرتان میکنم مردم باید متکلم را در کلماتش متجلیاً ببینند ولی نمیبینند این تجلی یک اصطلاحی است در کتاب اصول ... در این دعای مبارکه فرمود «تجلی ملک الموت لقبضها من حجب الغیوب» بنابراین انسان موجودٌ سمائی نه موجودٌ ارضی حقیقت انسان آن است واگر بدن هست که خاک میشود فرمود در اینکه خاک میتواند دوباره انسان و به این صورت درآید هیچ تردیدی نداشته باشید زیرا خودتان اینچنین بودید که این را در آیات سورهٴ حج بیان کرده اوایل سورهٴ حج این آیات محل بحث از سورهٴ مبارکهٴ رعد گویا پارسال بحث شده است لذا زودتر از این دو آیه بگذریم این دو آیه گویا پارسال بحث شده فرمود ﴿و إن تعجب فعجب قولهم أ إذا کنا تراباً أ إنا لفی خلقٍ جدید﴾ پس منکر معاد یک حرف عجیب میزند نه کسی که مدعی معاد است مدعی معاد یک حرف معقولی میزند منکر معاد است که حرف او جای تعجب و شگفت است ﴿اولئک الذین کفروا بربهم﴾, اینها که منکرین معادند به سه امر گرفتارند یکی اینکه به خدایشان کافرند زیرا یا در قدرت خدای سبحان شک دارند ﴿ان الله علیٰ کل شیءٍ قدیر﴾ برای آنها حل نشد پس کافرند یا در حکمت خدای سبحان تردید دارند و انکار حکمت میکنند میگویند خدای سبحان انسان را آفرید هر که هر چه کرد مجاز است نه پاداشی برای محسنین و نه کیفری برای مجرمین ﴿انا من المجرمین منتقمون﴾ , نیست حسابی در عالم نیست کتابی در عالم نیست هر کس هر چه کرد کرد یعنی خدای سبحان معاذ الله عادل نیست که به پاداش و کیفر عباد برسد یا حکیم نیست که برای افراد در یوم المعاد حسابی مطرح کرده باشد آن خدائی که جهان را آفرید و برای آن روزِ حساب خلق نکرد این کار لغو کرده است در حالیکه خدای سبحان فرمود ﴿و ما بینهما لاعبین﴾ , ما اهل بازی نیستیم که یک عده را در دنیا خلق بکنیم و هر که هرچه بکند مجاز باشد و آزاد و رها باشد ﴿ایحسب الانسان ان یترک سدی﴾ انسان میپندارد که لغو و عاطل خواهد بود کسی به سراغ او نخواهد آمد اگر عالم سدی باشد یعنی باطل باشد هیچ حساب و کتابی در عالم نباشد عالم میشود لغو, سبحانه و تعالی که کار لغو کرده باشد ﴿و ما بینهما لاعبین﴾. چون خدای سبحان حکیم است آن خدائی که معاد نداشته باشد که حکیم نیست اگر خودش طرح نکرده که حکیم نیست و اگر نمیتواند طرح کند که عاجز است و خدای سبحان منزه از عجز است و منزه از سفه؛ پس اینها به ربشان کافرند در حقیقت و چون به ربشان کافرند معاد را انکار کردند اصل مبدأ را پذیرفتند غُلها به گردن اینها آویخته شده در طی بحث دیروز به عرض رسید اینها که خدا را قبول دارند برای اینکه اعتقاد به خدا هیچ تکلیفی بر عهدهٴ اینها مترتب نمیکند چون بدون مئونه است این را میپذیرند آنچه مئونه دارد و مسئولیت میآورد مسئلهٴ رسالت است و معاد و الا صرف مسئلهٴ اینکه در عالم یک خدائی هست و آسمانها و زمین را خلق کرده این تعهد نمیآورد لذا ﴿ولئن سألتهم من خلق السماوات والأرض لیقولن الله﴾ این را میپذیرند اما رسالت را که تکلیف دارد که چه چیز حرام است و چه چیز واجب قیامت را که حساب را مطرح میکند چه زشت است چه زیبا این را نمیپذیرند میخواهند رها باشند که در بحث دیروز اشاره شد منکرین معاد بعضی شبهه دارند بعضی لشهوهٍ است, نه لشبههٍ و عند التحلیل آنها که شبههٴ علمی دارند گرفتار شهوت عملیاند نه شبههٴ علمی شبههٴ علمی در کار نیست که انسان منکر معاد باشد لذا در سورهٴ قیامت فرمود: ﴿لا اقسم بیوم القیامه ٭ و لا أقسم بالنفس اللّوامه ٭ ایحسب الانسان ألنْ نجمع عظامه ٭ بلی قادرین علی ان نسوی بنانه﴾ , بنان او که از همه ظریفتر است ما دوباره میتوانیم این را تسویه کنیم پس اشکال علمی وادارشان نکرده به انکار معاد شبههٴ علمی در کار نیست ﴿بل یرید الانسان لیفجر امامه﴾ , این شهوت عملی است که جلو پذیرش معاد را میگیرد نه شبههٴ علمی؛ جلویش میخواهد باز باشد انسانِ معتقد به معاد برای خود حسابی میبیند لذا مراقب است و اگر خواست مراقب نباشد جلویش باز باشد میگوید حسابی نیست پس شبههٴ علمی در کار نیست تا منکران معاد قیامت را نپذیرند شهوت عملی در بین است, لذا فرمود اینها از نظر قدرت فاعل و امثال ذلک اشکال علمی ندارند ﴿بل یرید الانسان لیفجر امامه﴾, در پیش رویش باز باشد برای فجور و فسق لشهوةٍ عملیةٍ, منکر معاد است نه لشبهةٍ علمیةٍ چون لشهوةٍ عملیةٍ منکر معاد است و همهٴ این تبهکاریها غلهائی به گردن او خواهد بود پس ﴿اولئک الاغلال فی أعناقهم﴾, در همان دعای چهل و دوم ختم القرآن صحیفهٴ سجادیه به دنبال اینکه فرمود مرگ عبارت از تجلی فرشته برای محتضر است تا جانش را قبض کند به دنبالش میفرماید «و صارت الاعمال قلائد فی الأعناق» , که این ناظر بر تجسم عمل است عمل یک قلادهای در گردن است انسان زیر قلادههای سنگین در قیامت محشور میشود آنطور نیست که محکمه یوم القیامه نظیر محکمه دنیا یک سلسله قرارداد باشد و نظام قضا در قیامت نظام اعتباری باشد که اگر کسی بد کرد تعزیر بشود و مانند آن, انسان با باری از جرم میآید لذا انکار پذیر نیست اینطور نیست که از قبر برمیخیزد یک انسان مستوی القامهای باشد بعد بیاید محکمه بعد آن مسئول حساب و رسیدگی بگوید تو فلان کار را کردی این انکار بکند این با تلّی از غلها میآید لذا جا برای انکار نیست اینطور نیست که اعمالی که در دنیا کرده است با او نباشد انسان اینچنین نیست که نظیر محکمههای دنیائی یک کاری کرده و آن کار پنهان شده باشد اینطور نیست ﴿علمت نفسٌ ما احضرت﴾ هم ﴿علمت نفس ما قدّمت﴾ هم ﴿علمت نفس ما احضرت﴾ به همراه میآورد بنابراین اینطور نیست که انسان در یوم القیامه تنها به محکمه برود تا از او سؤال بکنند که چه کردهای این بتواند انکار بکند او با همهٴ این غلها وارد محکمه میشود مگر به آسانی میتواند از قبر تا به محکمه این فاصله را طی بکند اینها که ینسلون میآیند اینهائی که با شتاب میآیند اینهایی که با فشار سر از قبر در میآوردند و به محکمه میآیند این راه را مگر این تبهکارها میتوانند, اولاً راه را نمیبینند چون نوری ندارند و ثانیاً به آسانی نمیتوانند طی کنند اینطور نیست در قیامت اگر گفتند محکمه فلان جاست این محکمه را بشناسد و به آسانی خیلی خوب را ه را ببیند و برود آنجا که آفتابی نیست که فضا را روشن کند نوری هم که به آدم نمیدهند که جلوی پای خودش را ببیند که یک عده نورانیند راه را میبینند طی میکنند و میروند این که راه را به آسانی نمیرود که پس باری بر دوش اوست که دیگران این بار را برنمیدارند که ﴿لاتزر وازرة وزر اخری﴾ , نوری هم نیست که فضای او را روشن کند چون ﴿لایرون فیها شمساً و لازمهریرا﴾ بهشتش و قیامتش اصلاً نوری ندارد که چون کل این نظام عوض شده است ﴿وَ جُمِعَ الشمس و القمر﴾ آسمان و زمین را به هم کوبیدند و بساط نظام طبیعت را جمع کردند ﴿دکت الارض دکاًدکا﴾ ﴿خسف القمر﴾ شد ﴿جمع الشمس و القمر﴾ شد ﴿خسف القمر﴾ شد تناسر نجوم شد ﴿اذا الشمس کورت﴾ شد ﴿و اذا النجوم انکدرت﴾ شد همه از بین رفت این راه را هم نمیبیند با بار سنگین باید همهٴ این مسائل را تحمل کند تا خودش را به محکمه برساند آنجا برای کسی نور نیست به دیگری نور نمیدهند اگر نور نداشت همینطور کورکورانه این فشار را باید تحمل کند بنابراین ﴿اولئک الأغلال فی اعناقهم﴾ و گذشته از اینکه آن غلها را و آن بردگیهای استکباری را از گردن مردم برمیدارد ﴿و یضع عنهم إصرهم والاغلال التی کانت علیهم﴾ قسمت مهم نقشهٴ سازندهٴ وحی آن است که این غلها را برمیدارد در درجهٴ اول این غلها را از گردن مردم برمیدارد که مردم بتوانند بفهمند که چه کسی آفرید به کجا دارند میروند و مسافرند و اگر فهمیدند انسان که چه کسی هستند و به سراغ چه کسی میروند زیر بار زید و عمر نخواهند رفت اینطور نیست که ﴿یضع عنهم اصرهم والاغلال التی کانت علیهم﴾ همان اغلال عادی باشد که دیگران بر اینها سیطره پیدا کردند قسمت مهم این اغلال است اگر انسان مسئلهٴ مبدأ و معاد بر او حل بشود هیچ غلی ندارد هیچ عثری ندارد قهراً انبیا کارشان این است که اولاً این بندها را میگسلانند از گردن آدم برمیدارند آدم راحت میشود سبک میکنند آدم را. بنابراین آنکه الآن از همهٴ نعمتهای الهی برخوردار است مثل این دو بلوک شرق و غرب اینها هستند که ﴿الاغلال فی اعناقهم﴾ ﴿اولئک الذین کفروا بربهم و أولئک الأغلال فی أعْناقهم﴾, منتهی الآن احساس نمیکنند نه اینکه تنها در قیامت غل به گردن اینها میاندازند در قیامت میفهمند اینها غل به گردن بودند الآن چون حواسشان متوجه طبیعت است احساس نمیکنند مثل یک انسانی که در حال نشاط است سرگرم پذیرائی دوستانی است که در مجلس جشن او حضور پیدا کردند این مرتب در حرکت و تلاش است از صبح تا غروب وقتی پذیرائی مهمانها تمام شد همه رفتند این تازه احساس گرسنگی میکند چون غذائی که نخورد و احساس سوزش پا مَیکند میبیند پایش میسوزد نگاه میکند میبیند که خون تمام فضای کفش او را گرفته یعنی میخی که در کفش بود جوراب را پاره کرده پا را پاره کرده پا را خونین کرده و این در تلاش و کوشش بود و متوجه نشد که پا خون آمده عصر میفهمد پایش میسوزد نه اینکه این دویدن و خون آوردن عصر پیدا شده باشد این در همان تلاش و کوششی که داشت با نشاط پذیرائی میکرد گرفتار این حادثه بود منتها احساس نمیکرد تخدیر بود اینها که در لذائذ طبیعت فرورفتهاند تخدیرند احساس نمیکنند بعد وقتی این لذائذ طبیعت فرونشست احساس سوزش میکنند هماکنون در جهنماند منهای آن عذاب مُعَدّ هماکنون در نارند ﴿الذین یأکلون اموال الیتامیٰ ظلماً إنما یأکلون فی بطونهم نارا وَ سیصلون سعیرا﴾ هماکنون آتش در شکم اینهاست نه اینکه ما تأویل بکنیم ﴿یأکلون فی بطونهم نارا﴾ یعنی یأکلون یوم القیامه ناراً آن ﴿سیصلون سعیرا﴾ مطلبی است جدا اما الآن ﴿یأکلون فی بطونهم نارا﴾ هماکنون نار است اگر یک کسی باشد و این پرده را کنار بزند میفهمد که این دارد آتش میخورد نظیر آنچه که زنی حضور رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) آمده و ادعا کرد که من روزه دارم حضرت فرمود تو صائم نیستی در حالیکه گوشت خوردی عرض کرد من چیزی نخوردم صبح تاکنون فرمود تشتی حاضر کنید حاضر کردند و فرمود قی کن ببین چه خوردی قی کرد دید گوشت خورده فرمود آن غیبتی که کردی این است هماکنون اگر کسی باشد پرده را کنار بزند معلوم میشود چه خبر است, این کار کار علم نیست این کار کار وحی است علم این کاربرد را ندارد علم میتواند دور را نزدیک کند, نزدیک را دورکند بالا را پائین ببرد پائین را بالاببرد ریز را درشت کند درشت را ریز کند این کارهائی است که علم میتواند بکند علم میتواند از دورترین ستارههای کهکشان ما را باخبر کند ریزترین ذرات را با تلسکوپ و میکروسکوپها ما را مستحضر کند و مانند آن, علم میتواند ما را از پشت کوه خبر بدهد عکسبرداری کند و مانند آن اینها مقدور علم و صنعت و هنر هست اما علم نمیتواند معنا را ممَثَّل کند یعنی غیبت را به صورت گوشت در بیاورد چون از نیت که خبر ندارد یک کسی یک حرفی دربارهٴ زید زده به عنوان ارشاد و هدایت بود برای او فضیلت مینویسند به عنوان عیبجوئی منقصت و مانند آن بود این به صورت گوشت مرده در میآید این کارِ علم نیست که بگوید قی کن, اینکارِ وحی است هم کنون هم اگر پردهها کنار برود انسان در این حالت است نه اینکه یوم القیامه اینها تبدیل میشوند الآن اینچنین است و آنچه که رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) در معراج مشاهده کرده که عدهای با در دست داشتن غذاهای حلال از این مردارها استفاده میکنند الآن دارند مردار میخورند فرمود اینها چه کسانی هستند عرض کردند اینها کسانی هستند که با امکان کسب حلال گرفتار ربا و مانند آن هستند بنابراین هم اکنون ﴿الاغلال فی اعناقهم﴾ نه اینکه در قیامت غل به گردن اینها میاندازند در قیامت احساس میکنند با بار سنگین بودند و توجه نداشتند و آیهٴ سورهٴ قاف این مباحث را تأیید میکند که وقتی قیامت شده است پرده را که کنار بردند خدای سبحان میفرماید ﴿لقد کنت فی غفلةٍ من هذا﴾ تو غافل بودی یعنی این با تو بود و تو غافل بودی نه اینکه این نبود ﴿لقد کنت فی غفلةٍ من هذا فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید﴾ فرمود این همه مکافاتها را که میبینید هم اکنون به تو ندادیم همواره با تو بود بود وتو غافل بودی این پرده را کنار زدیم حالا چشمت حدید شد با حدّت و تیزی میبیند قبلاً چشمت بسته و کلیل بود هم اکنون بصیرتت حدید شد با حدّت حالا خوب میبینی همه جا را هم میبینی همه چیز را هم میبینی, نمیگوید که این نبود این بود اگر یک چیزی در قیامت پیدا بشود و در دنیا نباشد که نمیگویند ﴿ولقد کنت فی غفلةٍ من هذا﴾, غفلت در جائی است که یک امری باشد وانسان به او توجه نداشته باشد اگر امری نباشد که نمیگویند که او مغفول عنه است که در قیامت به تبهکار میگویند آنچه که هم اکنون میبینی با تو بود ﴿لقد کنت فی غفلةٍ من هذا فکشفنا عنک غطائک فبصرک الیوم حدیدٌ﴾ در دنیا فرمود ﴿کانت اعینهم فی غطاء عن ذکری﴾ جلو چشمهای اینها پرده بود نمیدیدند وقتی پرده کنار رفت میبینند که چه خبر است پس هم اکنون کفار ﴿الاغلال فی اعناقهم﴾ و معصیت غلهای ضعیفتر خواهد بود به مقداری که انسان گرفتار تباهی میشود. آنگاه مطلب سوم این است اگر کسی به ربّش کفر ورزید و غلهای کفر و تباهی در گردن او بر او چیره شد قهراً امر سوم هم برای آنها مسلم است و آن این است ﴿و اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون﴾ که اینها ظاهراً در طی بحثهای سال قبل گذشت این آیه هم گذشت لذا با سرعت از آن میگذریم ﴿و یستعجلونک بالسیئة قبل الحسنه﴾ فرمود اینها به جای اینکه از رحمت بیانتهای حق بهره بگیرند مؤمن بشوند توبه کنند از رحمتهای الهی برخوردار بشوند شروع به استهزاء و مسخره میکنند میگویند اگر عذاب هست پس کو؟ اگر کسی بیراهه رفته معذَّب میشود گرفتار سخط الهی میشود پس کو؟ به جای اینکه به طرف خیر شتابان شتابان ما گفتیم ﴿فاستبقوا الخیرات﴾ ما گفتیم ﴿سارعوا الی مغفرة﴾ ما گفتیم ﴿سابقوا الی ... جنةٍ﴾ دعوت به مسارعه و مسابقه کردیم اینها به طرف فساد شتابان, شتابان میروند ﴿یستعجلونک بالسیئة قبل الحسنة﴾ قبل از اینکه به حسنه توفیق بیابند به دامن سیئه میافتند به عنوان استهزاء و مسخره با انبیائشان سخن میگویند نظیر آنچه که با نوح در میان گذاشتند ﴿یا نوح قد جادلتنا اکثرت جدالنا فأتنا بما تعدنا إن کنت من الصادقین﴾ این را به عنوان استهزاء گفتند. گفتند تو که همواره به جدال علیه مکتب ما برمیخیزی میگوئی خدائی هست و قیامتی هست و ما را میترسانی خوب اگر راست میگوئی عذاب را بیاور ﴿یا نوح قد جادلتنا فأکْثرت جدالنا فأتنا بما تعدنا ان کنت من الصادقین﴾ این استعجال به سیئات قبل الحسنه است یا آنچه که در سورهٴ انفال آمده که ﴿و اذ قالوا اللهم ان کان هذا هو الحق من عندک فأمطر علینا حجارة من السماء أو ائتنا بعذاب الیم﴾ این هم استهزاء است در جریان نصب به ولایت حضرت امیر است و مانند آن گفتند اگر این حق است و از پیش توست و حق است و تو گفتی یک عذابی بیاور به حیات ما خاتمه بده این استعجال بالسیئه قبل الحسنه است به جای اینکه به طرف فضیلت بروند شتابان, شتابان به طرف رذیلت میروند چون به طرف رذیلت رفتن کار آسانی است سرازیری است سرازیری رفتن خیلی سهل است درکات است سقوط است نمیدانند پایانش چه خبر است که فقط میدانند چون آسان است میروند «حفت النار بالشهوات» , به طرف گناه رفتن چون خیلی آسان است سرازیری است بالا آمدن ﴿تعالوا﴾ سخت است ﴿تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم﴾ این سخت است بالا آمدن سخت است ﴿یرفع الله الذین آمنوا منکم والذین اوتوا العلم﴾ بالا رفتن دشوار است و الا پائین آمدن که سهل است لذا معاصی را به آسانی انجام میدهند در طاعات است که باید صبر بکنند استهزائاً میگویند ﴿و اذا قالوا اللهم ان کان هذا هو الحق من عندک فأمطر علینا حجارة من السماء او ائتنا بعذاب الیم﴾ یا آنچه که نقل شده از جریان هود آن در سورهٴ أنفال نیست این آیه در سورهٴ انفال است آن در سورهٴ هود است که ﴿یا نوح قد جادلتنا فاکثرت جدالنا فاتنا بما تعدنا ان کنت من الصادقین﴾ این در سورهٴ هود است در سورهٴ مبارکهٴ اسراء میفرماید به اینکه انسان دیدید در حالت عصبانیت به خود بد میگوید در حال غضب نفرین میکند خود را طبعش این است ﴿و یدع الانسان بالشر دعاءه بالخیر و کان الانسان عجولا﴾ این طبعش این است که در حال غضب علیه خود نفرین میکند و به خود نفرین میکند این به جای اینکه دعا کند اولاً غضبش برطرف بشود و از خدای سبحان لطف و مرحمت طلب بکند علیه خودش دست به نفرین برمیدارد طبعش این است و اینها در برابر انبیاء استهزائاً میگویند پس کو عذاب؟ در حالیکه نمونههای این را فراوان ازاُمَم گذشته دیدند اینچنین نبود که عذاب نیامده باشد و به حیات امتهای تبهکار خاتمه نداده باشد ﴿و یستعجلونک بالسیئة قبل الحسنة﴾ اما ﴿و قد خلت من قبلهم المثلات﴾ چندین ضرب المثل تاریخی به عنوان کیفری که به حیات یک امت خاتمه بدهد قبلاً گذشت آن عقابی که ضرب المثل میشود و به عنوان یک داستان و تاریخ میماند به آن میگویند مَثُله جریان ابرهه مثله است یعنی یک نکالی است یک عقابی است که ضرب المثل شده به عنوان مثل و داستان در تاریخ مانده است اینگونه از عقوبتهائی را که در تاریخ میماند میگویند مثلات. فرمود ﴿و قد خلت من قبلهم المثلات﴾ یعنی مضت قبل از اینها عقابهای دردناکی بود تاریخی ﴿سخرها علیهم سبع لیالٍ و ثمانیة أیام﴾ بود صاعقه آمدن بود خَسْف بود و غَرْق بود و دیگر بلایای دامنگیر بود اینچنین نیست که نبود و اینها هم باخبرند دربارهٴ بعضیها در سورهٴ حجر میفرماید شما اگر آثار باستانی را میشناسید, باستان شناسید آثار عتیق و کهن میشناسید این دو تا شهری که در جریان انطاکیه بود سر راهتان است وقتی که میخواهید از حجاز به شام سفر کنید این دو تا شهر را این دو تا محل را دیدید ما چه کردیم که ﴿و انهما لبامامٍ مبین﴾ یعنی وقتی که میخواهید از مسیر انطاکیه بگذرید از حجاز بروید به شمال این دو تا شهر را دیدید ما چگونه زیر و رو کردیم که قبلش فرمود ﴿ان فی ذلک لآیاتٍ للمتوسمین﴾ , متوسم آن گروهی را میگویند که سیما شناسند سیما یعنی نشانه متوسم یعنی نشانه شناس آن باستان شناس را میگویند متوسم آنکه علامت میشناسد سیما به معنی چهره نیست, سیما از سمه و وسمه و موسوم و امثال ذلک به معنی علامت چون علامتها معمولاً در چهره ظهور میکند خیال میکنند سیما به معنای چهره است ﴿سیماهم فی وجوههم﴾ سیما یعنی نشانه یعنی علامت این شیء موسوم است یعنی علامت دار است سمه دارد یعنی نشانه دارد متوسم یعنی کسی که نشانه شناس است فرمود اگر شما آثار باستانی میشناختید و آثار گذشتهها را میشناختید میفهمیدید این دو شهر وضعشان چه بود زندگیشان چه بود ما هر دو را به صورت خاکستر کردیم به این صورت در آوردیم و این خیلی هم دور نیست ﴿و انهما لبامامٍ مبین﴾ , سرراهتان است امام آن بزرگراه را میگویند که اگر کسی به این بزرگراه برسد رسیدن همان و رسیدن به هدف همان, آن راههای فرعی را نمیگویند امام آن راههای فرعی باید به این بزرگراه برسد این بزرگراه دیگر آدرس نمیخواهد نشانه نمیخواهد خود این راه نشانه و آدرس است خاصیت بزرگراه این است این بزرگراه را که اگر رونده در این بزرگراه قدم گذاشت خود این راه او را به مقصد میرساند این بزرگراه را میگویند امام.
