- 848
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 49 سوره هود - بخش یازدهم
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 49 سوره هود - بخش یازدهم
- رد تفکر تناسخی براهمه و بودایی ها
- رد تفکر مشرکان و کافران در توحید
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿تلک من أنباء الغیب نوحیها الیک ما کنت تعلمها أنت و لا قومک من قبل هذا فاصبر إنّ العاقبة للمتّقین﴾
در پایان جریان نوح(سلام الله علیه) اصول متعددی درباره معنای توحید آثار توحید و مقابلش شرک مبدأ پیدایش شرک علت گسترش شرک آثار تلخ شرک مطرح شد که بخش مهم اینها را سیدنا الاستاد علاّمه(رضوان الله علیه) در 27 صفحه مشخص فرمودند 10 عنوان از این عناوین بازگو شد سه عنوان مانده است که این عناوین سهگانه را ایشان جزء ملحقات آن بحث حضرت نوح(سلام الله علیه) میدانند و آن سبب گسترش تفکّر تناسخی در براهمه و بوداییها است با اینکه شواهد فراوانی دلالت میکند بر اینکه آن دین اصلی آنها منزّه از این آلودگی شرک است در بحثهای قبل به این نتیجه رسیدیم که سیره و سنّت پیغمبر(صلّی الله علی و آله و سلّم) و اساس اسلام بر توحید بود یعنی شجره طوبای توحید شاخهها و برگها و میوههای فراوانی دارد که به این شجره طوبی یعنی توحید متّکیاند دینی که خلیل خدا(سلام الله علیه) آورده بود کم کم به شرک آلوده شد چه اینکه عصر موسی و هارون(سلام الله علیه) هم ابتلای به شرک مطرح بود این وثنیت و بتپرستی از اینجا نشأت میگیرد که بشر حسگرا و تجربهطلب است تجربههای مادی این بین دو خطر و دو محذور مبتلا است یا در اثر اینکه آن ماورای طبیعت را درک نمیکند راساً منکر میشود مثل مارکسیستها یا نه در اثر تقلید یا نیمه تحقیق آنها را قبول دارد ولی برای آنها تمثالی مجسمهای قایل میشود و به اینها کم و بیش استقلال میدهد و همینها را هم میپرستد مثل بتپرستها وثنیین و ثنویین بالأخره اینها ماورای طبیعت را معتقد بودند با خدا ایمان داشتند به عنوان اینکه هستی واجب هست و به عنوان اینکه شریک ندارد خالق کل است رب الا رباب است اینها را قبول داشتند اما ربوبیت جزئی و مقطعی را به ارباب متفرق میسپردند مشکل آ نها این بود که اینها راه تفکّر عقلی را طی نکردند یعنی برای آنها برهان عقلی رواج نداشت که ثابت بکند همان که آفرید باید بپروراند و همان که کل نظام را میپروراند جزء را هم میپروراند و نه محجوب است و نه نیازی به واسطه دارد ما این وسایط را به إذن او در حد توسل محترم میشمریم که وسیله بودن آنها هم باز به دست خدای سبحان است شفاعت آنها هم باز به اذن خدای سبحان است این با توحید تأمین میشود اینطور نیست که این وسایل وسیله بودنشان در اختیار خودشان باشد یا این شفعاء شفاعت آنها در اختیار خودشان باشد اصل هستی آنها و شفاعت آنها مرهون فیض خدا است اصل هویّت آنها و وسیله بودن آنها مرهون فیض خدا است ما اگر استشفاء میکنیم که اینها را شفیع قرار میدهیم اگر توسل میجوییم اینها را وسیله قرار میدهیم برای این است که اینها هویّتاً و شفاعتاً هویتاً و وسیلتاً مخلوقند و مربوبند و فقیر الی اللهاند دیگران بت پرستها چون این تحقیقات عقلی را ندارند در محدوده حس به همینها بها میدهند اینها را شفیع میدانند اما در شفاعت مستقل اینها را مقرّب میدانند اما در تقریب مستقل اگر از آنها سؤال بکنید که چرا اینها را عبادت میکنید میگویند ﴿هؤلاٰءٍ شفعائُنا عند لله﴾ از آنها بپرسید که چرا اینها را میپرستید میگویند ﴿ما نعبدهم إلاّ لیقرّبونا إلی الله زلفیٰ﴾ ولی اگر از آنها بپرسید چه کسی اینها را مقرّب کرده چه کسی اینها را شفیع کرده میمانند میگویند خودشان شفیعند خودشان مقرّبند فرق موحّد و مشرک همینجا است که او عاقلانه میاندیشد این روی حس و تجربه چون این محسوس است به این بها میدهد و آن مسئله ﴿إنّا وجدنا آبائَنٰا علی أمّةٍ و إنّا علی آثارهم و مقتدون﴾ و مانند آن هم که در همین مدار حس و تجربه دور میزند هم تعیین کننده این مسئله است این است که ذات اقدس إله میفرماید ﴿أو لَوْ کان آبائُهم لا یعلمون شیئاً و لا یهتدون﴾ خوب آنها اهل عقل و برهان نبودند شما درست بیندیشید این ابتلایی که در وثنیین حجاز بود هم در گذشته هم در امروز در براهمه و بوداییهای مشرق زمین هست شما وقتی به کتابهای اصلی آنها مراجعه میکنید میبینید منزّه از این آلودگیها است آن ایامی که سیّدنا الاستاد این بخشی از المیزان را مرقوم میفرمودند یک جلسه رسمی بود با بعضی از اساتید دانشگاه که سانسکریت بلد بودند زبان شناس بودند این اکانیشات را که تقریبا 40 ،50 تا رساله است آنجا بحث میکردند بسیاری از این مباحث را از اکانیشاتان نقل میکنند هم از اکانیشات نقل میکنند هم صفحهاش را ذکر میکنند هم مطلبش را بازگو میکنند این اکانیشات تقریباً یک مجموعه چهل پنجاه تا رساله است مال بزرگان عرفای مشرق زمین است یعنی سرزمین هند آنها این اکانیشات را که تدوین کردن بمنزله خاتمه کتاب مقدس دیداست ایشان میفرماید این کتاب را این پنجاه تا رساله را اگر کسی خوب بررسی کند میبیند به اینکه این براهمه آن دست اندرکاران اولیشان به خدایی معتقد بودند که ﴿لم یلد و لم یولد ٭ و لم یکن له کفواً أحد﴾ است به خدایی معتقد بودند که هویّت ازلی و ابدی و سرمدی دارد به خدایی معتقد بودند که محیط به کل شیء است علیم بکل شیء است قدیر بکل شیء است و مانند آن اینچنین نیست که آن برهم اولی شان آن دست اندر کاران اولی شان معلمان شرک و وثنیت و ثنویت باشند فاصله بین آنها و بین توده مردم را علمای خردمند و عقل اندیش تأمین میکردند اینها که رخت بربستند یک عده اهل ریاضت و معرفت ماندند با بقیه توده مردم این راههای سهگانه معرفت را ایشان آنجا تبیین میکنند همین بخش پایانی المیزان قبلا هم عرض شد که حتماً یعنی حتماً این را خوب پیش مطالعه کنید بعد مباحثه کنید بعد رویش دقت کنید سؤالاتش را مطرح کنید این 27 صفحه نظیر کفایه و مکاسب نیست که کسی یک بار درس بخواند بفهمد تفسیر یعنی تفسیر این گوی و این میدان شما بررسی کنید ببنید اینها را با مطالعه میشود فهمید یا نه حتی با درس خواندن هم میشود فهمید یا نه؟ اینها یک استاد خصوصی میخواهد که تبیین بکند که نقش عقل چیست چه گونه قافله و عقل اگر از جامعه فاصله بگیرد مسئله ثنویت و وثنیت بت پرستی پدید میآید فرمودند سلطان معارف که وحی انبیا است که دست کسی نیست مخصوص انبیا و اولیا است این انسان معصوم است که با وحی سرو کار دارد بعد از آن عرفا هستند که اهل کشفند نظیر حارثة بن زید آنطوری که مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) نقل میکند که این به پیغمبر(صلّی الله علی و آله و سلّم) عرض کرد حضرت فرمود چرا وضعت اینطور است و رخسارت زرد است عرض کرد اصبحت موقنا فرمود هر چیزی حقیقتی دارد حقیقت یقین تو چیست عرض کرد اصبحت کانی انظر الی عرش الرحمن بارزا و انظر الی الجنه و اهلها و الی النار و اهلها و مانند آن عرض کرد گویا من عرش خدا را میبینم بهشت را میبینم جهنّم را میبینم اهل بهشت را میبینم منعماً اهل جهنّم را میبینم معذّباً این همان بیان روشنی است که حضرت امیر(سلام الله علیه) در خطبه متقینی که در نهج البلاغه برای همام توصیف کرد که مردان با تقوی کسانی هستند که «فهم و الجنةُ کمن قد رآهافهم فیها منعمون و هم و النّار کمن قد رآها فهم فیها معذبون» اینها در حد کَأنَّ است که به اصطلاح مقام احسان است مقام احسان این است که انسان به جایی برسد که گویا میبیند گویا بهشت را میبیند گویا جهنم را میبیند گویا عرش را میبیند این مقام کانّ است بالاتر مقام اَنّ است که وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) به آن مقام رسیده که فرمود «ما کنت أعبد رباً لم اره» این أنّ است نه کَاَنّ پایینتر مقام احسان است به اصطلاح مقام کَاَنَّ است از رسول خدا(صلّی الله علی و آله و سلّم) سؤال کردن که احسان چیست یا ما چگونه خدا را عبادت بکنیم فرمود احسان این است که «أن تعبد الله کأنک تراه فإن لم تکن تراه فانه یراک» این در نهج الفصاحه حضرت هست در جوامع روایی ما هم هست هم شیعهها نقل کردند هم سنیها نقل کردند که فرمود احسان این است احسان مقام است نه اینکه احسان کسی نسبت به غیر کار خیر بکند این مراد نیست یک احسان یعنی فعل الی الحسنات این هم نیست یک وقتی میگوییم فلان شخص احسن یعنی اتی بفعل حسن این مراد نیست یک وقت میگوییم احسن یعنی اعطیٰ غیرا انعم الی غیر و افضل الی الغیر و افضل غیره این هم مراد نیست احسان این دو معنا دو فصل اخلاقی است و رأساً از بحث عرفان بیرون است احسان مقام است منزلت است طوری خدا را عبادت کردن که گویی او را ببینند کَاَنَّ مقام احسان است کاری به آن دو فرض ندارد یک وقت میگوییم ﴿ان الله یأمر بالعدل و الإحْسان﴾ یک وقت میگوییم ﴿هل جزاءٌ الإحسان إلاّ الإحسان﴾ یک وقت میگوییم ﴿وَ بالوالدیْن إحساناً﴾ اینها بحثهای اخلاقی است که دون فلسفه است عرفان فوق فلسفه است احسان «أن تعبد الله کأنک تراه» این بیان نورانی حضرت یک سر فصل خاصّی دارد برای اهل کشف و شهود خوب اگر کسی به حدّ حارثة بن مالک رسید گفت کانّی انظر الی العرش الرحمن بارزا آنها مال اوحدی از مردم است اگر حکمت و کلام نباشد اگر عقل و استدلال و برهان نباشد اگر تحلیلات عقلی نباشد فاصله بین عارفان و توده مردم زیاد است اینها که اهل استدلال و عقل نیستند اگر خردورزان جامعه مشکلات دینی را برای آنها تحلیل نکنند و معقول نکنند اینها به حس تن میدهند احد المحذورین اینهارا تعقیب میکند یا کمونیستی یا وثنیت یا رأساً همه چیز را منکر میشوند بر اساس حسگرایی آن وقتی که انقلاب شاه کبیر متأسّفانه مطرح بود خروشوف که مسئول رسمی شوروی سابق بود این حرف را زده که روزنامهها هم نوشتند که میگفت «معاذالله» خدایی نیست وگرنه ما هم میدیدیم این ما هم میدیدم برابر ﴿أرنا الله جهرةً﴾ هست ﴿لن نؤمن الله لک حتی نری الله جهرةً﴾ هست و محصول حس است ما چیزی را باور داریم که ببینیم حالا با چشم مسلح یا بی سلاح این خطر حس گرایی است یا آن است که یا وثنیت و ثنویت و بیت پرستی است ایشان بعد از اینکه فرمود در درجه اول وحی انبیا است بعد شاگردان ویژه آنها بنام عارفان و اهل کشف و شهود نظیر حارثة بن مالک نوبت به عقلا و علما میرسد که وارثان انبیا هستند سهم حوزه و دانشگاه در این قسمت هست و فراوان هم هست اگر علما نباشند اگر مبلغان الهی نباشند اگر مبیّنان نباشند اگر فقیهان و متکلمان ما نباشند توده مردم به احد المحذورین تن در میدهند یا الحاد یا شرک و کلاهما فی النار عقل نقش تعیین کننده دارد خدای سبحان در همه این موارد استدلال میکند میگوید شما که بتها را میپرستید برای چه میپرستید؟ آیا کار به دست اینها است اینها مستقل بر کارند یا شما قبول دارید بالأخره اینها وسیلهاند اینها شفیعند اگر رزق میخواهید اگر سلامت میخواهید اگر فرزند میخواهید اگر حیات میخواهید اگر شفاء میخواهید هر چه میخواهید اینها وسیلهاند و شفیعند به گمان شما کار سر انجام به دست کیست به دست خدا است خدا هم که محدود نیست ﴿وَهوَ معکم اینما کنتم﴾ خوب از او بخواهید آن چه که در تحلیل سورهٴ مبارکهٴ یونس و مانند آن آ مده در همین راستا است میفرماید در سورهٴ مبارکهٴ یونس که بحثهایش قبلا گذشت فرمود شما هر تحلیلی را بکنید بالأخره کار به خدا میرسد چرا به این بتها سر میسپرید آیهٴ 31 به بعد سورهٴ مبارکهٴ یونس این است ﴿قلْ من یرزقکم من السَّماء و الأَرض﴾ رازق شما از آسمان و زمین چه کسی است ﴿أمَّن یملک السَّمْع و الأبصار﴾ مالک چشم و گوش شما چه کسی است شما میتوانید این چشمتان را ببندید و بمیرید یا کسی باید به شما اجازه بدهد آنهایی که اجازه نگرفته در این اثناء مردند اگر کسی نباشد چشم اینها را جمع بکند بدنشان گرم است. چشم اینها را جمع بکند یعنی اینها یک منظره بدی دارند نیروی سامعه اینطور است نیروی باصره این طور است هیچ قدرتی برای بشر نیست انسان نمیداند آیا این چشمی که باز کرده است میتواند ببندد و بمیرد یا در همین حال میمیرد فرمود شما مالک چشم و گوش که نزدیک ترین عضو شما است مالک آن نیستید ﴿أمَّن یملک السّمع و الأبصار﴾ آیا شما مالکید یا بتها نه شما مالکید نه بتها ﴿وَ من یخرج الحیَّ من المیّت و یخرج المیّت من الحیّ﴾ خلاصه امر ﴿و من یدبّر الأمر﴾ آن مدبر حقیقی چه کسی است آیا بتهای شمایند یا بتهای شما وسیلهاند شفیع هستند منتها شما در شفاعت و وساطت وسیله بودن اینها را مستقل میدانید این همان معنای ﴿أارباب متفرّقون خیرٌ أم الله الواحد القهّار﴾ است که اینها را رب میدانید معنای ربوبیت هم همین است که اینها در شفاعت و در تقریب مستقلند قرآن دوتا برهان اقامه میکند که نه اینها لایقند برای اینکه ﴿ألهم أرْجلٌ یمشون بها أم لهم أَیدٍ یبْطشون بها أم لهم ... آذانٌ یسمعون بها﴾ اینها اگر یک مگسی بیاید روی اینها بنشیند اینها نمیتوانند از خودشان دفاع کنند ﴿ضعف الطّالب و المطلوب﴾ ﴿و إن یسلبهم الذّباب شیئاً لا یستنقذوه منه ضعف الطَّالب و المطلوب﴾ خوب اگر چیزی را مگس از آنها بگیرد اینها نمیتوانند دفاع کنند کسی که در برابر مگس ضعیف است چه مشکلی را برای شما حل میکند این است که فرمود ﴿ضعف الطّالب و المطلوب﴾ پس از اینها کاری ساخته نیست از آن طرف هم ذات اقدس إلٰه که ﴿وَ هو معکم اینما کنتم﴾ میماند مسئله شفاعت خدا اینها شفاعت اجازه شفاعت نداد ﴿من ذا الّذی یشفع عنده إلاّ بإذنه﴾ ﴿لا یملکون الشَّفاعة إلاّ من اتَّخَذَ عند الرّحمن عهداً﴾ خوب پس از این جهت شما وجهی ندارد که اینها را بپرستید ارباب متفرق بودن یعنی به اینها صبغه استقلال دادن در مسئله شفاعت و در مسئله تقریب فرمود اینها نه مستقلاند در شفاعت نه مستقلیاند در تقریب ﴿فذلکم الله ربّکم الحق فماذا بعد الحقّ إلا الضَّلال فأنّا تصرفون﴾ این هم از آن افتخارات اعجازی قرآن کریم است که اصطلاحاً به آن میگویند احتباک احتباک از محسنات بدیعیه است که نمونههایش فراوان گذشت احتباک که از محسنات بدیعیه است این است که ما چهار