- 1344
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 6 و 7 سوره بقره – بخش دوم
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 6 سوره بقره - بخش دوم
- راز بسته شدن دلهای کافران
- نتیجهٴ ازبینرفتن فطرت خدا خواهی
- علم حصولی
- سرّ عدم موفقیت به توبه
- علّت عدم تدبّر در قرآن
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ ٭ خَتَمَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ وَعَلَی سَمْعِهِمْ وَعَلَی أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ﴾
سرّ اختصاص هدایت به پارسایان
بحث در اختصاص بهرهبرداری قرآن کریم به اهل تقوا بود که متّقیان از هدایت قرآنی بهره میبرند و کسانی که تقوای اعتقادی و عبادی ندارند از قرآن بهرهای ندارند، با اینکه ادّعای قرآن کریم این است که برای هدایت همهٴ مردم نازل شده است؛ [یعنی] قرآن ﴿هُدی لِلنَّاسِ﴾ ؛ است. اگر ﴿هُدی لِلنَّاسِ﴾ است چگونه متّقی استفاده میکند و غیر متّقی بهره نمیبرد؟ این مدّعا را قرآن کریم با این دلیل روشن کرد که فرمود: کسی که آن سرمایهٴ فطری را حفظ کرد [و] آن تقوای فطری را حفظ کرد، از قرآن بهره میبرد [و] کسی که تقوای فطری را خاموش کرد از قرآن بهره نمیبرد. پس اگر ﴿ذلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ هُدی لِلْمُتَّقِینَ﴾ ، دلیل «اختصاص» این است که ﴿إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾.
راز بستهشدن دلهای کافران
کفّار را چه هدایت کنی [و] چه هدایت نکنی سودی ندارد (یکسان است)، چرا سودی ندارد؟ برای اینکه ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ وَعَلَی سَمْعِهِمْ وَعَلَی أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ﴾؛ مجاری ادراک این گروه بسته است، چرا مجاری ادراک این گروه بسته است؟ در سورهٴ «جاثیه» سرّ این بستن را بیان کرد که فرمود: ﴿أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَی عِلْمٍ﴾ آنگاه فرمود: ﴿وَخَتَمَ عَلَی سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَی بَصَرِهِ غِشَاوَةً﴾ . آنوقت این آیات منسجم را که کنار هم مطالعه میفرمایید میبینید هر مدّعایی در کنار دلیل خود ذکر شده است.
بهرهمندی انسان از فطرت خداخواهی در آغاز تولّد
قرآن، انسان را از نظر علم حصولی و علمهایی که با کسب باید نصیب انسان بشود، فارغِ از این علم حصولی میداند در بدو پیدایشش؛ یعنی انسان در بدو پیدایشش از علوم حصولیه چیزی نمیدانست؛ چیزی از بیرون نصیب انسان نبود، انسان جاهل به دنیا آمده است [و] برای اینکه از اسرار جهان استفاده کند راههای ادراکی [را] خدا به او داد؛ یعنی به او سمع داد، به او بصر داد، به او دل که مرکز اندیشه است داد؛ تا با استمداد از این مجاریِ ادراک عالِم بشود. همین قرآن که انسان را از نظر علم حصولی میگوید او فارغِ از علم حصولی به دنیا آمده است و چیزی نمیدانست [و] خلق شده است، نسبت به علوم حضوری و شهودی و همان فطرتِ خداخواهی و خداطلبی او را آگاه میداند، میگوید او با سرمایهٴ علم خلق شده است، جاهل خلق نشد.
نتیجه از بین رفتن فطرت خداخواهی
اگر کسی آن سرمایه را شکوفا کرد از این مجاری ادراکی بهرهٴ صحیح میبرد و اگر آن سرمایهٴ الهی را افسرده کرد و دفن کرد، از بین برد، از این مجاری ادراکی بهرهٴ صحیح نمیبرد. چون از این مجاری ادراکی بهرهٴ صحیح نبرد، قهراً بهرههای باطل نصیبش میشود؛ وقتی بهرههای باطل نصیبش شد، آن مرکزِ اندیشه و ادراک که جان او و قلب اوست با بهرههای باطل پر میشود؛ وقتی با بهرههای باطل پُر شد، جا برای نفوذ حق نیست [و] وقتی جا برای نفوذ حق نبود، هدایت و عدم هدایت برای اینها یکسان است؛ [یعنی] چه اینها را تبلیغ بکنند [و] چه تبلیغ نکنند، یکسان است. این امور را قرآن باید اثبات بکند [که] یکی پس از دیگری تثبیت میکند.
فاقد علم حصولی بودن انسان در ابتدای تولّد
امر اوّل اینکه، انسان جاهل به دنیا آمده است؛ از نظر علم حصولی و اندیشههایی که باید از خارج نصیبش بشود، انسان از این جهت جاهل به دنیا آمده است. این را در سورهٴ «نحل» آیهٴ 78 اینچنین فرمود: ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئاً﴾ _این نکره در سیاق نفی، مفید عموم است_ یعنی کودک وقتی از مادر متولّد شده است هیچ چیز نمیدانست و هر انسانی هم وقتی به دنیا آمده است چیزی از علوم حصولی نصیبش نبود، آنگاه برای اینکه از علوم حصولی بهرهای بگیرد و از اسرار عالم استفاده کند، مجاری ادراک را خدای سبحان به او مرحمت کرد و آن این است که فرمود: ﴿وَجَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالأَبْصَارَ وَالأَفْئِدَةَ﴾ ؛ از راه سمع و بصر انسان، فؤاد را (دل را) لبریز از علوم میکند، در ذیل فرمود: ﴿لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ﴾ ؛ شکرِ نعمت عبارت از صرف نعمت است «فیما خُلِقَت لأجله»؛ اگر انسان سمع و بصر و فؤاد را در راه صحیحش به کار برد، شکر نعمت است.
بنابراین هم وظیفه مشخّص شد؛ هم اینکه خدای سبحان چرا این مجاری ادراک را به انسان داد مشخّص شد و هم اینکه انسان جاهلاً به دنیا آمده است روشن شد؛ ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئاً﴾ (این یک مطلب)؛ مجاری ادراک داد که انسان عالِم بشود (دو مطلب)؛ [اینکه] چه علمی را فرا بگیرد، آن را هم در ذیل بیان کرد که علمِ صحیح باشد (این سه مطلب)، زیرا فرمود: ﴿لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ﴾؛ شکر عبارت از صرف نعمت است در چیزی که برای آن خلق شده است؛ این راجع به علم حصولی.