فرمود ﴿و انهما﴾ یعنی این دو تا محلی که ما ویران کردیم ﴿لبإمام مبین﴾ این سر راهتان است این نبش بزرگراه است از جای دیگر هم لازم نیست که شما سؤال کنید ببینید ما چه کردیم با این تبهکارها بنابراین اینچنین نیست که قبلاً عذابهائی نیامده باشد و به حیات اینها خاتمه نداده باشد نه ﴿قد خلت من قبلهم المثلات﴾ چرا اینقدر استعجال میکنید؟ ﴿و یستعجلونک بالسیئة قبل الحسنة و قد خلت من قبلهم المثلات﴾ آن عذابهای تاریخی که به عنوان ضرب المثل میماند و حیات یک امتی را با بدترین وضع خاتمه میدهد سوابق فراوانی داریم ولی در عین حال با اینکه ظالمند در حین اینکه ظالمند رحمت خدا قطع نشده همواره راه برگشت باز است تا حال نیامدند هم اکنون برگردند ﴿و ان ربک لذو مغفرةٍ للناس علی ظلمهم و ان ربک لشدید العقاب﴾ در عین حال که ظالمند راه بازگشت باز است در عین حال که تبهکارند اینطور نیست که راه برگشت باز نباشد بسته باشد اینطور نیست در حین ظلم خدا غفار نیست ولی ذو مغفرت است نفرمود من ظالم را میآمرزم فرمود من مغفرت دارم اگر خواستی بیا, در حین ستم نفرمود من غفورم میآمرزم فرمود من مغفرت دارم خواستی بیا اگر نخواست نرفت دیگر ﴿ان ربک لشدید العقاب﴾ اینها که ﴿کفروا بربهم﴾ لذا نفرمود ان ربهم چون ﴿اولئک الذین کفروا بربهم﴾ لذا فرمود ان ربک آنها که کافر به رب هستند نفرمود ان ربهم این یک, و چون مخصوص مؤمنین نیست مخصوص تائبین نیست این رحمت را برای همه آماده کرده خدای سبحان نفرمود ان ربک لذو مغفرهٍ للمؤمنین, مؤمنونی که برگشت نه اینها هم که برنگشتند به اینها هم میگوئیم برای شما هم آماده هست خواستید بگیرید بگیرید بیائید بگیرید اگر کسی نخواست و بر کفرش عناد ورزید ﴿ان ربک لشدید العقاب﴾ اگر خواستی آماده است ﴿ان ربک لذو مغفرةٍ للناس علی ظلمهم﴾ نه اینکه ظالم را میآمرزد ﴿ان الله لایغفر قوم الظالمین﴾ نفرمود من ظالم را میآمرزم فرمود ظالم به جائی راه پیدا نمیکند میماند بالاخره ولی من برای ظالمین مغفرت را آماده کردهام منتها بیایند بگیرند بیایند یعنی برگردند یعنی توبه کنند این هم محال نیست خدای سبحان لحکمةٍ بعضی از گناهان را بدون توبه بیامرزد چون وعده داد فرمود من بعضی از گناهان را بدون توبه میآمرزم شرک را البته بدون توبه نمیآرزد که اینجا آنهائی که کافرند گرفتار این شرکند در سورهٴ مبارکهٴ نساء آن دو اصل را تبیین کردند فرمودند به اینکه ﴿ان الله لا یغفر ان یشرک به و یغفر ما دون ذلک لمن یشاء﴾ خدا شرک را نمیآمرزد مادون شرک هر چه باشد میآمرزد اما ﴿لمن یشاء﴾ تا چه کسی مشمول رحمت خدا باشد و خدا چه کسی را بیامرزد البته بی توبه نه با توبه چون با توبه شرک را هم میآمرزد این همه مشرکین بودند که با توبه مسلمان شدند بی توبه خدای سبحان گناهان را میآمرزد چه کسی مشمول این کار باشد خودش میداند اولاد صالح اثر داشته باشند آباء صالح اثر داشته باشند کرامتهای دیگر شامل حالش بشود که این شخص مشمول رحمت خاصهٴ حق قرار بگیرد ﴿ان الله لایغفر ان یشرک به﴾ یعنی بدون توبه شرک را با توبه هم میآمرزد همهٴ مشرکین هم اکنون اگر توبه کنند و مسلمان بشوند مغفورٌ له هستند دربارهٴ شرک فرمود بی توبه بخشوده نمیشود اما ﴿و یغفر مادون ذلک﴾ مادون شرک أیَّةُ معصیة کانَتْ خدا میآمرزد اما که را ﴿لمن یشاء﴾ این است که مؤمن بین خوف و رجاء است شاید مشمول رحمت نبود اصل بر آن است که ﴿انا من المجرمین منتقمون﴾ اصل بر آن است که ﴿جزاء سیئةٍ سیئةٌٍ مثلها﴾ اینها که اصول کلی قرآن است اصل بر آن است که معصیت را کیفر تلخ بچشانند عاصی را برای آن معصیتش اصل بر آن است اما یک روزنهٴ امیدی هم هست ﴿یغفر مادون ذلک لمن یشاء و من یشرک بالله فقد افتری اثماً عظیما﴾ لذا فرمود ﴿ان ربک لذو مغفره للناس﴾ ان ربک فرمود یک, للناس فرمود نه للمؤمنین دو, علی ظلمهم در حال ظلم خدا ذو مغفرت است که راه بازگشت باز باشد سه, نفرمود ان الله غفورٌ میآمرزد که وعده داده باشد که من ستمکاران را میآمرزم فرمود در حالیکه ستمکار گرفتار آلودگی است در مغفرت باز است منتها او باید به سراغ این در بیاید اگر نیامد ﴿ان ربک لشدید العقاب﴾ اعاذنا الله من شرور انفسنا.
«الحمد لله رب العالمین»
- حقیقت مرگ توفی است
- انسان موجود آسمانی
- تجسم اعمال
- شتاب کافران به عذاب
- وعید برای منکران معاد
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿و إن تعجب فعجب قولهم أ إذا کنا تراباً أ إنّا لفی خلقٍ جدید اولئک الذین کفروا بربهم و اولئک الأغلال فی أعناقهم و اولئک أصحاب النار هم فیها خالدون ٭ و یستعجلونک بالسیئة قبل الحسنة و قد خلت من قبلهم المثلات و إنّ ربک لذومغفرةٍ للناس علیٰظلمهم و ان ربّک لشدید العقاب﴾
بحث در این بود که گرچه کفار در دو مقام تعجب میکردند هم در اصل دعوای پیامبر و هم در دعوت پیامبر هم در اصل اینکه حضرت ادعای وحی و رسالت میکرد میگفت ﴿انی رسول الله الیکم جمیعاً﴾ , آنها تعجب میکردند که چگونه انسان رسول الله میشود باید مَلَک به رسالت برسد نه انسان و در دعوت پیامبر هم تعجب میکردند زیرا پیامبر دعوت به توحید میکرد اینها میگفتند ﴿أجعل الآلهة إلهاً واحداً إن هذا لشیء عجاب﴾ , میشود که ما بگوئیم لا اله الا الله این همه آلههای که مورد تکریم آباء ما بودند همه را نفی کنیم فقط اله واحد را اثبات کنیم, این شیئ عجیبی است که ما بر خلاف روش همهٴ گذشتگانمان سخن بگوئیم یا دعوت به معاد میکردند آنها میگفتند این شیء عجیب است ﴿أ إذا متنا و کنّا تراباً أ إنا لمبعوثون﴾ , بنابراین کفار هم در اصل دعوای رسالت تعجب داشتند و هم در دعوت رسول الله تعجب داشتند هم میگفتند ادعای رسالت امرٌ عجیب, چگونه یک انسان رسول الله میشود؟ هم در دعوتی که رسول الله میکرد مردم را به توحید و معاد تعجب داشتند. قرآن کریم هر سه اصل را تثبیت کرده بالبرهان هم رسالت را هم توحید را هم معاد را بعد میفرماید اگر شما بخواهید تعجب کنید در کلمات اینها که منکر معادند تعجب بکن ﴿و إنْ تعجب فعجب قولهم﴾, حرف تو عجیب نیست زیرا تو برابر فطرت و عقل سخن میگویی حرف اینها عجیب است اینها که منکران معادند سخن اینها شگفتآور است اینها یا در قابلیت قابل تردید دارند یا در فاعلیت فاعل شک دارند اینها که منکر معادند یا میگویند خاک را نمیشود دوباره انسان کرد, یا میگویند خدای سبحان نمیتواند خاک را انسان کند حرف اینها عجیب است در حالیکه هر روز شاهد این دو مطلبند هم قابلیت قابل روزانه مشهود آنهاست زیرا خاک است که انسان میشود هم فاعلیت خدای سبحان مشهود آنهاست خداست که خاک را به صورت انسان درمیآورد, اگر کسی روزانه مشاهده کند که آفتاب طلوع میکند وتاریکیها را برطرف میکند و فضا را روشن میکند این انسان اگر