أمر داشته باشیم هر دو أمر مقابل یکدیگر باشند ما برای اینکه تکرار نکنیم تفسیر نداشته باشیم در بین این امور چهارگانه دو امر را ذکر میکنیم یکی از اول یکی هم از دوم اولی را که ذکر کردیم مقابلش را ذکر نمیکنیم حذف میکنیم دومی را که ذکر کردیم مقابلش را حذف میکنیم ذکر نمیکنیم تا مخاطب خودش بفهمد اینجا از سنخ احتباک است فرمود ﴿فماذا بعد الحقّ إلاّ الضلال﴾ ما چهار امرداریم یکی حق است و دیگری باطل یکی هدایت است و دیگری ضلالت این دو به دو مقابل هماند اگر خواستیم خیلی تفصیلی سخن بگوییم میگوییم فَماذا بعد الحق الا الباطل ماذا بعد الهدایة الا الضلال اگر کسی خواست نظیر قرآن ایجاز اعجاز آمیز داشته باشد این چهار امر را به دو امر تحلیل میکند طوری که هم مطلب را أدا کرده باشد هم مخاطب عاقل و خردورز فهمیده باشد فرمود ﴿ماذا بعد الحقّ إلاّ الضلال﴾ نه الا الباطل در مقابل حق که ضلالت نیست در مقابل حق باطل است چون در مقابل حق باطل است و باطل ضلالت است لذا اینها را موجزاً و معجزتاً به این صورت تبیین کرد این را به آن میگویند احتباک ﴿وَ ماذا بعد الحقّ إلا الضّلال﴾ نفرمود ماذا بعد الحق الا الباطل مشابه همان آیهای که در سورهٴ مبارکهٴ یس است در سورهٴ مبارکهٴ یس آن هم چهار امر است بالأخره انسان یا زنده است یا مرده زنده یا مؤمن است یا کافر یک حیاة داریم در مقابلش ممات یک ایمان داریم در مقابلش کفر اگر این چهارتا را جداگانه ذکر بکنند میشود تفصیل و ساده سخن گفتن و عامیانه حرف زدن اگر این چهارتا را تلخیص بکنیم اما طوری تلخیص بکنیم که تابع همان چهارتا را میرساند این را به آن میگویند صنعت احتباک در آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ یس میفرماید ﴿لینذر من کان حیّاّ و یَحقَّ القول علی الکافرین﴾ فرمود بالأخره انسان یا زند است یا کافر یعنی انسان یا مؤمن است که حیاة دارد یا کافر است که مرده است ﴿لینذر من کان حیّاً و یحقّ القول علی الکافرین﴾ در بین این مقابلهای دوگانه حیّ و میّت حیّ ذکر شده در بین مقابل مؤمن و کافر کافر ذکر شده یعنی انسان یا زنده است یا کافر یعنی مؤمن زنده است و کافر مرده است این را میگویند احتباک به هر تقدیر فرمود ﴿فماذا بعد الحقّ إلا الضّلال﴾ آنها در این تحلیل عقلی مشکل جدّی دارند لذا در سورهٴ مبارکهٴ مؤمنون هر چه خدای سبحان میخواهد از اینها اقرار بگیرد اینها ﴿یَلْوون ألْسنتهم﴾ در پاسخ دادن زبان میگرداند دهان میگردانند درست جواب نمیدهند سورهٴ مبارکهٴ مومنون را ملاحظه بفرمایید فرمود ما هر طوری سؤال میکنیم آنها در برابر سؤال ما جواب نمیدهند یک طور دیگر جواب میدهند آیه 84 به بعد سورهٴ مبارکهٴ مؤمنون را ملاحظه بفرمایید میفرماید ما یک طور سؤال میکنیم آنها ﴿یلوون ألسنتهم﴾ طور دیگر جواب میدهند بالأخره جواب ما را نمیدهند ﴿قل﴾ شما از آنها بپرس ﴿لمن الأَرض و من فیها إن کنتم تعلمون﴾ اگر شما ادّعای علم میکنید میگویید میدانید این زمین و آسمان مال کیست؟ ﴿سیقولون لله﴾ اینجایش درست فرمود خوب اگر اینطور درست است شما در ملک خدای سبحان که دارید زندگی میکنید باید از او اطاعت کنید پس ﴿قل من ربُّ السّمٰوات السبع و ربُّ العرش العظیم﴾ رب اینها چه کسی است ﴿سیقولون لله﴾ میبینید این سؤال و جواب هماهنگ نیست خوب جواب ما را چرا نمیدهید؟ ما میگوییم چه کسی اینها را میپروراند بگویید الله چرا میگویید لله آن سؤال اولتان به آن اصل نظام خلقت و مالکیت برمیگردد از شما إقرار گرفتیم که این بدنه مال کیست شما گفتید مال خدا است خوب پس مالک اصلی این است خوب اگر اینها ملک و ملک خدا است مدبّر اینها کیست مدیر اینها کیست چه کسی اینها را اداره میکند بگویید الله چرا میگویید لله؟ ﴿قل من ربّ السمٰوات السّبع و ربّ العرش العظیم﴾ ﴿سیقولون لله﴾ آنطوری که باید جواب بدهند جواب نمیدهند آیه بعد ﴿قل من بیده ملکوت کل شیءٍ و هو یجیر و لا یجار علیه﴾ چه کسیزمامدار همه است ﴿سیقولون لله﴾ به جای اینکه بگویند الله این همان مشکل وثنیت است که رسوب کرده نمیگذارد اینها درست جواب بدهند لذا ذات اقدس إله از آنها اقرار میگیرد میگوید بالأخره این رب شما که شفیع است و وسیله است کار را خودشان انجام بدهند یا بالأخره باید به خدا منتهی بشود بالأخره باید به خدا منتهی بشود او هم که ﴿وهو معکم أینما کنتم﴾ است فرمایش سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) این است که اگر نباشند علمایی که این مطالب وحیانی را تحلیل بکنند تبیین بکنند استدلال بکنند برهانی بکنند از عرفا کاری ساخته نیست برای اینکه آنها مشکل خودشان را حل میکنند ﴿طوبیٰ لهم و حسن مآب﴾ آنها سرگرم چیزی دیگرند و انبیا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) بهترین وسیلهای که دارند همین برهان عقلی است اگر «معاذالله» برهان عقلی و تحلیل عقلی و تبیین عقلی در دستگاه رسالت انبیا نبود خوب آنها حقایق را کشف میکردند و به صورت متنی میفرمودند خوب مردم چه میفهمیدند یا انکار محض بود میشد الحاد یا و ثننیت و ثنیوت بود نظیر آنچه که در هند و امثال هند است وگرنه این اوکانیشات را ایشان میفرماید این 50 تا رساله علمی است اینها میگویند خدایی که ما معتقدیم ﴿لم یلد و لم یولد﴾ است ﴿و لم یکن له کفواً أحد﴾ است شما این خدا را الان برای براهمه و بوداییها نمیبینید آن که در هند الان حکومت میکند همین بت پرستی است اوحدی آنها ممکن است بفهمند مشکل آنها کمبود حوزههای علمی است یعنی علمایی که بتوانند این معارف را تبیین عقلی بکنند اگر تبیین عقلی شد هم خودشان میفهمند هم جامعه میفهمد هم از خطر الحاد بیرون میآید هم از خطر وثنیت و ثنویت لذا بهترین راه همان تفکر عقلی است البته سودآورتر از تفکر عقلی آن تهذیب نفس است آن مشاهده است ولی آن بهره همه نیست و اگر هم بهره کسی شد تا انسان سرمایه عقلی نداشته باشد نمیتواند آن مشهود را معقول کند وقتی مشهود را معقول نکرد همین مشکل پیش میآید خوب این سه قسمت را در این بحثی که ایشان فرمودند ملحق بما تقدم اول بحث تناسخ است این را ملاحظه بفرمایید در این بحث این را دارند میفرماید آنچه را هم که بزرگان براهمه و اینها آورده بودند جریان حشر الی الله بود نه تناسخ در مسئله معاد در نوبتهای قبل هم ملاحظه فرمودی این بحث را که اگر کسی ثابت کند روح مجرد است و انسان با مردن نابود نمیشود این نافع هست لازم هست ولی کافی نیست چون این را تناسخیه هم قایلند میگویند انسان اینچنین نیست که همین هیکل خاص باشد که در تالار تشریح ارباً ارباً میشود روحی دارد مجرد بدن را که رها کرده به بدن دیگر تعلق میگیرد تا تناسخ ابطال نشود معاد ثابت نخواهد شد پس اثبات تجرد روح در عین حالی که لازم است کافی نیست دو کسی ثابت بکند که خدای سبحان عادل است و چون خدای سبحان عادل است در این نظام ظلمهای فراوانی رخ داده است اگر خدای سبحان از این ظالمان انتقام نگیرد مطابق با عدل او نیست و خیلی از ظالمان مرفّهانه زندگی کردند و مترفانه مردند اگر از اینها در بعد از