مستویالخلقهبودن انسان در آغاز تولد
راجع به علم شهودی و حضوری هم گذشته از آن آیهٴ سی سورهٴ «روم» که فرمود: ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا﴾، در سورهٴ مبارکهٴ «شمس» هم فرمود: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ ؛ خدای سبحان جان آدمی را با این الهام تسویه کرده است؛ یعنی اگر کسی این الهام را نداشته باشد مستویالخلقه نیست؛ فرمود: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾؛ یعنی قسم به جانِ آدمی و مبدئی که این جان را تسویه کرده است، این روح را مستویالخلقه آفرید؛ استوای خلقت روح به چیست؟ به آگاهی است. خدای سبحان روح را مستوی کرد؛ یعنی ناقص خلق نکرد؛ تسویهٴ روحِ آدمی به همان الهام فجور و تقواست؛ ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾، چگونه تسویه کرد نفس را؟ ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾. پس انسان مستویالخلقه آفریده شد، استوای خلقت او در آن شعور درونیِ اوست که بد و خوب را میشناسد، فجور نفس را و تقوای نفس را میشناسد؛ چیزی که برای «روح» تقواست میداند، چیزی که برای «روح» فجور است میداند. این آگاهی به منزلهٴ تسویهٴ نفسِ انسانی است و خدای سبحان نفس را مستویالخلقه خلق کرده است، پس عالماً آفرید. آنگاه یک علم شهودی و حضوری و فطری است که مربوط به زشت و زیباشناسی است (فجور و تقواشناسی است) که این سرمایه را خدای سبحان به همه داد؛ یک سلسله علوم حصولی است که انسان از جهان خارج باید کسب بکند، آن را نداد؛ ولی مجاری ادراک را که سمع، بصر، فکر و فؤاد باشد داد تا انسان با استمداد از این مجاریِ ادراک، اسرار عالم را درست درک کند (این اجمالی از کیفیّت خلقت انسان).
راز بسته شدن دلهای کافران
اگر کسی آن سرمایهٴ درونی را که الهام فجور و تقوا بود (این سرمایه را) در بین خواستههای نفس دفن کرد؛ یعنی نگذاشت این شعور درونی به حرف در بیاید؛ کسی که این فطرت را و این جان آگاه را در بین امیال نفسانی دفن کرد، این شخص سرمایهٴ خود را دفن کرد؛ این همان است که ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ . ﴿دَسَّاهَا﴾ یعنی «دسّسها»؛ تدسیه اصلش تدسیس است [و] تدسیس، ثلاثیِ مجرّدش «دَسَّ» است؛ یعنی «دَفَنَ»؛ یعنی در لابهلای خاک دفن کرد: ﴿أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرَابِ﴾؛ وقتی به یکی از این افراد جاهلی مژده میدادند که خدا به تو دختر داد، ﴿یَتَوَارَی مِنَ الْقَوْمِ مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَیُمْسِکُهُ عَلَی هُونٍ أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرَابِ﴾ ؛ «دسّه فی التراب» یعنی خاکها را کنار برد و این کودک را در خاک دفن کرد. دسیسه یعنی انسان یک مطلب مَکر و خُدعهای را در لابهلای بعضی از امور صوری دفن بکند. انسانی که دسیسه کرد؛ یعنی آن روح آگاه خود را در بین این امیال و غرایز نفسانی دفن کرده است، یک مشت خاکِ شهوت روی این روح آگاه ریخت و این سرمایه را دفن کرد. وقتی سرمایه را دفن کرد، این مجاری ادراک (یعنی سمع و بصر و فؤاد که باید اسرار عالم را بشناسد) نمیداند چه چیز را بشناسد، همان عاملی که نفس آگاه را دفن کرد (یعنی شهوت و نفس امّاره) آن فرمانروای این مجاری ادراک میشود؛ به چشم میگوید چه چیز را ببین، به گوش میگوید به کدام سمت گوش بده، و به فکر میگوید دربارهٴ چه چیز بیندیش؛ زمام این سرمایههای بیرونی را به دست میگیرد. وقتی زمام سرمایههای بیرونی را به دست گرفت، آنچه به جان آدمی آسیب میرساند و به شهوت او سود میرساند، آنها را جمع میکند؛ وقتی جمع کرد (به تعبیر قرآنی این ظلمتها و گناهان را جمع کرد) دل او لبریز از گناه و تباهی میشود [و] وقتی دل لبریز شد، جا برای نور نیست. لذا این گونه از افراد را قرآن تعبیر میکند، میگوید: ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ﴾؛ «خَتَمَ» یعنی کارش به پایان رسید. ما از درون حجّتی به او دادیم (به نام فطرت و عقل الهی)؛ از بیرون وحی فرستادیم که او را راهنمایی بکند که این فطرت درون را دفن نکند و از این مجاری ادراکی هم بهرهٴ صحیح ببرد؛ وقتی بهرهٴ صحیح نبرد، به او مهلت دادیم که راه توبه هم باز است، بلکه برگردد؛ دیدیم دوران توبه هم گذشت، در تباهی کار را به نهایت رساند، وقتی در تباهی و گناه، کار را به نهایت رساند (به خاتمه رساند) که دیگر موعظهٴ انبیا در او اثر نمیکند، عمداً با دست خود راه توبه را هم بست، دیگر حالا ما دلش را مُهر میکنیم. نامه وقتی تمام شد، آدم زیرش را مُهر میکند، وقتی چند سطر خالی است که زیرش را مُهر نمیکند! اگر راه نفوذ باشد، راه توبه باشد، حرف در او اثر کند این انسان هرگز دلش مُهر نمیشود، برای اینکه این صحیفهٴ نفس (این کتاب نفس) هنوز جای خالی دارد برای نوشتن، اینجا جای مُهر نیست. اگر کسی عمداً آنچنان راه تباهی را طی کرد که جای خالی در صفحهٴ نفس نماند؛ نه راه توبه [اثر کرد]؛ نه راه تأثیر موعظهٴ انبیا [و] نه راه تبلیغ دیگران، [و] صحنهٴ دل و صحیفهٴ جان را تباهی پُر کرد [و] وقتی گناه نامهٴ دل را پُر کرد، آنگاه این نامه را مُهر میکنند، میشود: ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ﴾.
پرسش ...
پاسخ: به سوء اختیار خود راه خود را بسته است؛ مثل انسان معتادی که هرگز نمیتواند ترک کند. به او سالیان متمادی مهلت دادند که این صفحهٴ نفس را پُر نکند، خطّی هم برای توبه بگذارد که بقیّه را شستوشو کند؛ [ولی] تا آن آخرِ این نامه را او نوشت، دیگر جا برای برگشتن ندارد. نه انسان دو قلب دارد که یک جا جای گناه باشد و یک جا جای ثواب، و نه ثواب و نور الهی با ظلمتها میسازد؛ انسان یک دل دارد و نه دو دل، نور هم با ظلمت جمع نمیشود؛ اینها ادّعای قرآن کریم است.