بگوید چگونه یک جرم سمائی فضا را روشن میکند حرف او عجیب است روزانه شاهد طلوع شمس است میفرماید ﴿وَ إنْ تعجب فعجب قولهم﴾ آنها که میگویند ﴿أ إذا کنا تراباً أ إنّا لفی خلق جدید﴾ یا ﴿أ إنا لفی خلق جدید﴾, حرف اینها عجیب است با اینکه روزانه شاهدند با اینکه اگر در خویشتن خویش تأمل کنند میبینند ترابی است که انسان شده در اوایل سورهٴ حج فرمود ﴿یا ایها الناس ان کنتم فی ریب من البعث فانا خلقناکم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم من مضغة مخلقة و غیر مخلقه﴾ که بحثش گذشت و اگر میگویید انسان با مردن در زمین گم میشود این هم در آیهٴ سورهٴ سجده بحثش گذشت که منکرین معاد میگفتند ما که میمیریم در زمین گم میشویم ﴿أ إذا ضللنا فی الارض أ إنا لفی خلق جدید﴾ موت را ضلالت و گم شدن میدانستند و انسان را هم ارضی میپنداشتند که هر دو مطلب را در همان آیهٴ 11 سورهٴ سجده رد کرد خدای سبحان فرمود موت ضلالت و فوت و گم شدن نیست موت وفات است نه فوت و ثانیاً شما ارضی نیستید سمائی هستید ﴿قل یتوفاکم﴾ در جواب منکرین معاد که دو سخن داشتند میگفتند ﴿أ إذا ضللنا فی الارض أ إنا لفی خلق جدید﴾, در جواب فرمود ﴿قل یتوفاکم ملک الموت الذی وکل بکم ثم الی ربکم ترجعون﴾ , فرمود اولاً ضلالت و گم شدن برای شما نیست که نظیر یک قطره آبی که در زمین فرو برود و گم بشود اینچنین نیست مرگ ضلالت و فوت و نابودی نیست مرگ توفّی است شما وفات میکنید نه فوت, وفات که "تا" جزء کلمه نیست و ریشهاش وفا است آنجایی استعمال میشود که تمام حقیقت شیء اخذ بشود خدای سبحان مُتوفّی است وکیل خدا که فرشتهٴ مرگ(سلام الله علیه) است شما را توفّی میکند تمام حقیقت شما را قبض میکند چیزی از شما جا نمیماند و گم نمیشود این یک نکته و ثانیاً شما موجود ارضی نیستید که در زمین فرو بروید ﴿أ إذا ضللنا فی الارض﴾ باشد شما موجود سمائی هستید که فرشتهٴ سماء شما را قبض میکند ﴿یتوفاکم﴾ "کم" و حقیقت شما را ﴿یتوفاکم ملک الموت الذی وکل بکم﴾ آن فرشتهٴ سمائی شما را توفّی میکند نه بدنه ارض شما را در خود جذب بکند نظیر اینکه باران را فرو میبرد پس موت ضلالت نیست توفّی است یک نکته و شما ارضی نیستید سمائی هستید نکتهٴ دوم در بحث دیروز این جملهٴ مبارک امام سجاد از صحیفهٴسجادیه خوانده شده که در دعای چهل و دوم که دعای ختم القرآن است آنجا حضرت عرض میکند خدایا فشار مرگ را بر من آسان کن آنگاه مرگ را تشریح میکند مرگی که ﴿کلا اذا بلغت التراقی ٭ و قیل من راقٍ﴾ , در آنجا «تجلی ملک الموت لقبضها من حجب الغیوب» وقتی حالت احتضار را و حالت قبض روح را حضرت تشریح میکند میفرماید فرشتهٴ مرگ(سلام اله علیه) از حجابهای غیب برای محتضَر تجلی میکند این تجلی از اصطلاحات کتاب و سنت است همانطوریکه در کریمه آمده ﴿تجلی ربه للجبل﴾ در روایات و ادعیه تجلّی فراوان استعمال میشود در خطبهٴ مبارکهٴ نهجالبلاغه است «الحمد لله المتجلى لخلقه» , در عظمت قرآن در نهج البلاغه است که خدای سبحان «فتجلّی لهم سبحانه فی کتابه من غیر أن یکونوا رأوْه» , خدای سبحان برای بندگانش در قرآن تجلی کرد و اینها متکلم را در کلماتش نمیبینند منم که متکلم را میشناسم و سخنانش را میفهمم و باخبرتان میکنم مردم باید متکلم را در کلماتش متجلیاً ببینند ولی نمیبینند این تجلی یک اصطلاحی است در کتاب اصول ... در این دعای مبارکه فرمود «تجلی ملک الموت لقبضها من حجب الغیوب» بنابراین انسان موجودٌ سمائی نه موجودٌ ارضی حقیقت انسان آن است واگر بدن هست که خاک میشود فرمود در اینکه خاک میتواند دوباره انسان و به این صورت درآید هیچ تردیدی نداشته باشید زیرا خودتان اینچنین بودید که این را در آیات سورهٴ حج بیان کرده اوایل سورهٴ حج این آیات محل بحث از سورهٴ مبارکهٴ رعد گویا پارسال بحث شده است لذا زودتر از این دو آیه بگذریم این دو آیه گویا پارسال بحث شده فرمود ﴿و إن تعجب فعجب قولهم أ إذا کنا تراباً أ إنا لفی خلقٍ جدید﴾ پس منکر معاد یک حرف عجیب میزند نه کسی که مدعی معاد است مدعی معاد یک حرف معقولی میزند منکر معاد است که حرف او جای تعجب و شگفت است ﴿اولئک الذین کفروا بربهم﴾, اینها که منکرین معادند به سه امر گرفتارند یکی اینکه به خدایشان کافرند زیرا یا در قدرت خدای سبحان شک دارند ﴿ان الله علیٰ کل شیءٍ قدیر﴾ برای آنها حل نشد پس کافرند یا در حکمت خدای سبحان تردید دارند و انکار حکمت میکنند میگویند خدای سبحان انسان را آفرید هر که هر چه کرد مجاز است نه پاداشی برای محسنین و نه کیفری برای مجرمین ﴿انا من المجرمین منتقمون﴾ , نیست حسابی در عالم نیست کتابی در عالم نیست هر کس هر چه کرد کرد یعنی خدای سبحان معاذ الله عادل نیست که به پاداش و کیفر عباد برسد یا حکیم نیست که برای افراد در یوم المعاد حسابی مطرح کرده باشد آن خدائی که جهان را آفرید و برای آن روزِ حساب خلق نکرد این کار لغو کرده است در حالیکه خدای سبحان فرمود ﴿و ما بینهما لاعبین﴾ , ما اهل بازی نیستیم که یک عده را در دنیا خلق بکنیم و هر که هرچه بکند مجاز باشد و آزاد و رها باشد ﴿ایحسب الانسان ان یترک سدی﴾ انسان میپندارد که لغو و عاطل خواهد بود کسی به سراغ او نخواهد آمد اگر عالم سدی باشد یعنی باطل باشد هیچ حساب و کتابی در عالم نباشد عالم میشود لغو, سبحانه و تعالی که کار لغو کرده باشد ﴿و ما بینهما لاعبین﴾. چون خدای سبحان حکیم است آن خدائی که معاد نداشته باشد که حکیم نیست اگر خودش طرح نکرده که حکیم نیست و اگر نمیتواند طرح کند که عاجز است و خدای سبحان منزه از عجز است و منزه از سفه؛ پس اینها به ربشان کافرند در حقیقت و چون به ربشان کافرند معاد را انکار کردند اصل مبدأ را پذیرفتند غُلها به گردن اینها آویخته شده در طی بحث دیروز به عرض رسید اینها که خدا را قبول دارند برای اینکه اعتقاد به خدا هیچ تکلیفی بر عهدهٴ اینها مترتب نمیکند چون بدون مئونه است این را میپذیرند آنچه مئونه دارد و مسئولیت میآورد مسئلهٴ رسالت است و معاد و الا صرف مسئلهٴ اینکه در عالم یک خدائی هست و آسمانها و زمین را خلق کرده این تعهد نمیآورد لذا ﴿ولئن سألتهم من خلق السماوات والأرض لیقولن الله﴾ این را میپذیرند اما رسالت را که تکلیف دارد که چه چیز حرام است و چه چیز واجب قیامت را که حساب را مطرح میکند چه زشت است چه زیبا این را نمیپذیرند میخواهند رها باشند که در بحث دیروز اشاره شد منکرین معاد بعضی شبهه دارند بعضی لشهوهٍ است, نه لشبههٍ و عند التحلیل آنها که شبههٴ علمی دارند گرفتار شهوت عملیاند نه شبههٴ علمی شبههٴ علمی در کار نیست که انسان منکر معاد باشد لذا در سورهٴ قیامت فرمود: ﴿لا اقسم بیوم القیامه ٭ و لا أقسم بالنفس اللّوامه ٭ ایحسب الانسان ألنْ نجمع عظامه ٭ بلی قادرین علی ان نسوی بنانه﴾ , بنان او که از همه ظریفتر است ما دوباره میتوانیم این را تسویه کنیم پس اشکال علمی وادارشان نکرده به انکار معاد شبههٴ علمی در کار نیست ﴿بل یرید الانسان لیفجر امامه﴾ , این شهوت عملی است که جلو پذیرش معاد را میگیرد نه شبههٴ علمی؛ جلویش میخواهد باز باشد انسانِ معتقد به معاد برای خود حسابی میبیند لذا مراقب است و اگر خواست مراقب نباشد جلویش باز باشد میگوید حسابی نیست پس شبههٴ علمی در کار نیست تا منکران معاد قیامت را نپذیرند شهوت عملی در بین است, لذا فرمود اینها از نظر قدرت فاعل و امثال ذلک اشکال علمی ندارند ﴿بل یرید الانسان لیفجر امامه﴾, در پیش رویش باز باشد برای فجور و فسق لشهوةٍ عملیةٍ, منکر معاد است نه لشبهةٍ علمیةٍ چون لشهوةٍ عملیةٍ منکر معاد است و همهٴ این تبهکاریها غلهائی به گردن او خواهد بود پس ﴿اولئک الاغلال فی أعناقهم﴾, در همان دعای چهل و دوم ختم القرآن صحیفهٴ سجادیه به دنبال اینکه فرمود مرگ عبارت از تجلی فرشته برای محتضر است تا جانش را قبض کند به دنبالش میفرماید «و صارت الاعمال قلائد فی الأعناق» , که این ناظر بر تجسم عمل است عمل یک قلادهای در گردن است انسان زیر قلادههای سنگین در قیامت محشور میشود آنطور نیست که محکمه یوم القیامه نظیر محکمه دنیا یک سلسله قرارداد باشد و نظام قضا در قیامت نظام اعتباری باشد که اگر کسی بد کرد تعزیر بشود و مانند آن, انسان با باری از جرم میآید لذا انکار پذیر نیست اینطور نیست که از قبر برمیخیزد یک انسان مستوی القامهای باشد بعد بیاید محکمه بعد آن مسئول حساب و رسیدگی بگوید تو فلان کار را کردی این انکار بکند این با تلّی از غلها میآید لذا جا برای انکار نیست اینطور نیست که اعمالی که در دنیا کرده است با او نباشد انسان اینچنین نیست که نظیر محکمههای دنیائی یک کاری کرده و آن کار پنهان شده باشد اینطور نیست ﴿علمت نفسٌ ما احضرت﴾ هم ﴿علمت نفس ما قدّمت﴾ هم ﴿علمت نفس ما احضرت﴾ به همراه میآورد بنابراین اینطور نیست که انسان در یوم القیامه تنها به محکمه برود تا از او سؤال بکنند که چه کردهای این بتواند انکار بکند او با همهٴ این غلها وارد محکمه میشود مگر به آسانی میتواند از قبر تا به محکمه این فاصله را طی بکند اینها که ینسلون میآیند اینهائی که با شتاب میآیند اینهایی که با فشار سر از قبر در میآوردند و به محکمه میآیند این راه را مگر این تبهکارها میتوانند, اولاً راه را نمیبینند چون نوری ندارند و ثانیاً به آسانی نمیتوانند طی کنند اینطور نیست در قیامت اگر گفتند محکمه فلان جاست این محکمه را بشناسد و به آسانی خیلی خوب را ه را ببیند و برود آنجا که آفتابی نیست که فضا را روشن کند نوری هم که به آدم نمیدهند که جلوی پای خودش را ببیند که یک عده نورانیند راه را میبینند طی میکنند و میروند این که راه را به آسانی نمیرود که پس باری بر دوش اوست که دیگران این بار را برنمیدارند که ﴿لاتزر وازرة وزر اخری﴾ , نوری هم نیست که فضای او را روشن کند چون ﴿لایرون فیها شمساً و لازمهریرا﴾ بهشتش و قیامتش اصلاً نوری ندارد که چون کل این نظام عوض شده است ﴿وَ جُمِعَ الشمس و القمر﴾ آسمان و زمین را به هم کوبیدند و بساط نظام طبیعت را جمع کردند ﴿دکت الارض دکاًدکا﴾ ﴿خسف القمر﴾ شد ﴿جمع الشمس و القمر﴾ شد ﴿خسف القمر﴾ شد تناسر نجوم شد ﴿اذا الشمس کورت﴾ شد ﴿و اذا النجوم انکدرت﴾ شد همه از بین رفت این راه را هم نمیبیند با بار سنگین باید همهٴ این مسائل را تحمل کند تا خودش را به محکمه برساند آنجا برای کسی نور نیست به دیگری نور نمیدهند اگر نور نداشت همینطور کورکورانه این فشار را باید تحمل کند بنابراین ﴿اولئک الأغلال فی اعناقهم﴾ و گذشته از اینکه آن غلها را و آن بردگیهای استکباری را از گردن مردم برمیدارد ﴿و یضع عنهم إصرهم والاغلال التی کانت علیهم﴾ قسمت مهم نقشهٴ سازندهٴ وحی آن است که این غلها را برمیدارد در درجهٴ اول این غلها را از گردن مردم برمیدارد که مردم بتوانند بفهمند که چه کسی آفرید به کجا دارند میروند و مسافرند و اگر فهمیدند انسان که چه کسی هستند و به سراغ چه کسی میروند زیر بار زید و عمر نخواهند رفت اینطور نیست که ﴿یضع عنهم اصرهم والاغلال التی کانت علیهم﴾ همان اغلال عادی باشد که دیگران بر اینها سیطره پیدا کردند قسمت مهم این اغلال است اگر انسان مسئلهٴ مبدأ و معاد بر او حل بشود هیچ غلی ندارد هیچ عثری ندارد قهراً انبیا کارشان این است که اولاً این بندها را میگسلانند از گردن آدم برمیدارند آدم راحت میشود سبک میکنند آدم را. بنابراین آنکه الآن از همهٴ نعمتهای الهی برخوردار است مثل این دو بلوک شرق و غرب اینها هستند که ﴿الاغلال فی اعناقهم﴾ ﴿اولئک الذین کفروا بربهم و أولئک الأغلال فی أعْناقهم﴾, منتهی الآن احساس نمیکنند نه اینکه تنها در قیامت غل به گردن اینها میاندازند در قیامت میفهمند اینها غل به گردن بودند الآن چون حواسشان متوجه طبیعت است احساس نمیکنند مثل یک انسانی که در حال نشاط است سرگرم پذیرائی دوستانی است که در مجلس جشن او حضور پیدا کردند این مرتب در حرکت و تلاش است از صبح تا غروب وقتی پذیرائی مهمانها تمام شد همه رفتند این تازه احساس گرسنگی میکند چون غذائی که نخورد و احساس سوزش پا مَیکند میبیند پایش میسوزد نگاه میکند میبیند که خون تمام فضای کفش او را گرفته یعنی میخی که در کفش بود جوراب را پاره کرده پا را پاره کرده پا را خونین کرده و این در تلاش و کوشش بود و متوجه نشد که پا خون آمده عصر میفهمد پایش میسوزد نه اینکه این دویدن و خون آوردن عصر پیدا شده باشد این در همان تلاش و کوششی که داشت با نشاط پذیرائی میکرد گرفتار این حادثه بود منتها احساس نمیکرد تخدیر بود اینها که در لذائذ طبیعت فرورفتهاند تخدیرند احساس نمیکنند بعد وقتی این لذائذ طبیعت فرونشست احساس سوزش میکنند هماکنون در جهنماند منهای آن عذاب مُعَدّ هماکنون در نارند ﴿الذین یأکلون اموال الیتامیٰ ظلماً إنما یأکلون فی بطونهم نارا وَ سیصلون سعیرا﴾ هماکنون آتش در شکم اینهاست نه اینکه ما تأویل بکنیم ﴿یأکلون فی بطونهم نارا﴾ یعنی یأکلون یوم القیامه ناراً آن ﴿سیصلون سعیرا﴾ مطلبی است جدا اما الآن ﴿یأکلون فی بطونهم نارا﴾ هماکنون نار است اگر یک کسی باشد و این پرده را کنار بزند میفهمد که این دارد آتش میخورد نظیر آنچه که زنی حضور رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) آمده و ادعا کرد که من روزه دارم حضرت فرمود تو صائم نیستی در حالیکه گوشت خوردی عرض کرد من چیزی نخوردم صبح تاکنون فرمود تشتی حاضر کنید حاضر کردند و فرمود قی کن ببین چه خوردی قی کرد دید گوشت خورده فرمود آن غیبتی که کردی این