مرگ انتقام گرفته نشود مطابق با عدل الهی نیست این در عین حال که لازم است باز کافی نیست این را تناسخیه هم باز قبول دارند میگویند بله نظام نظام عدل است باید از تبه کاران انتقام گرفت لکن انتقامش به این است که اینها بعد از مرگ این بدن را که رها کردند تعلق میگیرند به بدن نوزاد دیگر اینقدر میچشند عذاب به سرشان میآید تا جبران بشود نه برهانی که حد وسطش عدل است نه برهانی که حد وسطش حکمت این براهین معروفی که در کتابهای کلامی اینها کافی نیست لذا غالب متکلمان ما بحث جدایی دارند فی بطلان التناسخ تناسخ را که باطل میکنند آنگاه حکیم بودن خدا یک برهان است که حد وسطش حکمت است عادل بودن خدا برهان دیگر است که حد وسطش عدل است تجرد روح هم که مبدأ قابلی است اینها هم از نظر مبدأ قابلی از تجرد روح کمک میگیرند هم از نظر مبدأ فاعلی از حد وسط عدل خدا مدد میگیرند هم از نظر حد وسط حکمت خدا مدد میگیرند میگویند چون خدا حکیم است چون خدا عادل است پاداش و کیفر باید باشد و در این دنیا نیست لبطلان التناسخ چارهای جز بعد از دنیا نیست میشود معاد از این به بعد مسئله برزخ و اینها حل است این اصل اثبات حیات بعد الموت است آن اصل «دار الاخره» که ﴿إنّ الدّار الأخرة لهی الحیوان﴾ نه اصل حیات بعد الموت این معارف بلند متأسّفانه بصورت تناسخ الان در بین هندیها و هندوها و بوداییها مطرح است آنها مبتلا به همین هستند در حالیکه آن رهبران اولی شان و خردمندان اولی شان از مسئله تناسخ چه اینکه از مسئله تجسّم واردند از این مسئله هم مبرّایند ایشان میفرماید فقدان این براهین عقلی کمبود علمای خردمند که با قلم و بیانشان مطالب را تحلیل کنند بگویند دنیا هر چه هست دار التکلیف را میگذراند نه دار مجازات چاره جزء این نیست اینها گرفتار تناسخ شدند بعد میگویند به اینکه آن ارواح اگر در صدد تهذیب و تزکیه بودند و منزّه شدند و آن برهما برهمن منتقل میشوند به او ملحق میشوند به لقای او بار مییابند و برای همیشه زندهاند دیگر به بدنی تعلق نمیگیرند اگر نه راه فاسد را طی کردند مرتّب در ادوار و اطوار به این أبدان منتقل میشوند تا اینقدر بچشند به استحقاق خودشان برسند برای اثبات توحید وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مأموریت یافتند که بگویند کل عالم را خدای سبحان آفرید و کل عالم را خدای سبحان اداره میکند پس از طرف خدای سبحان که مبدأ فاعلی است او بکل شیء قدیر است بکل شیء علیم است ﴿وَهو معکم أینما کنتم﴾ و مانند آن از طرف مبدأ قابلی هم آمده است این تفاوتها را برداشت فرمود نه نژاد و قومی به خدا نزدیکتر از نژاد و قوم دیگر است این یک نه فردی از فرد دیگر به خدا نزدیکتر است دو این تساوی اقوام یک اصل است تساوی افراد اصلی دیگر است اینکه میبینید در قانون اساسی جمهوری اسلامی اینها یکجا نوشته نشده در زیر یک اصل نوشته نشده با اینکه ممکن بود اینها را در یک زیر یک أصل بنویسند با یک خط اینها را جدا کردند سرّش این است آن یک اصل است بنام تساوی اقوام و نژاد این یک اصل است بنام تساوی افراد این دوتا اصلی که مستقلاند و در قانون اساسی جداگانه آمده در سورهٴ مبارکهٴ حجرات هم جداگانه مطرح شده در سورهٴ حجرات آیهٴ 10 به بعد آنجا که میفرماید ﴿إنما المؤمنون إخوةٌ﴾ فرمود ﴿یا ایها الذین آمنوا لا یسخر قومٌ من قومٍ عسیٰ أنْ یکونوا خیراً منهم و لا نساءٌ من نساءٍ عسی ان یکُنَّ خیراً منهنَّ﴾ هیچ قومی قوم دیگر را تحقیر نکند مسخّر نکن مسخره نکند اهانت نکند توهین نکند برای اینکه شاید آنها از اینها بهتر باشند تفاوتی که بین اقوام نیست تفاوتی که بین نژادها نیست حالا یک نژادی خود را برتر بداند بنام صیهونیست یک تفکر خرافی و افسانه است این مال تساوی اقوام و نژادها که
سؤال ...
جواب: بله آن دیگری شاید از شما بهتر باشد چرا این قوم و آن وقت را چرا صهیونیست اسرائیل فلسطینیها را تسیخر بکند شاید آنها بهتر باشند عند الله روی کرامت در جریان افراد آیه 13 این است ﴿یا أیها النّاس إنا خلقْناکم من ذکرٍ و أنثیٰ﴾ این مال تساوی افراد است نه تساوی نژاد ﴿یا أیها الناس إنا خلقناکم من ذکرٍ و أُنثیٰ و جعلناکم شعوباً و قبائِل لتعارَفوا إنَّ أکرمکم عند الله أتقٰیکم﴾ اگر ما قبیله قبیله کردیم یک شناسنامه طبیعی است آن روز که شناسنامه نبود الان هم بالأخره شناسنامه بین المللی همان شناسنامه طبیعی است ما افراد را با چهرهها میشناسیم این شرقی است یا غربی است این فارس است یا عرب است و مانند آن فرمود اختلافی که برای این اقوام و ملل و چهرهها و امثال ذلک قرار میدهیم برای اینکه یکدیگر را بشناسیم همین انسان که نمیتواند این شناسنامه بین المللی بگیرد با زبانهای گوناگون دهها زبان است آشنا بشود خودش را معرّفی کند که این چهره او معرّف او است او شرقی است یا غربی است لهجه او هم ﴿وَختلاف ألسنتکم و ألوانکم﴾ معرف او است که این عرب است یا عجم فرمود اینها برای معرفی است ﴿لتعارفوا﴾ یکدیگر را بشناسید اصل کلی این است که ﴿إن أکرمکم عند الله أتقٰیکم﴾ هر فردی در هر جایی وقتی با تقوا بود کریم است اتقی بود عند الله اکرم است آن مال تساوی نژاد آن مال نژاد این هم مال افراد وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم بعد از فتح مکه آن سخنرانی معروف را کردند در همین راستا بود فرمود که «ان الله سبحانه و تعالی» بوسیله اسلام آن نخوة جاهلی و تفاخر جاهلی را برداشت «لا فضل للعربی علی العجمی» و معیار فضیلت تقوا است و انسان با تقوا که هم فخر فروش نیست خوب خودش را با دیگران بنده خدا دانست و همه را در برابر قانون الهی یکسان دانست گرچه قانون همه یکسان نیست هر کسی برابر خواست خودش قانون خواست خودش را دارد آنگاه این میشود توحید هم افراد را یکسان کرده است هم اقوام را یکسان کرده است هم حضور خدا سلطه خدا سیطرهٴ خدا معیّت خدا را نسبت به همه یکسان کرده است از آن طرف فرمود ﴿وهو معکم أینما کنتم﴾ اینچنین نیست که یک جایی باشد یک جایی نباشد از این طرف هم فرمود ﴿إنَّ أکرمکم عند الله أتقٰیکم لا یسخر قومٌ من قومٍ انّا خلقناکم من ذکرٍ أو أنثی﴾ و مانند آن این توحید فراگیر و همه جانبه را با عقل بیان کرده است خودش با وحی این در صدد این نبود که یک گوشه بنشیند فقط حارثة بن مالک تربیت کند حارثة بن مالک هم راهش باز بود آن هم فرمود ﴿لو تعلمون علم الیقین ٭ لترونَّ الجحیم﴾ اگر به فهمیدههاتان که عالمانه و عاقلانه فهمیدید عمل بکنید شما هم میرسید به راه حارث شما هم بهشت را میبینید جهنّم را میبینید این شب عاشورا آنها هم همین بودند دیگر وجود مبارک سیّد الشهدا نشان داد از همین قبیل بودند آنکه امام باقر(سلام الله علیه) در سرزمین عرفات نشان داد از همین قبیل بود آنکه امام سجاد(سلام الله علیه) در زمین عرفات نشان داد از همین قبیل بود باطن افراد را دیدن آینده را دیدن قیامت را دیدن بهشت و جهنم را دیدن این بود اما اینها مال اوحدی از انسانهاست آنکه زمامدار رهبری جامعه است عقل است و عقل است و عقل است و عقل اگر این نباشد احد المحذورین است متأسّفانه
«و الحمد لله رب العالمین»
- رد تفکر تناسخی براهمه و بودایی ها
- رد تفکر مشرکان و کافران در توحید
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿تلک من أنباء الغیب نوحیها الیک ما کنت تعلمها أنت و لا قومک من قبل هذا فاصبر إنّ العاقبة للمتّقین﴾
در پایان جریان نوح(سلام الله علیه) اصول متعددی درباره معنای توحید آثار توحید و مقابلش شرک مبدأ پیدایش شرک علت گسترش شرک آثار تلخ شرک مطرح شد که بخش مهم اینها را سیدنا الاستاد علاّمه(رضوان الله علیه) در 27 صفحه مشخص فرمودند 10 عنوان از این عناوین بازگو شد سه عنوان مانده است که این عناوین سهگانه را ایشان جزء ملحقات آن بحث حضرت نوح(سلام الله علیه) میدانند و آن سبب گسترش تفکّر تناسخی در براهمه و بوداییها است با اینکه شواهد فراوانی دلالت میکند بر اینکه آن دین اصلی آنها منزّه از این آلودگی شرک است در بحثهای قبل به این نتیجه رسیدیم که سیره و سنّت پیغمبر(صلّی الله علی و آله و سلّم) و اساس اسلام بر توحید بود یعنی شجره طوبای توحید شاخهها و برگها و میوههای فراوانی دارد که به این شجره طوبی یعنی توحید متّکیاند دینی که خلیل خدا(سلام الله علیه) آورده بود کم کم به شرک آلوده شد چه اینکه عصر موسی و هارون(سلام الله علیه) هم ابتلای به شرک مطرح بود این وثنیت و بتپرستی از اینجا نشأت میگیرد که بشر حسگرا و تجربهطلب است تجربههای مادی این بین دو خطر و دو محذور مبتلا است یا در اثر اینکه آن ماورای طبیعت را درک نمیکند راساً منکر میشود مثل مارکسیستها یا نه در اثر تقلید یا نیمه تحقیق آنها را قبول دارد ولی برای آنها تمثالی مجسمهای قایل میشود و به اینها کم و بیش استقلال میدهد و همینها را هم میپرستد مثل بتپرستها وثنیین و ثنویین بالأخره اینها ماورای طبیعت را معتقد بودند با خدا ایمان داشتند به عنوان اینکه هستی واجب هست و به عنوان اینکه شریک ندارد خالق کل است رب الا رباب است اینها را قبول داشتند اما ربوبیت جزئی و مقطعی را به ارباب متفرق میسپردند مشکل آ نها این بود که اینها راه تفکّر عقلی را طی نکردند یعنی برای آنها برهان عقلی رواج نداشت که ثابت بکند همان که آفرید باید بپروراند و همان که کل نظام را میپروراند جزء را هم میپروراند و نه محجوب است و نه نیازی به واسطه دارد ما این وسایط را به إذن او در حد توسل محترم میشمریم که وسیله بودن آنها هم باز به دست خدای سبحان است شفاعت آنها هم باز به اذن خدای سبحان است این با توحید تأمین میشود اینطور نیست که این وسایل وسیله بودنشان در اختیار خودشان باشد یا این شفعاء شفاعت آنها در اختیار خودشان باشد اصل هستی آنها و شفاعت آنها مرهون فیض خدا است اصل هویّت آنها و وسیله بودن آنها مرهون فیض خدا است ما اگر استشفاء میکنیم که اینها را شفیع قرار میدهیم اگر توسل میجوییم اینها را وسیله قرار میدهیم برای این است که اینها هویّتاً و شفاعتاً هویتاً و وسیلتاً مخلوقند و مربوبند و فقیر الی اللهاند دیگران بت پرستها چون این تحقیقات عقلی را ندارند در محدوده حس به همینها بها میدهند اینها را شفیع میدانند اما در شفاعت مستقل اینها را مقرّب میدانند اما در تقریب مستقل اگر از آنها سؤال بکنید که چرا اینها را عبادت میکنید میگویند ﴿هؤلاٰءٍ شفعائُنا عند لله﴾ از آنها بپرسید که چرا اینها را میپرستید میگویند ﴿ما نعبدهم إلاّ لیقرّبونا إلی الله زلفیٰ﴾ ولی اگر از آنها بپرسید چه کسی اینها را مقرّب کرده چه کسی اینها را شفیع کرده میمانند میگویند خودشان شفیعند خودشان مقرّبند فرق موحّد و مشرک همینجا است که او عاقلانه میاندیشد این روی حس و تجربه چون این محسوس است به این بها میدهد و آن مسئله ﴿إنّا وجدنا آبائَنٰا علی أمّةٍ و إنّا علی آثارهم و مقتدون﴾ و مانند آن هم که در همین مدار حس و تجربه دور میزند هم تعیین کننده این مسئله است این است که ذات اقدس إله میفرماید ﴿أو لَوْ کان آبائُهم لا یعلمون شیئاً و لا یهتدون﴾ خوب آنها اهل عقل و برهان نبودند شما درست بیندیشید این ابتلایی که در وثنیین حجاز بود هم در گذشته هم در امروز در براهمه و بوداییهای مشرق زمین هست شما وقتی به کتابهای اصلی آنها مراجعه میکنید میبینید منزّه از این آلودگیها است آن ایامی که سیّدنا الاستاد این بخشی از المیزان را مرقوم میفرمودند یک جلسه رسمی بود با بعضی از اساتید دانشگاه که سانسکریت بلد بودند زبان شناس بودند این اکانیشات را که تقریبا 40 ،50 تا رساله است آنجا بحث میکردند بسیاری از این مباحث را از اکانیشاتان نقل میکنند هم از اکانیشات نقل میکنند هم صفحهاش را ذکر میکنند هم مطلبش را بازگو میکنند این اکانیشات تقریباً یک مجموعه چهل پنجاه تا رساله است مال بزرگان عرفای مشرق زمین است یعنی سرزمین هند آنها این اکانیشات را که تدوین کردن بمنزله خاتمه کتاب مقدس دیداست ایشان میفرماید این کتاب را این پنجاه تا رساله را اگر کسی خوب بررسی کند میبیند به اینکه این براهمه آن دست اندرکاران اولیشان به خدایی معتقد بودند که ﴿لم یلد و لم یولد ٭ و لم یکن له کفواً أحد﴾ است به خدایی معتقد بودند که هویّت ازلی و ابدی و سرمدی دارد به خدایی معتقد بودند که محیط به کل شیء است علیم بکل شیء است قدیر بکل شیء است و مانند آن اینچنین نیست که آن برهم اولی شان آن دست اندر کاران اولی شان معلمان شرک و وثنیت و ثنویت باشند فاصله بین آنها و بین توده مردم را علمای خردمند و عقل اندیش تأمین میکردند اینها که رخت بربستند یک عده اهل ریاضت و معرفت ماندند با بقیه توده مردم این راههای سهگانه معرفت را ایشان آنجا تبیین میکنند همین بخش پایانی المیزان قبلا هم عرض شد که حتماً یعنی حتماً این را خوب پیش مطالعه کنید بعد مباحثه کنید بعد رویش دقت کنید سؤالاتش را مطرح کنید این 27 صفحه نظیر کفایه و مکاسب نیست که کسی یک بار درس بخواند بفهمد تفسیر یعنی تفسیر این گوی و این میدان شما بررسی کنید ببنید اینها را با مطالعه میشود فهمید یا نه حتی با درس خواندن هم میشود فهمید یا نه؟ اینها یک استاد خصوصی میخواهد که تبیین بکند که نقش عقل چیست چه گونه قافله و عقل اگر از جامعه فاصله بگیرد مسئله ثنویت و وثنیت بت پرستی پدید میآید فرمودند سلطان معارف که وحی انبیا است که دست کسی نیست مخصوص انبیا و اولیا است این انسان معصوم است که با وحی سرو کار دارد بعد از آن عرفا هستند که اهل کشفند نظیر حارثة بن زید آنطوری که مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) نقل میکند که این به پیغمبر(صلّی الله علی و آله و سلّم) عرض کرد حضرت فرمود چرا وضعت اینطور است و رخسارت زرد است عرض کرد اصبحت موقنا فرمود هر چیزی حقیقتی دارد حقیقت یقین تو چیست عرض کرد اصبحت کانی انظر الی عرش الرحمن بارزا و انظر الی الجنه و اهلها و الی النار و اهلها و مانند آن عرض کرد گویا من عرش خدا را میبینم بهشت را میبینم جهنّم را میبینم اهل بهشت را میبینم منعماً اهل جهنّم را میبینم معذّباً این همان بیان روشنی است که حضرت امیر(سلام الله علیه) در خطبه متقینی که در نهج البلاغه برای همام توصیف کرد که مردان با تقوی کسانی هستند که «فهم و الجنةُ کمن قد رآهافهم فیها منعمون و هم و النّار کمن قد رآها فهم فیها معذبون» اینها در حد کَأنَّ است که به اصطلاح مقام احسان است مقام احسان این است که انسان به جایی برسد که گویا میبیند گویا بهشت را میبیند گویا جهنم را میبیند گویا عرش را میبیند این مقام کانّ است بالاتر مقام اَنّ است که وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) به آن مقام رسیده که فرمود «ما کنت أعبد رباً لم اره» این أنّ است نه کَاَنّ پایینتر مقام احسان است به اصطلاح مقام کَاَنَّ است از رسول خدا(صلّی الله علی و آله و سلّم) سؤال کردن که احسان چیست یا ما چگونه خدا را عبادت بکنیم فرمود احسان این است که «أن تعبد الله کأنک تراه فإن لم تکن تراه فانه یراک» این در نهج الفصاحه حضرت هست در جوامع روایی ما هم هست هم شیعهها نقل کردند هم سنیها نقل کردند که فرمود احسان این است احسان مقام است نه اینکه احسان کسی نسبت به غیر کار خیر بکند این مراد نیست یک احسان یعنی فعل الی الحسنات این هم نیست یک وقتی میگوییم فلان شخص احسن یعنی اتی بفعل حسن این مراد نیست یک وقت میگوییم احسن یعنی اعطیٰ غیرا انعم الی غیر و افضل الی الغیر و افضل غیره این هم مراد نیست احسان این دو معنا دو فصل اخلاقی است و رأساً از بحث عرفان بیرون است احسان مقام است منزلت است طوری خدا را عبادت کردن که گویی او را ببینند کَاَنَّ مقام احسان است کاری به آن دو فرض ندارد یک وقت میگوییم ﴿ان الله یأمر بالعدل و الإحْسان﴾ یک وقت میگوییم ﴿هل جزاءٌ الإحسان إلاّ الإحسان﴾ یک وقت میگوییم ﴿وَ بالوالدیْن إحساناً﴾ اینها بحثهای اخلاقی است که دون فلسفه است عرفان فوق فلسفه است احسان «أن تعبد الله کأنک تراه» این بیان نورانی حضرت یک سر فصل خاصّی دارد برای اهل کشف و شهود خوب اگر کسی به حدّ حارثة بن مالک رسید گفت کانّی انظر الی العرش الرحمن بارزا آنها مال اوحدی از مردم است اگر حکمت و کلام نباشد اگر عقل و استدلال و برهان نباشد اگر تحلیلات عقلی نباشد فاصله بین عارفان و توده مردم زیاد است اینها که اهل استدلال و عقل نیستند اگر خردورزان جامعه مشکلات دینی را برای آنها تحلیل نکنند و معقول نکنند اینها به حس تن میدهند احد المحذورین اینهارا تعقیب میکند یا کمونیستی یا وثنیت یا رأساً همه چیز را منکر میشوند بر اساس حسگرایی آن وقتی که انقلاب شاه کبیر متأسّفانه مطرح بود خروشوف که مسئول رسمی شوروی سابق بود این حرف را زده که روزنامهها هم نوشتند که میگفت «معاذالله» خدایی نیست وگرنه ما هم میدیدیم این ما هم میدیدم برابر ﴿أرنا الله جهرةً﴾ هست ﴿لن نؤمن الله لک حتی نری الله جهرةً﴾ هست و محصول حس است ما چیزی را باور داریم که ببینیم حالا با چشم مسلح یا بی سلاح این خطر حس گرایی است یا آن است که یا وثنیت و ثنویت و بیت پرستی است ایشان بعد از اینکه فرمود در درجه اول وحی انبیا است بعد شاگردان ویژه آنها بنام عارفان و اهل کشف و شهود نظیر حارثة بن مالک نوبت به عقلا و علما میرسد که وارثان انبیا هستند سهم حوزه و دانشگاه در این قسمت هست و فراوان هم هست اگر علما نباشند اگر مبلغان الهی نباشند اگر مبیّنان نباشند اگر فقیهان و متکلمان ما نباشند توده مردم به احد المحذورین تن در میدهند یا الحاد یا شرک و کلاهما فی النار عقل نقش تعیین کننده دارد خدای سبحان در همه این موارد استدلال میکند میگوید شما که بتها را میپرستید برای چه میپرستید؟ آیا کار به دست اینها است اینها مستقل بر کارند یا شما قبول دارید بالأخره اینها وسیلهاند اینها شفیعند اگر رزق میخواهید اگر سلامت میخواهید اگر فرزند میخواهید اگر حیات میخواهید اگر شفاء میخواهید هر چه میخواهید اینها وسیلهاند و شفیعند به گمان شما کار سر انجام به دست کیست به دست خدا است خدا هم که محدود نیست ﴿وَهوَ معکم اینما کنتم﴾ خوب از او بخواهید آن چه که در تحلیل سورهٴ مبارکهٴ یونس و مانند آن آ مده در همین راستا است میفرماید در سورهٴ مبارکهٴ یونس که بحثهایش قبلا گذشت فرمود شما هر تحلیلی را بکنید بالأخره کار به خدا میرسد چرا به این بتها سر میسپرید آیهٴ 31 به بعد سورهٴ مبارکهٴ یونس این است ﴿قلْ من یرزقکم من السَّماء و الأَرض﴾ رازق شما از آسمان و زمین چه کسی است ﴿أمَّن یملک السَّمْع و الأبصار﴾ مالک چشم و گوش شما چه کسی است شما میتوانید این چشمتان را ببندید و بمیرید یا کسی باید به شما اجازه بدهد آنهایی که اجازه نگرفته در این اثناء مردند اگر کسی نباشد چشم اینها را جمع بکند بدنشان گرم است. چشم اینها را جمع بکند یعنی اینها یک منظره بدی دارند نیروی سامعه اینطور است نیروی باصره این طور است هیچ قدرتی برای بشر نیست انسان نمیداند آیا این چشمی که باز کرده است میتواند ببندد و بمیرد یا در همین حال میمیرد فرمود شما مالک چشم و گوش که نزدیک ترین عضو شما است مالک آن نیستید ﴿أمَّن یملک السّمع و الأبصار﴾ آیا شما مالکید یا بتها نه شما مالکید نه بتها ﴿وَ من یخرج الحیَّ من المیّت و یخرج المیّت من الحیّ﴾ خلاصه امر ﴿و من یدبّر الأمر﴾ آن مدبر حقیقی چه کسی است آیا بتهای شمایند یا بتهای شما وسیلهاند شفیع هستند منتها شما در شفاعت و وساطت وسیله بودن اینها را مستقل میدانید این همان معنای ﴿أارباب متفرّقون خیرٌ أم الله الواحد القهّار﴾ است که اینها را رب میدانید معنای ربوبیت هم همین است که اینها در شفاعت و در تقریب مستقلند قرآن دوتا برهان اقامه میکند که نه اینها لایقند برای اینکه ﴿ألهم أرْجلٌ یمشون بها أم لهم أَیدٍ یبْطشون بها أم لهم ... آذانٌ یسمعون بها﴾ اینها اگر یک مگسی بیاید روی اینها بنشیند اینها نمیتوانند از خودشان دفاع کنند ﴿ضعف الطّالب و المطلوب﴾ ﴿و إن یسلبهم الذّباب شیئاً لا یستنقذوه منه ضعف الطَّالب و المطلوب﴾ خوب اگر چیزی را مگس از آنها بگیرد اینها نمیتوانند دفاع کنند کسی که در برابر مگس ضعیف است چه مشکلی را برای شما حل میکند این است که فرمود ﴿ضعف الطّالب و المطلوب﴾ پس از اینها کاری ساخته نیست از آن طرف هم ذات اقدس إلٰه که ﴿وَ هو معکم اینما کنتم﴾ میماند مسئله شفاعت خدا اینها شفاعت اجازه شفاعت نداد ﴿من ذا الّذی یشفع عنده إلاّ بإذنه﴾ ﴿لا یملکون الشَّفاعة إلاّ من اتَّخَذَ عند الرّحمن عهداً﴾ خوب پس از این جهت شما وجهی ندارد که اینها را بپرستید ارباب متفرق بودن یعنی به اینها صبغه استقلال دادن در مسئله شفاعت و در مسئله تقریب فرمود اینها نه مستقلاند در شفاعت نه مستقلیاند در تقریب ﴿فذلکم الله ربّکم الحق فماذا بعد الحقّ إلا الضَّلال فأنّا تصرفون﴾ این هم از آن افتخارات اعجازی قرآن کریم است که اصطلاحاً به آن میگویند احتباک احتباک از محسنات بدیعیه است که نمونههایش فراوان گذشت احتباک که از محسنات بدیعیه است این است که ما چهار أمر داشته باشیم هر دو أمر مقابل یکدیگر باشند ما برای اینکه تکرار نکنیم تفسیر نداشته باشیم در بین