نتیجه
پس دل هر کسی را خدا مُهر نمیکند؛ [یعنی] تا آنجا که زمینهٴ توبه باز است، هنوز صحیفهٴ نفس روشن است. اینکه در بیانات امام سجّاد(سلام الله علیه) در صحیفهسجادیه آمده است: «أنت الّذی فتحت لعبادک باباً إلی عفوک و سمّیته التوبة» ، ناظر به همین قسمت است که راه توبه تا آخرین لحظه باز است. حالا اگر کسی عمداً راه توبه را هم بست، توبه را هم انکار کرد، به توبه هم استهزا میکند، این صفحهٴ نفس او و صحیفهٴ جان او جایی برای نوشتن حَسَنات برای کِرامالکاتبین نیست؛ وقتی این نامه پُر شد، نامهٴ پُرشده را مُهر میکنند. شیطان اصرارش این است که صحیفهٴ نفس را پُر بکند، [شیطان] میگوید «من از هر راه میآیم، از جلو میآیم، از پشتِ سر میآیم، از طرف راست میآیم، از طرف چپ میآیم، از هر راه میآیم اینها را میگیرم»، وقتی اینها را گرفت، میشود ﴿أَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ﴾ ، وقتی خطیئات مُحیط به شخص شد، دیگر صحیفهٴ نفس پُر شد؛ وقتی پر شد، پرشده را مُهر میکنند؛ و الاّ نامهای که هنوز چند سطر جای نوشتن هست که زیرش را امضا نمیکنند، نامهای که جای نوشتن هنوز هست، این را مُهر نمیکنند.
سرّ عدم موفقیّت به توبه
پرسش ...
پاسخ: ﴿أَوْ یَخْشَی﴾ این در حدّ «لعّل» است، با اینکه میفرماید: ﴿مَعْذِرَةً إِلَی رَبِّکُمْ﴾ ، در همان زمینه است که اینها در قیامت احتجاج نکنند. ما میدانیم سودی ندارد، شما ابلاغ بکن ﴿مَعْذِرَةً إِلَی رَبِّکُمْ﴾ و برای اینکه مبادا در قیامت بگویند: چرا پیامبر نفرستادی؟ این را در پایان سورهٴ «طه» بیان فرموده است که مبادا اینها در قیامت بگویند در قیامت که «چرا برای ما راهنما و پیامبر ارسال نکردهای»؛ در پایان سورهٴ «طه» [بیان الهی] این است: ﴿وَلَوْ أَنَّا أَهْلَکْنَاهُم بِعَذَابٍ مِن قَبْلِهِ لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلاَ أَرْسَلْتَ إِلَیْنَا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آیَاتِکَ مِن قَبْلِ أَن نَذِلَّ وَنَخْزَی﴾ . ما ﴿مَعْذِرَةً إِلَی رَبِّکُمْ﴾ پیامبر میفرستیم، برای اینکه اینها که عمری به تباهی گذراندند، صحیفهٴ نفسشان پُر شد؛ نه جا برای آن است که یک نور در اینجا راه پیدا کند چون نور با ظلمت جمع نمیشود و نه اینها آن توان را دارند که این را شستوشو کنند چون قدرت بر تطهیر، یعنی توبهکردن [در حالی که] اینها توبه را هم استهزا میکنند، پس قدرتِ بر تطهیر ندارند. کلِ صحیفه نفس اینها را تباهی پُر کرد، نامه که پُر شد، خب نامه را مُهر میکنند، میشود «خَتَمَ»؛ این گروه، دیگر مختومالقلباند.
پرسش ...
پاسخ: «امتناعِ باختیار لا ینافی الاختیار»؛ تکلیف به تعبیر مرحوم آخوند صاحب کفایه (رضوان الله علیه) ملاکاً هست؛ اثراً هست، امّا انشای تکلیف نیست؛ یعنی نتیجهٴ تکلیف که عقویت باشد دارند؛ امّا جِدّ تکلیف متمشّی نیست. کسی که عمداً خودش را از بالا پرت کرده است [و] در بین ارض و سما دارد میافتد، نمیشود به او تکلیف کرد که خود را پرت نکن؛ امّا نتیجهٴ تمّرد [از] این تکلیف _که عقاب باشد_ هست. این تکلیف به عصیان ساقط شده است؛ نه به امتثال.
تهاجم همهجانبهٴ شیطان
پرسش ...
پاسخ: بالأخره مطلب پُر شد، چون کاغذ خالی است نه نامه، بین نامه و کاغذ فرق است؛ نامه پُر شد [و] کاغذ خالی است، «کاغذ» را که نمیگویند «نامه»؛ الآن کاغذ در بازار فراوان است، آنچه در مطبعه هست آن را میگویند کاغذ، آن را که آدم نوشت، به آن میگویند «نامه»؛ نامه [یعنی] آن مطلبی که باید نوشته بشود پُر شد [و] دیگر انسان مطلبی ندارد، آنوقت امضا میکند، مُهر میکند. این خطر را قرآن کریم گوشزد کرد که شیطان میآید که این صحیفهٴ نفس را پُر بکند، راهش [را] هم در سورهٴ «اعراف» مشخّص کرد؛ در سورهٴ «اعراف» آیات شانزده و هفده این است که ﴿قَالَ فَبِمَا أَغْوَیْتَنِی لأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَکَ الْمُسْتَقِیمَ﴾؛ من سرِ راهِ راست اینها مینشینم، ﴿ثُمَّ لآتِیَنَّهُم مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ﴾؛ از طرف جلو حمله میکنم، ﴿وَمِنْ خَلْفِهِمْ﴾؛ از پشت سر حمله میکنم، ﴿وَعَنْ أَیْمَانِهِمْ وَعَن شَمَائِلِهِم﴾؛ از چپ و راست اینها حمله میکنم ﴿وَلاَ تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شَاکِرِینَ﴾. حالا منظور از این «أیمان»، «شمائل» و امثال آن چیست، اگر انشاءالله به این آیه رسیدیم ممکن است مبسوطاً بحث بشود. این کنایه از احاطه است و اگر شیطان از چهار سمت حمله کرد و انسان را در تحت ولایت خود گرفت و انسان شد مُولّی علیه شیطان، خطیئات او به او احاطه میکند؛ این را در سورهٴ «بقره» به عنوان ﴿أَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ﴾ بیان فرمود؛ آیهٴ 81 سورهٴ بقره این است که ﴿بَلَی مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ فَأُولئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ﴾؛ وقتی خطیئات محیط به آدم شد؛ یعنی همهٴ جوانب نفس را تباهی پُر کرد، دیگر جا برای بیرونرفتن نیست؛ چنین صحیفهای مُهر میشود: ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ﴾.
احاطهٴ فعلی جهنم بر کافران
پرسش ...
پاسخ: چون آن ایمانِ حالتِ احتضار است، ایمانِ حالتِ الجا است؛ نه حالت اختیار؛ انسان مادامی که مکلّف است و مختار، ایمانش سودمند است، امّا در حالی که مضطر باشد [و] ایمان بیاورد آن ایمان بر اساس اختیار نیست. در جهنّم، جهنّمیان میگویند: ما را برگردان ما مؤمن میشویم، خدای سبحان میفرماید: ﴿لو رُدُّوا لَعَادوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ﴾ ؛ اینها اگر به دنیا برگردند دوباره همان تبهکاریهایشان را ادامه میدهند، الآن از ترس میگویند.