است هماکنون اگر کسی باشد پرده را کنار بزند معلوم میشود چه خبر است, این کار کار علم نیست این کار کار وحی است علم این کاربرد را ندارد علم میتواند دور را نزدیک کند, نزدیک را دورکند بالا را پائین ببرد پائین را بالاببرد ریز را درشت کند درشت را ریز کند این کارهائی است که علم میتواند بکند علم میتواند از دورترین ستارههای کهکشان ما را باخبر کند ریزترین ذرات را با تلسکوپ و میکروسکوپها ما را مستحضر کند و مانند آن, علم میتواند ما را از پشت کوه خبر بدهد عکسبرداری کند و مانند آن اینها مقدور علم و صنعت و هنر هست اما علم نمیتواند معنا را ممَثَّل کند یعنی غیبت را به صورت گوشت در بیاورد چون از نیت که خبر ندارد یک کسی یک حرفی دربارهٴ زید زده به عنوان ارشاد و هدایت بود برای او فضیلت مینویسند به عنوان عیبجوئی منقصت و مانند آن بود این به صورت گوشت مرده در میآید این کارِ علم نیست که بگوید قی کن, اینکارِ وحی است هم کنون هم اگر پردهها کنار برود انسان در این حالت است نه اینکه یوم القیامه اینها تبدیل میشوند الآن اینچنین است و آنچه که رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) در معراج مشاهده کرده که عدهای با در دست داشتن غذاهای حلال از این مردارها استفاده میکنند الآن دارند مردار میخورند فرمود اینها چه کسانی هستند عرض کردند اینها کسانی هستند که با امکان کسب حلال گرفتار ربا و مانند آن هستند بنابراین هم اکنون ﴿الاغلال فی اعناقهم﴾ نه اینکه در قیامت غل به گردن اینها میاندازند در قیامت احساس میکنند با بار سنگین بودند و توجه نداشتند و آیهٴ سورهٴ قاف این مباحث را تأیید میکند که وقتی قیامت شده است پرده را که کنار بردند خدای سبحان میفرماید ﴿لقد کنت فی غفلةٍ من هذا﴾ تو غافل بودی یعنی این با تو بود و تو غافل بودی نه اینکه این نبود ﴿لقد کنت فی غفلةٍ من هذا فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید﴾ فرمود این همه مکافاتها را که میبینید هم اکنون به تو ندادیم همواره با تو بود بود وتو غافل بودی این پرده را کنار زدیم حالا چشمت حدید شد با حدّت و تیزی میبیند قبلاً چشمت بسته و کلیل بود هم اکنون بصیرتت حدید شد با حدّت حالا خوب میبینی همه جا را هم میبینی همه چیز را هم میبینی, نمیگوید که این نبود این بود اگر یک چیزی در قیامت پیدا بشود و در دنیا نباشد که نمیگویند ﴿ولقد کنت فی غفلةٍ من هذا﴾, غفلت در جائی است که یک امری باشد وانسان به او توجه نداشته باشد اگر امری نباشد که نمیگویند که او مغفول عنه است که در قیامت به تبهکار میگویند آنچه که هم اکنون میبینی با تو بود ﴿لقد کنت فی غفلةٍ من هذا فکشفنا عنک غطائک فبصرک الیوم حدیدٌ﴾ در دنیا فرمود ﴿کانت اعینهم فی غطاء عن ذکری﴾ جلو چشمهای اینها پرده بود نمیدیدند وقتی پرده کنار رفت میبینند که چه خبر است پس هم اکنون کفار ﴿الاغلال فی اعناقهم﴾ و معصیت غلهای ضعیفتر خواهد بود به مقداری که انسان گرفتار تباهی میشود. آنگاه مطلب سوم این است اگر کسی به ربّش کفر ورزید و غلهای کفر و تباهی در گردن او بر او چیره شد قهراً امر سوم هم برای آنها مسلم است و آن این است ﴿و اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون﴾ که اینها ظاهراً در طی بحثهای سال قبل گذشت این آیه هم گذشت لذا با سرعت از آن میگذریم ﴿و یستعجلونک بالسیئة قبل الحسنه﴾ فرمود اینها به جای اینکه از رحمت بیانتهای حق بهره بگیرند مؤمن بشوند توبه کنند از رحمتهای الهی برخوردار بشوند شروع به استهزاء و مسخره میکنند میگویند اگر عذاب هست پس کو؟ اگر کسی بیراهه رفته معذَّب میشود گرفتار سخط الهی میشود پس کو؟ به جای اینکه به طرف خیر شتابان شتابان ما گفتیم ﴿فاستبقوا الخیرات﴾ ما گفتیم ﴿سارعوا الی مغفرة﴾ ما گفتیم ﴿سابقوا الی ... جنةٍ﴾ دعوت به مسارعه و مسابقه کردیم اینها به طرف فساد شتابان, شتابان میروند ﴿یستعجلونک بالسیئة قبل الحسنة﴾ قبل از اینکه به حسنه توفیق بیابند به دامن سیئه میافتند به عنوان استهزاء و مسخره با انبیائشان سخن میگویند نظیر آنچه که با نوح در میان گذاشتند ﴿یا نوح قد جادلتنا اکثرت جدالنا فأتنا بما تعدنا إن کنت من الصادقین﴾ این را به عنوان استهزاء گفتند. گفتند تو که همواره به جدال علیه مکتب ما برمیخیزی میگوئی خدائی هست و قیامتی هست و ما را میترسانی خوب اگر راست میگوئی عذاب را بیاور ﴿یا نوح قد جادلتنا فأکْثرت جدالنا فأتنا بما تعدنا ان کنت من الصادقین﴾ این استعجال به سیئات قبل الحسنه است یا آنچه که در سورهٴ انفال آمده که ﴿و اذ قالوا اللهم ان کان هذا هو الحق من عندک فأمطر علینا حجارة من السماء أو ائتنا بعذاب الیم﴾ این هم استهزاء است در جریان نصب به ولایت حضرت امیر است و مانند آن گفتند اگر این حق است و از پیش توست و حق است و تو گفتی یک عذابی بیاور به حیات ما خاتمه بده این استعجال بالسیئه قبل الحسنه است به جای اینکه به طرف فضیلت بروند شتابان, شتابان به طرف رذیلت میروند چون به طرف رذیلت رفتن کار آسانی است سرازیری است سرازیری رفتن خیلی سهل است درکات است سقوط است نمیدانند پایانش چه خبر است که فقط میدانند چون آسان است میروند «حفت النار بالشهوات» , به طرف گناه رفتن چون خیلی آسان است سرازیری است بالا آمدن ﴿تعالوا﴾ سخت است ﴿تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم﴾ این سخت است بالا آمدن سخت است ﴿یرفع الله الذین آمنوا منکم والذین اوتوا العلم﴾ بالا رفتن دشوار است و الا پائین آمدن که سهل است لذا معاصی را به آسانی انجام میدهند در طاعات است که باید صبر بکنند استهزائاً میگویند ﴿و اذا قالوا اللهم ان کان هذا هو الحق من عندک فأمطر علینا حجارة من السماء او ائتنا بعذاب الیم﴾ یا آنچه که نقل شده از جریان هود آن در سورهٴ أنفال نیست این آیه در سورهٴ انفال است آن در سورهٴ هود است که ﴿یا نوح قد جادلتنا فاکثرت جدالنا فاتنا بما تعدنا ان کنت من الصادقین﴾ این در سورهٴ هود است در سورهٴ مبارکهٴ اسراء میفرماید به اینکه انسان دیدید در حالت عصبانیت به خود بد میگوید در حال غضب نفرین میکند خود را طبعش این است ﴿و یدع الانسان بالشر دعاءه بالخیر و کان الانسان عجولا﴾ این طبعش این است که در حال غضب علیه خود نفرین میکند و به خود نفرین میکند این به جای اینکه دعا کند اولاً غضبش برطرف بشود و از خدای سبحان لطف و مرحمت طلب بکند علیه خودش دست به نفرین برمیدارد طبعش این است و اینها در برابر انبیاء استهزائاً میگویند پس کو عذاب؟ در حالیکه نمونههای این را فراوان ازاُمَم گذشته دیدند اینچنین نبود که عذاب نیامده باشد و به حیات امتهای تبهکار خاتمه نداده باشد ﴿و یستعجلونک بالسیئة قبل الحسنة﴾ اما ﴿و قد خلت من قبلهم المثلات﴾ چندین ضرب المثل تاریخی به عنوان کیفری که به حیات یک امت خاتمه بدهد قبلاً گذشت آن عقابی که ضرب المثل میشود و به عنوان یک داستان و تاریخ میماند به آن میگویند مَثُله جریان ابرهه مثله است یعنی یک نکالی است یک عقابی است که ضرب المثل شده به عنوان مثل و داستان در تاریخ مانده است اینگونه از عقوبتهائی را که در تاریخ میماند میگویند مثلات. فرمود ﴿و قد خلت من قبلهم المثلات﴾ یعنی مضت قبل از اینها عقابهای دردناکی بود تاریخی ﴿سخرها علیهم سبع لیالٍ و ثمانیة أیام﴾ بود صاعقه آمدن بود خَسْف بود و غَرْق بود و دیگر بلایای دامنگیر بود اینچنین نیست که نبود و اینها هم باخبرند دربارهٴ بعضیها در سورهٴ حجر میفرماید شما اگر آثار باستانی را میشناسید, باستان شناسید آثار عتیق و کهن میشناسید این دو تا شهری که در جریان انطاکیه بود سر راهتان است وقتی که میخواهید از حجاز به شام سفر کنید این دو تا شهر را این دو تا محل را دیدید ما چه کردیم که ﴿و انهما لبامامٍ مبین﴾ یعنی وقتی که میخواهید از مسیر انطاکیه بگذرید از حجاز بروید به شمال این دو تا شهر را دیدید ما چگونه زیر و رو کردیم که قبلش فرمود ﴿ان فی ذلک لآیاتٍ للمتوسمین﴾ , متوسم آن گروهی را میگویند که سیما شناسند سیما یعنی نشانه متوسم یعنی نشانه شناس آن باستان شناس را میگویند متوسم آنکه علامت میشناسد سیما به معنی چهره نیست, سیما از سمه و وسمه و موسوم و امثال ذلک به معنی علامت چون علامتها معمولاً در چهره ظهور میکند خیال میکنند سیما به معنای چهره است ﴿سیماهم فی وجوههم﴾ سیما یعنی نشانه یعنی علامت این شیء موسوم است یعنی علامت دار است سمه دارد یعنی نشانه دارد متوسم یعنی کسی که نشانه شناس است فرمود اگر شما آثار باستانی میشناختید و آثار گذشتهها را میشناختید میفهمیدید این دو شهر وضعشان چه بود زندگیشان چه بود ما هر دو را به صورت خاکستر کردیم به این صورت در آوردیم و این خیلی هم دور نیست ﴿و انهما لبامامٍ مبین﴾ , سرراهتان است امام آن بزرگراه را میگویند که اگر کسی به این بزرگراه برسد رسیدن همان و رسیدن به هدف همان, آن راههای فرعی را نمیگویند امام آن راههای فرعی باید به این بزرگراه برسد این بزرگراه دیگر آدرس نمیخواهد نشانه نمیخواهد خود این راه نشانه و آدرس است خاصیت بزرگراه این است این بزرگراه را که اگر رونده در این بزرگراه قدم گذاشت خود این راه او را به مقصد میرساند این بزرگراه را میگویند امام.
فرمود ﴿و انهما﴾ یعنی این دو تا محلی که ما ویران کردیم ﴿لبإمام مبین﴾ این سر راهتان است این نبش بزرگراه است از جای دیگر هم لازم نیست که شما سؤال کنید ببینید ما چه کردیم با این تبهکارها بنابراین اینچنین نیست که قبلاً عذابهائی نیامده باشد و به حیات اینها خاتمه نداده باشد نه ﴿قد خلت من قبلهم المثلات﴾ چرا اینقدر استعجال میکنید؟ ﴿و یستعجلونک بالسیئة قبل الحسنة و قد خلت من قبلهم المثلات﴾ آن عذابهای تاریخی که به عنوان ضرب المثل میماند و حیات یک امتی را با بدترین وضع خاتمه میدهد سوابق فراوانی داریم ولی در عین حال با اینکه ظالمند در حین اینکه ظالمند رحمت خدا قطع نشده همواره راه برگشت باز است تا حال نیامدند هم اکنون برگردند ﴿و ان ربک لذو مغفرةٍ للناس علی ظلمهم و ان ربک لشدید العقاب﴾ در عین حال که ظالمند راه بازگشت باز است در عین حال که تبهکارند اینطور نیست که راه برگشت باز نباشد بسته باشد اینطور نیست در حین ظلم خدا غفار نیست ولی ذو مغفرت است نفرمود من ظالم را میآمرزم فرمود من مغفرت دارم اگر خواستی بیا, در حین ستم نفرمود من غفورم میآمرزم فرمود من مغفرت دارم خواستی بیا اگر نخواست نرفت دیگر ﴿ان ربک لشدید العقاب﴾ اینها که ﴿کفروا بربهم﴾ لذا نفرمود ان ربهم چون ﴿اولئک الذین کفروا بربهم﴾ لذا فرمود ان ربک آنها که کافر به رب هستند نفرمود ان ربهم این یک, و چون مخصوص مؤمنین نیست مخصوص تائبین نیست این رحمت را برای همه آماده کرده خدای سبحان نفرمود ان ربک لذو مغفرهٍ للمؤمنین, مؤمنونی که برگشت نه اینها هم که برنگشتند به اینها هم میگوئیم برای شما هم آماده هست خواستید بگیرید بگیرید بیائید بگیرید اگر کسی نخواست و بر کفرش عناد ورزید ﴿ان ربک لشدید العقاب﴾ اگر خواستی آماده است ﴿ان ربک لذو مغفرةٍ للناس علی ظلمهم﴾ نه اینکه ظالم را میآمرزد ﴿ان الله لایغفر قوم الظالمین﴾ نفرمود من ظالم را میآمرزم فرمود ظالم به جائی راه پیدا نمیکند میماند بالاخره ولی من برای ظالمین مغفرت را آماده کردهام منتها بیایند بگیرند بیایند یعنی برگردند یعنی توبه کنند این هم محال نیست خدای سبحان لحکمةٍ بعضی از گناهان را بدون توبه بیامرزد چون وعده داد فرمود من بعضی از گناهان را بدون توبه میآمرزم شرک را البته بدون توبه نمیآرزد که اینجا آنهائی که کافرند گرفتار این شرکند در سورهٴ مبارکهٴ نساء آن دو اصل را تبیین کردند فرمودند به اینکه ﴿ان الله لا یغفر ان یشرک به و یغفر ما دون ذلک لمن یشاء﴾ خدا شرک را نمیآمرزد مادون شرک هر چه باشد میآمرزد اما ﴿لمن یشاء﴾ تا چه کسی مشمول رحمت خدا باشد و خدا چه کسی را بیامرزد البته بی توبه نه با توبه چون با توبه شرک را هم میآمرزد این همه مشرکین بودند که با توبه مسلمان شدند بی توبه خدای سبحان گناهان را میآمرزد چه کسی مشمول این کار باشد خودش میداند اولاد صالح اثر داشته باشند آباء صالح اثر داشته باشند کرامتهای دیگر شامل حالش بشود که این شخص مشمول رحمت خاصهٴ حق قرار بگیرد ﴿ان الله لایغفر ان یشرک به﴾ یعنی بدون توبه شرک را با توبه هم میآمرزد همهٴ مشرکین هم اکنون اگر توبه کنند و مسلمان بشوند مغفورٌ له هستند دربارهٴ شرک فرمود بی توبه بخشوده نمیشود اما ﴿و یغفر مادون ذلک﴾ مادون شرک أیَّةُ معصیة کانَتْ خدا میآمرزد اما که را ﴿لمن یشاء﴾ این است که مؤمن بین خوف و رجاء است شاید مشمول رحمت نبود اصل بر آن است که ﴿انا من المجرمین منتقمون﴾ اصل بر آن است که ﴿جزاء سیئةٍ سیئةٌٍ مثلها﴾ اینها که اصول کلی قرآن است اصل بر آن است که معصیت را کیفر تلخ بچشانند عاصی را برای آن معصیتش اصل بر آن است اما یک روزنهٴ امیدی هم هست ﴿یغفر مادون ذلک لمن یشاء و من یشرک بالله فقد افتری اثماً عظیما﴾ لذا فرمود ﴿ان ربک لذو مغفره للناس﴾ ان ربک فرمود یک, للناس فرمود نه للمؤمنین دو, علی ظلمهم در حال ظلم خدا ذو مغفرت است که راه بازگشت باز باشد سه, نفرمود ان الله غفورٌ میآمرزد که وعده داده باشد که من ستمکاران را میآمرزم فرمود در حالیکه ستمکار گرفتار آلودگی است در مغفرت باز است منتها او باید به سراغ این در بیاید اگر نیامد ﴿ان ربک لشدید العقاب﴾ اعاذنا الله من شرور انفسنا.
«الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است