این امور چهارگانه دو امر را ذکر میکنیم یکی از اول یکی هم از دوم اولی را که ذکر کردیم مقابلش را ذکر نمیکنیم حذف میکنیم دومی را که ذکر کردیم مقابلش را حذف میکنیم ذکر نمیکنیم تا مخاطب خودش بفهمد اینجا از سنخ احتباک است فرمود ﴿فماذا بعد الحقّ إلاّ الضلال﴾ ما چهار امرداریم یکی حق است و دیگری باطل یکی هدایت است و دیگری ضلالت این دو به دو مقابل هماند اگر خواستیم خیلی تفصیلی سخن بگوییم میگوییم فَماذا بعد الحق الا الباطل ماذا بعد الهدایة الا الضلال اگر کسی خواست نظیر قرآن ایجاز اعجاز آمیز داشته باشد این چهار امر را به دو امر تحلیل میکند طوری که هم مطلب را أدا کرده باشد هم مخاطب عاقل و خردورز فهمیده باشد فرمود ﴿ماذا بعد الحقّ إلاّ الضلال﴾ نه الا الباطل در مقابل حق که ضلالت نیست در مقابل حق باطل است چون در مقابل حق باطل است و باطل ضلالت است لذا اینها را موجزاً و معجزتاً به این صورت تبیین کرد این را به آن میگویند احتباک ﴿وَ ماذا بعد الحقّ إلا الضّلال﴾ نفرمود ماذا بعد الحق الا الباطل مشابه همان آیهای که در سورهٴ مبارکهٴ یس است در سورهٴ مبارکهٴ یس آن هم چهار امر است بالأخره انسان یا زنده است یا مرده زنده یا مؤمن است یا کافر یک حیاة داریم در مقابلش ممات یک ایمان داریم در مقابلش کفر اگر این چهارتا را جداگانه ذکر بکنند میشود تفصیل و ساده سخن گفتن و عامیانه حرف زدن اگر این چهارتا را تلخیص بکنیم اما طوری تلخیص بکنیم که تابع همان چهارتا را میرساند این را به آن میگویند صنعت احتباک در آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ یس میفرماید ﴿لینذر من کان حیّاّ و یَحقَّ القول علی الکافرین﴾ فرمود بالأخره انسان یا زند است یا کافر یعنی انسان یا مؤمن است که حیاة دارد یا کافر است که مرده است ﴿لینذر من کان حیّاً و یحقّ القول علی الکافرین﴾ در بین این مقابلهای دوگانه حیّ و میّت حیّ ذکر شده در بین مقابل مؤمن و کافر کافر ذکر شده یعنی انسان یا زنده است یا کافر یعنی مؤمن زنده است و کافر مرده است این را میگویند احتباک به هر تقدیر فرمود ﴿فماذا بعد الحقّ إلا الضّلال﴾ آنها در این تحلیل عقلی مشکل جدّی دارند لذا در سورهٴ مبارکهٴ مؤمنون هر چه خدای سبحان میخواهد از اینها اقرار بگیرد اینها ﴿یَلْوون ألْسنتهم﴾ در پاسخ دادن زبان میگرداند دهان میگردانند درست جواب نمیدهند سورهٴ مبارکهٴ مومنون را ملاحظه بفرمایید فرمود ما هر طوری سؤال میکنیم آنها در برابر سؤال ما جواب نمیدهند یک طور دیگر جواب میدهند آیه 84 به بعد سورهٴ مبارکهٴ مؤمنون را ملاحظه بفرمایید میفرماید ما یک طور سؤال میکنیم آنها ﴿یلوون ألسنتهم﴾ طور دیگر جواب میدهند بالأخره جواب ما را نمیدهند ﴿قل﴾ شما از آنها بپرس ﴿لمن الأَرض و من فیها إن کنتم تعلمون﴾ اگر شما ادّعای علم میکنید میگویید میدانید این زمین و آسمان مال کیست؟ ﴿سیقولون لله﴾ اینجایش درست فرمود خوب اگر اینطور درست است شما در ملک خدای سبحان که دارید زندگی میکنید باید از او اطاعت کنید پس ﴿قل من ربُّ السّمٰوات السبع و ربُّ العرش العظیم﴾ رب اینها چه کسی است ﴿سیقولون لله﴾ میبینید این سؤال و جواب هماهنگ نیست خوب جواب ما را چرا نمیدهید؟ ما میگوییم چه کسی اینها را میپروراند بگویید الله چرا میگویید لله آن سؤال اولتان به آن اصل نظام خلقت و مالکیت برمیگردد از شما إقرار گرفتیم که این بدنه مال کیست شما گفتید مال خدا است خوب پس مالک اصلی این است خوب اگر اینها ملک و ملک خدا است مدبّر اینها کیست مدیر اینها کیست چه کسی اینها را اداره میکند بگویید الله چرا میگویید لله؟ ﴿قل من ربّ السمٰوات السّبع و ربّ العرش العظیم﴾ ﴿سیقولون لله﴾ آنطوری که باید جواب بدهند جواب نمیدهند آیه بعد ﴿قل من بیده ملکوت کل شیءٍ و هو یجیر و لا یجار علیه﴾ چه کسیزمامدار همه است ﴿سیقولون لله﴾ به جای اینکه بگویند الله این همان مشکل وثنیت است که رسوب کرده نمیگذارد اینها درست جواب بدهند لذا ذات اقدس إله از آنها اقرار میگیرد میگوید بالأخره این رب شما که شفیع است و وسیله است کار را خودشان انجام بدهند یا بالأخره باید به خدا منتهی بشود بالأخره باید به خدا منتهی بشود او هم که ﴿وهو معکم أینما کنتم﴾ است فرمایش سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) این است که اگر نباشند علمایی که این مطالب وحیانی را تحلیل بکنند تبیین بکنند استدلال بکنند برهانی بکنند از عرفا کاری ساخته نیست برای اینکه آنها مشکل خودشان را حل میکنند ﴿طوبیٰ لهم و حسن مآب﴾ آنها سرگرم چیزی دیگرند و انبیا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) بهترین وسیلهای که دارند همین برهان عقلی است اگر «معاذالله» برهان عقلی و تحلیل عقلی و تبیین عقلی در دستگاه رسالت انبیا نبود خوب آنها حقایق را کشف میکردند و به صورت متنی میفرمودند خوب مردم چه میفهمیدند یا انکار محض بود میشد الحاد یا و ثننیت و ثنیوت بود نظیر آنچه که در هند و امثال هند است وگرنه این اوکانیشات را ایشان میفرماید این 50 تا رساله علمی است اینها میگویند خدایی که ما معتقدیم ﴿لم یلد و لم یولد﴾ است ﴿و لم یکن له کفواً أحد﴾ است شما این خدا را الان برای براهمه و بوداییها نمیبینید آن که در هند الان حکومت میکند همین بت پرستی است اوحدی آنها ممکن است بفهمند مشکل آنها کمبود حوزههای علمی است یعنی علمایی که بتوانند این معارف را تبیین عقلی بکنند اگر تبیین عقلی شد هم خودشان میفهمند هم جامعه میفهمد هم از خطر الحاد بیرون میآید هم از خطر وثنیت و ثنویت لذا بهترین راه همان تفکر عقلی است البته سودآورتر از تفکر عقلی آن تهذیب نفس است آن مشاهده است ولی آن بهره همه نیست و اگر هم بهره کسی شد تا انسان سرمایه عقلی نداشته باشد نمیتواند آن مشهود را معقول کند وقتی مشهود را معقول نکرد همین مشکل پیش میآید خوب این سه قسمت را در این بحثی که ایشان فرمودند ملحق بما تقدم اول بحث تناسخ است این را ملاحظه بفرمایید در این بحث این را دارند میفرماید آنچه را هم که بزرگان براهمه و اینها آورده بودند جریان حشر الی الله بود نه تناسخ در مسئله معاد در نوبتهای قبل هم ملاحظه فرمودی این بحث را که اگر کسی ثابت کند روح مجرد است و انسان با مردن نابود نمیشود این نافع هست لازم هست ولی کافی نیست چون این را تناسخیه هم قایلند میگویند انسان اینچنین نیست که همین هیکل خاص باشد که در تالار تشریح ارباً ارباً میشود روحی دارد مجرد بدن را که رها کرده به بدن دیگر تعلق میگیرد تا تناسخ ابطال نشود معاد ثابت نخواهد شد پس اثبات تجرد روح در عین حالی که لازم است کافی نیست دو کسی ثابت بکند که خدای سبحان عادل است و چون خدای سبحان عادل است در این نظام ظلمهای فراوانی رخ داده است اگر خدای سبحان از این ظالمان انتقام نگیرد مطابق با عدل او نیست و خیلی از ظالمان مرفّهانه زندگی کردند و مترفانه مردند اگر از اینها در بعد از مرگ انتقام گرفته نشود مطابق با عدل الهی نیست این در عین حال که لازم است باز کافی نیست این را تناسخیه