بنابراین انسان اینچنینی محاط به خطیئات است؛ خطیئاتِ او، او را احاطه کرده است و اگر انسانِ تبهکار، تباهی او به صورت جهنّم در میآید و خودِ قاسطین (یعنی ظالمین) هیزمِ افروختهٴ جهنّماند که ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ ، پس در حقیقت این شخص هماکنون مُحاط به جهنّم است: ﴿وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَُمحِیطَةٌ بِالْکَافِرِینَ﴾ . هماکنون در امواج شعله میسوزد؛ منتها نمیبیند و اگر این پرده کنار رفت، به او میگویند: ﴿لَقَدْ کُنتَ فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذَا فَکَشَفْنَا عَنکَ غِطَاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ﴾ ؛ یعنی آنچه الآن میبینی با تو بود؛ منتها تو غافل بودی؛ نه اینکه این «مشتق» استعمال بشود در «ما یأتی»، هماکنون جهنّم محیط به کافرین خواهد بود. این گروه البته از قرآن بهرهای نخواهند داشت.
سرّ مُهرشدن صحیفهٴ نفس آدم با قهر خداوند
و امّا اینکه بالأخره صحیفهٴ نفس آدم با قهر خدا مُهر میشود، سرّش آن است که اگر گناه برای دل است (این یک مطلب)، اگر گناه تیرگی است (این دو مطلب)، اگر تیرگی با نور نمیسازد (این سه مطلب) و اگر انسان بیش از یک دل ندارد که نور در دلِ دیگر جا کند و تاریکی در این دل (این چهار مطلب)، اگر تیرگی پُر شد، خدا آن را مُهر میکند که دیگر حرف در آن اثر نکند. این امور چندگانه را قرآن کریم اینچنین بیان میکند؛ در سورهٴ «بقره» آیهٴ 283 میفرماید: در محکمهٴ عدل، شهادت را کتمان نکنید، هر کسی در محکمهٴ عدل، شهادت را کتمان کرده است، قلب او گناه کرده است: ﴿وَلاَ تَکْتُمُوا الشَّهَادَةَ وَمَن یَکْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ﴾؛ قلبش گناه کرده است. معلوم میشود این قلب آن گوشت صنوبریشکلی که مسئول تصفیهٴ خون است و در قسمت چپ پیکر انسان قرار دارد، آن نیست، چون آن در انسانِ مؤمن و کافر یکسان است، در عادل و فاسق یکسان است؛ قلب، همان لطیفهٴ الهی و همان نفسِ ناطقه و روح مجّرد انسانی خواهد بود. فرمود: اگر کسی شهادت حق را کتمان کرد، دلِ او معصیت کرده است (این یک مقدّمه): ﴿وَمَن یَکْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ﴾. اِثْم و گناه هم به تعبیر قرآنی ظلمات است؛ اینکه فرمود: ﴿هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُمَاتُ وَالنُّورُ﴾ ؛ یعنی معاصی با اطاعات یکسان نیست. پس اگر قلب کتمان کرد، معصیت کرد، و معصیت، ظلمت است، پس انسانِ عاصی قلبش تاریک است؛ تاریکی با نور نمیسازد، پس انسانِ تاریکدل قلبش روشن نخواهد شد؛ قلبِ دیگری هم نیست که آن قلب روشن بشود و این قلب تاریک؛ تا امیدِ نجات باشد. اینکه در آیه چهارم سورهٴ «احزاب» فرمود: ﴿مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ﴾؛ یعنی انسان دارای دو دل نیست (دو قلب نیست) که اگر یکی تیره شد، یکی روشن باشد؛ بیش از یک قلب ندارد. پس انسان بیش از یک قلب ندارد؛ [از طرفی] گناه ظلمت است و ظلمت با نور جمع نمیشود، اگر گناه این دل را پُر کرد، جا برای نور نیست؛ نه نور در ظلمت جا دارد و نه جایگاه دیگری است که نور آنجا جا بگیرد. اگر انسان دارای دو قلب باشد، آن قلب دوم ممکن است جایگاه نور باشد، قلب اوّل جایگاه ظلمت؛ امّا آن که قلب آفرید فرمود: من به هر انسانی بیش از یک قلب، یک روح و یک لطیفهٴ الهی ندادم: ﴿مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ﴾؛ در نهان انسان و در نهاد انسان یک لطیفهٴ الهی است به نام نفس ناطقه و روح مجّرد و این اگر تیره شد، جا برای نور نیست؛ نه نور با ظلمت یکجا میگنجد و نه جای دیگری است که نور در آنجا راه پیدا کند و آنجا را روشن کند، لذا قهراً این قلب بسته خواهد شد. و با چه چیز میبندند این قلب را؟ همان طوری که قَدَح بهشتیان ﴿خِتَامُهُ مِسْکٌ وَ فِی ذِلکَ فَلْیَتَنَافَس الْمُتَنَافِسُونَ﴾ ؛ با مشک (با عطر) آن کأس را مهر میکنند [یعنی] مختوم است به مسک، قلب را [نیز] با گناه قفل میکنند، گناه درِ دل را میبندد.
مختومبودن قلب، علت عدم تدبّر در قرآن
در سورهٴ 47 که به نام مبارک رسولالله (صلی الله علیه و آله و سلّم) است آیهٴ 23 به بعد این است: ﴿أُولئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَأَعْمَی أَبْصَارَهُمْ ٭ أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَی قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾؛ اینها چرا دربارهٴ قرآن تدّبر نمیکنند؟! آنگاه میفرماید: سرّ اینکه دربارهٴ قرآن تدّبر نمیکنند برای آن است که دلشان قفل است. این ﴿أَمْ عَلَی قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾؛ یعنی «بل علی قلوب أقفالها». وقتی دل قفل شد؛ نه میتوان آن عقاید باطل را از این دل به در آورد؛ نه میتوان عقاید حق را در این دل جا داد؛ نه دل دیگری برای انسان است که عقاید حقّه در آن دل راه پیدا کند، این انسان میشود مختومالقلب.
نتیجه بحث
فتحصّل [در نتیجه] تا راه توبه باز باشد خدا دل را مُهر نمیکند. اگر کسی توبه را هم به استهزا گرفت، اگر عفو الهی را هم به استهزا گرفت، صحیفهٴ نفس را با گناه پُر کرد، جای خالی در صحیفهٴ نفس او برای هدایت نیست؛ این گروه ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهِم﴾. بنابراین اگر خدا ادّعایش این است که این کتاب ﴿هُدی لِلنَّاسِ﴾ است، بعد میفرماید «تنها متّقیان استفاده میکنند»، دلیلش [را] هم ذکر میکند: برای اینکه یک عدّه دلشان با گناه مختوم شد.