هم باز قبول دارند میگویند بله نظام نظام عدل است باید از تبه کاران انتقام گرفت لکن انتقامش به این است که اینها بعد از مرگ این بدن را که رها کردند تعلق میگیرند به بدن نوزاد دیگر اینقدر میچشند عذاب به سرشان میآید تا جبران بشود نه برهانی که حد وسطش عدل است نه برهانی که حد وسطش حکمت این براهین معروفی که در کتابهای کلامی اینها کافی نیست لذا غالب متکلمان ما بحث جدایی دارند فی بطلان التناسخ تناسخ را که باطل میکنند آنگاه حکیم بودن خدا یک برهان است که حد وسطش حکمت است عادل بودن خدا برهان دیگر است که حد وسطش عدل است تجرد روح هم که مبدأ قابلی است اینها هم از نظر مبدأ قابلی از تجرد روح کمک میگیرند هم از نظر مبدأ فاعلی از حد وسط عدل خدا مدد میگیرند هم از نظر حد وسط حکمت خدا مدد میگیرند میگویند چون خدا حکیم است چون خدا عادل است پاداش و کیفر باید باشد و در این دنیا نیست لبطلان التناسخ چارهای جز بعد از دنیا نیست میشود معاد از این به بعد مسئله برزخ و اینها حل است این اصل اثبات حیات بعد الموت است آن اصل «دار الاخره» که ﴿إنّ الدّار الأخرة لهی الحیوان﴾ نه اصل حیات بعد الموت این معارف بلند متأسّفانه بصورت تناسخ الان در بین هندیها و هندوها و بوداییها مطرح است آنها مبتلا به همین هستند در حالیکه آن رهبران اولی شان و خردمندان اولی شان از مسئله تناسخ چه اینکه از مسئله تجسّم واردند از این مسئله هم مبرّایند ایشان میفرماید فقدان این براهین عقلی کمبود علمای خردمند که با قلم و بیانشان مطالب را تحلیل کنند بگویند دنیا هر چه هست دار التکلیف را میگذراند نه دار مجازات چاره جزء این نیست اینها گرفتار تناسخ شدند بعد میگویند به اینکه آن ارواح اگر در صدد تهذیب و تزکیه بودند و منزّه شدند و آن برهما برهمن منتقل میشوند به او ملحق میشوند به لقای او بار مییابند و برای همیشه زندهاند دیگر به بدنی تعلق نمیگیرند اگر نه راه فاسد را طی کردند مرتّب در ادوار و اطوار به این أبدان منتقل میشوند تا اینقدر بچشند به استحقاق خودشان برسند برای اثبات توحید وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مأموریت یافتند که بگویند کل عالم را خدای سبحان آفرید و کل عالم را خدای سبحان اداره میکند پس از طرف خدای سبحان که مبدأ فاعلی است او بکل شیء قدیر است بکل شیء علیم است ﴿وَهو معکم أینما کنتم﴾ و مانند آن از طرف مبدأ قابلی هم آمده است این تفاوتها را برداشت فرمود نه نژاد و قومی به خدا نزدیکتر از نژاد و قوم دیگر است این یک نه فردی از فرد دیگر به خدا نزدیکتر است دو این تساوی اقوام یک اصل است تساوی افراد اصلی دیگر است اینکه میبینید در قانون اساسی جمهوری اسلامی اینها یکجا نوشته نشده در زیر یک اصل نوشته نشده با اینکه ممکن بود اینها را در یک زیر یک أصل بنویسند با یک خط اینها را جدا کردند سرّش این است آن یک اصل است بنام تساوی اقوام و نژاد این یک اصل است بنام تساوی افراد این دوتا اصلی که مستقلاند و در قانون اساسی جداگانه آمده در سورهٴ مبارکهٴ حجرات هم جداگانه مطرح شده در سورهٴ حجرات آیهٴ 10 به بعد آنجا که میفرماید ﴿إنما المؤمنون إخوةٌ﴾ فرمود ﴿یا ایها الذین آمنوا لا یسخر قومٌ من قومٍ عسیٰ أنْ یکونوا خیراً منهم و لا نساءٌ من نساءٍ عسی ان یکُنَّ خیراً منهنَّ﴾ هیچ قومی قوم دیگر را تحقیر نکند مسخّر نکن مسخره نکند اهانت نکند توهین نکند برای اینکه شاید آنها از اینها بهتر باشند تفاوتی که بین اقوام نیست تفاوتی که بین نژادها نیست حالا یک نژادی خود را برتر بداند بنام صیهونیست یک تفکر خرافی و افسانه است این مال تساوی اقوام و نژادها که
سؤال ...
جواب: بله آن دیگری شاید از شما بهتر باشد چرا این قوم و آن وقت را چرا صهیونیست اسرائیل فلسطینیها را تسیخر بکند شاید آنها بهتر باشند عند الله روی کرامت در جریان افراد آیه 13 این است ﴿یا أیها النّاس إنا خلقْناکم من ذکرٍ و أنثیٰ﴾ این مال تساوی افراد است نه تساوی نژاد ﴿یا أیها الناس إنا خلقناکم من ذکرٍ و أُنثیٰ و جعلناکم شعوباً و قبائِل لتعارَفوا إنَّ أکرمکم عند الله أتقٰیکم﴾ اگر ما قبیله قبیله کردیم یک شناسنامه طبیعی است آن روز که شناسنامه نبود الان هم بالأخره شناسنامه بین المللی همان شناسنامه طبیعی است ما افراد را با چهرهها میشناسیم این شرقی است یا غربی است این فارس است یا عرب است و مانند آن فرمود اختلافی که برای این اقوام و ملل و چهرهها و امثال ذلک قرار میدهیم برای اینکه یکدیگر را بشناسیم همین انسان که نمیتواند این شناسنامه بین المللی بگیرد با زبانهای گوناگون دهها زبان است آشنا بشود خودش را معرّفی کند که این چهره او معرّف او است او شرقی است یا غربی است لهجه او هم ﴿وَختلاف ألسنتکم و ألوانکم﴾ معرف او است که این عرب است یا عجم فرمود اینها برای معرفی است ﴿لتعارفوا﴾ یکدیگر را بشناسید اصل کلی این است که ﴿إن أکرمکم عند الله أتقٰیکم﴾ هر فردی در هر جایی وقتی با تقوا بود کریم است اتقی بود عند الله اکرم است آن مال تساوی نژاد آن مال نژاد این هم مال افراد وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم بعد از فتح مکه آن سخنرانی معروف را کردند در همین راستا بود فرمود که «ان الله سبحانه و تعالی» بوسیله اسلام آن نخوة جاهلی و تفاخر جاهلی را برداشت «لا فضل للعربی علی العجمی» و معیار فضیلت تقوا است و انسان با تقوا که هم فخر فروش نیست خوب خودش را با دیگران بنده خدا دانست و همه را در برابر قانون الهی یکسان دانست گرچه قانون همه یکسان نیست هر کسی برابر خواست خودش قانون خواست خودش را دارد آنگاه این میشود توحید هم افراد را یکسان کرده است هم اقوام را یکسان کرده است هم حضور خدا سلطه خدا سیطرهٴ خدا معیّت خدا را نسبت به همه یکسان کرده است از آن طرف فرمود ﴿وهو معکم أینما کنتم﴾ اینچنین نیست که یک جایی باشد یک جایی نباشد از این طرف هم فرمود ﴿إنَّ أکرمکم عند الله أتقٰیکم لا یسخر قومٌ من قومٍ انّا خلقناکم من ذکرٍ أو أنثی﴾ و مانند آن این توحید فراگیر و همه جانبه را با عقل بیان کرده است خودش با وحی این در صدد این نبود که یک گوشه بنشیند فقط حارثة بن مالک تربیت کند حارثة بن مالک هم راهش باز بود آن هم فرمود ﴿لو تعلمون علم الیقین ٭ لترونَّ الجحیم﴾ اگر به فهمیدههاتان که عالمانه و عاقلانه فهمیدید عمل بکنید شما هم میرسید به راه حارث شما هم بهشت را میبینید جهنّم را میبینید این شب عاشورا آنها هم همین بودند دیگر وجود مبارک سیّد الشهدا نشان داد از همین قبیل بودند آنکه امام باقر(سلام الله علیه) در سرزمین عرفات نشان داد از همین قبیل بود آنکه امام سجاد(سلام الله علیه) در زمین عرفات نشان داد از همین قبیل بود باطن افراد را دیدن آینده را دیدن قیامت را دیدن بهشت و جهنم را دیدن این بود اما اینها مال اوحدی از انسانهاست آنکه زمامدار رهبری جامعه است عقل است و عقل است و عقل است و عقل اگر این نباشد احد المحذورین است متأسّفانه
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است