«أعاذنا الله من شرور أنفسنا و الحمد لله ربّ العالمین
- راز بسته شدن دلهای کافران
- نتیجهٴ ازبینرفتن فطرت خدا خواهی
- علم حصولی
- سرّ عدم موفقیت به توبه
- علّت عدم تدبّر در قرآن
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ ٭ خَتَمَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ وَعَلَی سَمْعِهِمْ وَعَلَی أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ﴾
سرّ اختصاص هدایت به پارسایان
بحث در اختصاص بهرهبرداری قرآن کریم به اهل تقوا بود که متّقیان از هدایت قرآنی بهره میبرند و کسانی که تقوای اعتقادی و عبادی ندارند از قرآن بهرهای ندارند، با اینکه ادّعای قرآن کریم این است که برای هدایت همهٴ مردم نازل شده است؛ [یعنی] قرآن ﴿هُدی لِلنَّاسِ﴾ ؛ است. اگر ﴿هُدی لِلنَّاسِ﴾ است چگونه متّقی استفاده میکند و غیر متّقی بهره نمیبرد؟ این مدّعا را قرآن کریم با این دلیل روشن کرد که فرمود: کسی که آن سرمایهٴ فطری را حفظ کرد [و] آن تقوای فطری را حفظ کرد، از قرآن بهره میبرد [و] کسی که تقوای فطری را خاموش کرد از قرآن بهره نمیبرد. پس اگر ﴿ذلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ هُدی لِلْمُتَّقِینَ﴾ ، دلیل «اختصاص» این است که ﴿إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾.
راز بستهشدن دلهای کافران
کفّار را چه هدایت کنی [و] چه هدایت نکنی سودی ندارد (یکسان است)، چرا سودی ندارد؟ برای اینکه ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ وَعَلَی سَمْعِهِمْ وَعَلَی أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ﴾؛ مجاری ادراک این گروه بسته است، چرا مجاری ادراک این گروه بسته است؟ در سورهٴ «جاثیه» سرّ این بستن را بیان کرد که فرمود: ﴿أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَی عِلْمٍ﴾ آنگاه فرمود: ﴿وَخَتَمَ عَلَی سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَی بَصَرِهِ غِشَاوَةً﴾ . آنوقت این آیات منسجم را که کنار هم مطالعه میفرمایید میبینید هر مدّعایی در کنار دلیل خود ذکر شده است.
بهرهمندی انسان از فطرت خداخواهی در آغاز تولّد
قرآن، انسان را از نظر علم حصولی و علمهایی که با کسب باید نصیب انسان بشود، فارغِ از این علم حصولی میداند در بدو پیدایشش؛ یعنی انسان در بدو پیدایشش از علوم حصولیه چیزی نمیدانست؛ چیزی از بیرون نصیب انسان نبود، انسان جاهل به دنیا آمده است [و] برای اینکه از اسرار جهان استفاده کند راههای ادراکی [را] خدا به او داد؛ یعنی به او سمع داد، به او بصر داد، به او دل که مرکز اندیشه است داد؛ تا با استمداد از این مجاریِ ادراک عالِم بشود. همین قرآن که انسان را از نظر علم حصولی میگوید او فارغِ از علم حصولی به دنیا آمده است و چیزی نمیدانست [و] خلق شده است، نسبت به علوم حضوری و شهودی و همان فطرتِ خداخواهی و خداطلبی او را آگاه میداند، میگوید او با سرمایهٴ علم خلق شده است، جاهل خلق نشد.
نتیجه از بین رفتن فطرت خداخواهی
اگر کسی آن سرمایه را شکوفا کرد از این مجاری ادراکی بهرهٴ صحیح میبرد و اگر آن سرمایهٴ الهی را افسرده کرد و دفن کرد، از بین برد، از این مجاری ادراکی بهرهٴ صحیح نمیبرد. چون از این مجاری ادراکی بهرهٴ صحیح نبرد، قهراً بهرههای باطل نصیبش میشود؛ وقتی بهرههای باطل نصیبش شد، آن مرکزِ اندیشه و ادراک که جان او و قلب اوست با بهرههای باطل پر میشود؛ وقتی با بهرههای باطل پُر شد، جا برای نفوذ حق نیست [و] وقتی جا برای نفوذ حق نبود، هدایت و عدم هدایت برای اینها یکسان است؛ [یعنی] چه اینها را تبلیغ بکنند [و] چه تبلیغ نکنند، یکسان است. این امور را قرآن باید اثبات بکند [که] یکی پس از دیگری تثبیت میکند.
فاقد علم حصولی بودن انسان در ابتدای تولّد
امر اوّل اینکه، انسان جاهل به دنیا آمده است؛ از نظر علم حصولی و اندیشههایی که باید از خارج نصیبش بشود، انسان از این جهت جاهل به دنیا آمده است. این را در سورهٴ «نحل» آیهٴ 78 اینچنین فرمود: ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئاً﴾ _این نکره در سیاق نفی، مفید عموم است_ یعنی کودک وقتی از مادر متولّد شده است هیچ چیز نمیدانست و هر انسانی هم وقتی به دنیا آمده است چیزی از علوم حصولی نصیبش نبود، آنگاه برای اینکه از علوم حصولی بهرهای بگیرد و از اسرار عالم استفاده کند، مجاری ادراک را خدای سبحان به او مرحمت کرد و آن این است که فرمود: ﴿وَجَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالأَبْصَارَ وَالأَفْئِدَةَ﴾ ؛ از راه سمع و بصر انسان، فؤاد را (دل را) لبریز از علوم میکند، در ذیل فرمود: ﴿لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ﴾ ؛ شکرِ نعمت عبارت از صرف نعمت است «فیما خُلِقَت لأجله»؛ اگر انسان سمع و بصر و فؤاد را در راه صحیحش به کار برد، شکر نعمت است.
بنابراین هم وظیفه مشخّص شد؛ هم اینکه خدای سبحان چرا این مجاری ادراک را به انسان داد مشخّص شد و هم اینکه انسان جاهلاً به دنیا آمده است روشن شد؛ ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئاً﴾ (این یک مطلب)؛ مجاری ادراک داد که انسان عالِم بشود (دو مطلب)؛ [اینکه] چه علمی را فرا بگیرد، آن را هم در ذیل بیان کرد که علمِ صحیح باشد (این سه مطلب)، زیرا فرمود: ﴿لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ﴾؛ شکر عبارت از صرف نعمت است در چیزی که برای آن خلق شده است؛ این راجع به علم حصولی.
مستویالخلقهبودن انسان در آغاز تولد
راجع به علم شهودی و حضوری هم گذشته از آن آیهٴ سی سورهٴ «روم» که فرمود: ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا﴾، در سورهٴ مبارکهٴ «شمس» هم فرمود: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ ؛ خدای سبحان جان آدمی را با این الهام تسویه کرده است؛ یعنی اگر کسی این الهام را نداشته باشد مستویالخلقه نیست؛ فرمود: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾؛ یعنی قسم به جانِ آدمی و مبدئی که این جان را تسویه کرده است، این روح را مستویالخلقه آفرید؛ استوای خلقت روح به چیست؟ به آگاهی است. خدای سبحان روح را مستوی کرد؛ یعنی ناقص خلق نکرد؛ تسویهٴ روحِ آدمی به همان الهام فجور و تقواست؛ ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾، چگونه تسویه کرد نفس را؟ ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾. پس انسان مستویالخلقه آفریده شد، استوای خلقت او در آن شعور درونیِ اوست که بد و خوب را میشناسد، فجور نفس را و تقوای نفس را میشناسد؛ چیزی که برای «روح» تقواست میداند، چیزی که برای «روح» فجور است میداند. این آگاهی به منزلهٴ تسویهٴ نفسِ انسانی است و خدای سبحان نفس را مستویالخلقه خلق کرده است، پس عالماً آفرید. آنگاه یک علم شهودی و حضوری و فطری است که مربوط به زشت و زیباشناسی است (فجور و تقواشناسی است) که این سرمایه را خدای سبحان به همه داد؛ یک سلسله علوم حصولی است که انسان از جهان خارج باید کسب بکند، آن را نداد؛ ولی مجاری ادراک را که سمع، بصر، فکر و فؤاد باشد داد تا انسان با استمداد از این مجاریِ ادراک، اسرار عالم را درست درک کند (این اجمالی از کیفیّت خلقت انسان).
راز بسته شدن دلهای کافران
اگر کسی آن سرمایهٴ درونی را که الهام فجور و تقوا بود (این سرمایه را) در بین خواستههای نفس دفن کرد؛ یعنی نگذاشت این شعور درونی به حرف در بیاید؛ کسی که این فطرت را و این جان آگاه را در بین امیال نفسانی دفن کرد، این شخص سرمایهٴ خود را دفن کرد؛ این همان است که ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ . ﴿دَسَّاهَا﴾ یعنی «دسّسها»؛ تدسیه اصلش تدسیس است [و] تدسیس، ثلاثیِ مجرّدش «دَسَّ» است؛ یعنی «دَفَنَ»؛ یعنی در لابهلای خاک دفن کرد: ﴿أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرَابِ﴾؛ وقتی به یکی از این افراد جاهلی مژده میدادند که خدا به تو دختر داد، ﴿یَتَوَارَی مِنَ الْقَوْمِ مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَیُمْسِکُهُ عَلَی هُونٍ أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرَابِ﴾ ؛ «دسّه فی التراب» یعنی خاکها را کنار برد و این کودک را در خاک دفن کرد. دسیسه یعنی انسان یک مطلب مَکر و خُدعهای را در لابهلای بعضی از امور صوری دفن بکند. انسانی که دسیسه کرد؛ یعنی آن روح آگاه خود را در بین این امیال و غرایز نفسانی دفن کرده است، یک مشت خاکِ شهوت روی این روح آگاه ریخت و این سرمایه را دفن کرد. وقتی سرمایه را دفن کرد، این مجاری ادراک (یعنی سمع و بصر و فؤاد که باید اسرار عالم را بشناسد) نمیداند چه چیز را بشناسد، همان عاملی که نفس آگاه را دفن کرد (یعنی شهوت و نفس امّاره) آن فرمانروای این مجاری ادراک میشود؛ به چشم میگوید چه چیز را ببین، به گوش میگوید به کدام سمت گوش بده، و به فکر میگوید دربارهٴ چه چیز بیندیش؛ زمام این سرمایههای بیرونی را به دست میگیرد. وقتی زمام سرمایههای بیرونی را به دست گرفت، آنچه به جان آدمی آسیب میرساند و به شهوت او سود میرساند، آنها را جمع میکند؛ وقتی جمع کرد (به تعبیر قرآنی این ظلمتها و گناهان را جمع کرد) دل او لبریز از گناه و تباهی میشود [و] وقتی دل لبریز شد، جا برای نور نیست. لذا این گونه از افراد را قرآن تعبیر میکند، میگوید: ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ﴾؛ «خَتَمَ» یعنی کارش به پایان رسید. ما از درون حجّتی به او دادیم (به نام فطرت و عقل الهی)؛ از بیرون وحی فرستادیم که او را راهنمایی بکند که این فطرت درون را دفن نکند و از این مجاری ادراکی هم بهرهٴ صحیح ببرد؛ وقتی بهرهٴ صحیح نبرد، به او مهلت دادیم که راه توبه هم باز است، بلکه برگردد؛ دیدیم دوران توبه هم گذشت، در تباهی کار را به نهایت رساند، وقتی در تباهی و گناه، کار را به نهایت رساند (به خاتمه رساند) که دیگر موعظهٴ انبیا در او اثر نمیکند، عمداً با دست خود راه توبه را هم بست، دیگر حالا ما دلش را مُهر میکنیم. نامه وقتی تمام شد، آدم زیرش را مُهر میکند، وقتی چند سطر خالی است که زیرش را مُهر نمیکند! اگر راه نفوذ باشد، راه توبه باشد، حرف در او اثر کند این انسان هرگز دلش مُهر نمیشود، برای اینکه این صحیفهٴ نفس (این کتاب نفس) هنوز جای خالی دارد برای نوشتن، اینجا جای مُهر نیست. اگر کسی عمداً آنچنان راه تباهی را طی کرد که جای خالی در صفحهٴ نفس نماند؛ نه راه توبه [اثر کرد]؛ نه راه تأثیر موعظهٴ انبیا [و] نه راه تبلیغ دیگران، [و] صحنهٴ دل و صحیفهٴ جان را تباهی پُر کرد [و] وقتی گناه نامهٴ دل را پُر کرد، آنگاه این نامه را مُهر میکنند، میشود: ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ﴾.
پرسش ...
پاسخ: به سوء اختیار خود راه خود را بسته است؛ مثل انسان معتادی که هرگز نمیتواند ترک کند. به او سالیان متمادی مهلت دادند که این صفحهٴ نفس را پُر نکند، خطّی هم برای توبه بگذارد که بقیّه را شستوشو کند؛ [ولی] تا آن آخرِ این نامه را او نوشت، دیگر جا برای برگشتن ندارد. نه انسان دو قلب دارد که یک جا جای گناه باشد و یک جا جای ثواب، و نه ثواب و نور الهی با ظلمتها میسازد؛ انسان یک دل دارد و نه دو دل، نور هم با ظلمت جمع نمیشود؛ اینها ادّعای قرآن کریم است.
نتیجه
پس دل هر کسی را خدا مُهر نمیکند؛ [یعنی] تا آنجا که زمینهٴ توبه باز است، هنوز صحیفهٴ نفس روشن است. اینکه در بیانات امام سجّاد(سلام الله علیه) در صحیفهسجادیه آمده است: «أنت الّذی فتحت لعبادک باباً إلی عفوک و سمّیته التوبة» ، ناظر به همین قسمت است که راه توبه تا آخرین لحظه باز است. حالا اگر کسی عمداً راه توبه را هم بست، توبه را هم انکار کرد، به توبه هم استهزا میکند، این صفحهٴ نفس او و صحیفهٴ جان او جایی برای نوشتن حَسَنات برای کِرامالکاتبین نیست؛ وقتی این نامه پُر شد، نامهٴ پُرشده را مُهر میکنند. شیطان اصرارش این است که صحیفهٴ نفس را پُر بکند، [شیطان] میگوید «من از هر راه میآیم، از جلو میآیم، از پشتِ سر میآیم، از طرف راست میآیم، از طرف چپ میآیم، از هر راه میآیم اینها را میگیرم»، وقتی اینها را گرفت، میشود ﴿أَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ﴾ ، وقتی خطیئات مُحیط به شخص شد، دیگر صحیفهٴ نفس پُر شد؛ وقتی پر شد، پرشده را مُهر میکنند؛ و الاّ نامهای که هنوز چند سطر جای نوشتن هست که زیرش را امضا نمیکنند، نامهای که جای نوشتن هنوز هست، این را مُهر نمیکنند.
سرّ عدم موفقیّت به توبه
پرسش ...
پاسخ: ﴿أَوْ یَخْشَی﴾ این در حدّ «لعّل» است، با اینکه میفرماید: ﴿مَعْذِرَةً إِلَی رَبِّکُمْ﴾ ، در همان زمینه است که اینها در قیامت احتجاج نکنند. ما میدانیم سودی ندارد، شما ابلاغ بکن ﴿مَعْذِرَةً إِلَی رَبِّکُمْ﴾ و برای اینکه مبادا در قیامت بگویند: چرا پیامبر نفرستادی؟ این را در پایان سورهٴ «طه» بیان فرموده است که مبادا اینها در قیامت بگویند در قیامت که «چرا برای ما راهنما و پیامبر ارسال نکردهای»؛ در پایان سورهٴ «طه» [بیان الهی] این است: ﴿وَلَوْ أَنَّا أَهْلَکْنَاهُم بِعَذَابٍ مِن قَبْلِهِ لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلاَ أَرْسَلْتَ إِلَیْنَا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آیَاتِکَ مِن قَبْلِ أَن نَذِلَّ وَنَخْزَی﴾ . ما ﴿مَعْذِرَةً إِلَی رَبِّکُمْ﴾ پیامبر میفرستیم، برای اینکه اینها که عمری به تباهی گذراندند، صحیفهٴ نفسشان پُر شد؛ نه جا برای آن است که یک نور در اینجا راه پیدا کند چون نور با ظلمت جمع نمیشود و نه اینها آن توان را دارند که این را شستوشو کنند چون قدرت بر تطهیر، یعنی توبهکردن [در حالی که] اینها توبه را هم استهزا میکنند، پس قدرتِ بر تطهیر ندارند. کلِ صحیفه نفس اینها را تباهی پُر کرد، نامه که پُر شد، خب نامه را مُهر میکنند، میشود «خَتَمَ»؛ این گروه، دیگر مختومالقلباند.
پرسش ...
پاسخ: «امتناعِ باختیار لا ینافی الاختیار»؛ تکلیف به تعبیر مرحوم آخوند صاحب کفایه (رضوان الله علیه) ملاکاً هست؛ اثراً هست، امّا انشای تکلیف نیست؛ یعنی نتیجهٴ تکلیف که عقویت باشد دارند؛ امّا جِدّ تکلیف متمشّی نیست. کسی که عمداً خودش را از بالا پرت کرده است [و] در بین ارض و سما دارد میافتد، نمیشود به او تکلیف کرد که خود را پرت نکن؛ امّا نتیجهٴ تمّرد [از] این تکلیف _که عقاب باشد_ هست. این تکلیف به عصیان ساقط شده است؛ نه به امتثال.
تهاجم همهجانبهٴ شیطان
پرسش ...
پاسخ: بالأخره مطلب پُر شد، چون کاغذ خالی است نه نامه، بین نامه و کاغذ فرق است؛ نامه پُر شد [و] کاغذ خالی است، «کاغذ» را که نمیگویند «نامه»؛ الآن کاغذ در بازار فراوان است، آنچه در مطبعه هست آن را میگویند کاغذ، آن را که آدم نوشت، به آن میگویند «نامه»؛ نامه [یعنی] آن مطلبی که باید نوشته بشود پُر شد [و] دیگر انسان مطلبی ندارد، آنوقت امضا میکند، مُهر میکند. این خطر را قرآن کریم گوشزد کرد که شیطان میآید که این صحیفهٴ نفس را پُر بکند، راهش [را] هم در سورهٴ «اعراف» مشخّص کرد؛ در سورهٴ «اعراف» آیات شانزده و هفده این است که ﴿قَالَ فَبِمَا أَغْوَیْتَنِی لأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَکَ الْمُسْتَقِیمَ﴾؛ من سرِ راهِ راست اینها مینشینم، ﴿ثُمَّ لآتِیَنَّهُم مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ﴾؛ از طرف جلو حمله میکنم، ﴿وَمِنْ خَلْفِهِمْ﴾؛ از پشت سر حمله میکنم، ﴿وَعَنْ أَیْمَانِهِمْ وَعَن شَمَائِلِهِم﴾؛ از چپ و راست اینها حمله میکنم ﴿وَلاَ تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شَاکِرِینَ﴾. حالا منظور از این «أیمان»، «شمائل» و امثال آن چیست، اگر انشاءالله به این آیه رسیدیم ممکن است مبسوطاً بحث بشود. این کنایه از احاطه است و اگر شیطان از چهار سمت حمله کرد و انسان را در تحت ولایت خود گرفت و انسان شد مُولّی علیه شیطان، خطیئات او به او احاطه میکند؛ این را در سورهٴ «بقره» به عنوان ﴿أَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ﴾ بیان فرمود؛ آیهٴ 81 سورهٴ بقره این است که ﴿بَلَی مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ فَأُولئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ﴾؛ وقتی خطیئات محیط به آدم شد؛ یعنی همهٴ جوانب نفس را تباهی پُر کرد، دیگر جا برای بیرونرفتن نیست؛ چنین صحیفهای مُهر میشود: ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ﴾.
احاطهٴ فعلی جهنم بر کافران
پرسش ...
پاسخ: چون آن ایمانِ حالتِ احتضار است، ایمانِ حالتِ الجا است؛ نه حالت اختیار؛ انسان مادامی که مکلّف است و مختار، ایمانش سودمند است، امّا در حالی که مضطر باشد [و] ایمان بیاورد آن ایمان بر اساس اختیار نیست. در جهنّم، جهنّمیان میگویند: ما را برگردان ما مؤمن میشویم، خدای سبحان میفرماید: ﴿لو رُدُّوا لَعَادوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ﴾ ؛ اینها اگر به دنیا برگردند دوباره همان تبهکاریهایشان را ادامه میدهند، الآن از ترس میگویند.
بنابراین انسان اینچنینی محاط به خطیئات است؛ خطیئاتِ او، او را احاطه کرده است و اگر انسانِ تبهکار، تباهی او به صورت جهنّم در میآید و خودِ قاسطین (یعنی ظالمین) هیزمِ افروختهٴ جهنّماند که ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ ، پس در حقیقت این شخص هماکنون مُحاط به جهنّم است: ﴿وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَُمحِیطَةٌ بِالْکَافِرِینَ﴾ . هماکنون در امواج شعله میسوزد؛ منتها نمیبیند و اگر این پرده کنار رفت، به او میگویند: ﴿لَقَدْ کُنتَ فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذَا فَکَشَفْنَا عَنکَ غِطَاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ﴾ ؛ یعنی آنچه الآن میبینی با تو بود؛ منتها تو غافل بودی؛ نه اینکه این «مشتق» استعمال بشود در «ما یأتی»، هماکنون جهنّم محیط به کافرین خواهد بود. این گروه البته از قرآن بهرهای نخواهند داشت.
سرّ مُهرشدن صحیفهٴ نفس آدم با قهر خداوند
و امّا اینکه بالأخره صحیفهٴ نفس آدم با قهر خدا مُهر میشود، سرّش آن است که اگر گناه برای دل است (این یک مطلب)، اگر گناه تیرگی است (این دو مطلب)، اگر تیرگی با نور نمیسازد (این سه مطلب) و اگر انسان بیش از یک دل ندارد که نور در دلِ دیگر جا کند و تاریکی در این دل (این چهار مطلب)، اگر تیرگی پُر شد، خدا آن را مُهر میکند که دیگر حرف در آن اثر نکند. این امور چندگانه را قرآن کریم اینچنین بیان میکند؛ در سورهٴ «بقره» آیهٴ 283 میفرماید: در محکمهٴ عدل، شهادت را کتمان نکنید، هر کسی در محکمهٴ عدل، شهادت را کتمان کرده است، قلب او گناه کرده است: ﴿وَلاَ تَکْتُمُوا الشَّهَادَةَ وَمَن یَکْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ﴾؛ قلبش گناه کرده است. معلوم میشود این قلب آن گوشت صنوبریشکلی که مسئول تصفیهٴ خون است و در قسمت چپ پیکر انسان قرار دارد، آن نیست، چون آن در انسانِ مؤمن و کافر یکسان است، در عادل و فاسق یکسان است؛ قلب، همان لطیفهٴ الهی و همان نفسِ ناطقه و روح مجّرد انسانی خواهد بود. فرمود: اگر کسی شهادت حق را کتمان کرد، دلِ او معصیت کرده است (این یک مقدّمه): ﴿وَمَن یَکْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ﴾. اِثْم و گناه هم به تعبیر قرآنی ظلمات است؛ اینکه فرمود: ﴿هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُمَاتُ وَالنُّورُ﴾ ؛ یعنی معاصی با اطاعات یکسان نیست. پس اگر قلب کتمان کرد، معصیت کرد، و معصیت، ظلمت است، پس انسانِ عاصی قلبش تاریک است؛ تاریکی با نور نمیسازد، پس انسانِ تاریکدل قلبش روشن نخواهد شد؛ قلبِ دیگری هم نیست که آن قلب روشن بشود و این قلب تاریک؛ تا امیدِ نجات باشد. اینکه در آیه چهارم سورهٴ «احزاب» فرمود: ﴿مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ﴾؛ یعنی انسان دارای دو دل نیست (دو قلب نیست) که اگر یکی تیره شد، یکی روشن باشد؛ بیش از یک قلب ندارد. پس انسان بیش از یک قلب ندارد؛ [از طرفی] گناه ظلمت است و ظلمت با نور جمع نمیشود، اگر گناه این دل را پُر کرد، جا برای نور نیست؛ نه نور در ظلمت جا دارد و نه جایگاه دیگری است که نور آنجا جا بگیرد. اگر انسان دارای دو قلب باشد، آن قلب دوم ممکن است جایگاه نور باشد، قلب اوّل جایگاه ظلمت؛ امّا آن که قلب آفرید فرمود: من به هر انسانی بیش از یک قلب، یک روح و یک لطیفهٴ الهی ندادم: ﴿مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ﴾؛ در نهان انسان و در نهاد انسان یک لطیفهٴ الهی است به نام نفس ناطقه و روح مجّرد و این اگر تیره شد، جا برای نور نیست؛ نه نور با ظلمت یکجا میگنجد و نه جای دیگری است که نور در آنجا راه پیدا کند و آنجا را روشن کند، لذا قهراً این قلب بسته خواهد شد. و با چه چیز میبندند این قلب را؟ همان طوری که قَدَح بهشتیان ﴿خِتَامُهُ مِسْکٌ وَ فِی ذِلکَ فَلْیَتَنَافَس الْمُتَنَافِسُونَ﴾ ؛ با مشک (با عطر) آن کأس را مهر میکنند [یعنی] مختوم است به مسک، قلب را [نیز] با گناه قفل میکنند، گناه درِ دل را میبندد.
مختومبودن قلب، علت عدم تدبّر در قرآن
در سورهٴ 47 که به نام مبارک رسولالله (صلی الله علیه و آله و سلّم) است آیهٴ 23 به بعد این است: ﴿أُولئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَأَعْمَی أَبْصَارَهُمْ ٭ أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَی قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾؛ اینها چرا دربارهٴ قرآن تدّبر نمیکنند؟! آنگاه میفرماید: سرّ اینکه دربارهٴ قرآن تدّبر نمیکنند برای آن است که دلشان قفل است. این ﴿أَمْ عَلَی قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾؛ یعنی «بل علی قلوب أقفالها». وقتی دل قفل شد؛ نه میتوان آن عقاید باطل را از این دل به در آورد؛ نه میتوان عقاید حق را در این دل جا داد؛ نه دل دیگری برای انسان است که عقاید حقّه در آن دل راه پیدا کند، این انسان میشود مختومالقلب.
نتیجه بحث
فتحصّل [در نتیجه] تا راه توبه باز باشد خدا دل را مُهر نمیکند. اگر کسی توبه را هم به استهزا گرفت، اگر عفو الهی را هم به استهزا گرفت، صحیفهٴ نفس را با گناه پُر کرد، جای خالی در صحیفهٴ نفس او برای هدایت نیست؛ این گروه ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهِم﴾. بنابراین اگر خدا ادّعایش این است که این کتاب ﴿هُدی لِلنَّاسِ﴾ است، بعد میفرماید «تنها متّقیان استفاده میکنند»، دلیلش [را] هم ذکر میکند: برای اینکه یک عدّه دلشان با گناه مختوم شد.
«أعاذنا الله من شرور أنفسنا و الحمد لله ربّ العالمین
تاکنون نظری ثبت نشده است